- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
حجاب و عفاف، یکی از جلوه های اسلامی بودن جوامع مسلمان است و به عنوان سمبل و نمادی از آموزه های اسلامی و تکلیفی برای مسلمانان و به ویژه زنان، از دیرباز موضوع بسیاری از چالش های داخلی و خارجی بوده است. حجاب و عفاف، به عنوان دو ارزش در جوامع اسلامی و تکلیف به آن در آموزه های دین، ریشه در نگاه آیین اسلام به زن دارد.
از دیدگاه اسلام، زن دارای شخصیت شایسته و موقعیتی الهی و متعالی است و می تواند مدارج کمال را طی کرده و به مراتب عالی انسانیت و تعالی راه یابد. وجود زن، زینت بخش آفرینش انسان است و افق روح او، تجلی گاه رحمت و دامانش، مدرسه بشریت است و اساسا کمال مرد بدون او، امکان پذیر نیست.
از این رو، جایگاه الهی و والای این گوهر آفرینش اقتضا دارد که در صدف حجاب و عفاف قرار گیرد تا ارزش های او حفظ شده و گزند آسیب ها مصون باشد.
در ادامه به چند داستان خواندنی پیرامون اهمیت، ارزش و ضرورت حجاب و عفاف و پوشش زنان اشاره می کنیم:
سفارش پیامبر به همسران در رعایت حجاب و عفاف
ام سلمه یکی از همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید: در محضر پیامبر (ص) بودم. یکی از همسرانش به نام میمونه نیز آنجا بود. در این هنگام، پسر ام مکتوم که نابینا بود، به حضور رسول خدا (ص) آمد.
پیامبر (ص) به من و میمونه فرمود: حجاب خود را در برابر پسر ام مکتوم رعایت کنید. پرسیدم: ای رسول خدا! مگر او نابینا نیست؟ (بنابراین حجاب ما چه معنی دارد؟!) پیامبر (ص) فرمود: ا فعمیا و ان انتما، الستما تبصرانه؛ آیا شما نیز نابینا هستید؟! آیا شما او را نمی بینید؟![۱]
(یعنی اگر او نابینا است، شما که بینا هستید، بنابراین حجاب را رعایت کنید، در غیر این صورت، احساس خطر شیطان خواهد شد).
حجاب و عفاف دختر مسلمان در محیط سکولار ترکیه
«نورجان کوجامان» یک دختر ۱۹ ساله و دانشجوى مسلمان در شهر آنکارا پایتخت ترکیه بود. او به موضوع حجاب و عفاف اسلامی خود اهتمام ویژه ای داشت و از چنان غیرت اسلامى برخوردار بود که در محیط و جامعه سکولار (آن زمان) ترکیه، با حجاب اسلامى کامل به دانشگاه می رفت.
وی از این که حکومت غیر اسلامى ترکیه، یک حکومت لائیک بود، بسیار رنج می برد و صریحا از روش رییس جمهور آن کشور «کنعان اورِن» انتقاد می کرد. سرانجام او را به جرم این حرکات اسلامى، بازداشت و به یک سال زندان، محکوم کردند.
در دادگاه فرمایشى آنکارا، پس از آن که حکم دادگاه در مورد محکویت او به یک سال زندان، خوانده شد، او فریاد برآورد: امام خمینى، رهبر دنیاى اسلام است و من، از طرفداران او می باشم.
این دختر قهرمان ضمن حفظ حجاب اسلامى خود در اجتماع، هر وقت فرصتی می یافت به قرائت قرآن می پرداخت و به هنگام بحث های اعتقادی و سیاسی با دیگران، آشکارا می گفت: امام خمینى را به عنوان رهبر اسلامى می شناسم و از وى پیروى می کنم.[۲]
پیامبر (ص) و رعایت حجاب و عفاف فاطمه (س)
روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه جابر به سوی خانه حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) حرکت کردند. وقتی پشت در رسیدند، حضرت دستش را روی در گذاشت و با صدای بلند فرمود: سلام علیکم. حضرت زهرا (ع) در پاسخ پدر فرمود: و علیکم السلام.
پیامبر (ص) فرمود: آیا اجازه هست وارد خانه شویم؟ حضرت فاطمه (ع) فرمود: آری ای رسول خدا! پیامبر (ص) فرمود: آیا اجازه هست همراه شخصی که با من است وارد شوم؟ حضرت فاطمه (ع) فرمود: سر برهنه هستم. پیامبر (ص) فرمود: با رو اندازی، سر خود را بپوشان.
حضرت فاطمه (ع) خود را پوشانید. پس از مکثی کوتاه، بار دیگر پیامبر (ص) برای خود و جابر اجازه ورود خواست. حضرت فاطمه (ع) اجازه داد و آن دو وارد خانه شدند.[۳]
حضرت زینب (س) و مسئله حجاب و عفاف در مجلس یزید
در ماجرای اسارت حضرت زینب (علیها السلام) و زنان اهل بیت (ع) و همراهان پس از حادثه خونین عاشورا، زنان خاندان رسالت و همراهان را با هتک حرمت و غارت روپوش آنها وارد دمشق کردند. هنگامی که حضرت زینب (س) و همراهان را به مجلس یزید وارد کردند، آن حضرت طی یک سخنرانی کوبنده بر ضد یزید و یزیدیان و رفتار ظالمانه آنان، خطاب به یزید فرمود:
اى یزید! آیا این از عدالت و دادگرى است که زنان و کنیزکان خود را در امنیت و آسایش، پشت پرده بنشانى و آن گاه دختران رسول خدا (ص) را در بند اسارت، به این شهر و آن شهر بکشانى و در این کوى و آن برزن بگردانى؟[۴]
اصرار دانشجویان دختر بر حجاب و عفاف
(قسمتی از خاطرات اسداللّه اعلم وزیر دربار شاه در روز سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۵۰): شاه از من به خاطر سخنرانی دیروزم در دانشگاه پهلوی شیراز تمجید کرد. به او گفتم که چه استقبال گرمی از من به عمل آمده بود. ۳۰۰ دانشجو در استادیوم ورزشی (دانشگاه) اجتماع کرده بودند؛ البته از دیدن این همه دختر با چادر وحشت کردم!
در زمان خودم در مقام ریاست دانشگاه، چادر کم و بیش منسوخ شده بود. هر دختری که می خواست آن را بر سر کند، تحقیر می شد. لیکن در کنفرانس دیروز، سی نفرشان بودند، مناسب ندیدم که در آن لحظه، اظهار نظری بکنم.
ضمنا به من اطلاع داده شد که بعضی از این دختران، از دست دادن با فرهنگ مهر، رئیس جدید دانشگاه خودداری کرده اند و مدعی بودند که اسلام، هر نوع تماس جسمانی را با جنس مخالف خارج از چارچوب ازدواج، ممنوع کرده است. شاه خیلی اوقاتش تلخ شد![۵]
حجاب و عفاف زن مسلمان آلمانی
زابنیه، نام زن مسلمانی در کشور آلمان است که ماجرای تشرف خود به دین مقدس اسلام را چنین تعریف می کند:
در آلمان در همسایگی ما یک خانواده مسلمان اهل ترکیه زندگی می کردند. دختران آنها در مدرسه با من دوست بودند و با هم رفت و آمد داشتیم. وقتی که من به خانه آنها می رفتم، می دیدم آنها نماز می خوانند. کم کم جذب آنها شده و با اسلام آشنا شدم و سرانجام در تاریخ ۱۹۹۰/۱۲/۴ در مسجد اسلامی هامبورگ به سرپرستی برادر محمد مقدم به دین اسلام تشرف یافتم.
هر موجودی برای مصونیت از آسیب دشمن و بیگانه، به دنبال حفاظ، مامن و پناهگاهی برای خود می گردد تا در پناه آن، احساس امنیت و آرامش کند. شما اگر یک لاک پشت را در نظر بگیرید، مشاهده می کنید که چگونه درون پوستی سخت و مقاوم می رود تا از آسیب ها و گزندها ایمن باشد. چرا انسان و زن مسلمان این گونه نباشد؟
وقتی آدم دنبال محافظی می گردد تا انگشت نمای دیگران نباشد و او را از جلب توجه دیگران حفظ کند، چه بهتر که حجاب و عفاف را انتخاب نماید. حجاب برای من نه تنها زحمت و تحمیل نیست، بلکه یک اصل مسلم و خدشه ناپذیراست که از عقیده ام سرچشمه گرفته است و من مصصم هستم که عقیده و حجابم را برای همگان ابراز داشته و توضیح بدهم.
این من بودم که در حجاب وارد شدم و دریافتم که حجاب، یک ارزش است و ارزش های دیگر، در کنار حجاب به من ارزانی می شود، نه این که حجاب بر من تحمیل شده باشد. من خودم تصمیم گرفتم که این طور با حجاب و عفاف باشم.[۶]
سه خاطره از روزهای کشف حجاب
۱-برخورد با حجاب و عفاف
در خاطرات صدر الاشراف آمده است: در اتوبوس، زن با حجاب را راه نمی دادند و در معابر، پاسبان ها از اهانت و کتک زدن به زن هایی که چادر داشتند، با نهایت بی پروایی از هیچ گونه بی رحمی فروگذار نمی کردند.
حتی بعضی از مامورین، به خصوص در شهرها و دهات، زن هایی که پارچه روی سر انداخته بودند، اگرچه چادر معمولی نبود، از سر آنها کشیده، پاره پاره می کردند و اگر زن فرار می کرد، او را تا توی خانه اش تعقیب می کردند و به این هم اکتفا نکرده، اتاق زن ها و صندوق لباس آن ها را تفتیش کرده، اگر چادر از هر قبیل می دیدند، پاره می کردند یا به غنیمت می بردند.[۷]
۲-هتک حرمت بانوان
در شهر کوچکشان کاشمر، رئیس شهربانی وقت (همان که مدرس را شهید کرده بود)، روی تپه مرتفعی در حاشیه شهر می ایستاد و با دوربین نگاه می کرد و تا از دور زنی را با چادر می دید، به پاسبان ها دستور می داد با اسب بتازند و او را بگیرند و چادرش را پاره کنند.
چه بسیار زنانی که ماموران چادرشان را برداشتند و آنها از شدت غصه و ناراحتی، دق کردند و مردند. چه بسیار زنانی که از هول و اضطراب، سقط جنین کردند و چه بسیار مادران و مادر بزرگ های ما که در همه آن سال های وحشت و دیکتاتوری، از خانه بیرون نیامدند.[۸]
۳-عاقبت شوم مبارزه با حجاب و عفاف
یکی از علمای بزرگ نقل می کند که پدرم شنیده که پاسبانی چادری را از سر زنی می کشد و پاره می کند. زن به او می گوید: تو را به حضرت عباس قسم، چادر را بده. پاسبان می گوید: حضرت عباس بیاید و بگیرد! زن گریه کنان می رود.
لحظاتی بعد پاسبان که با تفنگ بازی می کرده، غفلتا تفنگ را می گیرد زیر گلویش، ناگهان پایش به ماشه می خورد و تیر از زیر گلویش فرو می رود و از سرش در می آید و به درک واصل می شود.
هر پاسبانی که این عمل را انجام داد و به زور چادر را از سر زنان کشید، عاقبت بدی پیدا کرد. بعضی از آنها به مرض های عجیبی گرفتار شدند و با فلاکت و بدبختی از دنیا رفتند.[۹]
حجاب و عفاف در زندگانی شهدا
۱-بهانه خوب برای رفتن!
خبر که نداشت، می رفت مجلس و مراسمی، ناگهان غافلگیر می شد! چشمش که به زن های بی حجاب می افتاد، چیزی نمی گفت؛ می نشست یک گوشه، سرش را پایین می انداخت؛ چند لحظه که می گذشت، بلند می شد چیزی را بهانه می کرد و زود خداحافظی می کرد.
دیگر لازم نبود چیزی بگوید! همه دستگیرشان می شد محمد علی رجایی به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می دهد و آدمی نیست که به هر محفلی پا بگذارد و در مقابل عمل حرام بی تفاوت بماند![۱۰]
۲-ناهار با چاشنی حجاب و عفاف!
خاطره ای دیگر از شهید محمد علی رجایی:
داشت با بچه ها بازی می کرد. حدود ۱۲ سال بیشتر نداشت. زن دایی صدا کرد: ناهار حاضر است. همه گرسنه بودند و زود سر سفره نشستند؛ اما محمد علی سرش پایین بود و دست به غذا نمی برد!
زن دایی تعجب کرد و از او پرسید: مگر گرسنه نیستی؟ محمد علی همان طور که سرش پایین بود گفت: می توانم خواهشی از شما بکنم؟ می شود چادرتان را سرتان کنید؟
زن دایی از این که دید بچه پسری با این سن، به این مسائل توجه دارد لبخندی زد و زود چادرش را سر کرد تا محمد علی بنشیند و مثل بقیه راحت ناهارش را بخورد.[۱۱]
۳-حجاب و عفاف، ملاک انتخاب همسر
خاطره مادر شهید سید احمد موسوی نژاد:
اولش قبول نمی کرد! با اصرارهای من، بالاخره راضی شد ازدواج کند. معیارهایی برای انتخاب همسر داشت. دلش می خواست همسرش با ایمان باشد؛ می گفت: مادر جان! زنی می خواهم که با خدا باشد. دوست دارم در خیابان طوری باشد که به حجاب و عفاف او افتخار کنم.[۱۲]
۴-ارزش حجاب و عفاف
خاطره همسر شهید محمد رضا نظافت:
آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می زدیم. لا به لای صحبت، گفتم: کاش می شد من هم همراهت به جبهه بیایم!
حرف دلم را زده بودم. لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: هیچ می دانی سیاهی چادر تو، از سرخی خون من کوبنده تر است؟! همین که حجاب و عفاف خودت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده ای.[۱۳]
۵-سفارش یک شهید به چادر و حجاب و عفاف
یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفت؛ به طوریکه از بیمارستان های صحرایی هم مجروحان بسیاری را به بیمارستان ما منتقل کردند. وضع یکی از مجروحان، بسیار وخیم بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اتاق عمل به من گفت: او را فورا به اتاق عمل ببرید و برای جراحی آماده اش کنید. من آن زمان، چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جا به جا کنم.
همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را در بیاورم، مجروحی که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و با دشواری گفت: خواهر! من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم.
این را گفت و در حالیکه چادرم در مشتش بود، شهید شد. از آن به بعد، در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.[۱۴]
سرآغاز یک تحول با حجاب و عفاف
وقتی وارد دانشگاه شدم، از چادر متنفر بودم و خیلی تعجب می کردم از این که بعضی دخترهای چادری، درس خوان و باهوش بودند و شلخته و بدتیپ و بی نظم نبودند. لباس های مد روز می پوشیدند، ادکلن می زدند، فکرشان به روز بود و عاشق می شدند؛ البته با رعایت موازین شرعی.
آنها هم از من که مانتویی بودم، تصوراتی داشتند؛ مثلا هم اتاقی سال اولم همیشه به من می گفت: اولین روز دانشگاه که دیدم نماز می خواندی، خیلی تعجب کردم. تا سال سوم دانشگاه، مانتویی بودم، آرایش می کردم و کمی هم موی خود را بیرون می گذاشتم.
در این سه سال، تصوراتم در خصوص چادر و چادری ها، مقداری عوض شده بود و بهترین دوستانم چادری بودند؛ ولی باز هم حاضر نبودم چادری شوم؛ چون تصور می کردم به هنگام ازدواج، مرد رویاهایم مرا با چادر نمی پسندد.
معیارهای مرد رویاهایم این بود: روشنفکر، با درک و فهم زیاد، عاشق، تحصیلکرده، متین و آرام، خوش تیپ، باایمان و چشم پاک و اهل نماز و روزه، خانواده دوست و اهل کار و تلاش نیز باشد و مرا از کار و درس و پیشرفت باز ندارد.
دست بر قضا، با فردی آشنا شدم که دیدگاه، افکار و عقاید و تمام سرنوشت مرا تغییر داد. یک فرد سنتی که از همان روز اول، هدفش ازدواج بود. من با تمام وجود عاشق او شدم؛ عاشق عقاید و رفتارش، دیدش به خدا، عشق، زن و دوری از گناهان.
روزهای نخست سعی می کردم افکارش را تغییر دهم؛ اما موثر واقع نشد. از جهت دیگر، همه معیارهای من را داشت و خانواده ام هم به او علاقمند شده بودند. اوایل برای رضایت او و شرطش در رعایت حجاب و عفاف کامل، چادر پوشیدم؛ ولی خدا این طور نمی خواست و گویا می پسندید من واقعا متحول شوم.
رسیدن ما به هم، به موانعی برخورد کرد و حدود یک سال طول کشید. ابتدا از خدا دلخور شده بودم و آه و ناله می کردم. بعد نذر کردم که اگر به او برسم، چادری شوم. کمکم برای رسیدن به او، دعا و راز و نیاز را در هر روز ادامه دادم. هر روز با این دعاها، به خدا نزدیک تر می شدم و خود را تغییر می دادم.
اوایل شاید نقش بود و یا برای او بود؛ اما دعاهای هر روز و نمازهای اول وقت در مسجد، چادر و حجاب و عفاف کامل، در قلب و ذهنم رسوخ کرد.
دیگر به جایی رسیده بودم که می گفتم خدایا! هر چه صلاح توست؛ ولی حتی اگر صلاح در نرسیدن ما به هم باشد، من هیچ وقت چادر را زمین نخواهم گذاشت؛ چون دیگر خودم می خواهم آن را بپوشم؛ پوششی که با آن، احساس امنیت و بزرگی می کنم.
این، خواست خدا بود که یک سال وقفه در ازدواجمان بیفتد تا من خودسازی کنم و به این مرحله از یقین برسم. خدا را سپاس می گویم و با تمام وجودم احساس خوشبختی می کنم.[۱۵]
جمع بندی
حجاب و عفاف یکی از جلوه های اسلامی بودن جوامع مسلمان و سمبل و نمادی از آموزه های اسلامی و تکلیفی الهی برای مسلمانان و به ویژه زنان است. حجاب و عفاف، به عنوان دو ارزش متعالی در جامعه بشری و به ویژه جوامع اسلامی مطرح است.
از داستان هایی که خواندیم روشن شد که حجاب و عفاف از زمان پیامبر (ص) و تشریع دین اسلام تاکنون در کالبد جامعه اسلامی و مسلمانان ریشه داشته و همواره مورد سفارش بزرگان دین و صالحان و شهدا بوده است.
گردآوری و بازنویسی: حسین فاضلی
پی نوشت ها
[۱] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۰ ص۲۳۲
[۲] . برگرفته از محمد محمدی اشتهاردی؛ داستان دوستان؛ ج۱ ص۵۳-۵۴ (اقتباس از روزنامه عصر تهران؛ ۲۰خرداد۱۳۶۶؛ به نقل از روزنامه ملیت چاپ آنکارا)
[۳] . شیخ کلینی، کافی، ج۱۱ ص۲۱۴
[۴] . ابن طاووس، اللهوف، ص ۱۸۲
[۵] . تاج لنگرودی، پاسداران حجاب، ص ۳۶
[۶] . همان، ص ۴۳ (با تغییراتی در متن)
[۷] . صدر، خاطرات صدر الاشراف، ص۲۱۱
[۸] . فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی، ص۴۸
[۹] . حکایت کشف حجاب، ص۱۲۷ (با تغییراتی در متن)
[۱۰] . رحمتی شهرضا، بوستان حجاب، ص ۵۱ (با تغییراتی در متن)
[۱۱] . همان، ص ۸۷ (با تغییراتی در متن)
[۱۲] . همان، ص ۴۷ (با تغییراتی در متن)
[۱۳] . همان، ص ۵۵ (با تغییراتی در متن)
[۱۴] . راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس؛ برگرفته از خاطره نقل شده در پایگاه تبیان ۹۲/۳/۹
[۱۵] . نراقی عراقی، چی شد چادری شدم؟، ص ۲۱۸ (با تغییراتی در متن)
منابع
- شیخ کلینی، محمد بن یعقوب؛ کافی؛ قم؛ انتشارات دارالحدیث؛ چاپ اول؛ ۱۴۲۹ ق
- حر عاملی، محمد بن حسن؛ وسائل الشیعه؛ قم؛ موسسه آل البیت (ع)؛ چاپ اول؛ ۱۴۰۹ ق
- ابن طاووس، علی بن موسی؛ اللهوف علی قتلی الطفوف؛ بی جا؛ نشر جهان؛ چاپ اول؛ ۱۳۴۸ ش
- محمدی اشتهاردی، محمد؛ داستان دوستان؛ قم؛ انتشارات بوستان کتاب؛ چاپ چهارم؛ ۱۳۷۵ ش
- تاج لنگرودی، محمد مهدی؛ پاسداران حجاب؛ بی نا؛ چاپ ششم؛ ۱۳۶۶ ش
- حداد عادل، غلامعلی؛ فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی؛ تهران؛ انتشارات سروش؛ چاپ هفدهم؛ ۱۳۸۶ ش
- نراقی عراقی، عالیا؛ چی شد چادری شدم (خاطرات منتخب از اولین فراخوان وبلاگی من و چادرم)؛ اراک؛ انتشارات نوای دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۹۲ ش
- محسن صدر، خاطرات صدر الاشراف؛ نشر وحید؛ چاپ اول؛ ۱۳۶۴ ش
- رحمتیشهرضا، محمد؛ بوستان حجاب (۱۱۰ داستان، ۱۱۰ روایت، ۱۱۰ مسئله شرعی پیرامون مسئله حجاب همراه با مسابقه فرهنگی)؛ انتشارات؛ جوانان؛ چاپ اول؛ ۱۳۹۰ ش
- پایگاه فرهنگی تبیان