- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
بر اساس اعتقاد بسیاری از صاحب نظران و دانشمندان جهان اسلام، پایه گذار حکومت اسلامی، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. در این مقاله به تبیین ساختار حکومت اسلامی می پردازیم، تا روشن شود منظور ما از حکومت اسلامی همان حکومتی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیر مومنان (علیه السلام) تشکیل دادند.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مؤسس حکومت اسلامی
با ظهور اسلام در مکه، و پس از گسترش دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و هجرت به مدینه، دولت اسلامی به وسیلهی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، تأسیس گردید و آن حضرت، علاوه بر آموزش و تربیت،[۱] شخصاً سرپرستی و رهبریِ جامعه اسلامی را به عهده گرفت و به اداره نظام اجتماعیِ مسلمین در بخش های مختلف قضایی، فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی پرداخت.[۲] این مسأله، از نظر آیات قرآن و شواهد تاریخی، چندان واضح و آشکار است که حتی شرق شناسان غیر مسلمان نیز ـ که تا حدودی با تاریخ اسلام آشنا شده اند ـ بدان تصریح کرده اند.
دانشمند ایتالیایی، فللینو می گوید: حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در یک زمان، دین و دولت را پایه گذاری کرد و گستره این دو، در دوران زندگی اش، همسان بود. و به تعبیر توماس ارنولد: پیامبر اسلام، پیشوای دین و رئیس دولت بود. و به عقیدهی ستروتمان: اسلام پدیده ای دینی و سیاسی است؛ زیرا بنیانگذار آن، علاوه بر نبوت، حکومت را نیز در دست داشت و به شیوه حکومت داری کاملاً آگاه بود.۳]
بر اساس اعتقاد مسلمانان، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در جامعه اسلامی دارای سه نقش است:
الف) نبوت و رسالت؛ یعنی تبلیغ احکام و قوانین الهی.
ب) ولایت؛ یعنی رهبری سیاسی و اجتماعی. و البته مدیریت جامعه و اداره نظام اجتماعی، غیر از بیان احکام است.
ج) قضاوت و داوری.[۴]
اختیارات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حکومت
مواردی از اختیارات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حکومت:
۱ـ نصب حاکمان و فرمانروایان
الف) نمایندگان قبیله ثقیف، در سال هشتم هجری، به مدینه آمدند و پس از مذاکراتی با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، مسلمان شدند. پیامبر عثمان بن ابی العاص، یکی از اعضایِ همین گروه را که از دیگران جوان تر و در فراگیریِ آیین اسلام جدیّت بیشتری داشت، به عنوان «امیر» آن قبیله انتخاب نمود. وی علاوه بر امارت، از سوی حضرت به عنوان امام جماعت نیز انتخاب شد.
ب)حکم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حاکم قبیله جعفی و انتساب او به ولایت از طرف خود: نوشته ای است از محمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به قیس بن سلمه بن شراحیل: من تو را عامل خود ساختم بر قبیله مرّان و وابستگانش، قبیله حریم و بستگانش، قبیله کلاب و وابستگانش و….[۵]
ج) حکم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ، به بنی اسد، که قضاعی بن عمر را به عنوان حاکم آنان معرفی نمود.[۶]
د) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، معاذ بن جبل را به عنوان نماینده خویش و حاکم یمن به آنجا فرستاد و توصیه هایی در زمینه برخورد با اهل کتاب و توجه به مظلومین و محرومین نمود.[۷]
هـ ) علاء بن حضرمی را رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ، حاکم قطیف در بحرین قرار داد.[۸]
و) قیس بن مالک را طی حکمی به امارت قوم خود منصوب نمود.[۹]
ز) عباده بن اشیب را بر قوم خودش منصوب کرد و در حکم آن مرقوم نمود:
بر هر که این نوشتهی من خوانده شود و اطاعت ننماید، از سوی خداوند، یاری نخواهد شد.[۱۰]
ح) پس از آن که در سال دهم هجرت، خالد بن ولید را به منطقهی نجران فرستاد تا بنی الحارث را به اسلام فرا خواند و آنها همگی به اسلام روی آوردند و نمایندگانی به خدمت حضرت فرستادند آن حضرت، قیس بن حصین را که از بزرگان آنان بود، به امارت ایشان برگزید.[۱۱]
علاوه بر موارد فوق، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمانروایان و حاکمان دیگری نیز برای مناطق مختلف انتخاب و نصب نمودند که تفصیل آن را بسیاری از مؤرخان، سیره نویسان و ترجمه نگاران آورده اند.[۱۲]
۲ـ صدور و ابلاغ بخشنامه های دولتی برای فرمانروایان
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای والیان و حاکمان خود، با توجه به منطقهی فرمانرواییِ هر یک، دستورات و راهنماییهایی داشتند. برخی از این دستور العملها کوتاه و برخی نسبتاً مفصل و جامع است. همچنین این بخشنامه ها از محدودهی اختیارات و مسئولیت های هر کدام از آنها حکایت دارد و نشان می دهد که همه والیان، از اختیارات یکسانی برخوردار نبودند؛ مثلاً وائل بن حجر از اختیارات بیشتری برخوردار بوده، و زمامداران یمن در حفظ شئون داخلیِ خویش استقلال داشته اند.[۱۳]
دستور العملهای صادر شده از سوی حضرت، شامل موارد و موضوعات گوناگونی است؛ مانند: تعلیم و تذکر برخی از احکام اسلامی، روش اداره امور، شیوه برخورد با گروه ها و فرقههای مختلف، بیان مسئولیت های حاکم اسلامی و… . یکی از این عهد نامه ها، نامهی آن حضرت به عمرو بن حزم است که در هنگام نصب او برای حکمرانیِ نجران، نگاشته شده. در بخشی از این نامه آمده است:
این عهدی است از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای عمروبن حزم، در هنگامی که او را به یمن اعزام کرد. او را به تقوای الهی فرمان می دهد… و او را فرمان می دهد که: «حق را بگیرد»؛ چه این که باید مردم را به خیر نوید داده و آنها را به آن فرا خواند. قرآن را به مردم بیاموزد و آنها را به معانیِ قرآن، دانا و فهیم نماید. مردم را از این که بدون طهارت قرآن را مس کنند، باز دارد. … در حق با آنها مدارا کند، و در ظلم بر آنها سختگیری کند؛ چرا که خداوند، ظلم را دشمن داشته و از آن نهی کرده است…
در هنگامی که بین مردم آشوب و درگیری رخ می دهد، مردم را از فرا خواندن قبایل خود برای پشتیبانی و حمایت برحذر دارد، و هر کس این فریاد را سر داد، با شمشیر به سراغ او بروید… هر یک از یهودیان یا مسیحیان که با رغبت اسلام آورند، از مسلمانان بوده و همه احکام اسلام دربارهی آنها خواهد بود. و هر کدام که بر آیین یهود یا مسیحیّت باقی بمانند، در دین خود مورد آزار و فشار نخواهند بود و با دادن جزیه، در پناه خدا و در پناه رسول خدا قرار می گیرند.۱۴]
پس از فتح مکه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، عتاب بن اسد را فرمانروای مکّه قرار داد. البته مردم مکه، از این که حضرت، جوانی هجده ساله را بر شیوخ کهن سال و پر سابقه برتری داده و حاکم نموده است، اظهار گلایه داشتند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در بخشی از عهدنامه خود برای عتاب چنین نوشتند:
محمد فرستاده خدا، زمام فرمان ها و مصالح شما را به عتاب داده است و هشیار کردن غافلان، آموزش دادن نادانان، متعادل ساختن ناموزونان، و ادب کردن آنان که از ادب الهی انحراف یافته اند را به او سپرده است… هیچ کس از شما اندک بودن سن او را بهانه سرپیچی از وی قرار ندهد؛ زیرا که بزرگتر، برتر و با ارزش تر نیست، بلکه آن که با ارزش تر است، او بزرگتر است… .
عتاب، این حکم را برای مردم مکه باز خواند، و در پایان سخنان خود گفت: قویّکم عندی ضعیف حتی اخذ الحق منه، و ضعیفکم عندی قوی حتی اخذ الحق له، اتقو الله و شرّفوا بطاعه الله انفسکم ولا تذلوها بمخالفه ربکم؛[۱۵] توانمند شما در نزد من، ناتوان است تا حق را از او بستانم، و ناتوان شما در نزد من، توانمند است تا حق را برای وی بستانم. از خدا پروا داشته و با پیروی از او، خویش را ارج نهید، و در اثر سرپیچی از پروردگارتان، خود را به ذلت و خواری نیفکنید.
عتاب ـ همان گونه که در ادامه این نقل تاریخی، ذکر شده است ـ به خوبی در برابر قدرتمندان طاغوتی ایستاد و برای احقاق حق مستضعفان تلاش فراوانی کرد.
مسلمانان رنج کشیده و ستمدیده مکه، که قبل از فتح مکه، از خداوند، پیشوا و پشتیبان می خواستند[۱۶] تا بتوانند شاخ قدرتمندان را شکسته و با عزت در امان زندگی کنند، با فرمانرواییِ عتاب، به این خواسته دست یافتند. خداوند با فرمانرواییِ او، دعای آنها را مستجاب نمود تا ضعفا را در برابر تونگران، نیرو بخشیده و حمایت کند و آنان را به سربلندی و عزتی بی نظیر برساند.[۱۷]
همچنین رسول خدا عهدنامه ای برای حضرت علی (علیه السلام) صادر نمودند و در آن، نقش مهم کارگزاران حکومتی را در اصلاح جامعه تبیین نموده و ویژگی های لازم آنها را چنین برشمردند: کار مردم، تنها وقتی سامان می یابد و اصلاح می شود که کارگزاران و دست اندرکاران تو، شایسته گردند. پس برای اداره کارهایت کسی را برگزین که اهل ورع، فقه، دانش و سیاست باشد و با اندیشمندان و صاحبان تجربه همراه باش… .[۱۸]
۳ـ عقد پیمان های سیاسی
بهترین نمودار دیپلماسیِ دولت اسلامی در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، عهدنامه ها و پیمان هایی است که بین حضرت و اقوام و فرق مختلف به امضا رسیده است. از مهمترین آنها پیمان حضرت با یهودیان مدینه است که در بخشی از آن این موارد به چشم می خورد:
۱ـ مسلمانان و یهودیان مانند یک ملت در مدینه زندگی می کنند.
۲ـ مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینیِ خود آزاد هستند.
۳ـ با وقوع جنگ، هر کدام دیگری را در صورتی که متجاوز نباشد، علیه دشمن کمک می کند.
۴ـ در صورتی که مدینه مورد هجوم قرار گیرد، همه دفاع می کنند.
۵ـ قرار صلح با دشمن، با نظر خواهی از هر دو انجام می گیرد.
۶ـ در صورت بروز اختلاف، آخرین داور، شخص پیامبر اسلام است.
۷ـ امضاء کنندگان، با یکدیگر به خیرخواهی و نیکوکاری عمل می کنند.[۱۹]
عهدنامه دیگر، پیمانی است که در سال ششم هجری، بین آن حضرت و قریش در ماجرای صلح حدیبیّه به امضا رسید که بر اساس آن، طرفین متعهد شدند: تا ده سال جنگ نکنند، هیچ کدام نسبت به دیگری خیانت نورزد، امنیت مالیِ یکدیگر را محترم شمارند، افراد در هم پیمان شدن با پیامبر اسلام یا مشرکین آزاد باشند، اسلام در مکه علنی باشد، و هیچ کس نسبت به آیینش مورد فشار قرار نگیرد.[۲۰]
یکی دیگر از این معاهدات بین المللی، پیمان آن حضرت با مسیحیان نجران است. آنان در این معاهده پذیرفتند که سالیانه مبلغی به عنوان مالیات به دولت اسلامی بپردازند، و در مقابل، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مسئولیت دفاع از آنان و جلوگیری از ظلم از جانب مسلمانان، آزادی مذهبی شان و… را به عهده گرفت.
۴ـ انتخاب نمایندگان سیاسی ـ اجتماعی
علاوه بر فرمانروایان و حاکمان، که با مسئولیت های مشخص، برای اداره امور هر منطقه یا قبیله، از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انتخاب می شدند، افراد دیگری نیز به عنوان «عریف» و «نقیب» عهده دار پیوند و رابطه قبایل با آن حضرت بودند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیعت عقبه دوم، پس از انجام بیعت، فرمود: دوازده تن «نقیب» از میان خود بفرستید تا کارهای شما را به عهده داشته باشند.
این گروه توسط خود مردم، انتخاب شدند و سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، این گونه با آنان بیعت کرد: همان گونه که عیسی بن مریم با حواریین بیعت کرد، من نیز با شما بیعت می کنم تا نسبت به آنچه در قومتان می گذرد، «کفیل» آنها بوده، و همان گونه که از خانواده خود حمایت می کنید، از من حمایت نمایید.[۲۱]
همچنین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در هر قبیله، افرادی را به عنوان «عریف» تعیین می کرد. انتخاب این افراد در سال ششم هجری انجام گرفت. لذا علامه حلی به استناد این عمل حضرت می گوید: سزاوار است که امام، برای هر قبیله، «عریفی» قرار دهد.[۲۲]
در جامعه آن روز، عریف مسئولیت گردآوریِ اطلاعات و آگاهی از وضع مردم را در جهت ارائه حاکم به عهده داشته است، و از این طریق، در امور سیاسی و اجتماعی دخالت، و اشراف داشته.[۲۳] و با مردم از رابطه نزدیک و صمیمی برخوردار بوده است.
از این رو، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نظرخواهی از مردم، به عریف هر قوم مراجعه می کرد، و در مواردی که تصمیم گیری و یا اجرای یک تصمیم به هماهنگی با مردم و حضور آنان نیاز داشت، این هماهنگی توسط عریف انجام می گرفت؛ مثلاً در جنگ حنین، پس از آن که شش هزار نفر از هوازن و قبایل دیگر به دست مسلمانان اسیر شدند، گروهی از مسلمانان هوازن خدمت پیامبر رسیده و تقاضای آزادیِ اسیران خود را کردند. مسلمانان با این پیشنهاد موافقت کردند؛ ولی رسول خدا فرمود: من نمی دانم که چه کسانی از شما به این کار راضی شده، و چه کسانی با آن مخالف هستند. برگردید تا عرفای شما مسأله را بررسی و به ما گزارش کنند.
مسلمانان برگشتند و عرفا با آنان سخن گفته و نظراتشان را پرسیدند. پس از آن، به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و گفتند: همه مردم نسبت به آزادیِ این اسیران رضایت داشته و اجازه داده اند.[۲۴]
۵ـ اعزام مأموران اطلاعات و تحقیقات
رهبریِ اسلامی، برای آگاهی از توطئههای داخلی و خارجی، به اطلاعات دقیق و قابل اطمینان نیاز دارد، به ویژه در برخوردهای نظامی، که تنها با گردآوریِ اخبار صحیح از موقعیت و عملکرد دشمن، به اقدام مناسب می توان دست زد و در غیر این صورت؛ نتیجه ای جز غافلگیر و مقهور قرار گرفتن مسلمانان رخ نخواهد داد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عده ای از مسلمانان را برای کسب خبر از شرایط دشمن و اطلاع از تصمیمات و برنامه های آنان اعزام می نمود. در کتاب های تاریخ و سیره، نام برخی از این مأموران و نوع مأموریتشان ثبت شده است؛ مانند:
ـ عدی بن ابی الزغبا را در واقعه بدر برای کسب اطلاع از ابوسفیان، اعزام فرمود.
ـ قبل از حرکت از مدینه به بدر، طلحه بن عبیدالله و سعید بن زید را به سوی شام فرستاد.
ـ در جنگ خندق، حذیفه بن یمان را برای خبرگیری از قریش قرار داد.
ـ در قضیه هوازن، عبدالله بن حدرد را به میان آنها اعزام نمود.
ـ در احزاب، جبله بن عامر، مأمور اطلاعاتیِ حضرت بود.[۲۵]
همچین در مواردی که یکی از کارگزاران دولتی، مورد اتهام و سوء ظن قرار می گرفت، افرادی جهت تحقیق و بررسی از سوی حضرت مأموریت می یافتند و اگر از فرماندهان جنگ، کسی مورد اتهام بود، رسول خدا برخی از اصحاب مورد اطمینان خود را، جهت بررسی و ارائه گزارش، همراه آن سپاه اعزام می نمود.[۲۶]
۶ـ سرکوب فتنه گران
در مورادی که دشمنان اسلام، به فتنه و توطئه روی می آوردند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای سرکوب آنان اقدام می کرد؛ مثلاً در آستانه جنگ تبوک، که مسلمانان برای حضور در سپاه اسلام آماده می شدند، به حضرت خبر رسید که عده ای از منافقین در خانه سویلم یهودی، جمع شده و مسلمانان را از حضور در جنگ باز می دارند. پیامبر اسلام، به طلحه بن عبدالله و برخی دیگر از اصحاب خود دستور دادند تا به سراغ آنها رفته، خانه شان را آتش زده و بر سرشان ویران کنند.[۲۷]
در جریان برخورد حضرت با یهودیان بنی نضیر نیز نمونه دیگری از این شدّت عمل و سختگیری دیده می شود:
بنی نضیر، قبیله ای از یهودیان بودند که در بیرون مدینه استقرار داشتند. آنان بعد از جنگ بدر، با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان بستند و متعهد شدند که علیه مسلمین اقدامی نداشته باشند؛ ولی پس از نبرد احد، پیمان شکنی کرده، با هماهنگیِ مشرکین مکه، دست به آشوبگری زده و برای قتل حضرت توطئه کردند. رسول اکرم، در برابر آنها اعلام جنگ نمود و حتی دستور داد که نخلهای آنان را قطع نموده و آتش زنند. بنی نضیر، بالأخره برای حفظ جان خود، حاضر شدند تا آن منطقه را ترک کنند. عده ای به خیبر و عده ای به شام کوچ کردند.[۲۸] در قرآن ماجرای آنها بازگو شده و تصریح شده که قطع درخت های خرمایشان «باذن الله» بوده است.[۲۹]
نمونه دیگر، اقدام سول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در ویران کردن مسجد ضرار است. مسجدی که منافقین در کنار مسجد قبا بنا نمودند تا بدین وسیله، بین مسلمانان اختلاف افکنده و پایگاهی برای مقابله با اسلام در اختیار داشته باشند، با نزول آیاتی از سوره توبه،[۳۰] پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از انگیزه شوم آنان باخبر شد، و در بازگشت از تبوک، به چند نفر از مسلمانان دستور دادند تا آن مسجد را خراب و آتش زده و آن مکان را محل جمع آوریِ زباله قرار دهند.[۳۱]
ریاست قضایی
بر اساس متون اسلامی، تردیدی نیست که پیامبر اسلام، داوریِ بین مردم را به عهده داشته است، و علاوه بر آن که شخصاً به اختلاف رسیدگی، و حکم صادر می کرد، افراد دیگری را نیز به عنوان «قاضی» منصوب، و اعزام می نمود همچنین حضرت، احکام قضایی را به مورد اجرا میگذاشت. منصب قضاییِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسئولیت های ناشی از آن، از موارد زیر استفاده می شود:
۱ـ قضاوت و داوری
در جریانات فراوانی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان مرجع داوری و حاکم، و در جهت رفع اختلاف و فصل خصومت، قضاوت نموده و ضوابط رویه قضاییِ خویش را اعلام می کردند؛ مثلاً میفرمودند: من فقط با بیّنه و قسم، بین شما داوری می کنم.[۳۲] در متون روایی، نمونه هایی از احکام قضاییِ حضرت، ثبت شده است.[۳۳]
۲ـ نصب و اعزام قضات
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را به عنوان قاضی به یمن فرستادند و به او سفارش نمودند: وقتی طرفین دعوا در نزد تو حاضر شدند، همان گونه که سخن اولی را میشنوی، سخن دیگری را نیز گوش کن، و قبل از آن داوری نکن.[۳۴] همچنین حضرت، در مأموریت دیگری، معاذ بن جبل را به یمن اعزام کرده، و علاوه بر جمع آوریِ صدقات، تعلیم قرآن و احکام، قضاوت را نیز به وی سپردند.[۳۵]
۳ـ زندانی کردن متّهم و مجرم
بر طبق احادیث و نقل های تاریخی، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، برخی از افراد متهم را زندانی می کردند و حتی برای زنان مجرم، زندان خاصی داشتند. و از آن جمله، دختر عدی بن حاتم را در آنجا حبس کردند.[۳۶]
۴ـ اجرای حدود
در مواردی که گناهکار استحقاق اجرای حدّ داشت، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن اقدام می کرد؛ مثلاً حضرت زناکار را سنگ باران کردند.[۳۷] همچنین جریان رجم زنی از قبیله غامد، که با اقرار مکرر خود، خواستار اجرای حد بود و به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می رسید، در تاریخ ثبت شده است.[۳۸]
۵ـ حکم به «حجر» و تصرف در اموال محجور
در صورت ورشکسته شدن بدهکار، حاکم اسلامی، او را (به عنوان محجور) از تصرف در اموالش منع می کند. به علاوه، حاکم می تواند برای باز پرداخت دیون او، اموالش را به فروش برساند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ، نیز معاذ را محجور دانسته، و پس از آن، دارای اش را برای ادایِ دین او فروخت.[۳۹]
۶ـ مسئولیت پرداخت دین
در صورتی که شخص مدیون، قدرت ادای دین خود را نداشته باشد، حاکم اسلامی وظیفه دارد بدهیِ او را بپردازد و او را از زیر بار بدهکاری بیرون آورد. پیامبر اسلام فرمود: هر بدهکاری که به نزد حاکم مسلمین رود، و درماندگیِ خود را برای او آشکار سازد، از پرداخت دین معاف بوده و حاکم اسلامی باید بدهیِ او را بپردازد.[۴۰] همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، در سخنرانیِ عمومیِ خود، اعلام می کردند: هر کس با بدهکاری از دنیا رفته (و مالی برای پرداخت بدهیاش به جا نگذاشته) دینِ او بر عهده من است.[۴۱]
امام صادق (علیه السلام) فرمود که این اعلام عمومی باعث گردید تا یهودیان به اسلام روی آوردند؛ زیرا با این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، خود و خانواده خویش را تأمین می دیدند.[۴۲]
علاوه بر موارد فوق، مسئولیت های قضاییِ دیگری نیز برای حاکم اسلامی وجود دارد که در فقه اسلامی ذکر گردیده است و در آن موارد نیز، پیامبر به عنوان حاکم اسلامی اقدام می کردند؛ همچون «ملاعنه» که کیفیت آن در قرآن تبیین شده است.[۴۳] و بر طبق روایات متعدد، سول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، این دستور را چنان چه شوهری، همسر خود را مورد اتهام قرار داده و قذف می کرد، اجرا می نمود.[۴۴]
هدایت، تنظیم و کنترل اقتصاد
نقش دولت اسلامی در اقتصاد جامعه، ابعاد گوناگونی دارد، که بخشی از آن مربوط به «اموال عمومی و بیت المال» و بخش دیگر، در ارتباط با روابط اقتصادی در سطح جامعه، تنظیم و کنترل فعالیت های اقتصادی مردم است. در بخش اول، اموال متفاوتی در اختیار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار می گرفت؛ مانند غنیمت، جزیه و زکات که قوانین و مقررات آنها، از نظر شیوه جمع آوری و کیفیت تقسیم و مصرف در فقه اسلامی ذکر شده است و نیازی به پرداختن بدان در اینجا نیست.
اینک تنها نگاهی گذرا به نقش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان رهبر نخستین دولت اسلامی، در دو بخشِ فعالیت های اقتصادی دولت و مردم می افکنیم:
۱ـ تشکیلات گردآوریِ زکات
مهمترین منبع درآمد دولت اسلامی در صدر اسلام، زکات بوده است، که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دریافت و جمع آوریِ آن، مأمورین خود را به مناطق مختلف اعزام می نمود:
ـ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فروه بن مسیک را به عنوان عامل خود، بر قبیله های مراد، زبید و مذّحج، انتخاب کرد و خالد بن سعید را به همراه او برای دریافت صدقات فرستاد، و به وی دستورالعملی درباره مقدار زکات ابلاغ کرد. فروه تا زمان وفات حضرت، همچنان مأمور مالیاتیِ حضرت، در آن قبایل بود.[۴۵]
ـ در سال نهم هجرت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بریده بن حصیب را برای زکات های قبیله اسلم و غفار، عباد بن بشر را برای زکات های قبیله سلیم و مزینه، عمرو بن عاص را برای گرفتن زکات فزاره، صحاک بن سفیان را برای قبیله بنیکلاب، بسر بن سفیان را برای قبیله بنیکعب، عبدالله بن لتبیه را برای قبیله بنی ذبیان و مردی از بنیسعد را برای قبیله بنی سعد، جهت گرفتن زکات اعزام نمود.[۴۶]
ـ همچنین در سال دهم هجرت، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مهاجر بن ابی امیه را به صنعا، زیاد بن اسد انصاری را به حضر موت، عدی بن حاتم طائی را به طی و اسد ، مالک بن نویره را به حنظله، علاء بن حضرمی را به بحرین و علی بن ابی طالب را به نجران، برای جمع آوریِ صدقات فرستاد.[۴۷]
البته مسئولیت جمع آوریِ زکات، معمولاً با والیان و فرمانروایان هر منطقه بوده است، و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز افرادی را برای تحویل گرفتن اموال به نزد ایشان اعزام می کرد؛ مثلاً در حکم مأموریت علاء بن حضرمی آمده است: او را به نزد منذر بن ساوی میفرستم تا آن چه را که از جزیه و صدقات جمع کرده، تحویل گیرد.[۴۸] همچنین حضرت در نامهی دیگری به امیر بحرین (منذر) نوشت: قدامه و ابا هریره را فرستادم تا آنچه را که از جزیه در نزد تو جمع شده، به آنها بپردازی.[۴۹]
۲ـ واگذاریِ منابع طبیعی
با تشکیل دولت اسلامی، بهرهبرداری از منابع ملّی و تملّک آنها، تنها با اجازه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امکان پذیر بود؛ مثلاً ابو سبره از یمن، به خدمت حضرت رسید و پس از قبول اسلام، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کرد تا جردان را که دره ای در یمن است، به او واگذار شود، و حضرت، وادیِ جردان را در اختیار او قرار دادند.[۵۰]
این گونه موارد نشان می دهد که حیازت و بهره برداری از منابع طبیعی، در دولت اسلامی و در عصر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خودسرانه نبوده، و افراد بدون کسب اجازه از رهبر اسلامی، حق تصرف در این گونه اراضی و اموال عمومی را نداشتند. بخشی از اسنادی که از سوی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر و مهر شده، و هم اینک نیز در متون تاریخی وجود دارد، مربوط به واگذاری این گونه اراضی و معادن است. در این اسناد، نام این اشخاص، همراه با نام منطقه واگذاری دیده می شود:
حرام بن عبدعوف، راشد بن عبدرب، اجب سلمی، هوزه بن نبیشه، وقاص بن قمامه، عبدالله بن قمامه، سلمه بن مالک، بنی جنال، عداء بن خالد، مجاعه بن مراره، عاصم بن حارث، زبیر بن عوام، سعیر بن عداء، جمیل بن ردام، حصین بن نضله، رزین بن انس، عظیم بن حارث، حصین بن اوس، بنی قره بن عبدالله، یزید بن طفیل، بنی قنان بن ثعلبه، سعید بن سفیان، عتبه بن فرقد، بنی شنخ بن جهینه، عوسجه بن حرمله، بلال بن حارث، بنی عقیل، داریین، نعیم بن اوس، عباس بن مرداس.[۵۱]
غیر از افراد بالا، که متن اسناد واگذاری آنها موجود است، نام افراد و گروه های دیگری نیز در تاریخ ثبت شده است که اجازه استفاده از منابع طبیعی را داشته اند، هر چند متن اسناد مربوط به آنها موجود نیست.[۵۲]
واگذاریِ این گونه منابع طبیعی، در اصطلاح فقه، «أقطاع» نام دارد، و مبنای فقهیِ آن، این است که ثروت های خام طبیعی، مثل اراضی موات و معادن، از آنِ پیامبر خدا است، و هیچ کس بدون اجازه آن حضرت، حق تصرف و تملّک آنها را ندارد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، این اراضی را در اختیار مردم قرار می دادند تا با آباد کردن آنها استخراج آب و بهرهبرداری از معادن، باعث آبادیِ زمین و رونق اقتصادیِ جامعه گردند.[۵۳]
۳ـ قراردادهای اقتصادی
در دولت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قراردادهای اقتصادی با اقوام و ملل مختلف، توسط آن حضرت انجام می گرفت، مثلاً پیامبر قراردادی با یهودیان خیبر امضا نمود که تاریخچه اجمالیِ این پیمان چنین است:
با پایان یافتن درگیریِ خیبر و فتح آن توسط مسلمین، املاک یهودیان آنجا به عنوان غنیمت به مسلمانان رسید؛ ولی یهودیان ساکن خیبر، که به کشاورزی آشناتر بودند، از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خواستند که حضرت املاک خیبر را بین آنها بالمناصفه تقسیم کند، تا آنان نیمی از درآمد این اراضی را به مسلمانان بپردازند، و در ضمن، پیامبر حق داشته باشد که هرگاه بخواهد، آن سرزمین را باز پس گیرد، و آنها را اخراج کند. این پیشنهاد مورد موافقت حضرت قرار گرفت و چنین پیمانی بین یهودیان خیبر و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، به امضاء رسید.[۵۴]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عبدالله بن رواحه را برای برآورد محصول خیبر می فرستاد، و هرگاه می گفتند: اجحاف کردی، می گفت: «با این برآورد خواستید، مالِ شما؛ نخواستید، مالِ ما». یهودیان هم عدالت او را می ستودند. و با شهادت عبدالله در غزوه موته در سال هشتم هجری، جبار بن صخر، به این سمت انتخاب گردید.[۵۵]
این قرارداد اقتصادی، بین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و ساکنین خیبر، ریشه و مبنای «عقد مضارعه» در فقه اسلامی گردید.[۵۶]
۴ـ کنترل بازار و تجارت
در جهت جلوگیری از تخلفات اقتصادی و برای نظارت بر اجرای قوانین اسلامی، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمورینی بر بازار می گمارد؛ مثلاً پس از فتح مکه، علاوه بر نصب فرماندار، سعید بن عاص را نیز برای کنترل و نظارت بر بازار، نصب نمود. همچنین بر طبق برخی نقل های تاریخی، رسول خدا، عمر را به عنوان «عامل السوقِ» مدینه، انتخاب کرد.[۵۷]
علاوه بر آن که، آن حضرت، شخصاً بر اوضاع بازار و کسب و تجارت، نظارت و اشراف داشت، و در موارد لازم، دخالت می نمود. از آن جمله، وقتی که به عده ای از محتکرین برخورد کرد، دستور فرمود تا مواد غذاییِ احتکار شده را به بازار آورده و در معرض دید مردم قرار دهند.[۵۸]
همچنین در شرایطی که گندم و جو، در مدینه کم یاب شده بود، و تنها یک نفر در انبار خود ذخیره کرده بود، حضرت به او فرمود: مسلمانان گزارش داده اند که طعام در شهر تمام شده و تنها مقداری در نزد تو وجود دارد، آن را بیرون آور و هرگونه که می خواهی بفروش، ولی حبس نکن.[۵۹]
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به کسانی که در کار تجارت و بازرگانی به صورت کلان دست داشتند، مثلاً برخی از مواد غذایی را به صورت عمده تهیه و در شهر توزیع می کردند، مراقبت خاصی داشت تا مبادا احتکار، مردم را در فشار و سختی قرار دهند؛ مثلاً حضرت به حکیم بن حزام که از این صنف بود، فرمود: ای حکیم! مبادا احتکار کنی![۶۰]
لذا حضرت امیر (علیه السلام) به استاندار خود در مصر (مالک اشتر) سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را یادآوری می کند، و از او میخواهد که در نظارت و کنترل بازار، همان گونه عمل کند: ای مالک! … همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از احتکار جلوگیری می کرد، تو نیز مانع آن شو.[۶۱] این تعبیر امیر المؤمنین (علیه السلام) حکایت از آن دارد که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان رئیس دولت اسلامی، در برخورد با محتکران به توصیهی اخلاقی و نصیحت اکتفا نکرده. بلکه عملاً مانع سودجویی های غیر مشروع آنها می شده است.
علاوه بر احتکار، عامل دیگری که می توانست وضع بازار را آشتفته نماید و در بالا رفتن قیمتها تأثیر فراوان گذارد، «تلقّی رکبان» بود؛ به این معنا که برخی از بازرگانان و دلالان کالا، قبل از این که کاروان های تجاری به شهر مدینه وارد شوند و اجناس خود را مستقیماً به مردم عرضه نمایند، به بیرون شهر می رفتند و کالای تجاریِ آنان را یک جا و با قیمت ارزان میخریدند، و سپس در شهر آورده و با قیمت بالاتری در دست مصرف کنندگان و خرده فروشان می دادند، و چون تمام جنس را یکجا تهیه کرده بودند، و عموم مردم چاره ای جز خرید از آنها نداشتند، مشکلاتی در وضع بازار پدید میآمد. از قبیل: انحصار کالا و تجارت به دست افراد خاص، رونق دلالی، افزایش قیمتها، عدم عرضهی کالا در مواقع و شرایط خاص و… .
از این رو، «تلقی رکبان» از سوی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ممنوع اعلام شد تا جلوی چنین سوء استفادهها گرفته شود،[۶۲] به ویژه که «تلقّی» بر طبق نظر برخی از دانشمندان، معمولاً با فریب و نیرنگ همراه بوده است؛ مثلاً ابن اثیر، تلقی رکبان را این گونه توضیح می دهد: یعنی بازرگانان شهر به استقبال بدوی و روستایی، به بیرون شهر روند و به دروغ به او بگویند: «این کالای تو، در شهر بازار ندارد و کساد است.» تا اجناس او را با قیمت ارزان از دستش بیرون آورند.[۶۳]
همچنین، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در جهت مقابله با این گونه سودجوییها و نیرنگها، بازرگانان شهر را از این که اجناس بادیه نشینان و روستاییان را که به شهر آورده و به فروش برسانند، نهی فرمود تا صاحبان کالا بتوانند مستقیماً اجناس خود را با قیمت مناسب در اختیار مشتریان واقعی قرار دهند.[۶۴] علاوه بر آن که حضرت با تجّاری که با فریب و خیانت، اجناس خود را در بازار عرضه می کردند، برخورد می نمود.[۶۵]
نتیجه
در پرتو نصوص فراوان و متون غیر قابل تردید، اگر کسی ادعا کند که تشکیل حکومت اسلامی توسط پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از بدیهیّات تاریخ اسلام است، سخنی به گزاف نگفته است؛ چه این که تردید در این موضوع، حتی از نظر کسانی که کمترین آشنایی با تاریخ اسلام دارند، تردید در یک امر قطعی و مسلم شمرده می شود.
از این رو، تنها برای آگاهیِ کسانی که هیچ گونه آشنایی با تاریخ اسلام نداشته، و از سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیخبرند، شواهدی تاریخی ذکر کردیم تا دور نمایی از نخستین دولت اسلامی، در ذهن آنان نقش بندند و بر ایشان آشکار گردد که:
۱ـ با طلوع اسلام، و به ویژه پس از هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه، تحولی ژرف و عمیق در زندگیِ سیاسی و اجتماعیِ مردم جزیره العرب پدید آمد، و افرادی که قبل از اسلام، از نظر اجتماعی واحدی به صورت پایدار برخوردار نبوده، و یک رژیم سیاسی، بر سرزمینشان حاکمیت نداشته، و از حضور و اقتدار رهبریِ اجتماعی به صورت دولت، محروم بودند، برای اولین بار، سایه دولت اسلامی، به رهبریِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آنان گسترده گردید و نهادهای مورد نیاز دولت، در آن دیار و سرزمین تأسیس گردید.
۲ـ در نخستین دولت اسلامی، اداره حکومت، بر عهده شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و آن حضرت مستقیماً در سامان دادن به امور اجتماعی و مدیریت جامعه دخالت داشت. امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و قضایی، با نظر آن حضرت، و بر طبق صلاح دید او انجام می گرفت.
۳ـ حق ولایت و سرپرستیِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در نظر مسلمانان صدر اسلام، یک اصل مورد قبول و پذیرفته شده بود و هر کس که با قبول اسلام، عضو امت اسلامی شمرده می شد، خود را موظف به اطاعت از دستورات حضرت می دانست. مسلمانان بین دستوراتی که از طریق وحی به پیامبر ابلاغ می گردید، مانند نماز، روزه و حج، با دستوراتی که از سوی پیامبر، و در جهت اداره جامعه، صادر می شد، مانند نصب حاکمان و اعزام مأموران مالیاتی، تفاوتی قائل نبودند و همه آنها را به عنوان اوامر لازم الاجرا تلقی می کردند. تفکیک بین این دو گونه فرمان ها، و تردید در مشروعیّت قسم دوم (اوامر حکومتی) مطرح نبود.
۴ـ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای غیر مسلمانان نیز، به عنوان رئیس دولت اسلامی شناخته شده بود. از این رو، برای قراردادها و تعهدات بین المللی، با آن حضرت مذاکره می کردند و نظر آن حضرت را به عنوان نظر جامعه اسلامی، و امضای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان امضایِ رئیس دولت اسلامی، قلمداد کرده و حکومت اسلامی را نسبت به آن متعهد میدانستند.
پی نوشت ها
[۱] . (جمعه/ ۲). «یتلوا علیهم و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه».
[۲] . ر.ک: محمد حسین طباطبایی، مقالهی «ولایت و زعامت»، مرجعیت و روحانیت؛ المیزان، ج۴، ص۱۲۱.
[۳] . محمد یوسف موسی، نظام الحکم فی الاسلام، ص۱۴.
[۴] . امام خمینی، بدائع الدرر، رسالهی لاضرر، صص۱۰۷ ـ ۱۰۵.
[۵] . محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۶۳۹.
[۶] . علی احمدی، مکاتب الرسول، ص۳۴۵.
[۷] . البدایه و النهایه، ج۵، ص۱۰۳.
[۸] . تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۸.
[۹] . علی احمدی، همان، ص۲۳۳.
[۱۰] . اسد الغابه، ج۳، ص۱۰۴.
[۱۱] . علی احمدی، همان، ص۱۸۶.
[۱۲] . برای نمونه، ر.ک: شیخ عبدالحی الکتابی، نظام الحکومه النبویه ـ التراتیب الاداریه، ج۱، ص۲۴۰ و ۲۴۷.
[۱۳] . علی احمدی، مکاتیب الرسول، ص۴۰۵.
[۱۴] . سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۶۵.
[۱۵] . بحارالانوار، ج۲۱، صص۱۲۴ و۱۲۲.
[۱۶] . واجعل لنا من لدنک ولیاً واجعل لنا من لدنک نصیراً (نساء/ ۷۵).
[۱۷] . فضل طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۷۶.
[۱۸] . دعائم الاسلام، ج۱، صص۲۷۰-۲۶۹.
[۱۹] . سیره ابن هشام، ج۲، ص۵۰۱.
[۲۰] . علی احمدی، مکاتیب الرسول، ص۲۸۲.
[۲۱] . بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۳ و ۲۶.
[۲۲] . تذکره الفقهاء، ج۱، ص۴۳۷.
[۲۳] . ابن حجر، فتح الباری، ج۱۳، ص۱۴۸؛ ابن اثیر، نهایه، ج۳، ص۲۱۸.
[۲۴] . واقدی، مغازی، ص۹۵۲، بر طبق نظر برخی از محققان، چون مسلمانان هوازن، پس از تقسیم اسرا، برای آزادیِ آنان اقدام کردند ـ آن گونه که واقدی گزارش کرده ـ و در آن زمان، اسیران به ملکیت افراد مسلمان درآمده بود، لذا پیامبر از صاحبان آنان اجازه گرفته و آنان را آزاد نمودند و خود حضرت مستقیماً در اموال مسلمانان تصرف نکردند (مجلهی نور علم، شمارهی ۱، دوره سوم، ص۱۰، مقالهی آیت الله احمدی میانجی).
[۲۵] . التراتیب الاداریه، ص۳۶۱ ـ ۳۶۲.
[۲۶] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۴.
[۲۷] . التراتیب الاداریه، ج۱، ص۳۰۹.
[۲۸] . محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۹، ص۲۰۷؛ فضل طبرسی، مجمع البیان، ج۹، ص۲۵۷.
[۲۹] . حشر / ۵.
[۳۰] . توبه / ۱۱۰-۱۰۷.
[۳۱] . محمد حسین طباطبایی، المیزان، ص۳۹۲؛ فضل طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۷۳.
[۳۲] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۶۹.
[۳۳] . احمد بن حنبل، مسند، ج۵، ص۳۲۷.
[۳۴] . التراتیب الاداریه، ج۱، ص۲۵۷.
[۳۵] . همان، ص۴۳.
[۳۶] . همان، صص۳۰۰-۲۹۴.
[۳۷] . شیخ طوسی، خلاف، ج۴، ص۵۰۶.
[۳۸] . بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۶۶.
[۳۹] . شیخ طوسی، خلاف، ج۳، ص۲۶۹.
[۴۰] . مستدرک الوسائل، ج۲، ص۴۹۱.
[۴۱] . شیخ طوسی، همان، ج۴، ص۱۰ ـ ۱۱؛ ر.ک: محمد باقر صدر، اقتصادنا، الضمان الاجتماعی، ص۶۳۳.
[۴۲] . کافی، ج۱، ص۴۰۶.
[۴۳] . نور/ ۹ ـ ۶.
[۴۴] . ر.ک: محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۳۴، ص۳ ـ ۴.
[۴۵] . محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۶۴۱.
[۴۶] . همان، ص۵۷۱.
[۴۷] . بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۷۳.
[۴۸] . الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۷۶.
[۴۹] . مکاتیب الرسول، ص۲۲۲.
[۵۰] . محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۶۴۰.
[۵۱] . مکاتیب الرسول، صص۴۹۲-۴۴۷.
[۵۲] . همان،صص۴۹۸-۴۹۲.
[۵۳] . دربارهی بحثهای حقویقی و اقتصادی، در مورد اقطاع، ر.ک: محمد باقر صدر، اقتصادنا، ص۴۵۶؛ سید محمد خامنهای، اقطاع و حقوق اراضی دولتی؛ علی احمدی، مکاتیب الرسول، ص۴۹۲.
[۵۴] . سیره ابن هشام، ج۳، ص۳۵۲.
[۵۵] . محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام. صص۴۸۱-۴۷۱.
[۵۶] . شیخ طوسی، خلاف، ج۳، ص۵۱۶.
[۵۷] . سیره حلبیه، ج۳، ص۳۵۴؛ الاصابه، ج۲، ص۴۷؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۰۹.
[۵۸] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۳۱۷.
[۵۹] . کلینی، کافی، ج۵، ص۱۶۴.
[۶۰] . علامه شوشتری، قاموس الرجال، ج۳، ص۶۳۰.
[۶۱] . نهج البلاغهی فیض الاسلام، ص۱۰۱۷.
[۶۲] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۳۲۶؛ مرتضی انصاری، مکاسب، ص۲۰.
[۶۳] . ابن اثیر، نهایه، ج۴، ص۲۶۶.
[۶۴] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۳۲۷، عده ای از فقها مانند شیخ طوسی و علامه حلی به طور کلی این کار را حرام دانسته اند، (محمد حسنن جفی، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۴۶۱).
[۶۵] . حر عاملی، همان، ص۲۰۹.
منبع: مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات