- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
داستان غصب فدک از این قرار بود که وقتى تعدادی با ابو بکر بیعت کردند و خلافت او ثابت شد، فردى را به فدک فرستاده و نماینده حضرت زهرا (علیها السلام) را از آنجا اخراج کرد.
احتجاج فاطمه (س) در موضوع فدک
در پى این اقدام حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد ابو بکر آمده و فرمود: چرا مرا از ارث پدرى محروم نموده و نمایندهام را از انجا بیرون کردى، حال اینکه پدرم آنجا را به دستور خدا براى من قرار داده بود؟
ابو بکر گفت: بر این مطلب شاهد بیاور، آن حضرت نیز ام ایمن را آورد، و او گفت:
پیش از اینکه شهادت و گواهى بدهم باید از تو- اى ابو بکر- بپرسم: تو را به خدا قسم آیا این فرمایش پیامبر را قبول دارى که فرمود: «ام ایمن یکى از زنان بهشتى است»؟
گفت: آرى قبول دارم، گفت: بنا بر این من نیز شهادت مى دهم که خداوند عزیز و جلیل بر پیامبر وحى فرستاد که: «حق نزدیکانت را بده- روم: ۳۸» پس آن رسول گرامى نیز فدک را به دستور خداوند براى فاطمه قرار داد.
شهادت امام علی (ع) به نفع حضرت زهرا (س)در موضوع فدک
سپس على علیه السلام نیز وارد شده و به نفع فاطمه شهادت داد، با دیدن آن ابو بکر نیز مجاب شده و نامه اى نوشته و به حضرت زهرا داد، در این حال عمر وارد شده و گفت: این نامه چیست؟ گفت: فاطمه ادعاى فدک را نموده و ام ایمن و على براى او شهادت دادند! عمر بن خطاب نامه را از دست حضرت فاطمه (علیها السلام) گرفته و پاره کرد!. حضرت زهرا نیز گریان خارج شده در حالى که مى فرمود: هر که نامه مرا پاره کرد خداوند شکمش را پاره کند!.
حضور امام علی (ع) در مسجد و استدلال بر فدک
پس از آن حضرت على (علیه السلام) به مسجد آمد و خطاب به ابو بکر- که میان جماعت مهاجر و انصار بود- فرمود: براى چه فاطمه را از میراث پدرى او محروم ساختى حال اینکه او در زمان حیات رسول خدا مالک آن شده بود؟! ابو بکر گفت: این فىء (مال همه) مسلمین است، اگر شهودى را بیاورد که رسول خدا در زمان حیاتش به او بخشیده قبول است و گر نه او هیچ حقى در فدک ندارد.
حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: اى ابو بکر، آیا در باره ما خلاف دستور خداوند در باره مسلمانان حکم مى کنى؟ گفت: نه این طور نیست، فرمود: اگر در دست یکى از مسلمانان چیزى باشد و من ادعا کنم که مالک آن هستم، تو از کدامیک از ما درخواست شهود مى نمائى؟
گفت: معلوم است که فقط از تو طلب شاهد مى کنم، فرمود: پس چرا از فاطمه طلب شاهد مى کنى؛ با اینکه او فدک را از زمان رسول خدا تصاحب کرده و تا بعد از وفات او نیز مالک آن بوده، حال اینکه از مسلمانان دیگر- که مدعى هستند- درخواست شاهدى نمىکنى؟ ابو بکر ساکت شده و مجاب گشت. عمر گفت: اى على دست از این سخنان بردار، که ما قادر به بحث و احتجاج با تو نیستیم، اگر در اثبات این مالکیت شاهدانى آوردید که قبول است و گر نه فدک مال همه مسلمین بوده؛ نه تو و نه فاطمه هیچ حقى در آن ندارید!!.
پاسخ امام علی (ع) به ابوبکر در باره فدک
حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: اى ابو بکر آیا قرآن خواند هاى، گفت: آرى، فرمود: به من بگو آیا آیه شریفه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً در باره ما نازل شده، یا دیگران؟ ابو بکر گفت: بلکه در باره شما نازل شده، فرمود: اى ابو بکر اگر جماعتى گرد آمده و شهادت دهند که فاطمه دخت پیامبر مرتکب فاحش هاى شده است تو چه خواهى کرد؟ گفت:
مانند زنان دیگر مسلمان حد را بر او جارى مىسازم، حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: اى ابو بکر در این صورت در نزد خدا از کافران خواهى بود، گفت: براى چه؟ فرمود: زیرا تو منکر گواهى خداوند بر طهارت او شده و شهادت گروهى از مردمان را پذیرفته اى، به همین ترتیب حکم خدا و رسول را در
مسأله فدک- که آن را در زمان حیات پیامبر تصاحب نموده- ردّ نموده و در مقابل شهادت فردى اعرابى دور از تمدن را پذیرفته اى، و فدک را از او غصب نمودى، و پنداشته اى که آن فىء (مال همه) مسلمین است، حال اینکه پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله) خود فرموده بود که:
«دلیل و اثبات بر عهده شخصى است که به زیان دیگرى ادّعایى دارد، و دیگرى تنها باید سوگند یاد کند»، و تو از این فرمایش پیامبر نیز غافل شده و درست عکس آن عمل نموده اى، و از فاطمه که فدک را تصاحب نموده اقامه شاهد مى کنى. با شنیدن این کلام بى نقص و سرتاسر منطقى جماعت حاضر متاثر و متحیر شده و به یک دیگر خیره شدند، و یک صدا گفتند: بخدا که على راست مى گوید!!. حضرت امیر علیه السلام به خانه خود بازگشت.
سپس حضرت زهرا علیه السلام داخل مسجد شده و ضمن طواف قبر پدر این ابیات را مى خواند:
(۱) ما تو را از دست دادیم همچون زمینى که بارانى نافع را از دست دهد، قوم تو به اختلاف افتادند، پس تو خود شاهد امور ایشان باش، پس از تو اخبار و اکاذیبى منتشر شد که اگر شما حاضر بودى کار مردم تا این حدّ سخت نمىشد، (۳) در گذشته فرشته وحى جبریل با آیات خدا مونس ما اهل بیت بود، چون از میان ما رفتى او نیز غایب شده و تمام خوبیها از ما پوشیده شد،
(۴) تو همچون ماه شب چارده و نورى بودى که از تو بهرمند مى شدند، و بر تو از جانب خداوند عزیز آیات نازل مى شد، (۵) گروهى از مردمان نسبت به ما روى ترش کرده و مقام ما را کوچک و سبک شمردند، چون از میان ما غایب شدى امروز ما مورد غضب و خشم واقع شدیم، این را بدان که تا دم مرگ و تا زمانى که چشم هاى ما اشکى براى ریختن داشته باشد بر تو خواهیم گریست!! أبو بکر و عمر از مسجد خارج شده و به خانه رفتند، و ابو بکر کسى را دنبال عمر فرستاده و او را حاضر کرده و گفت:
دیدى مجلس ما با على امروز چگونه پایان یافت، به خدا سوگند اگر این مجلس در روز دیگر تکرار شود بى شک کار ما متزلزل شده و اساس حکومت ما را به تباهى خواهد کشاند، نظرت چیست و باید چه کنیم؟ عمر گفت: باید دستور دهى که او را بکشد! گفت: چه کسى عهده دار آن شود؟ گفت: خالد بن ولید.
پس به دنبال خالد فرستاده و نزد آن دو آمد، گفتند: مى خواهیم ماموریت سختى را به تو بدهیم، گفت: براى هر کارى آماده ام، هر چند کشتن على بن ابى طالب باشد، گفتند:
همین است، خالد گفت: زمانش را معین کنید، ابو بکر گفت: داخل مسجد شده کنارش مىنشینى، و چون من سلام نماز را دادم گردنش را مى زنى، گفت: بسیار خوب.
خبر این توطئه شوم به اسماء بنت عمیس که در آن روز همسر ابو بکر بود رسید، سریعا به کنیزش گفت: به منزل على و فاطمه برو و سلام مرا به آن دو برسان و به على بگو: جماعت قصد جان تو را کرده اند از شهر بیرون رو که من خیرخواه تو هستم، حضرت امیر (علیه السلام) پس از استماع کلام به کنیز گفت:
نزد مولاى خود بازگشته و به او بگو: خداوند بین آنان و قصد شومشان حائل خواهد شد. سپس برخاست و آماده نماز شده و به مسجد رفت، و پشت ابو بکر به نماز ایستاد، و خالد نیز مسلّح کنار او به نماز ایستاد، وقتى ابو بکر براى تشهد نشست در فکر رفته و از این عمل پشیمان شده و از عواقب امر ترسیده و شدت و سختى على را بخاطر آورد، و پیوسته در این افکار بود و جرات سلام دادن را نداشت تا آنجا همه فکر کردند که او گرفتار سهو و خطا شده است.
سپس رو به خالد کرده و گفت: اى خالد آنچه را که گفتم عملى مساز؛ و السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته.
حضرت امیر علیه السلام رو به خالد کرده و فرمود: تو را به چه چیز امر کرده بود؟ گفت:
به کشتن تو، فرمود: آیا واقعا آن کار را مى کردى؟ گفت: آرى بخدا قسم، اگر کار را به بعد از سلام نماز موکول نکرده بود حتما تو را مى کشتم.
در این وقت حضرت امیر او را گرفته و نقش زمین ساخت، مردم دور او جمع شده و عمر گفت: به خداى کعبه که او را خواهد کشت!! مردم یکپارچه آن حضرت را قسم به خدا و پیامبر داده که او را رها سازد، او نیز خالد را رها نموده و عمر را گرفته و گلویش را فشار سختى داده و فرمود: اى پسر صهاک، به خدا سوگند که اگر عهد و وصیت رسول خدا و تقدیر الهى نبود نیک در مىیافتى که کدامیک از ما ضعیف تر و بى یاورتر است!. سپس به منزل رفت.[۱]
جمع بندی
در قضیه فدک امام على (علیه السلام) به نفع فاطمه شهادت داد، با دیدن آن ابو بکر نیز مجاب شده و نامه اى نوشته و به حضرت زهرا داد، در این حال عمر وارد شده و گفت: این نامه چیست؟ گفت: فاطمه ادعاى فدک را نموده و ام ایمن و على براى او شهادت دادند! عمر بن خطاب نامه را از دست حضرت فاطمه (علیها السلام) گرفته و پاره کرد! حضرت زهرا(س) نیز گریان خارج شده در حالى که مى فرمود: هر که نامه مرا پاره کرد خداوند شکمش را پاره کند!.
پی نوشت
[۱] . الاحتجاج-ترجمه جعفرى، ج۱، ص: ۲۱۹
منبع: ابو منصور طبرسى- ترجمه از بهزاد جعفرى، الاحتجاج- ترجمه جعفرى، انتشارات اسلامیه، تهران، اول، ۱۳۸۱ ش