- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- 0 نظر
مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد امام مهدی (عج) سروده اند که بخش اول ، بخش دوم و بخش سوم این مجموعه به شما تقدیم شد. اکنون بخش چهارم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
جلوه
جلوه ای کن آخر ای نور امید
تا شود روز ظهورت روز عید
جلوه ای کن تا شود این شب تمام
مژده آید روز خوشبختی رسید
جلوه ای کن محو کن دور فساد
باز کن بهر جهان فصلی جدید
جلوه ای کن می کشم من انتظار
آنکه حق داده است در قرآن نوید
جلوه ای کن عمر در هجرت گذشت
چشم نابینا شد و قدم خمید
جلوه ای کن شام هجران کن تمام
تا ببینم صبح دیدارت رسید
جلوه ای کن تا (علی) بیند به چشم
کامدی از فیض خلاق مجید
منتهى الآمال
دل ز عشق دوست مالامال شد
آرزویی نیست دیگر در دلش
کاین چنین راحت ز قیل و قال شد
چون به کامش منتهى الآمال شد
کرد خود آسوده از سردرگمی
عشق او بگرفت و اهل حال شد
نی در آن حالی که نادان رو به اوست
بل به راه مصطفى و آل شد
دست بر دامان یاری زد کز او
هر که ناقص بود از او اکمال شد
دست زد بر دامن لطف کسی
کز طفیلش فیض حق ارسال شد
با ولای او (علی) با دلخوشی
عمر را طی روز و ماه و سال شد[۱]
عمر سفر
کی می شود ببینم یارم ز در درآید
عمرم به سر نرفته، عمر سفر سر آید
دل برد از من اما دل خسته فراق است
آرام دل زمانی است کز راه دلبر آید
کی دیده کام گیرد، آنگه که یار بیند
منظور را ببیند سرخوش به منظر آید
دانی که گوهری کی اندر نشاط باشد
آنگه که مشت او پر از نقد گوهر آید
با وصف دوست هر چند گیرد دل تو آرام
اما به دیدن او کام دلت بر آید
اینک که از تو دورم عمرم بری ندارد
بازآ که نخل عمرم پربار و پر بر آید
کی میشود ندایش آید به گوش عالم
روی زمین برایش یکسر مسخر آید
کی میشود زلطفش گردد (علی) سرافراز
بهر نجات عالم آن سر داور آید
مطلع الانوار
شب و روزی که دور از یار باشد همه روز و شب آن تار باشد
خدایا شام هجر او سحر کن که صبحش مطلع الانوار باشد
مرا دور از تو یک روز خوشی نیست که دور از گل جهان چون خار باشد
مریض عشقم و وصل تو دارو است مریض بی دوا بیمار باشد
بیا و دردهای ما دوا کن به دست لطف تو این کار باشد
به امید همان روزیم زنده که از فیضش جهان سرشار باشد
(على صافی گلپایگانی)
ز لطفش شاد و برخوردار باشد[۲]
دلبر نیکو
کی شود صبح سعادت رو کند رو به من آن دلبر نیکو کند
این همه با دوری من کرده خو بعد از این با دیدن ما خو کند
آب عزت رفته است از جوی ما آب رفته باز اندر جو کند
غم نماید از دل محزون برون یک اشارت چون که با ابرو کند
می تواند شاد سازد عاشقان یک نگاه لطف گر این سو کند
دردهای ما فراوان است او با عنایت آید و دارو کند
ای (علی) تو نیستی قابل ولی
خوش بود بر تو نگاهی او کند[۳]
جمال منتظر
مخور غم ای دل افسرده شام هجر به سر آید
به انتظار نشین یار مهربان ز در آید
شب فراق صبوری کن اختیار آخر
عزیز غائب از دیده گانت از سفر آید
خدای وعده نموداست و یار میرسد از راه
به دست آنکه خداوند گفته است در آید
اساس عدل چنان میکند که سایه عدلش
زمین منوّر از آن خاورش چو باختر آید
ز کفر و شرک نبینی اثر دگر به زمانه
نهال دین ز قیامش دوباره بارور آید
بگو به خسته شام فراق مژده که این شام
تمام گردد و با دلخوشی تو را سحر آید
امیدوار نشین چون (علی صافی) و خوش باشد
که بهر منتظران آن جمال منتظر آید
دست لطف
هر که چون من طعم عشقت را چشید
دل به تو بست و زجر تو دل برید
بر سر هر کس کشیدی دست لطف
دست از دنیا و ما فیها کشید
هر چه میخواهم بود چون در تو جمع
پس چرا بندم به غیر تو امید
عالم و آدم همه از بهر تو است
نیست مانندت دگر سدی سدید
یک نگاهی کن به سوی عاشقان
شام هجران را نما صبح سفید
ما ز هجرت در عزا بنشسته ایم
جلوه کن کان روز باشد روز عید
سایه مهرت (علی) را بر سر است
لیک او گوید شها هل من مزید
وادی ایمن
جان به قربانت بیا تا چشم ما روشن شود
گلخن دنیا ز فیض مقدمت گلشن شود
بی حضورت نیست بهر ما دگر امن و امان
پا به میدان نه که عالم وادی ایمن شود
تو بیا تا با تو دیگر خصم را نبود مجال
خارها پامال و بستان پرگل و سوسن شود
ریشه ظلم و ستم را بر کنی از این جهان
در پناه عدل تو روی زمین مأمن شود
دفع گردد شر این مستکبرین با دست تو
با ید قدرت نمایت دفع اهریمن شود
نک ببین چه آتشی روشن شده زین ناکسان
بر ضعیفان ظلم با هر فوت و با هر فن شود
آرزو دارد (علی) درک حضور حضرتت
در پناه لطفت او را منزل و مسکن شود
شکوه دیگر
کی می شود شمس ولایت سر در آرد
گردد عیان و عالمی زیر پر آرد
عمامه پیغمبر اندر سر نهاده
در دست خود با ذوالفقار حیدر آرد
امن و امان گیرد جهان از همت او
شر و فساد و فتنه را از بن بر آرد
عالم کند از کینه و ظلم و ستم پاک
با عدل در گیتی شکوهی دیگر آرد
آن روز طعم زندگی را خلق دانند
چون بهر شاخ هستی او بار و بر آرد
آن روز نی افراط میبینی نه تفریط
از آن طریق راستی کآن سرور آرد
دارد (علی صافی) امید چنین روز
چون حق ولی خویش را از در در آرد
سعادت و اقبال
خوشا دمی که ز در یار نازنین آید
مرا سعادت و اقبال همقرین آید
شب فراق مبدل شود به صبح وصال
هم آن رود ز میان و هم از ره این آید
سپاه کفر و ضلالت نماید او منکوب
دوباره جلوه اسلام راستین آید
نماند از ستم و ظلم و جور نام و نشان
ز نور عدل پر از نور این زمین آید
ز ره بیاید و روشن کند دو دیده ما
برون ز پرده چو آن یار مه جبین آید
ز ره بیاید و عشاق را کند دلشاد
پی تسلی دلداده غمین آید
به زیر سایه لطفش (علی) بگیرد جای
به وجد و شوق از آن عبد کمترین آید
تمنای دلها
روز جمعه روز آن آقا بود
کز برایش این جهان برپا بود
کاشکی از پرده می آمد برون
کاین تمنای همه دلها بود
کاشکی هر جا که باشد جای او
یک نگاهش جانب اینجا بود
کاشکی آن کس که جاری فیض اوست
خواه پنهان خواه او پیدا بود
لیک گر ظاهر شود با امر حق
بهترین روز از برای ما بود
کی شود او آید و در سایه اش
عدل و آزادی در این دنیا بود
کی شود بیند (علی) با دست او
رایت اسلام را بر پا بود
می رساند همچو روزی را خدا
می رود این دردها و غصه ها
عدل رهگشا
کی می شود خدایا این شام غم سرآید
مژده رسد که برخیز کز راه دلبر آید
جانم به تن نگنجد از این خبر که دادند
تا دیده را گشایم بینم ز در درآید
شمس سما فروغی پیش رخش ندارد
گر آفتاب روی او از قضا برآید
آید برون ببینم لب بر سخن گشاید
کز آن لب و دهانش قند مکرر آید
از بهر دوستانش دست کرم گشاید
از بهر دفع اعدا با تیغ حیدر آید
امن و امان بگیرد روی جهان ز عزمش
با عدل رهگشایش روز ستم سرآید
خوش باش ای (علی) که حق می رساند آن روز
تا خلق را دوباره روحی به پیکر آید
جلوه حق بین
گر یک نظر کنی تو به مسکین چه میشود
بیرون کنی غم از دل غمگین چه میشود
این شام هجر را ز قدومت کنی تمام
شادم کنی به جلوه حق بین چه میشود
دانی که تاب صبر و سکون نیستم دگر
گیرد گر از وصال تو تسکین چه میشود
اکنون اگر چه فیض تو جاری بود به ما
با وصل بیشتر کنی از این چه می شود
با دوری تو هر چه بود تلخ زندگی است
کامم شود ز وصل تو شیرین چه می شود
اندر تزلزل است جهان بی حضور تو
آن را دهی تو راحت و تسکین چه می شود
گوید (علی) حضور تو با عجز و انکسار
لطفی کنی به مخلص دیرین چه می شود
نعمت دیدار
کاش بخت خفته ام از لطف حق بیدار می شد
کاش عیدم عید با دیدار روی یار می شد
کاش طی گردد شب هجرش در اسفند همین سال
صبح این نوروز صبح وصل آن دلدار میشد
کاش می آمد کسی که از فراق و دوری او
روز عمرم منقضی مانند شام تار می شد
کاش دست قدرت حق ز آستین بیرون می آمد
محو باطل زین جهان با جمله آثار میشد
کاش او می آمد و دنیای سر تا پا خرابش
راحت از این ذلّت و این نکبت و ادبار می شد
کاش او می آمد و در سایه عدلش جهان را
پاک از ظلم و جفای ظالم و اشرار می شد
کاش او می آمد و دین خدا با همت او
پاک از آلایش و از فتنه اغیار می شد
کاش او می آمد و روشن جهان می شد ز رویش
خرم و شادان (علی) از نعمت دیدار میشد
انتظار ظهور
خدا کند که امام زمان ز پرده درآید
که از عدالت او روز ظلم و جور سرآید
خدا کند برسد شمس آسمان ولایت
که شرمسار برش آفتاب چون قمر آید
خدا کند برسد یادگار آل محمد
جمال واقعی دین دوباره جلوه گر آید
بشیر مصر بشارت دهد به مردم عالم
که هان شتاب نمائید یوسف از سفر آید
بگو به عاشق دلخسته غم مخور که بزودی
شب فراق بپایان بیاید و سحر آید
چو دست او بدر آید ز آستین ولایت
بنای شرک و نفاق و ستم ز ریشه در آید
اثر بجای نماند نه از ستم نه ستمگر
زمان ذلت و ادبار بینوا به سر آید
گرفته اند شغالان به حیله بیشه شیران
بگو روید به سوراخ خود که شیر نر آید
زوال عمر ابر قدرتان به لطف خداوند
رسد چو حضرت او بر سریر حکم بر آید
کنون بدست کسانی فتاده ثروت و قدرت
که هر کجا به ضعیفان خسارت و ضرر آید
به نفع خویش بپا کرده اند جنگ و جدل را
که دود آن همه در چشم خلق در بدر آید
بیا بیا و منظم نما بسیط زمین را
بیا که باغ دیانت دوباره پر ثمر آید
به انتظار ظهورش (علی) نشسته براهش
امیدم آنکه بزودی امام منتظر آید
جلوه دوست
خسرو عشق چو در کشور دل منزل کرد
ملک دل زیب و صفای دگری حاصل کرد
نیستم مشت گلی بیش ، ولی جلوه دوست
شد و برتر ز ملک رتبه مشتی گل کرد
من نه تنها شدم از زلف دوتایش دربند
بلکه آن غمزه مستانه مرا بیدل کرد
جلوه چون کرد مه عارضش اندر آفاق
محو خود یکسره از ناقص و از کامل کرد
عشق چون کرد مسخر دل دیوانه من
مهر بیگانه به یکباره از آن زائل کرد
هرگز از دامن دلدار ندارم من دست
سرزنش گر چه در این کار مرا جاهل کرد
رهرو عشق (علی) مردم صاحب نظرند
طی این راه نه هر بی خبر و غافل کرد
نهال عشق
قصه عشقت برایم بسکه شورانگیز شد
در بر این قصه دیگر قصه ها ناچیز شد
تانهال عشق در اندک زمانی رشد کرد
این چنین شد بارور اینگونه حاصلخیز شد
بسکه در هجران تو رنج و مصائب دیده ام
تن علیل و دل غمین و دیدگان خونریز شد
عشق تو پرکرده عالم را ولی صبح وصال
دیر شد پیمانه صبر همه لبریز شد
از خودم اغیار را راندم که ملک دل ز توست
ماند تنها این خودی ، شکر خدا آن نیز شد
هستی مستضعفین را هر چه بد یکباره سوخت
فتنه مستکبرین ، از بسکه آتش ریز شد
عاشقانش ای (علی) در راه عشقش ثابتند
ور بر آنها حمله از اعدابه تیغ تیز شد
صبح وصل
آنکه این عالم گلستان می کند امروز آمد
زنده دستورات قرآن می کند امروز آمد
آنکه عدل و داد را اندر جهان رایج نماید
کاخ ظلم و جور ویران می کند امروز آمد
آنکه حق را با ظهورش مستقر سازد به عالم
دور باطل را از میدان می کند، امروز آمد
آنکه بر زخم دل خونین دلان مرهم گذارد
دردهای جمله درمان می کند، امروز آمد
آنکه چون ظاهر شود گردد شب ما روز روشن
صفحه گیتی درخشان می کند ، امروز آمد
آنکه راحت میکند از غصه و غم دوستانرا
دشمنان سر در گریبان می کند، امروز آمد
آنکه خلقی روز و شب هستند اندر انتظارش
صبح وصل، این شام هجران میکند، امروز آمد
آنکه بردارد ز عالم این خلاف و این تشاجر
وحدتی برپا به دوران میکند امروز آمد
آنکه بهر مؤمنین فوز و فلاح است و سعادت
کافران در چاه خذلان می کند، امروز آمد
آنکه قدرتهای باطل را به نابودی کشاند
دفع شر زورگویان می کند، امروز آمد
آنکه چون در جلوه آید دین ز بدعتها رهاند
زنده آثار نیاکان میکند، امروز آمد
آنکه گمراهان رها بنماید از قید ضلالت
رهسپار مُلک ایمان می کند امروز آمد
نیمه شعبان شد و آمد به دنیا حجت حق
کز رخش عالم فروزان میکند، امروز آمد
نیمه شعبان بود میلاد آن حضرت که فردا
قدرت دین را نمایان میکند امروز آمد
با نگاهی بر (علی صافی گلپایگانی)
لطف واحسان فراوان میکند امروز آمد
شهریار عشق
گر شهی بگرفت ملکی، مایه افساد شد
شهریار عشق آمد، ملک دل آباد شد
هر که دربندی فتاد، آزادیش از دست رفت
مبتلای بند عشق آنکس که شد، آزاد شد
عاشق عشق مجازی دل کند آخر ز یار
چون نه در او شور و شوق معنوی ایجاد شد
عاشق عشق حقیقی دل نمی گیرد ز دوست
هر چه میخواهد چو او خواهد بدان دلشاد شد
می رسد فیضش به ما قدری که ما شایسته ایم
بهره ور زان هر کسی در حد استعداد شد
ما به لطف و یاری ایشان (علی) مستظهریم
چون به ما هر چه رسد از حضرتش امداد شد
نرگس بیمار
هر کسی را که چو من با تو سر و کار افتد
در کمند سر زلف تو گرفتار افتد
کرده ام تیر حوادث بخود از شوق قبول
تا مرا چشم بر آن نرگس بیمار افتد
من به گلزار، گل روی تو را جویم و بس
گر چه از خار و خسان بر دلم آزار افتد
دست از عشق نگیرم وگر از جور فلک
عاقبت کار در این ره به سر دار افتد
جان شیرین به کف دست بباید بنهاد
تا دمی دیده بر آن عارض و رخسار افتد
خانه دل چو من از غیر تهی باید ساخت
تا در آن پرتوی از نور رخ یار افتد
رهرو منزل عشقم من و غم نیست (علی)
شور رسوائیم ار بر سر بازار افتد
گل باغ وجود
در هوایت ای گل باغ وجود
کرده ام من بس قیام و بس قعود
غایبا رویت نمایان کن به من
ای که هستی شاهد غیب و شهود
در ره عشق تو بنمودم فدا
هر چه از هستی مرادر دست بود
باز آی و عاشقان کن کامیاب
دور از تو زندگی دارد چه سود
من ره عشق تو کردم اختیار
چون تویی شایسته بی گفت و شنود
آنی از تو دور بودن مشکل است
رخ به ما بنما عزیزم زود زود
گفته خود را «علی» سازد تمام
با سلام و با تحیات و درود
بنده فرمان
یار من از روی نمایان کند مهر چو مه واله و حیران کند
یار منار زلف پریشان کند شاد دل و جان پریشان کند
یار من ار لب به سخن واکند قیمت در و گهر ارزان کند
یار من ار جلوه دهد قد سرو سرو سهی خار به بستان کند
یار من آن است که یاران همه بنده عشقش چو من آنان کند
یار من آن است که با یک نگاه عالم ما جمله گلستان کند
یار من آن است که آزاد و عبد با نظری بنده فرمان کند
یار من آن است (علی) چون رسد
خلق جهان پیرو قرآن کند
لطف بیکران
عشق یار آمد و جهانم داد آنچه می خواستم همانم داد
دور گرداندم از هوا و هوس سلطه بر جمله دشمنانم داد
آمد و ملک دل مسخر کرد جای در کوی قدسیانم داد
بی نشان بودم و ز آمدنش هم مرا نام و هم نشانم داد
سایه ای نیست غیر از سایه ای او زیر این سایه سایبانم داد
غم روزی دگر چرا بخورم تا سرسفره اش مکانم داد
هر چه دارد (علی) از اوست از او همه از لطف بیکرانم داد
او بود فیض حق و از فیضش ناتوان بودم و توانم داد
هر چه دارم بدان به اذن خدا
حجه العصر والزمانم داد[۴]
درود
به والی ملک ولایت درود
به سرو بستان امامت درود
به مصلح و منجی آخر زمان
به هادی راه هدایت درود
به مرشد سپهر خیر و رشاد
به رهرو راه سعادت درود
به قامع جفا و جور و ستم
به ما حی غی و ضلالت درود
به آنکه از قسط کند پر جهان
به ناشر حق و عدالت درود
به آنکه از یمن وجودش خدا
روزی ما کند عنایت درود
به آنکه از طفیل او برقرار
مانده جهان به استقامت درود
به آنکه از پرده چو آید برون
محو کند کفر و شقاوت درود
به آنکه هر کس که به او بست دل
رسید بر اوج کرامت درود
به آنکه این خلق ستمدیده را
رها نماید ز اسارت درود
به آنکه رخسار پر از نور او
کند ز والشمس حکایت درود
به آنکه با موی سیاهش کند
همی ز واللیل روایت درود
به آنکه چون برون کشد ذوالفقار
نه شر بماند نه جنایت درود
به آنکه در حکومت حضرتش
نه شکوه ماند نه شکایت درود
به آنکه از حق همه بندگان
کند به انصاف حمایت درود
به آنکه این صفحه دنیا کند
تهی ز اغوا و شرارت درود
به آنکه با دست توانای او
ز رنج و غم شویم راحت درود
به آنکه دست قدرت کبریا است
به آن بزرگی و جلالت درود
به آنکه ملجا است و پشت و پناه
چه حال و چه روز قیامت درود
به آنکه چون شمس وراء سحاب
کند عنایت و حمایت درود
به آنکه این عالم پر هرج و مرج
بیاورد به استقامت درود
به آنکه این مردم بی بند و بار
به راه حق کند دلالت درود
به آنکه طوفان زدگان بلا
برد به ساحل سلامت درود
به آنکه مترفین و مستکبرین
کند به دست خود سیاست درود
به آنکه هر چه می کند می کند
تمام در مرز دیانت درود
به آنکه دین در همه عصر وجود
به جهد او شود اطاعت درود
به حجت عصر و امام زمان
(علی) فرستد به صداقت درود
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ : ۲۱ ذیقعده ۱۴۱۷
[۲] . تاریخ : ۱۲ ربیع الاول ۱۴۱۸
[۳] . تاریخ : ۲ ذیقعده ۱۴۱۷
[۴] . تاریخ : ۱۵ ربیع الثانی ۱۴۱۶
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۹۱۵-۹۳۷؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش