- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
ابن مقفع و ابن ابى العوجا، دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند، و خدا و دین را انکار مى کردند و به عنوان دهرى و منکر خدا، با مردم بحث و مناظره مى نمودند
در یکى از سالها، امام صادق (علیه السلام) در مکه بود، آنها نیز در مکه کنار کعبه بودند، ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو کرد و گفت : این مردم را مى بینى که به طواف کعبه سرگرم هستند، هیچ یک از آنها را شایسته انسانیت نمى دانم، جز آن شیخى که در آنجا (اشاره به مکان جلوس امام صادق (علیه السلام) کرد) نشسته است، ولى غیر از او، دیگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.
– چگونه تنها این شیخ (امام صادق -ع -) را به عنوان انسان با کمال یاد مى کنى؟.
براى آنکه من با او ملاقات کرده ام، وجود او را سرشار از علم و هوشمندى یافتم، ولى دیگران را چنین نیافتم.
– بنابراین لازم است، نزد او بروم و با او مناظره کنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم که راست مى گویى یا نه؟.
به نظر من این کار را نکن، زیرا مى ترسم، در برابر او درمانده شوى، و او عقیده تو را فاسد کند.
– نظر تو این نیست، بلکه مى ترسى من با او بحث کنم، و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست کنم.
اکنون که چنین گمانى درباره من دارى، برخیز و نزد او برو، ولى به تو سفارش مى کنم که حواست جمع باشد، مبادا لغزش یابى و سرافکنده شوى مهار سخن را محکم نگهدار، کاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى…
برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت: واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشر وان کان فى الدنیا روحانى یتجسد اذا شأ ظاهراً، و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا… یعنی این شخص بالاتر از بشر است، اگر در دنیا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشکار شود، و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است.
او را چگونه یافتى؟
– نزد او نشستم، هنگامى که دیگران رفتند و من تنها با او ماندم، آغاز سخن کرد و به من گفت: اگر حقیقت آن باشد که اینها (مسلمانان طواف کننده ) مى گویند، چنانکه حق هم همین است، در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاکت هستید، و اگر حق با شما باشد که چنین نیست، آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت، مسلمانان، زیان نکرده اند).
– من به او (امام ) گفتم: خدایت رحمت کند، مگر ما چه مى گوئیم و آنها (مسلمانان ) چه مى گویند؟ سخن ما با آنها یکى است.
فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمین ) یکى است، با اینکه آنها به خداى یکتا و معاد و پاداش و کیفر روز قیامت، و آبادى آسمان و وجود فرشتگان، اعتقاد دارند، ولى شما به هیچیک از این امور، معتقد نیستید و منکر وجود خدا مى باشید.
– من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است که آنها (مسلمانان ) مى گویند و قائل به وجود خدا هستند، چه مانعى دارد که خدا خود را بر مخلوقش آشکار سازد، و آنها را به پرستش خود دعوت کند، تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان کرده و بجاى نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت، طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیکتر بود.
او (امام ) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینکه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است، قبلاً هیچ بودى، سپس پیدا شدى، کودک گشتى و بعد بزرگ شدى، و بعد از ناتوانى، توانمند گردیدى، سپس ناتوان شدى، و پس از سلامتى، بیمار گشتى، سپس تندرست شدى، پس از خشم، شاد شدى، سپس غمگین، دوستیت و سپس دشمنیت و به عکس، تصمیمت پس از درنگ، و به عکس، امیدت بعد از ناامیدى و به عکس، یاد آوریت بعد از فراموشى و به عکس و… به همین ترتیب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد، که آنچنان در تنگنا افتادم که معتقد شدم بزودى بر من چیره مى شود، برخاستم و نزد شما آمدم.
منبع:کتاب صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق. محمد حسین مظفر.