- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
چرا شیعه با احکام «اهل حل و عقد» که در راستای مصالح اجتماع مسلمین صادر می شود مخالفت نموده و آن را نپذیرفته است؟
پاسخ
شیعه امامیه تنها راه مشروع و عقلایى براى نصب امام و خلیفه را از طریق نص و نصب الهی، با ابلاغ رسول خدا(ص) یا امام منصوب قبل میداند. ولى اهل سنت یکى از راههای مشروعیت بخشیدن به خلافت و امامت شخص را اجماع مسلمین میدانند. ولى از آن جا که با اشکالهاى متعددى مواجه شدند، از جمله حاصل نشدن اجماع و نبود میل و رغبت بر خلافت ابوبکر، لذا در صدد بر آمدند تا دایره آن را ضیق کنند، لذا به اتفاق اهل حل و عقد یعنى علمایى که براى مردم عقد یا ایقاع میخوانند، یا پایینتر از آن به اتفاق چهل یا شش یا پنج یا چهار یا سه، یا دو و حتى یک نفر بسنده کردند، تا کاری را که به ناحق انجام گرفته توجیه نمایند. از این رو به جاست که این راه فرار نیز بررسى شود.
فتوا و کلمات اهل سنت
۱ـ تفتازانى میگوید: «امامت نزد اکثر اهل سنت به اختیار علماى اهل حلّ و عقد ثابت میشود هرچند تعداد آنان اندک باشد؛ زیرا امامت ابوبکر بدون نص و اجماع بود.»[۱]
۲ـ امام الحرمین، جوینی، میگوید: «… در ثبوت امامت شرط نیست که امت بر آن اتفاق نمایند، بلکه امامت ثابت میشود اگرچه امّت بر آن اتفاق نکنند. دلیل این مطلب آن است که در خلافت ابوبکر گروهى با او بیعت کردند و به انتظار ننشستند تا خبر به تمام مناطق اسلامى برسد و آنان نیز بیعت کنند، تا امامت و خلافت او ثابت شود… پس حقّ آن است که بگوییم امامت با موافقت یک نفر از اهل حلّ و عقد ثابت میشود… .»[۲]
۳ـ ابن عربى مالکى در شرح صحیح ترمذى میگوید: «در بیعت با امام، لازم نیست که همه مردم با او بیعت کنند، بلکه بیعت و نظر دو نفر یا حتى یک نفر از مردم کافی است.»[۳]
۴ـ قرطبى میگوید: «اگر یکى از اهل حلّ و عقد با کسى بیعت کند، بر دیگران نیز لازم است که از او متابعت کرده با او بیعت کنند؛ بر خلاف برخى از مردم که معتقدند: امامت جز با بیعت جماعتى از اهل حلّ و عقد ثابت نمیشود.
دلیل ما این است که عمر با ابوبکر بیعت کرد و کسى از صحابه نیز با او مخالفت ننمود. و دیگر اینکه: بیعت یک نفر و نظر او عقد بر امامت است و دیگر احتیاجى به تعدد عقد نیست، زیرا با همان عقد اوّل امامت منعقد شد، همانند سایر عقود. و لذا امام ابو المعالى میگوید: عقد امامت هر کس که بسته شد، ثابت میشود و کسى حق ندارد او را از امامت خلع نماید و این امر اجماعى است.»[۴]
۵ـ ابو یعلى میگوید: «خلافت تنها به اجماع اهل حلّ و عقد منعقد میگردد و همین، نظر ابن حزم ظاهرى و امام احمد در یکى از دو نقل از اوست.»[۵]
۶ـ شریف جرجانى میگوید: «اجماع مطلقا در تعیین و انعقاد امام شرط نیست، بلکه به هر عددى خلافت ثابت میشود، و همین است رأى آمُدى و امام الحرمین و… .»[۶]
۷ـ ابن تیمیه میگوید: «امامت جز با موافقت جماعتى که اهل شوکت و جلال باشند، منعقد نمیگردد.»[۷]
۸ـ قلقشندى مینویسد: «خلافت با بیعت اهل حلّ و عقد به مقدارى که ممکن باشد اجتماع و اتفاقشان منعقد میشود، و این قول صحیحتر نزد اصحاب ما شافعیه است.»[۸]
و نیز میگوید: «برخى از علما، عدد معینى از اهل حلّ و عقد را در بیعت با امام و خلیفه شرط میدانند اما در تعدد آن اختلاف نمودهاند که به هفت قول میرسد:
۱ـ این که کمترین نفراتى که به آنها خلافت منعقد میشود چهل نفر است نه کمتر؛
۲ـ اقل مقدار، شش نفر است. (رأى قاضى عبدالجبار)؛
۳ـ اقل مقدار، پنج نفر است؛
۴ـ چهار نفر است، به اندازه عدد شهود زنا؛
۵ـ سه نفر است که یکى از آنها میتواند با رضایت دو نفر دیگر به خلافت برسد؛
۶ـ دو نفر است. (رأى عبدالقاهر بغدادی)؛
۷ـ امامت و خلافت به یک نفر از اهل حلّ و عقد ثابت میشود؛ و این رأى هر کس است که اجماع را شرط نمیداند همانند آمدی، جوینى و جرجانی.»[۹]
اشکالات
نظریه اهل حلّ و عقد در تعیین خلیفه و امام و این که رأى آنها میتواند به حکومت شخصی مشروعیت بخشد، از جهاتى مورد اشکال است:
۱ـ در عبارتهاى اهل سنت در تعداد علماى اهل حلّ و عقد، اختلافات زیادى است؛ بعضی اجماع امت را و برخى اجماع علماى اهل حلّ و عقد و پارهاى اجماع و اتفاق علمای سرشناس و داراى شوکت و برخى دیگر هم تا چهل نفر را کافى میدانند. همین طور اختلافات و اقوال دیگرى نیز وجود دارد و اینها خود دلیل بر آن است که این نظریه مورد توجه و امضاى شرع نبوده و از آن سخن نگفته است و تنها نزد علماى اهل سنت، آن هم با اختلاف فراوان، مطرح شده است.
ابن حزم میگوید: «هر گفتارى که خالى از دلیل قرآنى یا سنت رسول خدا و یا اجماع یقینی باشد، به طور یقین باطل است… .
میگوید: هنگامى که این آراء باطل شد، باید رجوع کنیم به آنچه که قرآن و سنت و اجماع مسلمین بر ما واجب کرده است… .»[۱۰]
۲ـ آنچه که بر فرض بتوان بر آن دلیل اقامه کرد، اجماع مسلمین است و این، ظهور در اتّفاق تمام مسلمین دارد، در حالى که نظریه اهل حلّ و عقد ناظر به اتفاق مسلمین نیست، بلکه اشاره به اتفاق علماى اهل حلّ و عقد و یا حدود چهل نفر یا شش یا پنج یا چهار یا دو و یا حتّى یک نفر از آنان دارد، که این، با هیچ دلیلى تناسب ندارد.
۳ـ عمده دلیل در کلمات اهل سنت آن است که: چند نفر از اهل حلّ و عقد با ابوبکر بیعت کردند و امامت و خلافت او از این طرق ثابت شد و این اول بحث است. سخن در این است که با وجود نصّ بر امامت و خلافت امام علی(ع) چه حقّى داشتند که با کسى دیگر بیعت کنند؟ مگر مسلمانان با علی(ع) در روز غدیر خم بیعت نکرده بودند؟ مگر در آن جا اهل حلّ و عقد نبود؟ چرا بیعت خود را شکسته و با دیگرى بیعت نمودند؟
مگر قرآن از نقض بیعت و عهد نهى نکرده و مذمّت ننموده است؟ آیا به مجرّد این که چند نفر بعد از رسول خدا(ص) بدون هیچ دلیل و مدرکى کارى را انجام دادند، مشروعیّت پیدا میکند؟ مگر آنان معصوم بودند که سنت آنان حجّت گردد؟
۴ـ چرا اگر یک نفر با کسى بیعت نمود، بر دیگران واجب باشد که با او مخالفت نکرده بیعت کنند؟ شاید آن فرد به جهات و اغراض معینى این کار را انجام داده باشد، نه از روی شرایط و ضوابط معین و قابلیتهاى خاص. آیا براى ما نیز واجب میشود که به همان شخص رأى دهیم هر چند عملکرد او را صحیح ندانیم، آیا این، عین استبداد در رأى نیست؟
۵ـ قبلا گفتیم که امامت منصبى الهى است و هر امام و حاکمى باید از جانب خداوند مأذون و منصوب باشد و هیچ دلیلى وجود ندارد که پیامبر اکرم(ص) امر خلافت و امامت را به دست یکى از علماى اهل حلّ و عقد واگذار کرده باشد.
۶ـ قرطبى در استدلال بر کفایت عقد و بیعت از یک نفر میگوید: «زیرا با همان عقد اول امامت ثابت میشود و نیازى به عقدهاى دیگر نیست، همانند سایر عقود… .» این نوع استدلال، قیاس مع الفارق است؛ زیرا در باب سایر عقود، حقّ همین است که ایشان میگوید و تکرار عقد تحصیل حاصل است، ولى در مورد خلافت و امامت و زعامت مسلمین نمیتوان این حرف را مطرح کرد، زیرا از آن جا که زعامت بر جمیع مسلمین است، نیازمند عقد و بیعت همه آنان است و از آن جا که این بیعت و عقد باید با اختیار و میل و رغبت باشد و این، در هیچ موردى تحقیق پیدا نمیکند، زیرا نمیشود که مخالف نداشته باشد، لذا باید از راه نصّ و نصب الهى وارد شد؛ خداوندى که خالق کلّ و مالک همه خلائق است، از آن جا که بر همه سلطه دارد، میتواند کسى را که به صلاح خلق است، به عنوان امام و خلیفه معیّن نماید. و این کار را خداى تعالى انجام داده است.
آنگاه قرطبى در آخر کلماتش به نقل از ابوالمعالى میگوید: «هر کس که عقد امامت بر او بسته شد، امامت او ثابت میشود و کسى حقّ ندارد او را از امامت خلع نماید و این امر اجماعى است.»[۱۱]
ادعای اجماع، خلاف واقع است؛ زیرا شیعه امامیه که از بزرگترین فرقههاى اسلامى است، با این نظریه مخالف است.
همچنین در کلام قرطبى میخوانیم: «دلیل ما این است که عمر عقد بیعت بر ابوبکر نمود و هیچ یک از صحابه با آن مخالفت نکردند.»[۱۲] سؤال این است که آیا تمام بنیهاشم، انصار، زبیر، عمار، سلمان، مقداد، اباذر، کثیرى از مهاجرین و کسانى که از بیعت ابوبکر تخلف نمودند، آیا از صحابه نبودند؟ آیا اینان با بیعت ابوبکر مخالفت نکردند؟ آیا سعد بن عباده با بیعت ابوبکر مخالفت نکرد؟ آیا او را به خاطر مخالفت با بیعت ابوبکر لگدمال نکردند؟
همچنین اگر مخالفت با بیعت جایز نیست، چرا امثال عبدالله بن عمر، اسامه بن زید، سعد بن ابى وقّاص، ابوموسى اشعری، ابومسعود انصاری، حسّان بن ثابت، مغیره بن شعبه، محمّد بن مسلمه و عدهاى دیگر از والیان عثمان از بیعت با امام علی(ع) سر باز زدند، بعد از آن که مشاهده نمودند که قریب به اتفاق مردم با امام علی(ع) بیعت کردند؟
بالاتر از این: اگر مخالفت با عقد بیعت با خلیفه جائز نیست، چگونه عایشه و معاویه و طلحه و زبیر بر ضدّ امام علی(ع)، چنین خلیفهاى که اکثر قریب به اتفاق با او بیعت کردند، قیام کردند؟
۷ـ در کلام ابى عربى آمده بود: «بلکه کفایت میکند بیعت و نظر دو نفر یا حتى یک نفر از مردم.»[۱۳] این عبارت شامل حتّى یک نفر عامى و بیسواد نیز میشود؛ چگونه ممکن است رأى یک نفر عامى بر آراى دیگران غالب گردد و دیگران حقّ اظهار نظر نداشته باشند؟
۸ـ اگر بیعت یک نفر مثل عمر بر شخصى همانند ابوبکر در انعقاد امامت و خلافت کافى بود و به آن مشروعیّت میبخشید، پس چرا عمر بن خطاب میگوید: «بیعت ابوبکر امرى بدون تأمّل و دقت بود و خدا امّت را از شرّ آن نجات داد.»[۱۴]
۹ـ همچنین اگر بیعت اهل حلّ و عقد و حتّى اجماع مسلمین به خلافت کسى مشروعیت میبخشد، چرا ابوبکر در آخر عمر خود از سه موضوع تأسف میخورد که اى کاش آنها را ترک کرده بود؛ یکى آن که: دوست داشتم که از رسول خدا(ص) سؤال میکردم که خلافت بعد از او از آنِ کیست؟ تا احدى در آن نزاع نکند… .»[۱۵]
سؤال
نظریه اهل حلّ و عقد در جامعه شیعى نیز کاربرد داشته و به آن عمل میشود؛ زیرا آنان معتقدند که مجلس خبرگان رهبرى که اهل حلّ و عقد و مجتهدان امّتاند، دور هم جمع شده و با انتخاب رهبر، به زعامت او مشروعیت میبخشند، و این همان نظریه اهل حلّ و عقد است.
جواب
این مطلب درست نیست؛ زیرا اهل سنت از راه اهل حلّ و عقد به زعامت رهبر مشروعیت میبخشند و همین امر را علت تامّه براى مشروعیت خلافت میدانند، ولى شیعه امامیه مشروعیت حاکم و زعیم اسلامى را از جانب خدا میداند، به دلیل توحید در حاکمیت و حقّ الطاعه، لذا امامت و زعامت پیامبر(ص) را از جانب خداوند میداند: (النَّبِیُّ أوْلَى بِالْمُؤمِنِینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ) و زعامت امام علی(ع) را به تبلیغ رسول خدا(ص) که فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و زعامت بقیه امامان از اهل بیت(ع) را به نصّ امام علی(ع) و بیان خود پیامبر(ص) میدانند، آن جا که فرمود: «امامان بعد از من دوازده نفرند… .» همچنین در عصر غیبت امامان منصوص و منصوب از جانب خداوند که معصوماند، زعامت را با شرایطى خاص بر دوش افرادى خاص قرار دادهاند و کار خبرگان مجتهد و اهل حلّ و عقد آن است که با ملاحظه شرایطى که در روایات برای حاکم اسلامى بیان شده و از طرفى با ملاحظه خصوصیات افراد لایق این خصوصیات و شرایط را بر شخصى قابل، انطباق داده است، و به او رأى میدهند.
از طرف دیگر: از آن جا که زعیم مسلمین احتیاج به بیعت مردمى دارد که در حقیقت التزام عملى براى اطاعت از اوست، همانگونه که با رسول خدا(ص) و با امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) نیز بیعت شد و نیز اصحاب امام زمان(ع)، بعد از ظهور با حضرتش بیعت خواهندکرد. در حقیقت انتخاب خبرگان مجتهد بیعت با آنان و از این رهگذر بیعت با رهبرى است که توسط آنان انتخاب میگردد. رهبرى که داراى صفات مذکور در روایات بوده و مورد نصب عامِ امام معصوم قرار گرفته است.
به تعبیر دیگر بیعت مردمى مشروعیت به اصل حکومتِ حاکم نمیدهد، بلکه از آن جا که حکم و حکومت از جانب خداست، این خداوند است که به حاکمِ بر حقّ اسلامى اذن حکومت داده است، ولى تنها اثرى که این بیعت دارد، جنبه التزام عملى اوست، که در حقیقت فائده اش به مردم باز میگردد.
شیعه شناسی و پاسخ به شبهات؛ على اصغر رضوانی، ج ۲، صص: ۴۷۸ـ۴۸۴
پینوشتها:
۱ . شرح مقاصد، ج ۵، ص ۲۵۲٫
۲ . الارشاد، ص ۳۵۷٫
۳ . شرح صحیح ترمذی، ج ۱۳، ص ۲۲۹٫
۴ . الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، ص ۱۸۶٫
۵ . أبویعلی، الأحکام السلطانیه، ص ۲۳؛ ابن حزم، الفصل، ج ۴، ص ۱۶۷٫
۶ . الإعلام، ج ۵، ص ۱۵۹٫
۷٫ منهاج السنه، ج ۱، ص ۱۴۱٫
۸ . الانافه فى معالم الخلافه، ج ۱، ص ۴۴٫
۹ . همان؛ ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص ۶ـ۷٫
۱۰ . الفِصَل، ج ۴، ص ۱۶۹٫
۱۱ . الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، ص ۱۸۶٫
۱۲ . همان
۱۳ . شرح صحیح ترمذی، ج ۱۳، ص ۲۲۹٫
۱۴ . صحیح بخاری، کتاب المحاربین، باب ۱۶، حدیث ۶۴۲۲؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۵۶٫
۱۵ . تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۰۳٫