- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
خدای عادل
اگر نظریه اول را بپذیریم که حقى و عدالتی بوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام همیشه آن واقعیات را منظور می داشته، قهرا در مواردى که برمی خوریم به حکم صریح عقل و علم که مقتضاى حق چیست صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاریم اینجا توقف کنیم و عقل را به عنوان یک راهنما در مواردى که می تواند صلاح و فساد را درک کند بپذیریم
عدل الهى
مقدمه: عدل الهى یکى از مباحث مهم در اسلام است. در این مقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذارى (تشریع) و رابطه عدل با حسن وقبح عقلى مورد بحث قرار گرفته است.یکى از مسائلى که درعلم کلام مورد بحث واقع شد مساله عدل الهى بود، که آیا خداوند عادل است یا نه؟ این مساله خیلى اهمیت پیدا کرد و شاخه ها و متفرعات زیاد پیداکرد، دامنه اش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعى که مورد بحث ماست نیز کشیده شد.
این مساله از مساله حادث بودن و قدیم بودن کلام الله هم با آنکه آن مساله فتنه ها بپا کرد و خونها برایش ریخته شد بیشتر اهمیت پیدا کرد به طورى که به واسطه نفی و اثبات در این مساله – یعنى مساله عدل – متکلمین دو نحله شدند: عدلیه و غیرعدلیه. عدلیه یعنى طرفداران اصل عدل الهى، و غیرعدلیه یعنى منکرین اصل عدل الهى. متکلمین شیعه عموما از عدلیه هستند، و به همین جهت از همان زمان قدیم معمول شد که شیعه بگوید اصول دین اسلام پنج تاست: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد، یعنى از نظراسلام شناسی شیعى اصول اسلام پنج تاست. در مساله عدل الهى در دو قسمت بحث شد: یکى اینکه آیاخلقت و تکوین عالم از آسمان و زمین، از جماد و نبات و حیوان، ازدنیا و آخرت، بر موازین عدالت و موافق عدالت است و در خلقت و آفرینش به هیچ موجودى ظلم نمی شود و این عالم به عدل برپاست؟
آیا«بالعدل قامت السموات و الارض » (۱) ؟ یااینکه خداوند چون اراده و مشیتش مطلق است و هیچ چیز نمی تواند اراده او را محدود کند، فعال ما یشاءاست، یفعل ما یشاء (۲) و یحکم مایرید (۳) ، خلقتش تابع هیچ میزان و هیچ قاعده و قانونى نمی تواند باشد،هر چه او بکند عدل است نه اینکه هر چه مقتضاى عدل است او می کند.لهذا در جواب این سؤال که آیا خداوند در قیامت بر وفق موازینى که موازین عدل است رفتار می کند و طبق حساب وقاعده اى یکى را به بهشت می برد و دیگرى رابه جهنم، یا این طور نیست؟ آنها گفتند اینطور نیست، هیچ قانون و ناموسى نمی تواند حاکم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسی تابع فعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.
اگر او مطیع را به جهنم ببرد و عاصى را به بهشت، باز هم چون او کرده عدل است. اراده او و فعل او تابع میزان و خاضع در برابر قانونى نیست، همه قوانین و موازین تابع اراده او هستند.این یک قسمت درباره اصل عدل که راجع به اساس خلقت موجودات و نظام عالم بود که آیا موافق با میزان عدل است یا نه؟ قسمت دیگرى مربوط به نظام تشریع است، مربوط به دستورهاى دینى است، مربوط به این است که دستورهاى الهى که به وسیله پیغمبراکرم (ص)رسیده و به نام شریعت و قانون اسلامى خوانده می شود چطور؟ آیا نظام تشریع تابع میزان عدل است یا نه؟ آیا عادلانه وضع شده و هر حکمى تابع یک حقیقت و یک مصلحت و مفسده واقعى است، یا اینطور نیست؟
وقتى که به قوانین شریعت اسلام نگاه می کنیم می بینیم یک سلسله چیزها تحلیل و تجویز و بلکه واجب شده و یک عده امور دیگر بر عکس تحریم شده و ممنوع شناخته شده: به درستى و امانت امر شده و از دروغ وخیانت و ظلم نهى شده.شک ندارد که بالفعل باید گفت آنچه امر کرده خوب است و آنچه نهى کرده بد است، اما آیا چون خوبها خوب بوده و بدها بد بوده اند اسلام به آن امر کرده و از این نهى کرده؟ یاآنکه چون اسلام به این یکى امر کرده خوب شده و چون از آن یکى نهى کرده بد شده و اگر به عکس کرده بود، اگر به دروغ وخیانت و ظلم امر کرده بود اینها واقعا خوب می شدند و اگر از راستى و امانت و عدالت نهى کرده بود اینها واقعا بدبودند یعنى بد می شدند؟!
شارع اسلام دستور داده که بیع حلال است و ربا حرام، شک ندارد که الآن بیع خوب است و ربا بد، حالا آیا بیع بالذات و به خودى خود چیز خوبى بوده و براى بشرنافع و مفید بوده و چون خوب و مفید بوده در اسلام حلال شمرده شده واما ربا بالذات چیز بدى بوده و به حال جامعه بشر ضرر داشته و چون بد و مضر بوده اسلام آن را حرام شمرده و گفته: «الذین یاکلون الربوا لا یقومون الا کما یقوم الذى یتخبطه الشیطان من المس »(۴) و یابر عکس است، بیع را چون اسلام گفته حلال است خوب شده و چون ربا را گفته حرام است بد شده. حسن و قبح عقلى این بود که دو دسته در میان علماى اسلامی به وجود آمدند، یک دسته طرفدار حسن و قبح عقلى شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعى اشیاءاست، و دسته دیگر منکر حسن و قبح عقلى اشیاء شدند و گفتند حسن و قبح اشیاء تابع دستور شرعى است.
درباره عدل و ظلم هم که مربوط به حقوق و حدود مردم است و یک موضوع اجتماعی است این حساب پیش آمد. مطابق نظر عدلیه، در واقع و نفس الامر حقى هست و ذى حقى، و ذى حق بودن و ذى حق نبودن خودش یک واقعیتى است، قبل از آن هم که دستور اسلام برسد حقى و ذى حقى بود، یکى به حق واقعى خود می رسید و یکى محروم می ماند، اسلام آمد و دستورهاى خود را طورى تنظیم کرد که هر حقى به ذى حق خود برسد، اسلام دستورهاى خود را مطابق حق و عدالت تنظیم کرد.عدالت یعنی «اعطاء کل ذى حق حقه » .حق و عدالت امرى است که اگر اسلام هم دستور نمی داد باز حقیقتى بود و حقیقت بودنش طورى نمی شد.
و مطابق نظر دسته دوم حق و ذى حق بودن و ذی حق نبودن و همچنین عدل و ظلم حقیقت ندارد، تابع این است که شارع اسلام چگونه قانون وضع کند. به عقیده این دسته همان طوری که نظام تکوین به موجب اینکه فعل حق و مولود اراده مطلقه و مشیت مطلقه خداوند است نسبت به هیچ قانونى و قاعده اى خاضع و تابع نیست، نظام تشریع هم به همین موجب تابع هیچ اصلى نیست و نسبت به هیچ قانونى خاضع نیست.هر چه قانون اسلام وضع کند حق است، یعنى حق می شود، و هر طور که او قرار دهد عدالت است.
اگر دستور اسلام اینطور می بود که همه مردم هر چه زحمت می کشند و رنج می برند و تولید می کنند هیچ یک از آنها حق ندارند و ذى حق را یک نفر دیگر که هیچ رنجی نبرده و زحمتى نکشیده معرفى کند واقعا هم اینطور خواهد بود، ذى حق واقعى آنها نیستند بلکه این است.اثرعملى و اجتماعى بحث حسن و قبح.
ممکن است گفته شود که این بحث چه ثمره عملی دارد؟ به هر حال هر دو دسته درباره قوانین موجود اسلامى معتقدند که مقرون به صلاح و موافق حق و عدالت است، چیزى که هست یک دسته معتقدند اول حسن و قبح و صلاح و فساد و حق و ناحقى بود و بعد شارع اسلام دستورهاى خود را طبق آنها تنظیم کرده، و دسته دیگرمی گویند اینها از اول نبوده اند و به دنبال دستورهاى دین پیدا شده اند. یک عده اى می گویند حسن و قبح و حق و ناحق و عدالت و ظلم مقیاس دستورهاى دین است، یک عده می گویند دین مقیاس اینهاست،حالا چه خواجه على چه على خواجه، نتیجه یکى است.لهذا علماى هر دو دسته که وارد مسائل فقه واصول شده اند در اطراف مصلحت احکام و تقدیم مصلحتى بر مصلحت دیگربحث کرده اند.در جواب عرض می کنم خیر اینطور نیست، اثر عملى مهمى دارد و آن مساله دخالت عقل و علم در استنباط احکام اسلامى است.
اگر نظریه اول را بپذیریم که حقى و عدالتی بوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام همیشه آن واقعیات را منظور می داشته، قهرا در مواردى که برمی خوریم به حکم صریح عقل و علم که مقتضاى حق چیست و مقتضاى عدالت چیست، صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاریم اینجا توقف کنیم و عقل را به عنوان یک راهنما در مواردى که می تواند صلاح و فساد را درک کند بپذیریم و قاعده اى را که عدلیه گفته اند که «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع » یا گفته اند: «الواجبات الشرعیه الطاف فى الواجبات العقلیه» به کار ببندیم، گیرم ظاهر یک دلیل نقلى خلاف آن باشد، زیرا روى آن مبنا ما براى احکام اسلامى روحى و غرضى و هدفى قائلیم، یقین داریم که اسلام هدفى دارد و از هدف خود هرگز منحرف نمی شود، ما به همراه همان هدف می رویم، دیگر در قضایا تابع فرم و شکل و صورت نیستیم، همینکه مثلا فهمیدیم ربا حرام است و بی جهت هم حرام نیست، می فهمیم هر اندازه که بخواهد تغییر شکل و فرم و صورت بدهد باز حرمتش جایى نمی رود، ماهیت ربا رباست، و ماهیت ظلم ظلم، و ماهیت دزدى دزدى، وماهیت گدایى وکل بر اجتماع بودن گدایى است، خواه آنکه شکل و فرم و صورتش همان شکل ربا و ظلم و سرقت و گدایى باشد یا آنکه شکل و قیافه را عوض کند و جامه حق و عدالت بر تن نماید.
اما بنابر نظریه دوم، عقل به هیچ وجه نمی تواند راهنماباشد، قوانین و مقررات اسلامى یک روحی و معنایى ندارد که ما این روح و معنى را اصل قرار دهیم، هر چه هست همان شکل و فرم و صورت است، با تغییر شکل و فرم و صورت همه چیزعوض می شود.اصولا مطابق این نظریه هر چند نام حق و عدل و نام مصلحت و تقدیم مصلحتى بر مصلحت دیگر برده می شود، اما یک مفهوم واقعى ندارد، نام همان شکل و فرم و صورت را مصلحت و عدالت و حق وامثال اینها گذاشته اند.پس مطابق نظریه اول، ما به حق و عدالت و مصلحت به عنوان یک امر واقعى نگاه می کنیم، امابنا بر نظریه دوم به عنوان یک فرض خیالى. یک سبب گمراهى مردم جاهلیت همین بود که قوه درک خوبى و بدى از آنها سلب شده بود و هر قبیح و زشتى را تحت عنوان دین قبول می کردند و نام امر دینى و شرعی روى آن می گذاشتند.
قرآن کریم این جهت را از آنها انتقاد می کند و می گوید شما باید این قدر بفهمید که کارهای زشت در ذات خود زشتند و ممکن نیست خداوند کار زشتى را تجویز کند وبه او دستور دهد. زشتى یک چیز کافى است براى اینکه شما بفهمید خداوند به آن امر نمی کند. می فرماید: «و اذافعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله لا یامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون، قل امر ربى بالقسط » (۵) یعنی وقتى که مرتکب فحشاء شوند دو دلیل براى کار خود ذکر می کنند، یکی اینکه سنت آباء و اجدادى است، دیگر اینکه می گویند دستورخدا همین است و خدا اجازه داده.به آنها بگو خداوند هرگز فحشاء را اجازه نمی دهد، خود فحشاء و عفاف حقیقت هایى هستند، واقعیت دارند، با امرونهى خدا فحشاء عفاف نمی شود و عفاف فحشاء نمی شود، خدا هرگز به فحشاء امر نمی کند و آن را اجازه نمی دهد، خداوند به عدل و اعتدال و میانه روى امر می کند.این را خودتان باید بفهمید و تشخیص دهید و مقیاس قرار دهید.با این مقیاس تشخیص بدهید که خداوند به چه چیز امر می کند و از چه چیز نهى می کند.
پى نوشت:
۱.تفسیر صافى، ذیل آیه ۷ از سوره الرحمن.
۲.آل عمران/۴۰.
۳.مائده/۱.
۴.بقره/۲۷۵.
۵.اعراف/۲۸ و ۲۹.
منبع: مجموعه آثار جلد ۴، مطهرى، مرتضی؛ صص ۹۵۲-۹۵۶.