- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- 0 نظر
ابوحاتم رازی، و دو جانشین وی، نسفی و سجستانی، سه داعی بزرگ اسماعیلی در قرن چهارم هجری هستند که نقش تعیین کننده ای در نشر فرهنگ اسماعیلی و فلسفه جدید آن در ایران داشته اند. آنها توانستند در طبقه اشراف و حاکمان نفوذ کنند و از حمایت آنها برخوردار شوند. اختلافات فکری و اعتقادی نیز میان آنها وجود داشت و کتاب هایی در نقد یکدیگر می نوشتند؛ تا جایی که سجستانی به تناسخ اعتقاد پیدا می کند و در مسأله قیامت عقیده رسمی فاطمیان را نمی پذیرد.
ابوحاتم رازی
احمد بن حمدان بن احمد (م ۳۲۲ ق)، از متفکران، مصنفان و داعیان بزرگ اسماعیلی ایران بوده است. اطلاعات ما از زندگی ابوحاتم رازی اندک است. درباره ایرانی بودن او نیز اختلاف است. ابوحاتم خود اعتراف ضمنی دارد به اینکه با زبان فارسی پرورش یافته، و اطلاعاتی از زبان فارسی و طرز تلفظ ایرانیان داده که مؤید این معنی است.[۱] از آن گذشته کسی که مسئولیت دعوت اسماعیلیه را در نواحی مختلف ایران بر عهده گرفته و در کار خود موفقیت های شایان توجه نیز کسب کرده است، قاعدتاً می بایست ایرانی بوده باشد.
از زندگی او پیش از پیوستنش به دعوت اسماعیلی اطلاع چندانی نداریم؛ فقط این احتمال هست که در مدرسه دعات یمن تعلیم دیده و از آنجا به ری گسیل شده باشد.[۲] وی داعی جزیره ری بود.[۳]
جایگاه ابوحاتم رازی در دعوت اسماعیلیه
ابوحاتم رازی گفتاری شیرین و کلامی بلیغ داشت که توانست حاکمان و عامه مردم را به مذهب خود جلب کند. وی در علم لغت و شعر و حدیث دستی داشت. مقام علمی او در حدی بود که مأموریت اصلاح خطاها و برقراری سازش میان معتقدات جوامع مختلف اسماعیلی در بخشی از ایران به او واگذار شد.
اسماعیلیان از لحاظ دعوت برای او شأنی والا قائل بودند، و حمیدالدین کرمانی او را از جمله کسانی می خواند که به «سداد طریقه» معروفند[۴]. ابوحاتم رازی با تألیفات خویش به دفاع از مذهب اسماعیلیه برخاست، تا جایی که وی را با دو تن از یارانش، ابویعقوب سجستانی و محمد بن احمد نسفی، از اساطین دعوت اسماعیلی شمرده اند که کوشش هایشان اثر ملموسی در نشر فرهنگ اسماعیلی و فلسفه جدید آن داشته است.[۵]
سیاست دعوت در دوران ابوحاتم رازی
دعوت اسماعیلیه در عهد عبیدالله المهدی تنها به یمن یا بحرین منحصر نماند، بلکه در همه نقاط سرزمین اسلامی منتشر گشت، اما با وجود این نتوانست ریشه های استواری بیابد. پیروان این آیین در میان اکثریت سنی مذهب، اقلیتی بیش نبودند. آنان برای عمل نظامی آمادگی نداشتند، بلکه دعوتشان عمدتاً به اقناع عقلی و تأثیر و نفوذ فکری و علمی گرایش داشت، یعنی لااقل در ایران دعوت به دست فلاسفه، علما و متفکران برجسته ای چون ابوحاتم رازی، نسفی، سجستانی و نظایر آنان بود.
اینان از فلسفه استفاده شایان می بردند و به ویژه تعلیم مشهور اسماعیلیه که علم را فقط می توان از امام ظاهر یا مستور دریافت کرد ــ چه مستقیماً از خود او، چه از طریق دعات وی ــ ابزاری عالی برای اقناع دیگران بود.
این دعات و از جمله آنان ابوحاتم رازی، در دعوت خود بیشتر به نواحی کوهستانی ــ مناطقی که اسلام در آن جاها چندان پا نگرفته و در دل مردم ریشه دار نشده بود ــ توجه داشتند. دعوت آنان که خود در جدل و مباحثات دینی استاد بودند، بیشتر متوجه مردمی بود که در این گونه مسائل مهارت چندانی نداشتند. با همه این احوال ظاهراً چون نخستین داعیان اسماعیلی در ایران از لحاظ جلب قلوب عامه نتوانستند توفیقی به دست آورند، رهبران محلی این نهضت نوپا به طبقات بالای جامعه روی آوردند و اندیشیدند که می توانند با نفوذ در اشراف و حاکمان موفقیتی کسب کنند.
عامل مهم تغییر جهت مزبور در سیاست دعوت اسماعیلیه ابوحاتم رازی بود که به سوی سران قوم توجه کرد و توانست بعضی از بزرگـان را به مذهب خود متمـایل کند. درواقع دعوت ابوحاتم رازی در عهد عبیدالله المهدی مؤسس سلسله فاطمی (خلافت: ۲۹۷-۳۲۲ ق)، تأثیر خاص در امور سیاسی طبرستان و دیلمستان و بعضی جاهای دیگر ایران داشت. چون وی کار دعوت را عهده دار شد، داعیانی به اطراف فرستاد و نواحی گرداگرد ری، چون طبرستان، گرگان، آذربایجان و اصفهان در حوزه دعوت او قرار گرفتند.[۶]
ابوحاتم رازی با تغییر جهت مهمی که در امر دعوت ایجاد کرده بود، توانست امیر ری، احمد بن علی را به سوی خود جلب کند و به گفته نظام الملک، او را به مذهب خویش درآورد.
هنگامی که قدرت سیاسی پشتیبان ابوحاتم رازی در ری از میان رفت، وی نیز به دیلمان گریخت و با تعقیب سیاست قبلی، اسفار بن شیرویه و نیز گروهی از اهل دیلمان را به مذهب خود متمایل کرد.[۷] با برکناری اسفار و قدرت گرفتن مرداویج پسر زیار، موقعیت ابوحاتم بلافاصله به خطر نیفتاد و حتی گفته اند که مرداویج دعوت او را اجابت کرد.[۸]
حق این است که در اسماعیلی شدن اسفار یا مرداویج یا حتی حاکم ری باید شک کرد، زیرا دادن آزادی عمل به یک داعی و احتمالاً استفاده های سیاسی از او ــ در جهت دشمنی با خلافت عباسی ــ غیر از پذیرفتن کیش و آیین است.
مناظره های ابوحاتم رازی با محمد بن زکریای رازی
در این دوران و احتمالاً در زمانی که ابوحاتم رازی نزد مرداویج از موقعیت مساعدی برخوردار بود، مناظراتی بین او و محمد بن زکریای رازی (م ۳۱۳ ق) در حضور مرداویج صورت گرفت[۹]، که در تاریخ اسماعیلیه از لحاظ اثری که بر متفکران بعدی داشت، اهمیت ویژه ای دارد.
ابوحاتم رازی شرح این مناظرات را در کتاب «أعلام النبوه» آورده و البته بیشتر به شرح نظریات خود در ردّ محمد بن زکریای رازی پرداخته است. او در این کتاب از رازی به نام یاد نکرده و برای اشاره به او به لفظ «ملحد» اکتفا کرده است؛ اما حمیدالدین کرمانی که از جمله تالیان وی است، هویت او را مکشوف کرده و معلوم نموده که او محمد بن زکریای رازی بوده است.
پنهان شدن ابوحاتم رازی در پایان عمر
ستاره اقبال ابوحاتم رازی و اسماعیلیان در دیلمان و طبرستان به زودی افول کرد. نظام الملک می گوید در دیلمان ابوحاتم رازی به مردم بشارت داد که به زودی امامی ظهور خواهد کرد و بسیاری از مردم به او متمایل شدند؛ اما چون گفتار ابوحاتم راست نیامد، با او مخالف شدند و قصد هلاک او کردند و وی مجبور به فرار شد.
اما آنچه در مورد علت فرار ابوحاتم رازی صحیح تر به نظر می رسد، این است که مرداویج که در آغاز از اسماعیلیان حمایت می کرد، در ۳۲۱ ق بر آنان خشم گرفت و به کشتار آنان پرداخت.[۱۰] ابوحاتم از این پس تا هنگام مرگ به ناچار پنهان زیست.[۱۱]
دو جانشین ابوحاتم رازی: نسفی و سجستانی
پس از مرگ ابوحاتم رازی، اسماعیلیان ایران دچار هرج و مرج شدند و بسیاری از آنان آیین خویش را رها کردند. پس از او اسماعیلیان مدتی سرگردان بودند و سرانجام محمد بن احمد نسفی، و ابویعقوب اسحاق بن احمد سجزی (یا سجستانی)، توانستند جایگاه مهمی در میان اسماعیلیان پیدا کنند.
اختلافات ابوحاتم رازی با نسفی
ابوحاتم رازی در برخی مسائل با دوست همکیش خود ابوعبدالله محمد بن احمد نسفی اختلافاتی داشت و کتاب «الإصلاح» را در اصلاح نظریات او که در «المحصول» آمده بود، نوشت. ابویعقوب اسحاق بن احمد سجستانی، شاگرد نسفی، در تأیید کتاب استاد خود، «المحصول»، اثری به نام «النصره» تألیف کرد؛ و بعدها حمیدالدین کرمانی در کتاب خویش با عنوان «الریاض فی الحکم بین الصادین صاحب الإصلاح و صاحب النصره» کوشید که بین آراء ابوحاتم رازی و سجستانی موافقتی ایجاد کند. وی در بیشتر موارد حق را به ابوحاتم داده و گه گاه نیز از سجستانی دفاع کرده است.
کشته شدن نسفی و سجستانی
عبدالقاهر بغدادی گفته است که «قُتِلَ النسفی و المعروف ببندانه علی ضلالتهما.»[۱۲] بعضی از این عبارت حدس زده اند که نسفی و سجستانی را با هم کشته اند، ولی چنین نیست.
محمد بن احمد نسفی (نخشبی) خود از داعیان مشهور اسماعیلی بود و به گفته نظام الملک، نصر بن احمد، امیر سامانی را با بسیاری از درباریانش به مذهب اسماعیلیان و باطنیان در آورده بود و «وزیر انگیز و وزیرنشان» شده بود[۱۳]. نسفی پس از معزول شدن نصر بن احمد، از سوی نوح بن نصر فرا خوانده شد و به دستور او در ۳۳۱ ق کشته شد.[۱۴]
ولی ابویعقوب سجستانی سال های دراز پس از این واقعه زنده بوده است. رشیدالدین فضل الله و ابوالقاسم کاشانی آورده اند که ابویعقوب سجزی عاقبت به دست امیر خلف بن احمد سجزی امیر صفاری کشته شد.[۱۵] پس باید گفت که قتل ابویعقوب میان سال های ۳۸۶ و ۳۹۳ ق اتفاق افتاده است.
تردید در کشته شدن سجستانی
در اینکه بیشتر داعیان اسماعیلی در آن زمان تحت تعقیب بوده و بعضی هم کشته شده اند و نیز در اینکه امیر خلف بن احمد از اهل سنت بوده است و کشته شدن ابویعقوب به دست او تعجبی ندارد، تردیدی نیست.
اما آنچه مسأله را محل تردید می سازد، این است که ناصرخسرو در «خوان الاخوان» در ۳ جا از نسفی یا نخشبی به عنوان خواجۀ شهید یاد می کند.[۱۶] در صورتی که در همین کتاب و در زادالمسافرین از ابویعقوب با عنوان «شهید» یاد نمی کند؛ و در زادالمسافرین میگوید: «خواجه ابویعقوب سگزی رحمه الله».[۱۷] چون ناصرخسرو خود از داعیان اسماعیلی بوده است، بایستی از احوال داعیان اسماعیلی بیشتر آگاه بوده باشد و همین معنی داستان قتل ابویعقوب را به دست خلف بن احمد مشکوک می کند.
عمر طولانی سجستانی
بنا به تحقیق استرن، مرگ ابوحاتم رازی به احتمال در ۳۲۲ ق بوده است، یعنی سالی که ابویعقوب به قول خودش از سفر حج بازگشته و به بغداد رسیده بود. بنابر آنچه گذشت، مرگ یا قتل ابویعقوب در فاصله سال های ۳۸۶ و ۳۹۳ ق بوده است؛ پس باید تصور کرد که ابویعقوب از عمری طولانی برخوردار بوده است.
سجستانی، داعی ری و سپس خراسان
از گزارش ابوالقاسم کاشانی بر می آید که پس از نسفی، سجستانی داعی اسماعیلیان در سیستان گردید[۱۸]؛ و ناصرخسرو می گوید که ابویعقوب سجزی صاحب «جزیره خراسان» بوده است.[۱۹] از تلفیق قول کاشانی با قول ناصرخسرو بر می آید که سیستان از جهت مناطق تبلیغاتی اسماعیلیان جزو خراسان به شمار می آمده است.
ابویعقوب در فاصله سال های ۳۲۳ و ۳۳۱ ق (سال قتل نسفی) ظاهراً در خراسان نبوده است و خبر او را از جاهای دیگر می شنویم. ابن ندیم از ابویعقوب نامی خبر می دهد که از سوی امام [اسماعیلیان] در ری خلیفه بوده است و بنوحَماد موصلی در جزیره (شمال عراق) از جانب او مأمور دعوت بوده اند. همچنین از ابوعبیدالله ابن نفیس نامی سخن می گوید که در «حضرت» (یعنی بغداد) خلیفه ابویعقوب بوده است، و ابویعقوب بعضی کارهای او را ناپسند شمرد و عده ای از «اعاجم» (ایرانیان) را فرستاد که او را در خانه اش کشتند.[۲۰]
علت قتل ابن نفیس
بنوحماد موصلی، ابوبکر و ابومسلم، در دهه سوم سده ۴ ق می زیستند و نماینده سجستانی مقیم ری بودند. این دو برادر با عدهای دیگر از جمله ابوحاتم رازی ــ که ابویعقوب جانشین او شده است ــ از اینکه ابوطاهر جنابی از زکریای اصفهانی در نسخ شریعت و اباحه محرمات پیروی کرده است، ناراحت و مأیوس شده اند.[۲۱] می توان حدس زد که ابن نفیس که در بغداد به دستور ابویعقوب کشته شده است، ظاهراً به جهت طرفداری از آراء زکریای اصفهانی و ابوطاهر جنابی بوده است.
اعتقاد سجستانی به تناسخ
ناصرخسرو می گوید که سجستانی کتاب های سوس البقاء و کشف المحجوب را هنگامی تألیف کرده بود که «سوداش رنجه کرده بود».[۲۲] مقصود ناصرخسرو آن است که اظهار اعتقاد به تناسخ از سوی ابویعقوب به جهت اختلال روحی و دماغی او بوده است. اما کسی که دچار سودا و اختلال روحی شده باشد، نمی تواند کتابی مبنی بر مطالب کلامی تألیف کند؛ مخصوصاً اینکه بگوییم مطالب دیگرش درست بوده است و فقط مسأله تناسخ را از سر سودا بحث کرده است.
این اتهام را به قول ناصرخسرو، امام زمان او (شاید المعزّ لدین الله فاطمی) به او وارد ساخته است. اصل عبارت او چنین است: «چون خداوند زمان او بشنود که این مذهب را کرد، از او نپسندید و گفت که مر او را سودا غالب شده است»[۲۳]. اینگونه اتهامات جدی نیست و طرفین متخاصم در دعاوی علمی و کلامی از این نسبت ها به یکدیگر می دهند.
تناسخ در «الرساله الباهره»
ابویعقوب در «الرساله الباهره» قیامت کبرى و اشراط ساعت و تغییرات کلی در عالم طبیعت، از زلزله، فرو ریختن ستارگان، تاریک شدن آفتاب، نابودی ستارگان و غیره را درست نمی داند؛ و آن را بر طبق اصول اسماعیلی تأویل می کند و می گوید خداوند آنچه خود آفریده است را خراب نمی کند.
قیامت کبرى قیامت نفوس انسانی است که نمایانگر صورت نفسانی طبیعت عالم است؛ و همه صفاتی که درباره ظهور «ساعت» و «قیامت» در قرآن آمده است، از تغییرات این صور عالیه یا منحطه در نفوس انسانی است، و پیش از آن هم نفوسی که می میرند در عالم برزخ هستند، به دلیل آیه «وَ مِنْ وَرائهِمْ بَرْزخٌ اِلی یوْمٍ یُبْعَثون»[۲۴]. پس اگر اشخاص یک دوره بمیرند، بدل آنها جایگزین ایشان می گردد و آنکه جایگزین می گردد (المستخلف) به صورت منقرضان در می آید و هر یک از ابرار و فجّار جایگزین پیشینیان خود می گردند.
این همان اعتقاد به نوعی تناسخ است که ناصرخسرو می گوید: «ابویعقوب به وقتی که سوداش رنجه کرده بود … متابعان خاندان حق را سوی این مذهب دعوت کرده است اندر کتابی … و اندر رساله باهره … و چون خداوند زمان او بشنود که این مذهب را کرد، از او نپسندید و گفت که مر او را سودا غالب شده است … ولیکن گروهی از شیعه بر قول او همی روند و آن خطاست»[۲۵].
بنابراین عقاید ابویعقوب سجستانی در مسأله قیامت و برزخ و تناسخ با عقیده رسمی فاطمیان که پس از المعز و الحاکم مسجّل شد، مخالف بود، گو اینکه او به امامت آنان معتقد بود و این، استقلال عقیده سجستانی را می رساند.
نتیجه گیری
ابوحاتم رازی، نسفی و سجستانی، نقش مهمی در دعوت اسماعیلیه در ایران داشتند و هر یک، از متفکران برجسته اسماعیلی به شمار می روند. اختلافات فکری آنها نیز در کتاب الریاض اثر حمیدالدین کرمانی منعکس شده است.
آنها با نفوذ و جلب حمایت حاکمان و اشراف توانستند دعوت اسماعیلی را قوت بخشند. مرداویج که در آغاز از اسماعیلیان حمایت می کرد، در سال ۳۲۱ ق بر آنان خشم گرفت و به کشتار آنان پرداخت. ابوحاتم رازی از آن پس تا هنگام مرگ پنهان زیست. نسفی و سجستانی نیز هر یک توسط صاحبان قدرت کشته شدند.
پی نوشت ها
[۱] . ابوحاتم رازی، الزینه، ج۱، ص۶۴-۶۵
[۲] . غالب، أعلام الإسماعیلیه، ص۹۷، حاشیه ۱
[۳] . کرمانی، الاقوال الذهبیه، ص۲
[۴] . کرمانی، راحه العقل، ص۱۰۹
[۵] . همدانی، الصلیحیون، ص۳۶۹
[۶] . نظام الملک، سیاستنامه، ص۲۵۵
[۷] . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۷۰
[۸] . کاشانی، زبده التواریخ، ص۲۲
[۹] . کرمانی، الاقوال الذهبیه، ص۲-۳
[۱۰] . بدوی، مذاهب الاسلامیین، ج۲، ص۱۹۰
[۱۱] . غالب، أعلام الإسماعیلیه، ص۹۸
[۱۲] . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۷۰
[۱۳] . نظام الملک، سیاستنامه، ص۲۸۹
[۱۴] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۴۰۴
[۱۵] . کاشانی، زبده التواریخ، ص۲۲
[۱۶] . قبادیانی، خوان الاخوان، ص۱۳۰، ۱۳۱، ۱۳۵
[۱۷] . قبادیانی، زاد المسافرین، ص۴۲۱
[۱۸] . کاشانی، زبده التواریخ، ص۲۳
[۱۹] . قبادیانی، خوان الاخوان، ص۱۳۱
[۲۰] . ابن ندیم، الفهرست، ص۲۴۰، ۲۴۱
[۲۱] . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج۲، ص۳۹۲
[۲۲] . قبادیانی، زاد المسافرین، ص۴۲۱، ۴۲۲
[۲۳] . قبادیانی، زاد المسافرین، ص۴۲۱، ۴۲۲
[۲۴] . مؤمنون/۱۰۰
[۲۵] . ناصرخسرو، زاد المسافرین ص ۴۲۱، ۴۲
منابع
۱- ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان، «الزینۀ»، بغداد، الجمل، چاپ اول، ۲۰۱۵م
۲- ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، چاپ اول، ۱۳۸۵ق
۳- ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، بیروت، دار المعرفه، چاپ اول، ۱۴۲۰ق
۴- بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ اول، ۱۹۷۳م
۵- بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، دار الآفاق الجدیده، ۱۹۹۴م
۶- غالب، مصطفی، اعلام الاسماعیلیه، بیروت، دار الیقظه العربیه، چاپ اول، ۱۹۶۴م
۷- قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، قاهره، دار المصطفی، چاپ اول، ۲۰۰۶م
۸- قبادیانی، ابومعین حمیدالدین ناصر بن خسرو، خوان الاخوان، تهران، مهرگان، چاپ اول، ۱۳۳۸ش
۹- قبادیانی، ابومعین حمیدالدین ناصر بن خسرو، زاد المسافرین، تهران، اساطیر، چاپ سوم، ۱۳۹۱ش
۱۰- کاشانى، جمال الدین ابوالقاسم عبداللّه، زبده التواریخ، (بخش فاطمیان و نزاریان)، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، ۱۳۶۶ ش
۱۱- کرمانی، احمد بن عبدالله، الاقوال الذهبیه، بیروت، دار محیو، چاپ اول، ۱۹۷۷م
۱۲- کرمانى، احمد بن عبدالله، راحه العقل، قاهره، دار الفکر العربی، چاپ اول، ۱۹۵۳م
۱۳- نظام الملک، حسن بن علی، سیر الملوک (سیاست نامه)، تهـران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴ش
۱۴- همدانی، حسین بن فیض الله، الصلیحیون و الحرکه الفاطمیه فی الیمن (من سنه ۲۶۸هـ الی سنه ۶۲۶هـ)، دمشق، دار المختار، چاپ اول، ۱۹۵۵م
منبع مقاله | اقتباس از:
۱- جلالی مقدم، مسعود، ابوحاتم رازی، دائره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۷ش
۲- زریاب خویی، عباس، ابویعقوب سجزی، دائره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۷ش