- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- 0 نظر
«بلوهر و بوداسف»، داستانی دینی و اخلاقی درباره زندگی بودا و چگونگی رسیدن او به اشراق در پی تعلیمات بلوهر است. داستان «بلوهر و بوداسف» از لحاظ تعلیمات دینی و اخلاقی و بیان حقایق عرفانی در قالب افسانه و تمثیل، در تاریخ تفکر اسلامی در ایران جایگاه خاصی دارد، و از سده های نخستین اسلامی مورد توجه و نقل و اقتباس بوده است.
نام بوداسف
نام «بوداسف» در ترجمه های عربی، صورت تصحیف شده ای است از «بودیسف» نوشته های سغدی[۱]، که آن نیز مبتنی است بر تلفظ عنوان «بدهی ستوه» که در کتاب هایی چون بودهه چریته (اعمال بودا) به سیدهارتهه گوتمه، پیش از بودا شدن و رسیدن به بیداری و اشراق نهایی داده شده است. در اصطلاح بوداییان «بدهی ستوه» کسی است که قابلیت رسیدن به این مقام را حاصل کرده، و یا کسی است که به نیروانا یا نقطه کمال و غایت سیر و سلوک رسیده است، لیکن برای هدایت و دستگیری دیگران در میان مردم زندگی میکند و به تعلیم و هدایت و ارشاد می پردازد.
نام بلوهر
نام «بلوهر» را بعضی از محققان غربی، صورت تغییر یافته «بهگَوَن» سنسکریت دانسته اند که به معنی «سرور، خدایگان» است. زاخاو آن را صورتی از عنوان «پوروهیته» به شمار آورده است، که بر فرزانگان و دین یارانی گفته می شد که در دربارهای سلاطین هند، آداب و مراسم جشن ها را برگذار می کردند و به تعلیم احکام و اصول دینی می پرداختند.[۲] «پوروهیته» در لغت، یعنی کسی که در پیش قرار می گیرد (پیشوا).
به نظر می رسد که نظر زاخاو در این مورد درست باشد. در لهجه های محلی هند، غالباً حرف «t» میان دو مصوت به «r» یا «l» تبدیل می شود، و در حروف الفبای پارسی میانه برای دو حرف «l» و «r» یک علامت وجود دارد، و طبعاً «پوروهیته» در انتقال از هندی به پارسی میانه «پولُهیره» و در خط عربی با مسامحه در حرکات، «بلوهر» می شود.
طرح کلی داستان «بلوهر و بوداسف»
یکی از شهریاران هند، به نام «جنیسر»، قدرت و شوکت تمام دارد، اما او را فرزند پسر نیست و همواره به این سبب غمگین و ناامید است. سرانجام به توصیه یکی از همسران خود به ادای نذور و قربانی در بتخانه می پردازد؛ هرچند که خود از دین و دین داری بیزار و با زاهدان و ناسکان دشمن است. این اعمال او مؤثر می افتد و دارای فرزندی می شود بسیار خوب و صاحب جمال که او را «بوداسف» نام می نهد.
منجمان طالع نوزاد را بسیار مساعد می بینند و می گویند که عمری دراز و نامی بلند خواهد داشت، و سرآمد دین داران و مقتدای زاهدان جهان خواهد شد. شاه که خود جز خواسته های این جهانی و لذت و کامرانی چیزی نمی خواهد، از این پیشگویی آزرده خاطر و اندیشناک می شود و فرمان می دهد تا همه زاهدان و دین داران را از کشور بیرون کنند و شهری را از ساکنان خالی ساخته، پسر را در آن از هرگونه گزند دور نگه دارند و دایگان و پرستاران معتمد به خدمت و پرستاری او بگمارند و چنان کنند که جز شادی و شادکامی چیزی نبیند و هرگز از مرگ، درد، پیری و بیماری چیزی نشناسد.
اما شهزاده چون بزرگ تر می شود، طبعاً از محدودیت هایی که دارد، بیرون می آید و در اطراف شهر به گشت و گذار و تفرج می پردازد، و به زودی با همه حقایقی که از او پنهان داشته بودند، رو به رو می شود. جهان را پر از درد، رنج و مصیبت می بیند، و صحنه هایی که از مرگ، بیماری و پیری دیده بود، خاطر او را آشفته، و اندیشه او را مشغول می کند.
در این هنگام یکی از زاهدان و دین داران سراندیب، به نام بلوهر که ذکر احوال این شاه زاده را شنیده است، در لباس بازرگانان خود را به او می رساند و در نهان به ارشاد و هدایت او می پرازد. در طی گفتگوهایی که میان آن دو می گذرد، و از طریق داستان ها و افسانه های عبرت انگیز و حکمت آمیزی که حکیم سراندیبی برای بیدار کردن شاگرد خود باز می گوید، بوداسف به اسرار دین و ناپایداری زندگی در این عالم، و به حقایق دیگر حیات و هستی پی می برد.
پادشاه با بلوهر کینه می ورزد و می کوشد که بوداسف را از گرویدن به راه و روش او باز دارد، اما بوداسف جاه و جلال شاهی را رها می کند و در پی الهام فرشته ای، رهسپار سرزمین های دیگر می شود. در این احوال، چهار فرشته بر او ظاهر شده، او را در آسمان سیر می دهند و احوال جهان را همچون آیینه ای در برابر او آشکار می سازند.
بوداسف پس از بهرهگیری از حکمت الهی و الهامات ربانی به شهر شولابط باز می گردد، و پادشاه جنیسر، همه نزدیکان و درباریان او، و سپس تمامی مردم آن سرزمین به راه و آیین او می گروند. چندی بعد جنیسر در می گذرد و بوداسف ارشاد و هدایت مردم سرزمین خود را به یکی از نزدیکان خویش می سپارد و خود به سیر در شهرهای هند و ترویج دین و تبلیغ حقایقی که دریافته است، می پردازد و سرانجام پس از گذشت زمانی دراز، پیشوایی پیروان را به شاگرد وفادار خود «ابابید» می سپارد و رخت از جهان برمی بندد.
روایت های مانوی و شیعی از داستان «بلوهر و بوداسف»
داستان «بلوهر و بوداسف» در اصل مبتنی بر روایات بودایی و شرح زندگانی گوتمه بودا است که سپس در میان مانویان خراسان و آسیای مرکزی در شمار آثار آن گروه درآمد و پس از آنکـه در نخستین سده های اسلامی به زبان تازی نقل شد، خصوصاً اهل تشیع توجه خاص به آن یافتند.
شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» روایتی از آن را از قول محدث شیعی، ابوعبدالله محمد بن زکریا، معروف به غلاّبی و از طریق شاگردان او نقل کرده است. روایت مفصل تری از آن در آثار و اندیشه های اسماعیلیه نیز وجود دارد. تلخیصی هم از آن در ضمن «رسائل اخوان الصفا» دیده می شود.[۳]
ارتباط «بلوهر و بوداسف» با نظریه امامت در مانویت و تشیع
توجه خاص اهل تشیع به «بلوهر و بوداسف» گویا از آن روی بوده است که اساس موضوع و مطالب آن بر «تعلیم» مبتنی است و نشان می دهد که سیر تکامل و ترقی روحی بوداسف مرهون ارشاد و هدایت پیشرو و مقتدای آگاه اوست.
ذکر این نکـته هم در اینجا لازم است که در منابع و روایات اصلی بودایی، بودا استاد و راهنمایی ندارد و خود در پی تجربه های روحی و تزکیه و تربیت نفس به «بیداری» و اشراق نایل می شود. وارد کردن بلوهر در این داستان، ظاهراً بدان سبب بوده که اساس ساختار دینی مانویان نیز بر تعلیم و هدایت قرار داشته است؛ گرچه بی شک زندگانی زاهدانه و بی پیرایه راهبان بودایی و اصل ترک و تجرد در این آیین بیش از هر عامل دیگر موجب گرایش مانی و پیروان او به راه و روش بودا شده بود.
افزوده های مانوی به «بلوهر و بوداسف»
قراین موجود حکایت از آن دارد که در آغاز، مانویان به تصنیف این داستان و درج داستان های فرعی در آن پرداخته بودند. در ادامه به چند نمونه از این افزوده ها اشاره می کنیم.
اجتناب از کشتن حیوانات
در روایت اسماعیلی داستان آمده است که جنیسر، پدر بوداسف به توصیه منجمان فرمان می دهد که گوسفندی برای قربان شدن بیاورند، و خود کاردی به دست بوداسف می دهد و از او می خواهد که خون گوسفند را بریزد. بوداسف برای اجتناب از این «گناه» کارد را در دست خود فرو می کند و بی هوش بر زمین می افتد. این صحنه که حتی در روایت های بودایی دیده نمی شود، به روشنی از اعتقاد مانویان به حرمت حیات و اجتناب از قتل و خون ریزی حکایت دارد.
تمثیل انجیلی
نقل یکی از تمثیل های مندرج در انجیل های مسیحی در روایت های عربی (روایت اسماعیلیه و ابن بابویه) و ترجمه های گرجستانی و یونانی نیز خود دلالت بر گرایش های مانوی و توجه خاص آنان به تعلیمات مسیح دارد.[۴] گمان نمی رود که مؤلف زرتشتی یا بودایی به انجیل های مسیحی توجه داشته، و از آنها داستان یا تمثیلی نقل کرده باشد.
وحدت ادیان
هنینگ از روایت اسماعیلی این داستان قطعه ای را نقل می کند[۵] که بسیار شبیه است به آنچه ابوریحان بیرونی از کتاب «شاپورگان» مانی در «اﻵثار الباقیه» آورده است.[۶] در کتاب «بلوهر و بوداسف» آمده است: «ان هذه الدعوه الحق لم تزل تأتی علی مرّ الزمان و یظهر الحق مع انبیاء الله عزّ و جل و رسله علیهم السلام فی القرون الماضیه الاولی علی اَلسنه متفرقه…».[۷]
توضیح بیرونی که گویی تفصیل همین اشارت مجمل است، چنین است: «… و زعم [مانی] فی اول کتابه الموسوم بالشابورقان ــ و هو الذی الّفه لشابور بن اردشیر ــ ان الحکمه و الاعمال هی الّتی لم یزل رسل اللّه تأتی بها فی زَمَن دون زمن. فکان مجیئُهم فی بعض القرون علی یدَی الرسول الذی هو البُدّ الی بلاد الهند، و فی بعضها علی یدی زرادشت الی ارض فارس، و فی بعضها علی یدی عیسی الی ارض المغرب، ثم نزل هذا الوحی و جاءت هذه النبوه فی هذا القرن الأخیر علی یدی انا مانی رسول اله الحق الی ارض بابل …»[۸]
ترغیب به زهد و تجرد
علاوه بر اینها، در سراسر کتاب سخنانی که بلوهر در ذم امیال دنیوی و ترغیب به زهد و ترک و تجرد میگوید، شدیدا رنگ مانوی دارد و نظایر آنها را در آثار بازمانده از این گروه فراوان می توان یافت.
«بلوهر و بوداسف» به روایت شیخ صدوق
یکی از روایات موجود از «بلوهر و بوداسف» روایتی است که در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه»، تألیف ابن بابویه، ملقب به شیخ صدوق، (م ۳۸۱ ق) مندرج است[۹]، که آن را از طریق احمد ابن حسن قطّان و حسن بن علی السکری (یا العسکری)، از محمد ابن زکریا، معروف به غلاّبی – که هر ۳ از محدثان امامیه بوده اند – نقل کرده است.[۱۰]
روایت ابن بابویه مشتمل است بر بیان فضایل اخلاقی و کمالات نفسانی، توصیه و ترغیب به پرهیز از معاصی و خواسته های دنیوی، سعی در شناخت حقایق الهی، و از این گونه ارشادات. ولی در این روایت، برخلاف برخی از ترجمه های دیگر این داستان، چون ترجمه های گرجستانی و یونانی، از نقل آیات و روایات دینی در آن خودداری شده است. این روایت اساس چندین ترجمه و تلخیص به زبان فارسی بوده است، از آن جمله ترجمه علامه مجلسی در کتاب «عین الحیات»[۱۱]؛ وی همین داستان را از کتاب ابن بابویه به تمامی در مجموعه بزرگ خود، «بحار الانوار» به زبان عربی نقل کرده است.
«بلوهر و بوداسف» به روایت اسماعیلیه
روایت اسماعیلی از داستان «بلوهر و بوداسف» که اخیراً به کوشش دانیل ژیماره براساس چند نسخه تصحیح و به زبان فرانسه ترجمه و منتشر شده، همان است که سابقاً در سال ۱۳۰۶ ق در بمبئی به طبع رسیده بود.
در این روایت چند نکته دیده می شود که در صورت های دیگر این داستان نیست. از آن جمله یکی ذکر نام پدر بوداسف است؛ دیگر ذکر مطلبی است درباره مادر بوداسف که در وقت حامله شدن احساس کرد که پیل سپید بسیار شکوهمندی در زهدان او فرو افتاده است[۱۲]؛ و البته این نکته در کتاب های اصلی بودایی چون «بودهه چریته» نیز آمده است.[۱۳]
ویژگی مهم این روایت در این است که کتاب دیگری درباره زندگانی بودا در آن درج شده که اشخاصی با نام هایی ناآشنا و غالباً غیرهندی، چون «فاطر الکاهن»، «طاهر الکاهن»، «کهرریج صاحب البدّ»، «قنطس زعیم اتباع البدّ» و نام چندین مکان و شخص دیگر در آن آمده است که در هیچ جای دیگر نیست. در این بخش نام بوداسف به صورت «البدّ» آمده است، و چنین به نظر می رسد که کسی در زمانی که معلوم نیست، کتاب «البدّ»، مذکور در فهرست ابن ندیم را یافته، و آن را با کتاب بوداسف و بلوهر درآمیخته است.
«بلوهر و بوداسف» به روایت اخوان الصفا
صورت مختصری از داستان «بلوهر و بوداسف»، بدون ذکر این عنوان، در رسائل اخوان الصفا نیز آمده است.[۱۴] آغاز آن شرح ولادت شاه زاده و رسیدن حکیم به او، و سپس گفتگوهایی است که میان آن دو روی می دهد. دو داستان از داستان های فرعی کتاب بوداسف و بلوهر در این روایت دیده می شود:
یکی داستان گردش پادشاه با وزیرش در شهر و دیدن عشرت و شادکامی زن و مرد فقیریکه در کلبه ای محقر در نهایت فقر و تنگ دستی، اما در غایت خرسندی با هم زندگی می کنند، و عبرت آموختن شاه از این احوال.[۱۵]
دیگری داستان شاه زاده ای که شبی در حالت مستی از مجلس ضیافت (یا عروسی خود) بیرون می رود و در گورستان در دخمه ای با جنازه ای در می آمیزد. این داستان در روایت ترکی اویغوری نیز بوده و ظاهراً به سبب زشت و نفرت انگیز بودن آن، از روایت اسماعیلی و ترجمه گرجستانی و طبعاً تمامی ترجمه های غربی، حذف شده است.
این روایت مختصر از جهاتی به روایت ابن بابویه نزدیک است، اما انشاء و شیوه بیان آن، حکایت از تحریری کاملاً آزاد دارد.
جایگاه داستان «بلوهر و بوداسف» در تاریخ تفکر اسلامی
داستان «بلوهر و بوداسف» از لحاظ تعلیمات دینی و اخلاقی و بیان حقایق عرفانی در قالب افسانه و تمثیل، در تاریخ تفکر اسلامی ایران جایگاه خاصی دارد، و از سده های نخستین اسلامی تا کنون همواره مورد توجه و نقل و اقتباس بوده است. بسیاری از داستان های فرعی این کتاب در آثار عارفان بزرگ ایران نقل شده، و وسیله بیان نکات و معانی دقیق عرفانی بوده است. برای نمونه می توان به چند مورد زیر اشاره کرد:
۱. نقل حکایت مردی که از پیش پیل مست گریخت[۱۶] که در مقدمه «کلیله و دمنه» نیز آورده شده است، در «حدیقه الحقیقه».[۱۷]
۲. نقل داستان مرغی که به صیاد ۳ پند داد[۱۸] و داستان مردی که ۳ دوست داشت[۱۹] در «مثنوی معنوی».[۲۰]
۳. نقل داستان شاه زاده و هم آغوشی او با جنازه[۲۱] در «کیمیای سعادت».[۲۲]
۴. نقل بیرون رفتن بوداسف از شهر و رو به رو شدنش با بیماری و پیری و مرگ در داستان زبیده و پسر هارون الرشید در «الهی نامه».[۲۳]
نتیجه گیری
داستان «بلوهر و بوداسف» در تاریخ تفکر اسلامی در ایران جایگاهی خاص دارد. این داستان که از زندگی بودا برگرفته شده، با افزوده هایی از مانویان به ادبیات شیعی وارد شده است. مهم ترین افزوده، که این داستان را به تفکر شیعی پیوند می زند، وجود معلم و پیشوا است. در روایت مانوی، بودا توسط بلوهر به سوی حقیقت راهنمایی می شود، در صورتی که در منابع اصلی بودایی، بودا استاد و راهنمایی ندارد و خود در پی تجربه های روحی و تزکیه و تربیت نفس به «بیداری» و اشراق نایل می شود.
در روایت مانوی افزوده های دیگری نیز، مانند اجتناب از کشتن حیوانات، تمثیل انجیلی، وحدت ادیان، ترغیب به تجرد و زهد به چشم می خورد. همچنین هر یک از سه روایت شیعی، یعنی روایت ابن بابویه، اسماعیلیه و اخوان الصفا، در بعضی از امور جزئی با یکدیگر تفاوت دارند.
پی نوشت ها
[۱] . نک : قریب، فرهنگ سغدی، ش۸۲۶۶
[۲] . نک : هنینگ، «افسانهها…»
[۳] . رسائل اخوان الصفا، ج۴، ص۱۴۸-۱۶۴
[۴] . سیار، عهد جدید (متی، ۱۳: ۱-۱۰؛ مرقس، ۴: ۲-۱۰؛ لوقا، ۸: ۵- ۸)
[۵] . هنینگ، «دستنویسها»، ۹۳
[۶] . بیرونی، اﻵثار الباقیه، ص۲۰۷
[۷] . ژیماره، بلوهر و بوذاسف، ص۴۸-۴۹. ابن بابویه، کمال الدین، ص۵۹۹
[۸] . بیرونی، اﻵثار الباقیه، ص۲۰۷
[۹] . ابن بابویه، کمال الدین، ص۵۷۷-۶۳۸
[۱۰] . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۷۵، ص۳۸۳
[۱۱] . علامه مجلسی، عین الحیات، ص۲۷۶
[۱۲] . ژیماره، بلوهر و بوذاسف، ص۱۰
[۱۳] . اشوگهوشه، بودهه چریته، ص۲۰
[۱۴] . رسائل اخوان الصفا، ج۴، ص۱۴۸-۱۶۴
[۱۵] . ژیماره، بلوهر و بوذاسف، ص۵۶؛ ابن بابویه، کمال الدین، ص۶۰۴
[۱۶] . ابن بابویه، کمال الدین، ص۵۹۳
[۱۷] . سنائی، حدیقه الحقیقه، ص۴۰۸-۴۰۹
[۱۸] . ابن بابویه، کمال الدین، ص۶۰۹
[۱۹] . ابن بابویه، کمال الدین، ص۵۹۴
[۲۰] . بلخی، مثنوی معنوی، ج۴، ص۴۱۰-۴۱۱
[۲۱] . ابن بابویه، کمال الدین، ص۶۳۱ -۶۳۲
[۲۲] . غزالی، کیمیای سعادت، ج۱، ص۱۰۵-۱۰۶
[۲۳] . عطار، الهی نامه، ص۲۳۲
منابع
۱. ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ اول، ۱۳۹۵ق
۲. بلخی، جلال الدین، مثنوی معنوی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش
۳. بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، تهران، امیر کبیر، چاپ پنجم، ۱۳۸۶ش
۴. ژیماره، بلوهر و بوذاسف، بیروت، ۱۹۲۳م؛
۵. رسائل اخوان الصفا، بیروت، الدار الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق
۶. سنائی، مجدود بن آدم، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، تهران، انتشارات نگاه، چاپ اول، ۱۳۸۷ش
۷. سیار، پیروز، عهد جدید بر اساس کتاب مقدس اورشلیم، تهران، نشر نی، چاپ اول، ۱۳۸۷ش
۸. عطار نیشابوری، فرید الدین محمد، الهی نامه، تهران، سخن، چاپ اول، ۱۳۹۲ش
۹. غزالی، ابوحامد، کیمیای سعادت، تهران، نور محبت، چاپ اول، ۱۳۹۳ش
۱۰. قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران، فرهنگان، چاپ اول، ۱۳۷۴ش
۱۱. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق
۱۲. مجلسی، محمد باقر، عین الحیات، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۳۸۲ش
۱۳. Henning, W.B., X Persian Poetical Manuscripts from the Time of R = dak / n , Locust’s Leg, Studies in Honour of S.H. Tagizadeh, London, ۱۹۶۲; id, X
منبع مقاله | اقتباس از:
مجتبائی، فتح الله، بلوهر و بوداسف، دائره المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۷ش