- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : محمدعلی شیخی
- 0 نظر
سرنوشت قوم بنی اسرائیل شباهت های فراوانی با سرنوشت مسلمانان دارد از این رو در آیات قرآن اشارات فراوانی به این قوم و نوع رفتار و تعامل آنان با پیامبرشان حضرت موسی (ع) شده است؛ همچنین عاقبت حضرت موسی (ع) حاوی اندرز های متعددی است که در روایات و تاریخ شیعه و سنی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
نسب حضرت موسی (ع)
موسی (ع) پسر عمران پسر یصهر پسر فاهث پسر لاوی پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم است؛ که ۵۰۰ سال بعد از حضرت ابراهیم دیده به جهان گشود.[۱] نام موسی از دو جزء تشکیل شده: «مو» به معنای آب و «سی» به معنای درخت؛ او را موسی (ع) نام نهادند زیرا گهوراه او در کنار درختی داخل آب پیدا شد.[۲] مادر ایشان «یوکابد» و با «یوخابد» نام داشت.[۳]
ولادت و کودکی حضرت موسی (ع)
وقتی بنی اسرائیل پس از حضرت یوسف (ع) در مصر تعدادشان زیاد شد و در دین بدعت هایی اضافه کرده و کارگر قبطی ها شدند، عملا از دین حضرت ابراهیم چیزی باقی نمانده بود مگر تعداد کمی از مردم که هنوز بر دین راستین باقی بودند.
در این زمان که فرعونیان از بنی اسرائیل در کار های سخت و طاقت فرسا مثل ساختن بنا های بلند و کندن ستون ها از کوه ها و… استفاده می کردند؛ دست به دعا بر داشتند و از خدا خواستند تا آنها را از دست فرعونیان رها کند و همانگونه که در قرآن آمده است: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِینَ وَ نُمَکنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ »[۴] (ما خواستیم به مردم ضعیف منتى گذاشته و آنها را پیشوایان و وارثان روى زمین کنیم) بنابراین خدا پیامبران بسیاری را به آنها بخشید و بر آنان فرستاد مانند موسی، هارون، یوشع، یونس، داود، سلیمان، زکریا، یحیی، حزقیل و… [۵]
اما در رابطه با جریان تولد موسی (ع) نوشته اند: شبی فرعون در خواب دید که همه جا آتش گرفت و خانه مصری ها را سوزانده ولی خانه های بنی اسرائیل سالم ماند. او تمام ساحران و غیب گویان را جمع کرد. آنها گفتند که کودکی متولد می شود که دینی جدید می آورد و مردم را به خداپرستی دعوت می کند و حکومت فرعون و پیروانش را از آنها می گیرد؛ فرعون با شنیدن این تعبیر خواب دستور داد هر فرزند پسری که از بنی اسرائیل به دنیا می آید او را به قتل برسانند.
اما خداوند یوکابد را از عمران که مردی یکتا پرست بود باردار کرد؛ به طوری که کسی متوجه دوران بارداری و وضع حمل یوکابد نشد و پس از به دنیا آمدن موسی (ع)، خداوند به مادرش الهام نمود که «أَنِ اِقْذِفِیهِ فِی اَلتّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی اَلْیَمِّ »[۶] (طفل نوزادت را در صندوقى گذاشته و آن را درون دریا بگذار) بنابراین مادرشان نیز چنین کرد و همسر فرعون او را در رود نیل و از میان آب پیدا کرد؛ به همین دلیل نام او را حضرت موسی (ع) گذاشت.[۷]
فرعون تصمیم داشت موسی (ع) را به قتل برساند اما آسیه همسر فرعون مانع این کار شد و گفت: او را نکشید؛ او شاید برای ما سودی داشت و یا شاید او را به فرزندی قبول کردیم.[۸] سپس برای شیر دادن به ایشان دایه هایی آوردند اما موسی (ع) شیر هیچ یک را قبول نکرد تا آنکه مادر حضرت موسی (ع) را به صورت ناشناس به آنها معرفی کردند.[۹] موسی (ع)، پس از سه روز دوری، به مادر بازگشت. فرعون مصر نیز بعدها موسی (ع) را به فرزندی خود پذیرفت و او را «ابن فرعون» خواند.
خروج حضرت موسی (ع) از مصر
پس از اینکه موسی (ع) به سن جوانی رسید، روزی وارد شهر شد در حالی که فرعون از شهر خارج شده بود[۱۰] و دید مردی از بنی اسرائیل با مردی از فرعونیان در حال جنگ و دعوا است. مرد بنی اسرائیلی از موسی (ع) کمک خواست و ایشان نیز ضربه ای به مرد فرعونی زد و قبطی از دنیا رفت، موسی (ع) که می ترسید توسط فرعون به قتل برسد، به گوشه ای از شهر رفت.[۱۱]
روز بعد موسی (ع) در میان شهر با ترس و دلهره راه می رفت، ناگهان دید مرد بنی اسرائیلی که دیروز به او کمک کرد، باز هم از ایشان کمک می خواهد؛ حضرت موسی (ع) آن مرد را به گمراهی متهم کرد و به سمت او دوید، اما آن مرد فکر کرد که موسی (ع) می خواهد او را بکشد، لذا با التماس به ایشان گفت: «ای موسی! آیا اراده کرده ای مرا مانند آن مردی که دیروز کشتی به قتل برسانی. معلوم است که در این سرزمین جز قصد گردنکشی نداری.[۱۲]
یکی از فرعونیان که حرف های آنها را شنید، متوجه موضوع شد و خبر آن را به جاسوس فرعون رساند. سربازان فرعون تصمیم گرفتند موسی (ع) را دستگیر کنند ولی رحمت خدا شامل حال او شد و یکی از یاران ایشان خود را به او رساند و گفت: فرعونیان تصمیم گرفته اند تا تو را بکشند، از شهر خارج شو و خود را به دست تقدیر پروردگار بسپار.[۱۳][۱۴]
هجرت حضرت حضرت موسی (ع) به مدین
حضرت موسی (ع) ترسان و نگران و با توکل به عنایت پروردگار و در حالی که مراقب بود تا شناسایی نشود و از خدا می خواست که شر ستمگران را از وی بازدارد مصر را به قصد مدین ترک کرد.
وقتی حضرت موسی (ع) به مدین رسید دید جمعیتی از مردم برای برداشتن آب از چاهی ازدحام کرده اند و بر سر آب کشمکش می کنند و هرکس که قوی تر و نیرومندتر است زودتر به آب دسترسی پیدا می کند.
موسی (ع) متوجه شد پشت این جمعیت، دو دختر ایستاده اند و گوسفند های خود را گوشه ای برده اند تا با گوسفند های دیگران مخلوط نشود؛ حضرت موسی (ع) جلو رفت و از آن دو دختر پرسید: چرا شما به گوسفندان خود آب نمی دهید؟ پاسخ دادند: ما نمی توانیم از آب استفاده کنیم تا اینکه چوپان های دیگر به گوسفندان خود آب دهند؛ ما اجبارا برای این کار آمده ایم، زیرا پدر ما پیر و است و توان کار ندارد.[۱۵]
با شنیدن این سخنان، حضرت موسی (ع) به حمایت آنها پرداخت و گوسفندان آنها را آب داد و سپس جهت استراحت به سایه ای پناه برد و در این حال به راز و نیاز با خدای خویش پرداخت و از او طلب رحمت و گشایش کرد تا از این فقر و تنهایی نجات یابد.[۱۶]
وقتی این دو دختر زودتر از همیشه پیش پدر پیر آمدند؛ لذا پدر از دختران خود علت را پرسید و خواهران جریان را برای او شرح دادند، به به حضرت شعیب (ع) الهام شد که یکی از دختران خویش را به دنبال حضرت موسی (ع) بفرستد و او را به منزل بیاورد.
یکی از دختران با کمال حیا پیش موسی (ع) آمد و گفت: «پدرم تو را دعوت کرده تا به منزل ما بیایی تا در عوض کاری که کردی به تو پاداشی دهد»[۱۷] حضرت موسی (ع) همراه او به منزل آنها رفت و سرگذشت خود را برای حضرت شعیب گفت پیرمرد به او اطمینان داد و گفت: نترس که از شر قوم ستمکار نجات یافته ای.[۱۸]
ازدواج حضرت موسی (ع) با صفورا دختر حضرت شعیب (ع)
جوانمردی حضرت موسی (ع) و اخلاق نیکو و آراسته او باعث شد تا دختران حضرت شعیب (ع)، از پدر خواستند که موسی (ع) را نزد خود نگهدارند؛ زیرا او مردی پاک و امین است، به همین دلیل یکی از دختران به پدر گفت: ای پدر! این مرد را به خدمت خود اجیر کن، چه کسی بهتر از او که امین و توانا است.[۱۹]
حضرت شعیب که از حضرت موسی (ع) خوشش آمده بود، گفت: ای موسی! من میل دارم که یکی از این دو دختر را به ازدواج تو درآورم تا حامی و پشتیبان من باشی، اما به عنوان مهریه، باید به مدت هشت سال برای من چوپانی کنی، اگر ۱۰ سال چوپانی کنی بهتر است اما اجباری در کار نیست.[۲۰]
پس از این پیشنهاد، موسی (ع) با صفورا دختر حضرت شعیب (ع) ازدواج نمود. در نهایت به مدت ده سال در خدمت شعیب ماند؛ تا سرانجام حضرت موسی (ع) میل بازگشت به وطن کرد.
بازگشت حضرت موسی (ع) به مصر
حضرت موسی (ع) با همسر خویش به سمت مصر رفت و وقتی به طور سینا رسیدند، راه را گم کردند و سرگردان شدند، در همان حال که موسی (ع) به دنبال راه می گشت آتشی را از نزدیکی طور دید؛ تنها به سوی آتش دوید، در همان حال که با سرعت به سوی آتش می رفت به همسرش گفت: اینجا بمانید! من از دور آتشی دیدم، شاید تکه ای از آتش را برای گرم شدن بیاورم.[۲۱]
وقتی به نور رسیدند ندایی به گوش او رسید که می گفت: ای موسی! بدون تردید من خدای یکتا پروردگار جهانیانم.[۲۲] در این لحظه دوران پیامبری حضرت موسی (ع) آغاز شد و در همین مکان، ندای خدا را شنید که می گوید: ای موسی! این چیست که تو در دست راست داری؟[۲۳]
حضرت موسی (ع) به خدا جواب داد: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن گوسفندانم را می رانم و کار های دیگری را نیز با آن انجام می دهم.[۲۴]
سپس حضرت موسی (ع) مأمور شد عصای خود را به زمین بیندازد و ناگهان به صورت ماری درآمد؛ موسی (ع) با دیدن این صحنه وحشت زده شد. اما از طرف خداوند صدایی شنید که: نترس که بی شک پیغمبران با وجود من نمی ترسند.[۲۵]
سپس خداوند معجزه دیگری به او عطا کرد و دستور داد دستش را به درون پیراهن خود ببرد! وقتی این کار را کرد، متوجه شد که دستش سفید شده و از آن نور می تابد.[۲۶]
با این دو معجزه قلب حضرت موسی (ع) مطمئن شد و کمکی شد تا با صلابت حق را بر زبان بیاورد و با نیرویی که در آن شب اندوخته بود پرده های شرک و جهل را از بین ببرد.
فرعون در سرزمین مصر زندگی می کردند و بر قبطی ها و بنی اسرائیل حکومت ظالمانه ای داشت. خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد: به پشتوانه آیات و معجزاتی که در اختیار دارد، به سوی فرعون و پیروانش حرکت کند. حضرت موسی (ع) فرمان خداوند را دریافت و آماده اجرای دستور گشت.[۲۷] موسی (ع) با تضرع و ناله گفت: خدایا! من یک نفر از فرعونیان را کشته ام و می ترسم که مرا بکشند.[۲۸]
حضرت موسی (ع) به رسالت مأمور شد ولی او به قدرت بیان و نفوذ کلام خود مطمئن نیست، او گاهی از روی عصبانیت سخن می گوید و لازمه انجام چنین کار بزرگی، دقت و حوصله فراوان است، به همین دلیل حضرت موسی (ع) به پروردگار عرضه داشت: خدایا! صبر و حوصله مرا افزایش بده و انجام رسالت را از بین بردن مشکلات آسان کن و گره زبانم را باز کن تا کلام من در آنها نفوذ کند و برادرم هارون را شریک رسالتم قرار بده که وزیر من باشد.[۲۹]
حضرت موسی (ع) و فرعون
خدا به موسی (ع) و برادرش وحی نمودد که به سوی فرعون بروید و با بیانی نرم و لحنی ملایم با او سخن بگویید، تا شاید دل سنگی او نرم و تکبر و جاهلیت، او را به اذیت موسی (ع) و هارون وادار نسازد و حجت بر او تمام شود.[۳۰]
حضرت موسی (ع) با برادرش به سوی مصر رهسپار شدند و نزد فرعون آمدند و با او به مباحثه پرداختند؛ پس از چندی فرعون پرسید: پرسید: خدای جهانیان کسیت؟[۳۱] موسی (ع) پاسخ داد: معبود من همان پروردگاری است که همه چیز را خلق کرد.[۳۲]
فرعون چون استدلالی نداشت به زور و تهدید پناه برد و گفت: اگر خدایی غیر من انتخاب کنی تو را در بین زندانیان قرار خواهم داد. حضرت موسی (ع) به تبلیغ و دعوت خود ادامه داد و گفت: «اگر معجزه ای بیاورم باز هم زندانی می شوم؟!» فرعون گفت: اگر راست می گویی معجزه خود را بیاور.
حضرت موسی (ع) عصا را به زمین انداخت ناگهان ماری آشکار گردید. فرعون حیران شد ولی خودخواهی و غرور او با تعجب درهم آمیخت و سپس گفت: آیا غیر از این عصا معجزه دیگری داری؟![۳۳]
حضرت موسی (ع) پیغمبر دست خود را در پیراهنش برد و بیرون آورد، ناگهان نوری به وجود آمد[۳۴]؛ بعد از این معجزه قوم فرعون در مقابل ایشان شکست خوردند و ساحران که تا آن زمان با چنین صحنه اى روبرو نشده بودند و به خوبى سحر را از غیر سحر مى شناختند، یقین کردند که این چیزى جز معجزه الهى نیست و این مرد فرستاده خدا است که آنها را دعوت به سوى پروردگارشان مى کند، بنابراین همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم.[۳۵]
خروج بنی اسرائیل از مصر
قوم بنی اسرائیل بخاطر رعب و وحشتی که از ظلم های فرعون داشته اند؛ با سرعت از سرزمین مصر خارج و به سمت بیت المقدس حرکت کردند. ترس از جان حرکت بنی اسرائیل را تندتر می کرد تا اینکه سرزمین مصر را پشت سر گذاشته و ناگهان خود را در مقابل دریایی بزرگ و عمیق دیده اند که سد بزرگی بر سر راهشان به حساب می آمد؛ وحشت و هراس وجود آنها را گرفته بود؛ که یوشع بن نون به حضرت موسی (ع) عرض کرد: ای موسی! تدبیر تو چیست؟[۳۶]
به حضرت موسی (ع) وحی شد؛ ای موسی! عصای خود را به دریا بزن![۳۷]، همچنان که عصا را به دریا زد، ناگهان دوازده راه به تعداد دوازده گروه بنی اسرائیل در میان دریا باز شد؛ آفتاب و باد نیز زمین شکافته شده را خشک کردند و بنی اسرائیل وارد دریا شدند.[۳۸]
پس از چندی فرعونیان نیز وارد دریا شدند و این سبب شد که ترس، وجود بنی اسرائیل را فرا گرفت. فرعون به لشکریانش گفت: به دریا نگاه کنید، ببینید به دستور من چگونه شکافته شده و تسلیم اراده من گشته تا بردگان فراری خود را دستگیر کنم.[۳۹]
غرق شدن فرعون
قوم فرعون این معجزه را به حساب فرعون گذاشتند و وارد دریا شدند تا خود را به بنی اسرائیل برسانند اما به وسط دریا نرسیده بودند که دریا پر و دیواره های آن به هم وصل شد و همه آنها را غرق کرد و حضرت موسی و بنی اسرائیل شاهد غرق شدن فرعون و قبطیان بودند.
در همین لحظات جان دادن بود که فرعون ایمان آورد و گفت: من ایمان آوردم و شهادت می دهم که معبودی جز خدای بنی اسرائیل نیست و من هم تسلیم فرمان او هستم.[۴۰] اما خدا مکر این ستمگر را نپذیرفت و او را به مکافات و کیفر اعمال ناشایست خود رساند.
خدای متعال به امواج دریا را دستور داد تا جسد بی جان فرعون را کنار ساحل دریا بیاورد زیرا اگر جسد فرعون میان دریا مانده بود چه بسا بنی اسرائیل می گفتند: او در جهان دیگری زندگی می کند و دچار تفرقه و تکذیب حضرت موسی (ع) می شدند و بدن فرعون را بیرون انداخت تا عبرتی برای مردم آینده باشد.[۴۱]
حضرت موسی (ع) و کوه طور
پس از نجات حضرت موسی (ع) و همراهانش از فرعون، آنها زندگی جدیدی را شروع کردند، به همین جهت قانونی لازم داشتند که به آن مراجعه کنند، لذا از خدای خود کتابی خواست که به احکام خدا عمل نمایند. خدا به موسی (ع) دستور داد خود را با سی روز روزه پاک کند و سپس به طور سینا برود تا خدا با وی سخن بگوید و دستورات خود را در کتابی اعلام نماید.
موسی (ع) از قوم خود هفتاد نفر را انتخاب و به طور دعوت کرد. سپس خود زودتر به وعده گاه پروردگار رفت و پس از سی شب مأمور شد، ده روز دیگر در وعده گاه خود بماند تا چهل روز به پایان برسد.
از طرفی وقتی که موسی (ع) به سمت کوه طور می رفت، هارون برادرش را سرپرست قوم گذاشت تا در غیاب او به امور قوم رسیدگی کند.[۴۲]
وقتی به طور سینا رسید خداوند با او سخن گفت؛ ایشان نیز به محضر خدا عرض نمود: بار خدایا خود را به من نشان بده.[۴۳]
خدا به موسی (ع) فرمود: هرگز مرا نمی بینی، به سمت چپ نگاه کن، وقتی نگاه کرد، ناگهان کوه متلاشی و ناپدید شد. موسی (ع) بیهوش بر روی زمین افتاد و سپس خداوند او را به هوش آورد.[۴۴]
سپس موسی (ع) لوح های تورات را که شامل نیازمندی ها و احکام بنی اسرائیل بود، دریافت کرد و به او وحی شد: ای موسی! من تو را به رسالت و کلام خود برگزیدم، آنچه را به تو نازل کردم بگیر و از شکرگزاران باش سپس به سمت قوم بنی اسرائیل بازگشت.[۴۵]
نتیجه گیری
داستان زندگانی حضرت موسی (ع) که قرآن کریم بسیار به آن پرداخته است؛ حاوی مطالب و اندرز های مختلفی از جمله توکل ایشان در جریان مرگ قبطی و یا تمجید قرآن از حیای دختر حضرت شعیب و نیز آموزش روش مناظره ایشان با فرعون از جانب خداوند و یا تسلیم شدن در برابر حق توسط ساحران و همچنین بهانه جویی ها و ترس های قوم بنی اسرائیل می باشد که بر هر حقیقت جوی معرفت طلبی لازم است در این آیات و مطالب مشابه تحقیق و تدبر نماید.
برای مطالعه ادامه داستان این پیامبر اولو العزم، به مقاله «حضرت موسی (ع) از گوساله پرستی بنی اسرائیل تا قبض روح توسط عزرائیل» مراجعه فرمایید.
پی نوشت ها
[۱] طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۲۱۰
[۲] رضوی، قصه های قرآن، ص۲۸۳.
[۳] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۲۷۴.
[۴] سوره قصص، ۵ و ۶
[۵] مقدسی، البدا و التاریخ، ج۳، ص۸۳
[۶] سوره طه، ۲۰
[۷] مقدسی، البدا و التاریخ، ج۳، ص۸۳
[۸] سوره قصص، ۹
[۹] سوره قصص، ۱۲
[۱۰] سوره قصص، ۱۴
[۱۱] قطب راوندی، القصص القرآنى، ص۲۳۷
[۱۲] سوره قصص، ۱۹
[۱۳] حکیم، القصص القرآنی، ص: ۱۷۵
[۱۴] سوره قصص، ۲۰
[۱۵] سوره قصص، ۲۳
[۱۶] سوره قصص، ۲۴
[۱۷]طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۲۴
[۱۸] سوره قصص، ۲۵
[۱۹] سوره قصص، ۲۶
[۲۰] سوره قصص، ۲۷
[۲۱] سوره قصص، ۲۹
[۲۲] سوره قصص، ۳۰
[۲۳] سوره طه، ۱۷
[۲۴] طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۴، ص ۱۴۴
[۲۵] سوره قصص، ۳۱
[۲۶] سوره قصص، ۳۲
[۲۷] جاد المولى، زمانی، قصه هاى قرآنى، ص۱۸۲
[۲۸] سوره قصص، ۳۳
[۲۹] سوره طه، ۲۵ تا ۳۰
[۳۰] مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص ۲۰۷
[۳۱] سوره طه، ۴۹
[۳۲] سوره طه، ۵۰
[۳۳] سوره طه، ۶۹
[۳۴] مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۳،ص ۱۸۰
[۳۵] مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص ۲۴۶
[۳۶] سوره اعراف، ۱۳۴
[۳۷] سوره طه، ۷۷
[۳۸] سوره طه، ۷۷
[۳۹] جاد المولى، زمانی، قصه هاى قرآنى، ص ۱۹۸
[۴۰] سوره یونس، ۹۰
[۴۱] سوره یونس، ۹۲
[۴۲] ابن کثیر، قصص الأنبیاء، ص۳۲۴
[۴۳] سوره اعراف، ۱۴۳
[۴۴] سوره اعراف، ۱۴۳
[۴۵] فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۲، ص ۲۳۷
منابع
- قرآن کریم
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، بیروت، دار و مکتبه الهلال، ۲۰۰۳م
- جاد المولى، محمد احمد، زمانی، مصطفی (مترجم)، قصه هاى قرآنى، قم، پژواک اندیشه، ۱۳۸۰ش
- حکیم، محمد باقر، القصص القرآنی، قم، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، ۱۴۲۵ق
- رضوی، سید جواد، قصه های قرآن، قم، موعود اسلام، ۱۳۹۱ش
- طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۰ق
- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، بی نا، بی تا
- فیض کاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسیر الصافی، تهران، مکتبه الصدر، ۱۴۱۵ق
- قطب راوندی، سعید بن هبه الله، قصص الانبیاء، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، ۱۴۰۹ق
- مقدسی، مطهر بن طاهر، البدا و التاریخ، قاهره، مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا
- مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، ۱۳۷۴ش