اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره امام مهدی (عج) بخش ششم

اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره امام مهدی (عج) بخش ششم

۱۴۰۳-۰۹-۲۳

24 بازدید

مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد امام مهدی (عج) سروده اند که بخش اول، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم و بخش پنجم این مجموعه به شما تقدیم شد. اکنون بخش ششم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:

یار عزیز

به تو رو کرده ام امروز من ای یار عزیز

که شفاعت کنی و دل بشود پاک و تمیز

غرق عصیان و گناهم من و مرگم نزدیک

نه ره چاره مرا مانده و نی راه گریز

جز در خانه احسان شما آل عبا

که بیاید همه کاری ز شما و همه چیز

به خصوص آنکه تو امروز به دستور خدا

واسطه در همه کاری چه درشت است و چه ریز

پس توسل به تو می جویم و خود می دانی

نیست حاجت که دهم شرح همه ریز به ریز

فضل حق است و ولایت و شفاعت ور نه

وقت میزان عملم را نبود هیچ پشیز

پس به داد (علی صافی) بی برگ و نوا

برس ای حجت حق بهر خدا بهر خدا

رایت عدالت

درا ز پرده که نوروز ما شود نوروز

بیا برای خداتا شود مرانو، روز

تمام عمر گذشت از فراق تو چون شام

درا و شام مرا کن چو روز دل افروز

بیا و مدرس دین را دوباره باز نما

بیا و راه خدا را زنو به ما آموز

بیا و باز به کف گیر ذوالفقار علی

بده تو قدرت حق را چو جد خویش بروز

جهان ز فتنه مستکبرین نما آزاد

نمای دفع ستم پیشه گان زر اندوز

بیاو کن تو بپا رایت عدالت را

بیا به آتش قهرت اساس ظلم بسوز

(علی صافی) اگر چه نموده عمر تباه

ولی به دیدنت او را امید هست هنوز[۱]

کارساز

من به عشقت سر فرازم سرفراز

از جهانی بی نیازم بی نیاز

کارسازی نیست از کس آرزو

تا تو هستی کارسازم کارساز

از همه خوبان به تو رو کرده ام

هست پس این امتیازم امتیاز

جان به لب در راه عشقت آمدم

نیتس جز این برگ و سازم برگ و ساز

در رهت غم من ندارم از خطر

چون در این ره یکه تازم یکه تاز

از همه دل کنده ام

جز ز تو هست احترازم احتراز

با نگاهی کن (علی) را شادکام

نیست جز تو دل نوازم دل نواز

صبح شادی

در سرم شور تو ای یار است و بس

در دلم عشق تو دلدار است و بس

سالک راهت نجوید جز رهت

کز می حب تو سرشار است و بس

روز و شب در فکر و در ذکر توام

حال با اینم سر و کار است و بس

پیش درد هجر دردی درد نیست

عاشقت زین درد بیمار است و بس

صبح شادی هست صبح وصل و این

از برایم صبح پربار است و بس

تا گل روی تو زیر پرده است

زندگی سر تا سرش خار است و بس

انتظارم از خداوند جان

دیدن آن ماه رخسار است و بس

شام هجران را کنی صبح وصال

طالعم آن روز بیدار است و بس

گوشه چشمی نما سوى (علی)

کز شما احسان سزاوار است و بس

درد هجر

سینه شد از درد هجرت چاک چاک

ای عزیز من بیا روحی فداک

چون ز فیض حق شدم دل بسته ات

زین جهانم نیست مقصودی سواک

تا هوایت بر سرم افتاده است

در سرم نبود هوایی جز هواک

تا به زیر سایه لطف توام

نیستم از جز تو نی ترس و نه باک

لیک دارم انتظار تظار مقدمت

تا ببینم آن جمال و نور پاک

دیده ام روشن نما با روی خود

تا ببوسم جای پایت روی خاک

تا (علی) آسوده گردد از بلا

تا شود راحت از وضع دردناک

تبریک

گویمت ماه ولایت به ولادت تبریک

با زبانی پر از اخلاص و ارادت تبریک

به رسولی که بود اشرف ولد آدم

احمد مرسل و مصباح هدایت تبریک

به علی آنکه بود بعد نبی رهبر خلق

حق به او داده به حق شأن خلافت تبریک

به عزیز دل پیغمبر اکرم زهرا

که بود افضل زنها به شرافت تبریک

به حسین و حسن و سید سجاد و دگر

باقر علم نبی بحر کرامت تبریک

حضرت صادق و کاظم به تقی و به نقی

به حسن باب تو این مجد و شرافت تبریک

هم به آن مادر فرخنده که زاد است تو را

نرجس آن اسوه به تقوا و به عصمت تبریک

به رسولان خدا باد مبارک این عید

به ملائک که به ذکرند و عبادت تبریک

به کسانی که به امید نجات بشرند

زین همه محنت و بیداد و شقاوت تبریک

به کسی کز ستم و ظلم به تنگ آمده است

به کسی که طلبد حق و عدالت تبریک

به مسلمان که بود آرزویش نصرت دین

محو گردد ز جهان کفر و ضلالت تبریک

رسد آن صبح سعادت که نمود است طلوع

بر همه مقدم این صبح سعادت تبریک

چون به فرمان خدا میرسی انشاالله

حال گویم به تو و منتظرانت تبریک

آید آن روز که ظاهر شوی ای حامی دین

عرضه دارم به تو زین بذل عنایت تبریک

(علی) صافی خود با نظری شادنما

به هوای تو و این لطف و صفایت تبریک

دربار انس

یار اگر شد یار از اندیشه دوران چه باک

لطف او گر هست از ادبار این و آن چه باک

تا هوایش هست بر سر از هوا دیگر مترس

تا بود دل خانه او دیگر از شیطان چه باک

با امید لطف او این ناامیدیها چرا

می رسد چون صبح دولت از شب هجران چه باک

من که با اخلاص بنهادم قدم در راه عشق

زاد این ره گر چه باشد بذل مال و جان چه باک

من که در دربار انس او کنونم هست بار

باشم اندر این جهان گر بی سر و سامان چه باک

من که آخر آنچه را می جستم آوردم به دست

عمری ار شد بر سر این کار هم پایان چه باک

من که بگرفتم از او فرمان و خط بندگی

بعد از اینم از گدا بگرفته تا سلطان چه باک

طعنه گر نادان زند غم نیست چون نادان بود

مرد دانا را ز استهزای نادانان چه باک

آری آری هر که در این ره نهد مردانه پای

ور ببیند چون (علی) رنج و غم و خذلان چه باک[۲]

رضای دوست

شکر خدا از عشق نکو گشته است حال

با آن منور است دلم سالهای سال

دل را ملالتی نبود جز فراق تو

آخر گشا تو رو که شود خالی از ملال

دانی که درد عاشق مهجور خسته را

نبود دوای درد برایش به جز وصال

عمرم رسیده است به آخر کرم نما

احوال من بپرس که ترسم رود مجال

با یاد دوست شام فراقم گذشته است

تا بلکه زود آوردم نعمت وصال

من دل به عشق دادم و راضی به هرچه شد

طی میکنم به لطف خدا با همین روال

من بر رضای دوست (علی) راضیم بدان

پیش اراده اش نزنم دم به قیل و قال[۳]

مایۀ امید

ای گشته غم دوری تو بار من و دل

با درد فراق تو سر و کار من و دل

دل لایق عشق تو نبود ای گل زیبا

از لطف تو شد رونق بازار من و دل

ای قوت دل نور بصر مایه امید

ای آرزوی جان گل گلزار من و دل

از هجر تو بیتابم و دل گشته پر از خون

باز آی و ببین حالت افکار من و دل

بازآی دمی بر سر این خسته و بنمای

از نور رخت روز، شب تار من و دل

از وصل خود آخر دگرم کامروا کن

مپسند دگر زحمت و آزار من و دل

دانی که بجز ذکر توام ورد زبان نیست

جز فکر تو دیگر نبود کار من و دل

درمان (علی) نیست بجز دیدن رویت

ای یار پریچهره و دلدار من و دل

عید

چه خوش باشد بیایی اول سال

بیاری عاشقان را بخت و اقبال

چه خوش باشد که عید ما کنی عید

بیایی با شکوه و مجد و اجلال

بیاری تو بهار زندگانی

رسانی دوستانت را به آمال

نمایی قلع و قمع دشمنان را

دهی بر دوستان خود پر و بال

بساط عدل را رایج نمایی

نمایی ظالمین را محو و پامال

چنان رایج نمایی دین جدت

که گردد طبق دین افعال و اعمال

(علی صافی گلپایگانی)

برد فیض حضورت را به هر حال

همت کامل

عاقل منم که عشق تو در دل گرفته ام

با این چراغ ره سوی منزل گرفته ام

بند هوی و بند هوس پاره کرده ام

این بندها من از دل غافل گرفته ام

روشن کنون ز عشق تو گردیده است و بس

این روشنی به همت کامل گرفته ام

طوفان دگر به کشتی دل ره نمی زند

با این سفینه چون ره منزل گرفته ام

این ناخدا کسی است که با لطف کردگار

از فیض او پناه به ساحل گرفته ام

شادم بسی که از برکات وجود او

چون عالمی سعادت کامل گرفته ام

کز بهر او خدا بدهد رزق بندگان

من هم چو خلق این همه حاصل گرفته ام

تا زنده ام پناه من این دلبر است و بس

چون زو همیشه رحمت شامل گرفته ام

بر لطف او (علی) همه جا دارد اتکال

در راه قرب این ره موصل گرفته ام[۴]

یوسف مصر

عاشق صادق منم کاندر رهت جان می دهم

جان من این جان شیرین سهل و آسان می دهم

یوسف مصری تو و من هم خریدار توام

این ثمن بخس است و آن را عذر خواهان می دهم

گر بیایی دامن لطفت نمی سازم رها

خاک پایت بوسه با شوق فراوان میدهم

همچو یعقوبی نشستم در فراقت روز و شب

مژده وصل تو را با خود به کنعان می دهم

گر نیایی طاقت و صبرم نمی باشد دگر

روی تو نادیده عمر خود به پایان می دهم

هر چه میگردم نمی بینم تو را پس لاجرم

با صبا پیغام خود ای جان جانان می دهم

ای صبا برگو (علی) را کن رها از انتظار

چون تمام دردها با وصل درمان می دهم[۵]

یاد یار

شدم بیدار و در یادت فتادم

ز یادت رفت غیر از تو ز یادم

نه تنها غیر خود را بردم از یاد

که یاد خویش هم از دست دادم

به یادت مدتی مأنوس گشتم

از این توفیق من خوشحال و شادم

همین ساعات از عمرم حساب است

که انسى یافتم من با مرادم

اگر فیض حضورت قسمتم نیست

به ذکرت شاد میگردد نهادم

به عهد خود وفادارم وفادار

سر حرف خودم من ایستادم

فراق و وصل، من دلداده هستم

نیارد فرق اندر اعتقادم

پسندم آنچه را تو می پسندی

به هر حالی به تو هست استنادم

(علی) غیر از تو دلخواهی ندارد

بر این مبنا بود عشق و و دادم[۶]

هوای یار

شب که هوای تو به سر می زنم

ناله ز شب تا به سحر می زنم

روز که آیم به هوایت برون

روی به هر کوی و گذر می زنم

در حضرم گاه بدین حال من

دست گهی من به سفر می زنم

ما حصل عمر چو دیدار تواست

روی به هر بوم و به بر می زنم

غایبی و از همه جا واقفی

بهر تو من کوچه و در می زنم

خود کرمی کن، سوی من شو که من

خاک رهت را به بصر میزنم

من به هوای تو به جان و به دل

دست به هر خوف و خطر میزنم

هست (علی) عاشق و ذکرت به لب

خوبتر از شهد شکر می زنم[۷]

یاران عاشق

دیشب میان دوستان یاد تو بودم

بگرفت یاد تو سراپای وجودم

آن سان به یادت غرق شد دلها که دیگر

بردم چو آنان از نظر بود و نبودم

مجلس منور بود از یاد شریفت

باب سعادت را به روی خود گشودم

شکر خدا از مقدم یاران عاشق

قوس نزولی رفت و شد قوس صعودم

مانند آنان رفت غیر از تو ز یادم

افکار باطل را دگر از سر زدودم

به به از آن حالت که حاصل گشت ما را

کی میتوان گفت آنچه بود و شد شهودم

از عمر این ساعات میباشد غنیمت

کانعام فرمودم خداوند و دودم

گوید (علی) من هم چو جمع دوستانت

دانی که پر باشد ز عشقت تار و پودم

ما را به هر حال از نظر جانا مینداز

بپذیر از من هم سلام و هم درودم

شب فراق

چه مشکل است خدایا فراق دلدارم

تو امر کن که نگاهی به من کند یارم

تو واقفی چه به من می رسد ز دوری او

ز گل جدا شده ام من که رنجه از خارم

جفا اگر چه ز ما بوده لیک عفو نکو است

که بگذرد ز من از مجرم و خطا کارم

به من هر آنچه رسد در رهش نمایم صبر

ز ذیل مرحمتش دست بر نمی دارم

ولی رواست که بعد از گذشت یک عمری

تمتعى ز وصالش به دست من آرم

شب فراق به پایان رسد ز آمدنش

شود تمام غم و رنج و درد و آزارم

(علی صافی) افسرده آخر عمری

کنم نشاط بدین حال و بخت بیدارم[۸]

آفتاب عالم

جانا ز هجر رویت شب تا سحر بسوزم

شب تا سحر برایت با اشک تر بسوزم

چون صبح می شود باز تا شام من غمینم

با این غمی که دارم شام دگر بسوزم

در رهگذر بیایم از تو سراغ گیرم

چون کام بر نیاید در رهگذر بسوزم

با دوستان نشینم، با ذکر تو قرینم

از جمع دوستان باز من پیشتر بسوزم

چون آفتاب بینم، ای آفتاب عالم

چون زیر ابر هستی من بیشتر بسوزم

هرجا قدم گذارم در سوز و ساز هستم

هم در حضر ز هجرت هم در سفر بسوزم

تو از علی صافی گیری خبر چه نیکوست

چون نیستم ز حالت من با خبر بسوزم[۹]

ناله آتشین

جانا بیا تا روی ماهت را ببینم

من هم گلی از گلشن حسنت بچینم

حالا که در هجرت شب و روزی ندارم

دانی تو خود با غصه و با غم قرینم

جانم به لب آمد چه سازم از فراقت

رحمی بکن بر ناله های آتشینم

من که طریق مستقیم تو گرفتم

ثابت به عشقت تا زمان واپسینم

با عشق تو رستم ز دام نفس و شیطان

با لطف تو راحت هم از آن هم از اینم

عمری است اندر انتظار تو نشستم

بنمای روی و شاد کن قلب حزینم

دست بزرگی را بسوی من نما باز

باشد (علی) را انتظار از تو همینم[۱۰]

آزادی

تا من به عشق تو عزیزم پایبندم

غم نیستم از چند و چون و چون و چندم

آزاد گشتم تا به بندت من فتادم

به به ز آزادی که حاصل شد ز بندم

راضی شدم بر هر چه می باشد رضایت

هر چه پسندت هست می باشد پسندم

درد مرا دانی که از هجر تو باشد

دردم دوا کن چون تو دانی دردمندم

دست امید من به سویت چون بود باز

چشم طمع هرگز به سوی کس نبندم

تا سایه لطف تو باشد بر سر من

از هیچ کس نبود مرا بیم گزندم

باشد (علی) در انتظار دیدن دتو

با یک نگاهی کن عزیز و ارجمندم

جان جهان

تو را چون به از جان خود دوست دارم

به جان حاضرم در رهت جان سپارم

خریدار یوسف شدم گرچه در دست

از این که ثمر بخس شد شرمسارم

به جانم چه ارزش تو جان جهانی

چو باشد ز فیضت سکون و قرارم

از اول به عشق تو دل بسته ام من

خوشم من که بر عهد خود استوارم

ز حکمت اگر رویت از ما نهان است

به یمن تو روزی دهد کردگارم

کنون در شب هجر دور از جمالت

بود فکر و ذکرت شب و روز کارم

خدا را نگاهی به سوی (علی) کن

که در انتظارم که در انتظارم[۱۱]

افتخار عشق

تا افتخار عشق تو پیدا نموده ام

باب نجات را سوی خود وا نموده ام

امروز چون که دامن لطفت گرفته ام

خود را رها ز محنت فردا نموده ام

اینجا که گشته ام به ولای تو پایبند

من مأمنی تهیه در آنجا نموده ام

جستم به تو تمسک و آسوده خاطرم

خود بهر مقدم تو مهیا نموده ام

چون روز و شب به یاد تو ایام می رود

خود را رها از صحبت دنیا نموده ام

هم گشته ام ز حب تو امروز سرفراز

هم مایه سعادت فردا نموده ام

در انتظار تو (علی) و بهر دیدنت

آماده طول عمر سراپا نموده ام[۱۲]

زخم هجران

به یاد توام صبح من تا به شام      به این زخم هجران دهم التیام

به یاد تو تسکین دهم خویش را      به آن استعانت نمایم مدام

به امید دیدار تو سرخوشم      چو دانم شب هجر گردد تمام

چو دانم میندازیم از نظر      به یمن تو روزی خورم من مدام

ولیکن چه نیکوست کز روی ماه      زنی پس حجاب و نمایی قیام

برزگی نمایی و با جلوه ای      کنی شام دلدادگان را تمام

منور کنی دیدگان (علی)      به نور جمال خودت ای امام

نگاهی به من کن ز راه وفا      به تو با ادب می نمایم سلام

کرم هست شایسته از تو به من

تو مولایی و من غلامم غلام[۱۳]

قلب حزین

بیا تا که روی مبارک ببینم      به خاک رهت من گذارم جبینم

رسیده است عمرم به آخر بیا تا      گلی من ز باغ وصالت بچینم

کنون روز و شب در غم دوری تو      مرا ناله یاد است و اشکم قرینم

عیان کن رخ ای آفتاب سعادت      شب هجر تا کی بود همنشینم

منور نما از قدومت جهان را      بیا و رها کن از آن و از اینم

به وصلت (علی) را سرافراز فرما

کرم کن عطا کن همانم همینم[۱۴]

بی قرار

تو می دانی تو را من دوست دارم

خبر داری ز احوال فکارم

تو میدانی چه می بینم شب و روز

تو آگاهی ز روز و روزگارم

تمام عاشقانت بی قرارند

نه تنها من ز عشقت بی قرارم

تو می دانم که داری هم ما را

تو می دانی که من هم تو دارم

تو آگاهی زما، ما دور از تو

عنایت کن به قلب داغدارم

جمال دلربایت را عیان کن

که گردد روز دیگر شام تارم

(على صافی گلپایگانی)

گوید که در آر از انتظارم

طریق حق

از همه دل بر گرفتم تا ز تو دل بر ندارم

چونکه اندر ما سوی غیر از تو من دلبر ندارم

هر چه می خواهم ز خوبی جمله را اندر تو دیدم

زین جهت مطلوب دیگر من به بحر و بر ندارم

سر به درگاه تو من بنهاده ام از روز اول

تا به آخر هم ز خاک در گهت سر بر ندارم

خورده ام آب حیات از چشمه عشقت که دیگر

انتظار آب جز از ساقی کوثر ندارم

چونکه از راه شما من جسته ام راه خدا را

در طریق حق دگر غیر از شما رهبر ندارم

صبحدم گردد (علی) با یاد تو از خواب بیدار

تا دل شب هم به جز ذکر تو ای سرور ندارم

هر چه بر من می پسندی من همان را می پسندم

چونکه من خود آگهی هرگز ز خیر و شر ندارم

صادقم در دعوی عشق و خدا می داند و تو

بهر صدق ادعا زین حجتی بهتر ندارم[۱۵]

پی نوشت ها

[۱] . تاریخ : ۶ شوال ۱۴۱۴

[۲] . تاریخ : ۱۴ شعبان ۱۴۱۷

[۳] . تاریخ : ۱۲ شعبان ۱۴۱۳

[۴] . تاریخ : ۱۵ شوال ۱۴۱۷

[۵] . تاریخ : ۲۹ شوال ۱۴۱۷

[۶] . تاریخ : ۷ شوال ۱۴۱۷

[۷] . تاریخ : ۲۴ ذیقعده ۱۴۱۷

[۸] . تاریخ : ۱۵ ذیقعده ۱۴۱۷

[۹] . تاریخ : ۴ ذیحجه ۱۴۱۷

[۱۰] . تاریخ : ۴ ذیحجه ۱۴۱۷

[۱۱] . تاریخ : ۲۳ شوال ۱۴۱۷

[۱۲] . تاریخ : ۲۸ شوال ۱۴۱۷

[۱۳] . تاریخ : ۱۶ ربیع الاول ۱۴۱۸

[۱۴] . تاریخ : اول ذیحجه ۱۴۱۶

[۱۵] . تاریخ : ربیع الاول ۱۴۱۰

منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۹۵۹-۹۸۰؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *