- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه: 7 دقیقه
- توسط: حمید الله رفیعی
- 12:24 ب.ظ
- 8 نظر

خدای عادل
اگر نظریه اول را بپذیریم که حقى و عدالتی بوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام همیشه آن واقعیات را منظور می داشته، قهرا در مواردى که برمی خوریم به حکم صریح عقل و علم که مقتضاى حق چیست صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاریم اینجا توقف کنیم و عقل را به عنوان یک راهنما در مواردى که می تواند صلاح و فساد را درک کند بپذیریم
عدل الهى
مقدمه: عدل الهى يکى از مباحث مهم در اسلام است. در اين مقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذارى (تشريع) و رابطه عدل با حسن وقبح عقلى مورد بحث قرار گرفته است.يکى از مسائلى که درعلم کلام مورد بحث واقع شد مساله عدل الهى بود، که آيا خداوند عادل است يا نه؟ اين مساله خيلى اهميت پيدا کرد و شاخه ها و متفرعات زياد پيداکرد، دامنه اش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعى که مورد بحث ماست نيز کشيده شد.
اين مساله از مساله حادث بودن و قديم بودن کلام الله هم با آنکه آن مساله فتنه ها بپا کرد و خونها برايش ريخته شد بيشتر اهميت پيدا کرد به طورى که به واسطه نفي و اثبات در اين مساله – يعنى مساله عدل – متکلمين دو نحله شدند: عدليه و غيرعدليه. عدليه يعنى طرفداران اصل عدل الهى، و غيرعدليه يعنى منکرين اصل عدل الهى. متکلمين شيعه عموما از عدليه هستند، و به همين جهت از همان زمان قديم معمول شد که شيعه بگويد اصول دين اسلام پنج تاست: توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد، يعنى از نظراسلام شناسي شيعى اصول اسلام پنج تاست. در مساله عدل الهى در دو قسمت بحث شد: يکى اينکه آياخلقت و تکوين عالم از آسمان و زمين، از جماد و نبات و حيوان، ازدنيا و آخرت، بر موازين عدالت و موافق عدالت است و در خلقت و آفرينش به هيچ موجودى ظلم نمي شود و اين عالم به عدل برپاست؟
آيا«بالعدل قامت السموات و الارض » (1) ؟ يااينکه خداوند چون اراده و مشيتش مطلق است و هيچ چيز نمي تواند اراده او را محدود کند، فعال ما يشاءاست، يفعل ما يشاء (2) و يحکم مايريد (3) ، خلقتش تابع هيچ ميزان و هيچ قاعده و قانونى نمي تواند باشد،هر چه او بکند عدل است نه اينکه هر چه مقتضاى عدل است او مي کند.لهذا در جواب اين سؤال که آيا خداوند در قيامت بر وفق موازينى که موازين عدل است رفتار مي کند و طبق حساب وقاعده اى يکى را به بهشت مي برد و ديگرى رابه جهنم، يا اين طور نيست؟ آنها گفتند اينطور نيست، هيچ قانون و ناموسى نمي تواند حاکم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسي تابع فعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.
اگر او مطيع را به جهنم ببرد و عاصى را به بهشت، باز هم چون او کرده عدل است. اراده او و فعل او تابع ميزان و خاضع در برابر قانونى نيست، همه قوانين و موازين تابع اراده او هستند.اين يک قسمت درباره اصل عدل که راجع به اساس خلقت موجودات و نظام عالم بود که آيا موافق با ميزان عدل است يا نه؟ قسمت ديگرى مربوط به نظام تشريع است، مربوط به دستورهاى دينى است، مربوط به اين است که دستورهاى الهى که به وسيله پيغمبراکرم (ص)رسيده و به نام شريعت و قانون اسلامى خوانده مي شود چطور؟ آيا نظام تشريع تابع ميزان عدل است يا نه؟ آيا عادلانه وضع شده و هر حکمى تابع يک حقيقت و يک مصلحت و مفسده واقعى است، يا اينطور نيست؟
وقتى که به قوانين شريعت اسلام نگاه مي کنيم مي بينيم يک سلسله چيزها تحليل و تجويز و بلکه واجب شده و يک عده امور ديگر بر عکس تحريم شده و ممنوع شناخته شده: به درستى و امانت امر شده و از دروغ وخيانت و ظلم نهى شده.شک ندارد که بالفعل بايد گفت آنچه امر کرده خوب است و آنچه نهى کرده بد است، اما آيا چون خوبها خوب بوده و بدها بد بوده اند اسلام به آن امر کرده و از اين نهى کرده؟ ياآنکه چون اسلام به اين يکى امر کرده خوب شده و چون از آن يکى نهى کرده بد شده و اگر به عکس کرده بود، اگر به دروغ وخيانت و ظلم امر کرده بود اينها واقعا خوب مي شدند و اگر از راستى و امانت و عدالت نهى کرده بود اينها واقعا بدبودند يعنى بد مي شدند؟!
شارع اسلام دستور داده که بيع حلال است و ربا حرام، شک ندارد که الآن بيع خوب است و ربا بد، حالا آيا بيع بالذات و به خودى خود چيز خوبى بوده و براى بشرنافع و مفيد بوده و چون خوب و مفيد بوده در اسلام حلال شمرده شده واما ربا بالذات چيز بدى بوده و به حال جامعه بشر ضرر داشته و چون بد و مضر بوده اسلام آن را حرام شمرده و گفته: «الذين ياکلون الربوا لا يقومون الا کما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس »(4) و يابر عکس است، بيع را چون اسلام گفته حلال است خوب شده و چون ربا را گفته حرام است بد شده. حسن و قبح عقلى اين بود که دو دسته در ميان علماى اسلامي به وجود آمدند، يک دسته طرفدار حسن و قبح عقلى شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعى اشياءاست، و دسته ديگر منکر حسن و قبح عقلى اشياء شدند و گفتند حسن و قبح اشياء تابع دستور شرعى است.
درباره عدل و ظلم هم که مربوط به حقوق و حدود مردم است و يک موضوع اجتماعي است اين حساب پيش آمد. مطابق نظر عدليه، در واقع و نفس الامر حقى هست و ذى حقى، و ذى حق بودن و ذى حق نبودن خودش يک واقعيتى است، قبل از آن هم که دستور اسلام برسد حقى و ذى حقى بود، يکى به حق واقعى خود مي رسيد و يکى محروم مي ماند، اسلام آمد و دستورهاى خود را طورى تنظيم کرد که هر حقى به ذى حق خود برسد، اسلام دستورهاى خود را مطابق حق و عدالت تنظيم کرد.عدالت يعني «اعطاء کل ذى حق حقه » .حق و عدالت امرى است که اگر اسلام هم دستور نمي داد باز حقيقتى بود و حقيقت بودنش طورى نمي شد.
و مطابق نظر دسته دوم حق و ذى حق بودن و ذي حق نبودن و همچنين عدل و ظلم حقيقت ندارد، تابع اين است که شارع اسلام چگونه قانون وضع کند. به عقيده اين دسته همان طوري که نظام تکوين به موجب اينکه فعل حق و مولود اراده مطلقه و مشيت مطلقه خداوند است نسبت به هيچ قانونى و قاعده اى خاضع و تابع نيست، نظام تشريع هم به همين موجب تابع هيچ اصلى نيست و نسبت به هيچ قانونى خاضع نيست.هر چه قانون اسلام وضع کند حق است، يعنى حق مي شود، و هر طور که او قرار دهد عدالت است.
اگر دستور اسلام اينطور مي بود که همه مردم هر چه زحمت مي کشند و رنج مي برند و توليد مي کنند هيچ يک از آنها حق ندارند و ذى حق را يک نفر ديگر که هيچ رنجي نبرده و زحمتى نکشيده معرفى کند واقعا هم اينطور خواهد بود، ذى حق واقعى آنها نيستند بلکه اين است.اثرعملى و اجتماعى بحث حسن و قبح.
ممکن است گفته شود که اين بحث چه ثمره عملي دارد؟ به هر حال هر دو دسته درباره قوانين موجود اسلامى معتقدند که مقرون به صلاح و موافق حق و عدالت است، چيزى که هست يک دسته معتقدند اول حسن و قبح و صلاح و فساد و حق و ناحقى بود و بعد شارع اسلام دستورهاى خود را طبق آنها تنظيم کرده، و دسته ديگرمي گويند اينها از اول نبوده اند و به دنبال دستورهاى دين پيدا شده اند. يک عده اى مي گويند حسن و قبح و حق و ناحق و عدالت و ظلم مقياس دستورهاى دين است، يک عده مي گويند دين مقياس اينهاست،حالا چه خواجه على چه على خواجه، نتيجه يکى است.لهذا علماى هر دو دسته که وارد مسائل فقه واصول شده اند در اطراف مصلحت احکام و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگربحث کرده اند.در جواب عرض مي کنم خير اينطور نيست، اثر عملى مهمى دارد و آن مساله دخالت عقل و علم در استنباط احکام اسلامى است.
اگر نظريه اول را بپذيريم که حقى و عدالتي بوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام هميشه آن واقعيات را منظور مي داشته، قهرا در مواردى که برمي خوريم به حکم صريح عقل و علم که مقتضاى حق چيست و مقتضاى عدالت چيست، صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاريم اينجا توقف کنيم و عقل را به عنوان يک راهنما در مواردى که مي تواند صلاح و فساد را درک کند بپذيريم و قاعده اى را که عدليه گفته اند که «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع » يا گفته اند: «الواجبات الشرعية الطاف فى الواجبات العقلية» به کار ببنديم، گيرم ظاهر يک دليل نقلى خلاف آن باشد، زيرا روى آن مبنا ما براى احکام اسلامى روحى و غرضى و هدفى قائليم، يقين داريم که اسلام هدفى دارد و از هدف خود هرگز منحرف نمي شود، ما به همراه همان هدف مي رويم، ديگر در قضايا تابع فرم و شکل و صورت نيستيم، همينکه مثلا فهميديم ربا حرام است و بي جهت هم حرام نيست، مي فهميم هر اندازه که بخواهد تغيير شکل و فرم و صورت بدهد باز حرمتش جايى نمي رود، ماهيت ربا رباست، و ماهيت ظلم ظلم، و ماهيت دزدى دزدى، وماهيت گدايى وکل بر اجتماع بودن گدايى است، خواه آنکه شکل و فرم و صورتش همان شکل ربا و ظلم و سرقت و گدايى باشد يا آنکه شکل و قيافه را عوض کند و جامه حق و عدالت بر تن نمايد.
اما بنابر نظريه دوم، عقل به هيچ وجه نمي تواند راهنماباشد، قوانين و مقررات اسلامى يک روحي و معنايى ندارد که ما اين روح و معنى را اصل قرار دهيم، هر چه هست همان شکل و فرم و صورت است، با تغيير شکل و فرم و صورت همه چيزعوض مي شود.اصولا مطابق اين نظريه هر چند نام حق و عدل و نام مصلحت و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگر برده مي شود، اما يک مفهوم واقعى ندارد، نام همان شکل و فرم و صورت را مصلحت و عدالت و حق وامثال اينها گذاشته اند.پس مطابق نظريه اول، ما به حق و عدالت و مصلحت به عنوان يک امر واقعى نگاه مي کنيم، امابنا بر نظريه دوم به عنوان يک فرض خيالى. يک سبب گمراهى مردم جاهليت همين بود که قوه درک خوبى و بدى از آنها سلب شده بود و هر قبيح و زشتى را تحت عنوان دين قبول مي کردند و نام امر دينى و شرعي روى آن مي گذاشتند.
قرآن کريم اين جهت را از آنها انتقاد مي کند و مي گويد شما بايد اين قدر بفهميد که کارهاي زشت در ذات خود زشتند و ممکن نيست خداوند کار زشتى را تجويز کند وبه او دستور دهد. زشتى يک چيز کافى است براى اينکه شما بفهميد خداوند به آن امر نمي کند. مي فرمايد: «و اذافعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون، قل امر ربى بالقسط » (5) يعني وقتى که مرتکب فحشاء شوند دو دليل براى کار خود ذکر مي کنند، يکي اينکه سنت آباء و اجدادى است، ديگر اينکه مي گويند دستورخدا همين است و خدا اجازه داده.به آنها بگو خداوند هرگز فحشاء را اجازه نمي دهد، خود فحشاء و عفاف حقيقت هايى هستند، واقعيت دارند، با امرونهى خدا فحشاء عفاف نمي شود و عفاف فحشاء نمي شود، خدا هرگز به فحشاء امر نمي کند و آن را اجازه نمي دهد، خداوند به عدل و اعتدال و ميانه روى امر مي کند.اين را خودتان بايد بفهميد و تشخيص دهيد و مقياس قرار دهيد.با اين مقياس تشخيص بدهيد که خداوند به چه چيز امر مي کند و از چه چيز نهى مي کند.
پى نوشت:
1.تفسير صافى، ذيل آيه 7 از سوره الرحمن.
2.آل عمران/40.
3.مائده/1.
4.بقره/275.
5.اعراف/28 و 29.
منبع: مجموعه آثار جلد 4، مطهرى، مرتضي؛ صص 952-956.