- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- 0 نظر
آموزه بودا و راهی که او برای رهایی و رسیدن به نیروانا تعلیم می داد، بر پایه هستی شناسی خاص او استوار شده بود. راهبانی هم که به دنبال دست یابی به نیروانا بودند می بایست هستی شناسی بودا را به صورت عمیق و شهودی درک می کردند.
آموزه شونیتا در فلسفه ناگارجونه نیز، در واقع بسط هستی شناسی و بینش فلسفی بودا است که برای درک آن، باید با نظریه علیت و آموزه ناپایداری در هستی شناسی بودا آشنا شویم و بر این اساس، حقیقت جهانی را که در آن زندگی می کنیم دریابیم.
چهار نظریه در باب علیت در هستی شناسی هندی
در هستی شناسی هندی در زمان بودا، چهار نظریه در باب علیت مطرح بود:
۱. نظریه علیت درونی (یا خـودعلتـی)، که فیلسوفان برهمنی به آن باور داشتند. ایـن نظریه متضـمن اعتقاد به دوام و در نتیجه، اعتقاد به وجود «خود» دائم و ازلی است که بودا آن را چیزی اثبات ناپذیر می دانست و بنابراین، نظریه علیت درونی را رد می کرد.
۲. نظریه علیت بیرونی، که متفکران مادیگرا به آن باور داشتند. چنین تفکری متضمن اعتقاد به وجود قانون فیزیکی و ضروری طبیعت است که حاصل آن خودکاری و نـاگزیری پدیده ها، و در نتیجه جبر کامل از جنبه انسانی است، و سبب سـلب مسـئولیت اخلاقی از انسان می شود. بودا از این نظریه با نام «پوچگرایی» یاد می کند.
۳. نظریه تلفیقی از علیت درونی و علیت بیرونی، که در مکتب جین به آن باور داشتند.
۴. نظریه انکار هر دو، کـه احتمالا برخی از شکاکان آن را مطرح می کردند.
نظریه علیت در هستی شناسی بودا
بودا در هستی شناسی خود نیز راه میانه ای را در پی گرفت و نظریه «وجود وابسته» را مطرح کرد. یعنی از یک سو اعتقاد به ذاتی ثابت و جوهری لایتغیر در علت را، که سبب بروز معلول می شود، رد میکند و از سوی دیگر، راه را بر جبر مطلق و بی مسئولیتی انسـان می بندد.
این آموزه از زاویه دیگری نیز «راه میانه» در نظر گرفته می شود. اگر در ذهن داشته باشیم که در هستی شناسی هند، وجود متضمن تداوم است، دو مفهوم «وجود» و «عدم» جنبه مهم دیگری نیز پیدا می کنند. به این ترتیب که بودا از یک سو با تأکید بر واقعیت تجربی توقف پدیده ها، مفهوم وجود حقیقی (جوهر) و در نتیجه تداوم را رد می کند و از سوی دیگر، از آنجا که عدم به هیچ گرایی مطلق بدون هیچ تداومی می انجامد، بـا تأکیـد بـر واقعیت تجربی وجود وابسته پدیده ها، نوعی تداوم برای آنها قائل می شود و بـا ایـن تـدبیر، در هستی شناسی خود مسأله تداوم در تجربه بشری را، بدون افتادن در دام پیوستگی و تداوم در شکلی از اشکال آن یا عدم تداوم مطلق حل می کند.[۱]
آموزه «ناپایداری» در هستی شناسی بودا
برای درک بهتر این دیدگاه، باید آموزه بودایی دیگری را نیز که یکی از سه اصل از نخستین مرحله «طریق هشتگانه والا»، یعنی یکـی از سـه اصـل «اعتقـاد درسـت» اسـت، بررسی کرد. این اصل همان ناپایداری یا عدم تداوم پدیده ها (آنیتیا) اسـت، کـه در هستی شناسی بـودایی، قانون ضروری و بنیادین همه وجود به شمار می رود.[۲]
در هستی شناسی بودا، هیچ پدیده و امر ثابتی در جهان وجود ندارد و همه چیز در حال تغییر و دائما در حال شدن است. هر آنچه در این عالم به وجود می آید، از همان نخستین لحظه وجود، دستخوش تغییر و فرسودن است و همچون سنگ بزرگی که از بالای کوه به سوی پایین می غلطد، نه میتواند جلوی حرکت خود را بگیرد و نه قادر است که از هم پاشیدن اجزایش را که در اثر این حرکت و برخورد صورت می گیرد، متوقف کند.[۳]
چنین است که اجزای سازنده عالم در هر لحظه به سبب گرد آمدن علت های لازم و تحت شرایطی خاص به هم می پیوندند و به وجود می آورند و لحظه دیگر شـکل دیگری بـه خود می گیرند و … و این تغییرات چنان با سرعت رخ می دهند که ذهن انسان آنها را پیوسته می بیند، همچون صحنه های گوناگون فیلمی که با سرعت بالای خود، ذهن را فریب می دهند و مفهوم حرکت را القا می کنند.
هستی شناسی بودا و نیروانا
این حقیقت دشواریاب همان است که معادل دهرمه دانسته شده و درک حقیقی آن، معادل دست یافتن به نیروانه بـه شمار آمده است.[۴] حقیقتی که به قول بودا «از درنیافتن آن است که این مردم همچون گلوله ای نخی در هم گره خورده اند، از زنگار پوشیده شده اند، همچون طنابی در هم پیچیده اند و نمی توانند از این شرایط پر رنجی که گرفتار آنند، از این قلمرو ناگوار، از این چاه ژرف، از این گردیدن دائمی، در سمساره، رهایی یابند.»[۵]
بودا از همان ابتدا در آموزه و هستی شناسی خود بر نبودن «خودی حقیقی» برای فرد یا پدیده ها به سختی تأکید می کرد تا آنجا که غلبه بر توهم وجود خود را «فرزانگی» می دانست.
تهی بودن مفهوم «جوهر» و «وجود» در هستی شناسی بودا
بر اساس هستی شناسی بودایی، و بر خلاف تصور عامه، جوهر ثابـت یا حقیقتی پایدار در پس هیچ یک از پدیده های جهان وجود ندارد و آنچه به نظر پیوسته می رسد، در واقع مجموعه بزرگی از گردآمدن ها، به هم پیوستن ها و از هم پاشیدن های متوالی و سریع است، چنان سریع که ذهن آن را درنمی یابد. همچنانکه چرخ ارابه در هر لحظه خاص حرکت، تنها بر روی یک نقطه حرکت می کند و در هر لحظه ایستادن، تنها بر روی یک نقطه می ایستد، زندگی هر موجود در حقیقت تنها متشکل از یک لحظه است.[۶]
تهی بودن مفهوم «فردیت» و «این همانی» در هستی شناسی بودا
بنا بر هستی شناسی بودایی، انسانی که متولد می شود، دم به دم تغییر می کند تـا بـه سـن پیـری و سـرانجام مـرگ می رسد. این انسان در پنجاه یا شصت سالگی از یک سو همان کودک چند روزه است و از سوی دیگر او نیست. شعله ای که از شب تا صبح می سوزد، از یـک سو همان شـعله اسـت و از دیگر سو همان نیست. در میانه این شدن دائمی و این تغییرات همیشگی، آنچه لحظه ها و در نتیجه پدیده های عالم را به هم می پیوندد، اصل «وجود وابسته» است.
تهی بودن مفهوم «علیت» در هستی شناسی بودا
پدیده های جهان تنها به سبب وابستگی علّی متقابل به یکدیگر، با هم در ارتباطند، چنانکه ظهور هر پدیده، زمینه ساز ظهور پدیده دیگری می شود و آن نیز ایجاد پدیده دیگری را سبب می شـود. امـا این رابطه علی نه به شکل رابطـه ای با علت مادی (causa materialis) اسـت، زیـرا کـه جوهری ثابت و دائمی وجود نـدارد؛ و نـه بـه شـکل رابطـه ای بـا علـت تـأثیری (causa efficiins)، چرا که یک موجود یا پدیده لحظه ای به سبب آنکه تنها در یـک لحظـه حاضـر است و در لحظه دیگر نابود می شود، امکان آن را ندارد که بر هیچ موجود دیگری تأثیر بگذارد.
بنابراین، رابطه علی میان پدیده ها، به صورت «پیدایش وابسـته» یـا pratitya-samutpada است که در حقیقت، وضعیتی میان علیت درونی و علیت بیرونی، و میان تداوم و ناپیوستگی اسـت.
تهی بودن مفهوم «تأثیر» و «حرکت» در هستی شناسی بودا
بـر اساس دو آموزه «وابستگی» و «ناپایداری» در هستی شناسی بودا، پدیده ها همه در ارتباط علی خاص بـه یکدیگر وابسته اند و هر یک برای پیدایش و ایجاد خود به مجموعه شرایط و عواملی نیاز دارند کـه بدون وجود هر یک از آنها ایجاد نخواهند شد.
از سوی دیگر، بـه فرض آنکه همه این عوامل و شرایط در لحظه ای فراهم شوند و ایجاد پدیده ای را سبب شوند، وجود و دوام آن، لحظه ای بیش نخواهد بود و این پدیده بلافاصله جای خود را به پدیده دیگری خواهد داد که گر چه شاید مشترکات بسیاری با اولی داشته باشد، اما تفاوت های متعددی نیز دارد و در هر حال هرگز با آن یکی نیست.
از کنار هم نهادن این مفاهیم میتوان پی برد که در هستی شناسی بودا هیچ یک از پدیده های این جهان، جوهر ثابت و پایداری ندارد که همچون علیت بـا دوام عمل کند و سبب ایجاد معلولی شود، یا با تصور آن بتوان مفهوم «عمل»، «حرکت» و «تغییر» یک پدیده ثابت را در ذهن مجسم کرد. همچنین می توان دریافت کـه هیچ کدام از پدیده ها، وجود مستقلی نیست و همه پدیده ها برای وجود و ظهور خود، به پدیده های دیگر وابسته اند. این نیز روشن است که وجودی وابسته، وجودی حقیقی نیست.
آموزه شونیتا در هستی شناسی ناگارجونه
با در نظر گرفتن این مفاهیم و تعمق در آنها، همچنین بـا الهام از اصلی ترین متون گرایش مهایانه یعنی «پرجناپارمیته سوتره ها»، ناگارجونه در هستی شناسی خود، مفهوم «تهی» یا «śūnyatā» را مطرح کرد. وی در مهم ترین اثر خود، «مولامادهیه میکه کاریکا»، با تحلیل یک به یک مفاهیم فلسفی و دیدگاه های متافیزیکی، همچون «شرایط علّی»، «زمان»، «کرمه»، «خود» یا «نفس»، «روشنی یافته کامل» (thathāgata) و … نشان می دهد که هیچ یک از این مفاهیم به عنوان وجودی قائم به خود وجود ندارند و همه فاقد حقیقتی مستقلند.
وی با کاربرد استدلال خاصی که در قالب عبارت های چهارگانه (تترالما) یا بیشتر بیان شده است و می توان آن را «جدل انتقادی» یا «جدل منفی» نامیـد، نخست ثابت می کند که هر موجود قائم به خود و مستقل باید بدون تغییر و ناوابسته باشـد. وی سپس استدلال می کند که در نظر گرفتن چنین تعریفی برای هر یک از پدیده های عـالم یا از نظر منطقی نادرست است یا با تجربه روزمره انسان تضاد دارد.
ناگارجونه آنگاه نشان می دهد که این تصور عام نیز که رد کردن یک مفهوم، خود به خود و منطقا به معنای اثبات امری مخالف آن است، نادرست است. به اینترتیب، اثبات اینکه موجودی فاقد وجود است، الزاما به معنای اثبات عدم آن نیست. برای نمونه، ناگارجونه در توضیح ماهیت «روشنی یافته کامل» چنین می گوید: «نمی توان او را خالی (از وجود) یا غیرخالی یا هم خالی و هم غیرخالی، یا نه خـالی و نه غیرخالی گفت. این نام ها تنها برای آن است که او را با واژه ای بخوانیم.»
منظور او از بیان چنین عبارت ها یا معما گونه های چهارگانـه از یک سـو آن اسـت کـه نشان دهد رد یک مفهوم به معنای اثبات امر مخالف آن نیست، و از سوی دیگر بر این تأکید کند که ویژگی تهیگی وجود را نمی توان در قالب زبان یا هیچ دریافتی که به طور ضمنی کیفیات یا جوهرهای ثابتی را برای پدیده ها فرض می کند، بیان کرد. به اعتقاد او، تنهـا بـا از میان رفتن این امید که زبان یا منطق قادرند خلأ یا پویایی و حرکت در هم وابسته وجود را بیان کنند، فرد خواهد توانست از توهم دوام و پیوستگی رهایی یابد.
سکون تکثر
ناگارجونه کتاب «مولامادهیه میکه کاریکا»ی خود را با این ابیات آغاز می کند:
»بودای کامل … به آن والاترین استاد درود می فرستم؛
او که اعلام نمود اصل (عام) وابستگی (نسبیت) را؛
این است همچون (نیروانه) خجسته، سکون تکثر
و آن این است که هیچ چیز ناپدید نمی گردد و هیچ چیز ظاهر نمی شود
هیچ چیز پایانی ندارد … هیچ چیز ابدی نیست
هیچ چیز همانند (خود) نیست … هیچ چیز متمایز نیست
هیچ چیز حرکت نمیکند … نـه بـه اینجـا، نـه بـه آنجـا.[۷]
در این چند بیت که از مشهورترین ابیات او شمرده می شوند، ناگارجونه با داعیه اینکـه آموزه شونیتا را از هستی شناسی بودا آموخته است، با بیان موجزی به تبیین این مفهوم می پردازد. مقصود او از این ابیات آن است که با در نظر گرفتن پیدایش به هم وابسته پدیدهها، هیچ پدیده ای به خودی خود ظاهر نمی شود و هیچ پدیده ای نیز بدون جمع آمدن شرایط نابود نخواهد شد.
از سوی دیگر، باز بر پایه علیت، هیچ پدیده ای پایانی ندارد و در عین حال چنانکه پیشتر درباره ناپایداری پدیده ها گفته شد، هیچ پدیده ای جاودانی نیست. بر اساس اصل پیدایش وابسته، هیچ علت ثابتی وجـود ندارد که سبب ایجاد معلول های پی در پی شود که با علت، این همانی داشته باشند و هیچ معلولی نیز نمی تواند جدای از علت دیگری وجود داشته باشد. بنابراین، نه «این همانی» قابل تصور است و نه «تمـایز». بـالاخره، از آنجایی که هیچ پدیده ای دارای جوهر ثابت نیست، نمی توان در مورد هیچ پدیده ای از مقوله «حرکت» سخن گفت.
جهان تهی از وجود در هستی شناسی ناگارجونه
به این ترتیب، ناگارجونه با نفی پی در پی هر آنچه سبب ایجاد تصور ثبات، بقا و استقلال در پدیده ها و امور می شود، ثابت می کند که همه پدیده ها خالی از جوهری ثابت، و حقیقتی قائم به خود و مستقلند و در واقع، با توجه به تعریفیکه قبلا درباره وجود ارائه شد (قـائم به خود بودن، استقلال و در نتیجه، داشتن وجود حقیقی) همه پدیـده هـای عـالم عاری از وجود و خالی (śūnyam) هستند.
ضرورت تفکیک حقیقت نسبی از حقیقت مطلق
با این همه، ناگارجونه خود به خوبی به این امر واقف بود کـه این هستی شناسی بودایی، با انکار هر نـوع حقیقت وجودی برای امور و پدیدارهای عالم، با تجربه روزمره انسـان در تضاد اسـت. بـه همین سبب وی حقیقت را در دو سطح در نظر می گیرد: نخست، مرتبه پـایین تر حقیقت، که واقعیتی تجربی است و با تجربه و زبان روزمره انسان سروکار دارد و در هـر صورت به امور نسبی مربوط است.
دوم حقیقتـی مطلق و عاری از هر گونه تقیید، نسبیت و حد، که با هیچ زبان و هیچ وصفی بـه توصیف تن درنمی دهد. وی سپس اظهار می دارد که آنان که قادر به تمایز و تشخیص این دو حقیقت از یکدیگر نیستند، هرگز راز عمیق آموزه های بودا را درنمی یابند. به این ترتیب، ناگارجونه بدون انکار تجربه انسان، آن را مربوط و وابسته به حقیقتی نسبی می داند کـه در صورت مراقبه و سلوک درست، همچون نردبانی فـرد جوینـده را در رسیدن به حقیقت متعالی یاری می دهد.[۸]
نتیجه گیری
بودا از همان ابتدا در آموزه و هستی شناسی خود بر نبودن «خودی حقیقی» برای فرد یا پدیده ها به سختی تأکید می کرد تا آنجا که غلبه بر توهم وجود خود را «فرزانگی» می دانست. از نگاه بودا، هیچ ذات و حقیقت پایداری در این جهان وجود ندارد و تمام مفاهیمی که ما از وجود، جوهر، خود، حرکت، تأثیر و علیت برای خود ساخته ایم، تهی و فاقد حقیقتی مستقل هستند. ناگارجونه این بینش بودا را در هستی شناسی خود بسط داد و در قالب آموزه شونیتا مطرح کرد.
پی نوشت ها
[۱] . Kalupahana, 1986, vol.2: 484-488
[۲] . Coomaraswamy, 1988: 93
[۳]. Coomaraswamy, 1993: 32
[۴] . Coomaraswamy, 1998: 30- 35; idem, 1993: 93-98
[۵] . Conze 2000; Buddhist 69-70
[۶]. Coomaraswamy, 1993: 95
[۷] . Yamaguchi, 1956: 61; A Source Book in, 1957: 340- 341
[۸] .Streng, 1986, vol. 14: 155
منابع
۱. Radhakrishnan & C. A. Moore (1957). A Source Book in Indian Philosophy (eds), Princeton, Princeton University Press
۲. Conze, E., (2000). Buddhism, A Short History, Oxford, One World
۳. Coomaraswamy, A. K., (1988). Buddha and the Gospel of Buddhism, New Jersey, Citadel Press
۴. Idem, (1993). Time and Eternity, New Delhi, Munshiram Manuharlal,
۵. Kalupahana, D., (1986). “Pratītya- Samutpada”, Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.) New York, Macmillan, vol. II, pp. 484- 488
۶. Streng, F. J., (1986). “Nagarjuna”, ibid, vol. 10, pp. 290- 293
۷. Yamaguchi, S., (1956). “Development of Mahayana Buddhist Beliefs”, The Path of the Buddha, K. W. Morgan (ed.), New york, Ronald Press Co
منبع مقاله | اقتباس از:
لاجوردی، فاطمه، نظریه شونیتا (خلأ) و مفاهیم وابسته به آن در فلسفه مادهیه میکه بودایی، فلسفه دین، دوره ۱۵، ش۱، بهار ۱۳۹۷، ص۱۹۵-۲۲۶