- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- 0 نظر
ابوعبدالله شیعی، از داعیان اسماعیلی و بنیان گذار خلافت فاطمیان در شمال آفریقا بوده است. وی در نیمه دوم سده ۳ ق به اسماعیله پیوست و ابن حوشب، داعی منطقه یمن او را به مغرب فرستاد. در آنجا در طول تقریباً ۱۵ سال چنان قدرت و اعتباری کسب کرد که توانست با کمک سپاهی از قبایل کتامه خاندان های اغالبه، بنی مدرار و رستمیان تاهرت در شمال آفریقا را براندازد و خلافت فاطمیان را پایه گذاری کند.
ابوعبدالله شیعی پیش از پیوستن به اسماعیلیه
درباره ابوعبدالله شیعی و زندگی او پیش از پیوستن به اسماعیلیه، اطلاعات دقیق و مشروحی در دست نیست. از لابلای منابع موجود، به طور پراکنده می توان تنها به اشاراتی دست یافت که به احوال او در آن دوره از زندگی وی مربوط می شود.
اندوخته های علمی
درباره تحصیلات و اندوخته های علمی ابوعبدالله شیعی به سختی می توان ارزیابی درستی داشت. البته در سازمان دعوت اسماعیلی برای داعیان آموزش هایی پیش بینی شده بود که ابوعبدالله پس از پیوستن به اسماعیلیان از آنها بهره برد. قاضی نعمان آورده است که دانش او بیشتر در زمینه علم باطن بود و در علوم ظاهر مهارتی نداشت.[۱]
مذهب
در «سیره الحاجب جعفر» آمده است که وی مردی صوفی بود، از اهالی کوفه، که مذهب تشیع داشت.[۲] به روایت قاضی عبدالجبار، ابوعبدالله شیعی در زمره آن دسته از شیعیان اثناعشری بود که پس از غیبت امام دوازدهم (ع) اعتقادشان به سستی گرایید و به دیگر فرق شیعی از جمله اسماعیلیه پیوستند.[۳]
وجود برخی شواهد می رساند که منظور از «صوفی» در اینجا معنای اصطلاحی نیست. بلکه حاکی از گرایش وی به افکار غلات می باشد؛ و البته زهدگرایی و تصوف در میان غلات رایج بوده است.[۴]
ابوعبدالله شیعی در محیط و روزگاری می زیست که بی تردید اندیشه های غلات در آن رواج داشته است. افزون بر این، آشنایی او با علوم باطنی و رموز تأویل، در تقویت این احتمال بسیار مؤثر است، زیرا به نوعی باطنی گری اشاره دارد که در نخستین سده های تاریخ اسلام، فرقه های غلات از مهم ترین خاستگاه های آن به شمار می آمدند و همین باطنی گری، اصلی ترین زمینه فکری مشترک میان غلات و اسماعیلیان بود که گذار از یکی به دیگری را آسان می کرد.
گفتنی است که پس از قدرت یافتن عبیدالله مهدی، اولین خلیفه فاطمی، در شمال آفریقا، ظهور جلوه هایی از اندیشه های آمیخته با غلو در میان مردم کتامه و مغرب گزارش شده است که می توانسته از پیشینه افکار ابوعبدالله شیعی سرچشمه گرفته باشد.[۵]
در هر حال نباید از نظر دور داشت که منش و شیوه زندگی ابوعبدالله شیعی در سراسر زندگیش حاکی از اعتقاد عمیق توأم با روش زاهدانه او بوده است[۶] و همین زهدگرایی می تواند منشأ انتساب او به تصوف باشد.
ورود ابوعبدالله شیعی به سازمان دعوت اسماعیلیه
روایت منحصر به فردی که درباره چگونگی ورود ابوعبدالله شیعی به سازمان دعوت اسماعیلیه در یکی از منابع متقدم اسماعیلی یافت می شود، گویای آن است که ابوعبدالله و برادرش ابوالعباس که هر دو مذهب تشیع داشتند، در کوفه در همسایگی ابوعلی داعی، که از داعیان مصر بود، می زیستند.
هنگامی که ابوعلی راهی مصر می شد، این دو برادر از طریق یکی دیگر از داعیان به نام فیروز که با ابوعلی رابطه خویشاوندی داشت، به ورود در سلک اسماعیلیان اظهار تمایل کردند. به سفارش و میانجی گری فیروز، ابوعبدالله و ابوالعباس وارد سازمان دعوت شدند و به فرمان امام اسماعیلی وقت، هر دو به مصر رفتند و ابوعبدالله سپس از مصر به یمن فرستاده شد.[۷]
انتخاب ابوعبدالله شیعی به عنوان داعی مغرب
نام ابوعبدالله شیعی در دوره ای از دعوت اسماعیلی وارد صفحات تاریخ شد که فعالیت های وسیعی از جانب اسماعیلیه برای گسترش و توسعه دعوت و یافتن پایگاه های امنی به قصد هدایت فعالیت های داعیان در سراسر جهان اسلام آغاز شده بود، و منطقه مغرب از نقاطی بود که رهبران اسماعیلی بدان توجه خاص داشتند.
رهبران اسماعیلی که به توانایی ابوعبدالله شیعی پی برده بودند، او را برای سفر به منطقه مغرب و دعوت به ظهور مهدی، مناسب تشخیص دادند. وی را نخست به یمن گسیل داشتند تا نزد ابن حوشب آموزش های لازم را کسب کند.[۸] ابوعبدالله یک سال نزد ابن حوشب ماند و در همه حال همراه و ملازم او بود.
پس از گذشت یک سال، هنگام مراسم حج ابوعبدالله نیز همراه یکی از داعیان راهی سفر حج شد. در مراسم حج برای تأمین مقصود خود به جست و جوی حاجیان مغربی پرداخت و با گروهی از آنان هم صحبت شد و با شیوایی گفتار توجه آنان را به خود جلب کرد.[۹]
ابوعبدالله شیعی خود را معلم خواند و چنین وانمود کرد که به مصر می رود تا به تعلیم بپردازد. حاجیان مغربی نیز از اینکه مدتی با او همسفر خواهند بود، خشنود شدند. در راه بازگشت، رفتار و گفتار ابوعبدالله، حاجیان کُتامه را شیفته ساخت. او در میان راه ضمن آنکه تعالیم و عقاید خود را به ایشان القا می کرد، می کوشید تا از اوضاع سیاسی و اجتماعی منطقه مغرب و قبایل کتامه و چگونگی سیطره اُمرا پرسش کند.[۱۰]
ابوعبدالله از همان آغاز دانست که سرزمین و مردم کتامه تا چه اندازه آمادگی اصلاح اجتماعی – سیاسی را دارند. او دریافت که آنها مردمانی جنگجو و نیرومندند که شمارشان دانسته نیست و سرزمین نسبتاً پهناوری را در اختیار دارند که رخنه در آن دشوار می نماید. این اقوام دارای استقلال سیاسی بودند و امیران اغلبی هیچ گونه نظارتی بر ایشان نداشتند.
آنان در چند قبیله تحت ریاست رؤسای قبایل که در عین حال قاضی و حافظ آداب و سنن مذهبی نیز بودند، زندگی می کردند و از چنان قدرتی برخوردار بودند که حاکمان شهرهای اطراف مثل میله، سَطیف و بِلْزمه از درگیری با آنها پرهیز می کردند. حتی سلطه حکمرانان اغلبی بر حاکمان همین شهرها نیز صوری بود.[۱۱] ابوعبدالله توانست از این نابسامانی و ناتوانی حاکمیت که در دوران اخیر حکومت اغالبه پیش آمده بود، بهره بسیار ببرد.
ابوعبدالله شیعی در ۲۸۰ ق به سرزمین کتامه در افریقیه رسید و در میان قبیله بنوسَکتان در منطقه ایکجان در ناحیه فَجّ الأخیار (دره بهترین مردان) رحل اقامت افکند.[۱۲] ایکجان قلعه ای کوچک در منطقه ای کوهستانی بود و احتمالاً انتخاب آن به جهات سیاسی و سوق الجیشی بوده است.
ابوعبدالله شیعی زمانی در منطقه شهرت یافت که حاجیان کتامه هر کدام در میان قبیله خود رفتند و درباره وی و دانشش سخن ها گفتند. آنگاه جمع بسیاری نزد وی شتافتند.[۱۳]
دعوت ابوعبدالله شیعی
روش ابوعبدالله شیعی در تبلیغ، دعوت به آرمان های عدالت خواهانه، نظم انقلابی بر پایه ضابطه های اخلاقی و سنن مذهبی شیعه بود که وی در جامعه کوچک پیروان خود با دقت به کار می بست و شخصیت کارساز، هوشیار و زهدگرای او، افزون بر عوامل اجتماعی و سیاسی موجب شد که دعوتش از گیرایی ویژه ای برخوردار شود.
دانش شرقی و موعودگرایی
فعالیت های ابوعبدالله شیعی به دو عامل متکی بود: نخست دانش شرقی وی که توأم با شیوایی گفتار، اذهان ساده مردم بربر را به شگفتی وا می داشت؛ و دیگری اعتبار مهدی منتظر که او به نام وی دعوت می کرد و ظهور قریب الوقوعش را وعده می داد.
دعوت سرّی ابوعبدالله شیعی
ابوعبدالله شیعی به آموزش های خود جنبه ای پنهانی داده بود. پیروان او نیز از اظهار آن برای دیگران خودداری می کردند؛ و این روش ضمن آنکه امنیت او و پیروانش را، به ویژه در مراحل نخستین دعوت، حفظ می کرد، تأثیر روانی مثبت در میان گروندگان داشت و حس کنجکاوی دیگران را نیز بر می انگیخت.
آیین برادری
آنان آیینی در میان خود داشتند که یکدیگر را «یا أخانا» (برادرا) می خواندند و ابوعبدالله شیعی خود نیز با همین عنوان خوانده می شد، و این امر موجب می شد که اختلافات را از یاد ببرند و خود را گروهی یکپارچه احساس کنند. این جامعه کوچک و آرمانی که ابوعبدالله در دل قبایل کتامه پدید آورده بود، با پاکی و شیوه زاهدانه اش در برابر فساد و بی بندوباری دستگاه حکومت اغلبیان قرار می گرفت و ابوعبدالله این مسأله را در رواج دعوت خود بسیار مؤثر می دانست.[۱۴]
نمادهای اسلامی
ابوعبدالله شیعی دریافته بود که مقایسه ای مثبت میان پیروان خود با مسلمانان صدر اسلام، بر تقویت روحیه مذهبی بربرها و افزایش اعتبار دعوت او، تأثیر بسیار خواهد گذاشت؛ از این رو ایکجان را «دار الهجره»، پیروانش را «مؤمن» و مخالفانش را «کافر» می خواند.[۱۵]
رویارویی ابوعبدالله شیعی با قبائل کتامه
قدرت گرفتن یک جامعه مذهبی که فردی خارجی محور آن باشد، از میزان اقتدار پیشوایان قبایل می کاست. رؤسای مهم قبایل کتامه که بر ضد ابوعبدالله شیعی هم دست شده بودند و در آغاز توسل به زور را روا نمی دانستند، بر آن شدند که از راه تبلیغات بر ضد ابوعبدالله و شوراندن مردم و بزرگان قبیله بنی سکتان بر او، میان آنان دودستگی ایجاد کنند و بعد از ناتوان ساختن ابوعبدالله و پیراونش، به آسانی بر ایشان دست یابند؛ اما در این کار توفیقی نیافتند.
چند درگیری پراکنده نیز میان اینان و حامیان ابوعبدالله روی داد که با پیروزی گروه اخیر به پایان رسید. در این کشمکش ها ابوعبدالله مجبور شد که ایکجان را رها کند و به دعوت حسن بن هارون، که از پیروان او و از بزرگان قبیله غشمان بود، به تازْروت نقل مکان کند.
سرانجام سران قبایل و حاکمان شهرها چاره ای جز رویارویی نظامی ندیدند. تلاش های ابوعبدالله برای آشتی به جایی نرسید و جنگ این بار هم با پیروزی ابوعبدالله شیعی و حامیانش به پایان رسید.[۱۶]
ابوعبدالله تازروت را «دار الهجره» نامید. افراد بسیاری از قبایل مختلف به آنجا نقل مکان کردند و به وی پیوستند و چندان نگذشت که تازروت به صورت یک پایگاه نیرومند درآمد. بسیاری از قبیله ها از ابوعبدالله امان خواستند و سران آنها که طعم شکست را چشیده بودند، در طلب جایگاه امنی به شهر میله گریختند.[۱۷]
رویارویی ابوعبدالله شیعی با دولت اغلبی
نفوذ ابوعبدالله شیعی بدانجا رسید که دولت اغلبی را از نشان دادن واکنش در برابر آن گریزی نبود. از این رو پس از آنکه ابوعبدالله موفق شد شهر میله را نیز فتح کند، ابوالعباس حاکم اغلبی، فرزندش ابوحوال را با سپاهی برای سرکوب ابوعبدالله گسیل داشت؛ که پس از دو نبرد از ابوعبدالله شیعی شکست خورد.[۱۸] در رویارویی دیگری که در سال ۲۹۰ ق رخ داد، ابوعبدالله برای دومین بار اغلبیان را شکست داد و غنائم بسیار به دست آورد.[۱۹]
ابو عبدالله پس از دفع هجوم اغلبیان، به حمله هایی بر ضد شهرهایی که خط دفاعی افریقیه را تشکیل می دادند، دست زد. شهرهایی همچون طُبنه، بلّزمه. تیجِس و باغایه یکی پس از دیگری سقوط کردنند.
در سال ۲۹۶ ق اغلبیان برای سومین بار به جنگ ابوعبدالله شتافتند و چون شکست خوردند، حاکم اغلبی، زیاده الله، به مصر گریخت و سرانجام داعی اسماعیلیان ابوعبدالله شیعی در اول رجب ۲۹۶ ق پیروزمندانه وارد رَقّاده، پایتخت اغلبیان شد.[۲۰]
اقدامات ابوعبدالله شیعی پس از فتح رقاده
ابوعبدالله پس از ورود به رقاده فرمان داد تا در خطبه های جمعه نام امامان شیعه و فاطمه زهرا (ع) را ببرند و در اذان «حی علی خیرالعمل» گنجانده شود. او سکه نیز ضرب کرد، اما بر آن نام کسی نوشته نشد و به جای آن برخی آیات قرآن و عبارات مذهبی نقش گردید. قاضی نعمان بر این نکته تأکید دارد که ابوعبدالله و یارانش، پس از پیروزی بر اغلبیان با آنکه ثروت بسیار در اختیار داشتند، هرگز لباس و شیوه زاهدانه زندگی خود را دگرگون نکردند.[۲۱]
نجات عبیدالله المهدی، امام اسماعیلیان
ابوعبدالله شیعی پس از تثبیت اوضاع، به سوی سجلماسه شتافت تا امام خود یعنی عبیدالله را از زندان رهایی بخشد و زمام امور را به او بسپارد.
عبیدالله که در آن زمان امام اسماعیلیه بود، به سبب شورش های قرمطی که در اواخر سده ۳ ق در شام روی داده بود یا برای فرار از تعقیب کارگزاران خلفای عباسی، در ۲۸۹ ق از سَلَمیه، مرکز اقامت خود بیرون آمده و به قصد یمن یا مغرب به سوی مصر روانه شده بود.[۲۲] امیران مصر و مغرب که با هشدار دستگاه خلافت عباسی از سفر او آگاه شده بودند، در کمین دست یابی به وی بودند. از این رو عبیدالله و همراهانش با عنوان بازرگان سفر می کردند.
زمانی که عبیدالله به منطقه مغرب رسید، ابوعبدالله شیعی هنوز به پیروزی کامل نرسیده بود، به همین سبب عبیدالله از پیوستن به او اجتناب کرد و در سجلماسه اقامت گزید. زیاده الله اغلبی که از ورود عبیدالله المهدی به منطقه مغرب آگاه شده بود، در نامه ای امیر سجلماسه را از این امر آگاه کرد؛ عبیدالله دستگیر و در خانه ای زندانی شد.[۲۳]
ابوعبدالله شیعی پس از فتح افریقیه، در رمضان ۲۹۶ ق راهی سجلماسه شد. امیر سجلماسه پس از رسیدن ابوعبدالله، چاره ای جز گریز ندید. ابوعبدالله که تا آن زمان عبیدالله المهدی را ندیده بود، پس از دیدار با وی افتادگی و فروتنی بسیار نشان داد و از شادی گریست. او در حضور همه عبیدالله را مولای خود خواند و زمام امور را به وی سپرد.
عبیدالله مدتی در سجلماسه ماند و سپس به سمت افریقیه روانه شد و پس از توقف کوتاهی در ایکجان، در ربیع الآخر ۲۹۷ ق وارد افریقیه گردید و از آن پس، وی که خود را «مهدی» لقب داده بود، بر مسند خلافت تکیه زد.[۲۴]
کشته شدن ابوعبدالله شیعی به فرمان عبیدالله المهدی
عبیدالله در اداره امور و به ویژه سیاست های مالی و اقتصادی، و عزل و نصب کارگزاران، شیوه هایی را به کار برد که در اندک زمانی ناخشنودی هایی در میان برخی سردمداران و شیوخ کتامه و برجستگان جنبش اسماعیلی برانگیخت.
عبیدالله که از همان آغاز دریافته بود میان او و ابوعبدالله زمینه های فکری مشترک که امید بخش حسن همکاری در آینده باشد، ناچیز است، به گونه های مختلف کوشید تا از توان نظامی کتامیان که ابوعبدالله شیعی در آنان نفوذ بسیاری داشت، بکاهد و جمعیت ایشان را پراکنده سازد.[۲۵] در این میان عبیدالله از اختلاف های قبیله ای نیز سود می جست و حتی از نفاق افکنی میان سران کتامه ابایی نداشت.[۲۶]
ابوالعباس برادر ابوعبدالله از اینکه عبیدالله عملاً همه کارها را یکسره در اختیار گرفته، سخت ناخشنود بود و به بهانه های گوناگون در ایجاد ناسازگاری و کاهش اعتبار عبیدالله می کوشید و بیش از هر چیز در امامت و مهدویت او تشکیک می کرد. بر اثر تحریک های او یکی از شیوخ کتامه به نام هارون بن یونس نزد عبیدالله رفت و از وی خواست برای زدودن هر شک و شبهه درباره مهدویتش، دلیلی ابراز کند، اما عبیدالله فرمان کشتن وی را صادر کرد.[۲۷]
ابوعبدالله و دیگر مخالفان که پس از کشته شدن هارون بن یونس متوجه خطر شده بودند، در یک گردهمایی تصمیم به کشتن عبیدالله گرفتند، اما غزویه بن یوسف که در آن نشست شرکت داشت، عبیدالله را از دسیسه چینی آنان آگاه ساخت. عبیدالله نیز فرمان قتل ابوعبدالله شیعی، برادرش ابوالعباس و ابوزاکی را صادر کرد و هر ۳ تن در یک روز (نیمه جمادی الآخر ۲۹۸) به قتل رسیدند.[۲۸]
عبیدالله المهدی در نامه ای به اسماعیلیان مشرق نوشت که جایگاه ابوعبدالله و ابوالعباس بر کسی پوشیده نیست، اما شیطان آنان را فریفت و من با شمشیر پاکشان کردم.[۲۹]
سرکوب شورش پیروان ابوعبدالله شیعی
عبیدالله پس از کشتن ابوعبدالله شیعی، از بیم یاران کتامه ای او، مدت ها در انظار ظاهر نمی شد. گروهی از پیروان ابوعبدالله از قبیله های کتامه سر به شورش برداشته، شخصی را مهدی نامیدند. عبیدالله، القائم را برای سرکوب آنان فرستاد. او بسیاری را کشت و مدعی مهدویت را دستگیر کرد و نزد عبیدالله آورد؛ عبیدالله نیز آنها را کشت.[۳۰]
نتیجه گیری
ابوعبدالله شیعی، یکی از شیعیان کوفه بود. وی پس از غیبت امام دوازدهم به سازمان دعوت اسماعیلیه پیوست و در یمن از ابن حوشب آموزش های لازم را دریافت کرد و به مغرب رفت و بر قبائل آنجا چیره گشت و دولت اغلبی را نیز سرنگون کرد.
ابوعبدالله شیعی پس از فتح رقاده، پایتخت اغلبیان، امام اسماعیلیان عبیدالله المهدی را از زندان نجات داد و بر کرسی خلافت نشاند. و نزدیک به یک سال بعد به فرمان امام خویش به قتل رسید.
پی نوشت ها
[۱] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۰
[۲] . یمانی، سیره الحاجب جعفر، ص۱۲۱
[۳] . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج۱، ص۳۹۰
[۴] . سامرائی، الغلو و الفرق الغالیه، ص۱۵۹، ۱۶۰
[۵] . ابن عذاری، البیان المغرب، ص۱۶۰
[۶] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۲۳، ۱۲۴، ۱۲۹، ۲۵۱
[۷] . یمانی، سیره الحاجب جعفر، ص۱۲۱، ۱۲۲
[۸] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۰، ۳۱؛ یمانی،سیره الحاجب جعفر، ص۱۲۱، ۱۲۲
[۹] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۴؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۲۴، ۱۲۵
[۱۰] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۵، ۳۸؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۲۵
[۱۱] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۶، ۳۸
[۱۲] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۴۷، ۴۹؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۲۵
[۱۳] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۴۹
[۱۴] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۴۶، ۱۴۸
[۱۵] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۲
[۱۶] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۸۱، ۱۰۹
[۱۷] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۰۹، ۱۱۶
[۱۸] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۳۵، ۱۵۰؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۳۳
[۱۹] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۶۸، ۱۷۱؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۳۷، ۱۳۸
[۲۰] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۷۳، ۱۸۵، ۱۹۸، ۲۴۳
[۲۱] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۲۴۶، ۲۵۳؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۵۰، ۱۵۲
[۲۲] . یمانی، سیره الحاجب جعفر،ص۱۰۸، ۱۱۵
[۲۳] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۱۶۵
[۲۴] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۲۷۶، ۲۸۰، ۲۸۷، ۲۹۳؛ یمانی، سیره الحاجب جعفر، ص۱۲۳، ۱۲۶، ۱۳۱؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۵۷، ۱۵۸
[۲۵] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۲۸۸، ۲۸۹، ۳۰۲، ۳۰۳
[۲۶] . علی الحمد، قیام الدوله الفاطمیه، ص۲۳۲، ۲۳۳؛ قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۱۷
[۲۷] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۰۶، ۳۱۱
[۲۸] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۱۱، ۳۱۶؛ ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۶۲، ۱۶۴
[۲۹] . ابن عذاری، البیان المغرب، ج۱، ص۱۶۴
[۳۰] . قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص۳۲۴، ۳۲۵
منابع
۱- ابن عذاری، محمد بن محمد، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب، بیروت، دار الثقافه، چاپ سوم، ۱۴۰۰ق
۲- سامرائی، عبدالله سلوم، الغلو و الفرق الغالیه فی الحضاره الاسلامیه، بغداد، دار الحریه، چاپ اول، ۱۳۹۲ق
۳- علی الحمد، عادله، قیام الدوله الفاطمیه ببلاد المغرب، قاهره، دار المستقبل، چاپ اول، ۱۹۸۰م
۴- قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، قاهره، دار المصطفی، چاپ اول، ۲۰۰۶م
۵- قاضی نعمان، ابن حیون نعمان بن محمد، افتتاح الدعوه، بیروت، الأعلمی، چاپ اول، ۱۴۲۶ق
۶- یمانی، محمد بن محمد، سیره الحاجب جعفر، قاهره، کلیه الآداب بالجامعه المصریه، چاپ اول، ۱۹۳۶م
منبع مقاله اقتباس از:
حبیبی مظاهری، مسعود، ابوعبدالله شیعی، دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد ۵، مقاله ۲۳۳۴، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۷ش