- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
خداشناسی یعنی وقتى می گوییم خدا، یعنى اول موجودات، یعنى آن که موجودات از او پیدا شده اند، و آخر موجودات [یعنى] آن که موجودات به او بازگشت می کنند.
در مقدمه این بحث، ما بعضى از مطالب را باید حتما ذکر کنیم، اگر ذکر نکنیم به نتیجه نخواهیم رسید یا دیر به نتیجه خواهیم رسید. یکى از آنها این است که مسائل از نظر پیدا کردن راه حل بر دو قسم است:
بعضى مسائل، اشکال در پیدا کردن راه حل است به این معنا که طرح مسئله خیلى ساده است، همه افراد در طرح مسئله یک جور فکر می کنند ولى بحث در پیدا کردن راه حلش است، مثل مسائل ساده ریاضى، یک مسئله را وقتى طرح می کنند، دو تا دانشجو یا دانش آموز که مسئله را طرح می کنند یک جور طرح می کنند، طرحش خیلى ساده است ولى یکى از آنها راه حلى برایش پیدا می کند، دیگرى راه حل پیدا نمی کند.
به اصطلاح منطقیین تصورشان از مسئله یک جور است ولى در تصدیق به حکم با همدیگر اختلاف پیدا می کنند. یک کسى یک برهانى براى اثبات همین که تصور شده پیدا می کند و دیگرى پیدا نمی کند.
بعضى از مسائل- که معمولا مسائل فلسفى از این قبیل است- اشکال عمده در طرح صحیح خود مسئله است که مسئله از اول صحیح طرح شود و اغلب مسئله به صورت صحیحى طرح نمی شود و اشکالاتى هم که پیدا می شود از کیفیت طرح پیدا می شود، یعنى یک آدم مفکر از اول مسئله را به یک شکل ناصحیحى طرح می کند، بعد هم بیست سال رویش کار می کند به نتیجه اى نمی رسد چون از اول صحیح طرح نکرده، و می گویند یک تفاوتى که میان مسائل فلسفى و سایر مسائل وجود دارد این است که مسائل فلسفى را عمده باید خوب تصور کرد.
زحمت در این است که انسان مسئله را آن جورى که هست از اول خوب در ذهن خودش طرح کند. اگر بتواند مسئله را خوب طرح کند، بعد پیدا کردن راه حلش برایش آسان است، لغزشگاهش همین است که آن را صحیح طرح نکند، بعد هم یک عمر معطل می شود، آخرش هم به جایى نمی رسد، و این مطلب درباره توحید فوق العاده صادق است.
عمده این است که ما این مسئله را از اول صحیح طرح کنیم و همه اشتباهات، ایرادها، اشکال ها، شکل ها و شبهه ها هم روى همین است که تصور افراد از این مسئله تصور صحیحى نیست.
البته ما بعد توضیح می دهیم ولى از همین جا یک مطلبى را توجه بفرمایید. ممکن است در ذهن بسیارى از اشخاص این حرف بیاید که آقا شما می گویید توحید فطرى است، هر کسى به حکم فطرتش آن را دریافت می کند، اگر توحید فطرى می بود افراد بشر درباره اش اختلاف نمی کردند، پس چرا بشر همیشه در دنیا این جور بوده است که دو اردو را در این مسئله تشکیل می داده است: اردوى موحدین، اردوى منکرین؟
الآن هم اگر شما بروید سراغ دانشمندان درجه اول دنیا، می بینید تقسیم می شوند به دو دسته: بعضی ها خدا را قبول دارند و بعضی ها خدا را قبول ندارند. پس [توحید] لا اقل فطرى نیست، یک مسئله بسیار بسیار معضل غیر فطرى [است]، مشکلى است که هنوز بشر نتوانسته است یک راه حل قطعى براى آن پیدا کند. نظیر سرطان است در طب که هنوز علما نتوانسته اند علت و داروى آن را کشف کنند.
فرضیه ها و نظریه هایى در اینجا وجود دارد و هر عده اى هم یک فرضیه را تایید می کنند و دنبال آن هستند اما وحدت نظرى هم در دنیا پیدا نشده. خوب، براى این است که مسئله مسئله مشکلى است، مسئله بسیار معضلى است.
جواب ما این است که مسئله توحید مسئله سهل و ممتنع است. اگر کسى به نحو صحیحى این مسئله را طرح کند، در تصدیق آن تردیدى نمی کند، مردد نمی شود. اشکالات همان دانشمندان درجه اولى که شما می گویید، وقتى که وارد بحثشان می شوید، می بینید یک چیزى را پیش خودشان فرض و تصور کرده اند و اسم «خدا» را روى آن گذاشته اند، بعد همه شک ها، شبهه ها و ایرادها را روى همان مفروض خودشان [بنا] کرده اند. حالا علت این که این مسئله این جور می شود چیست؟ البته علت هایى دارد.
خوب، ممکن است شما بپرسید که این مسئله توحید را مگر دو جور یا بیشتر می شود طرح کرد؟ و اگر چه جور طرح کنیم به اشتباه می افتیم و چه جور طرح کنیم به اشتباه نمی افتیم؟
این را من با یک مثال توضیح می دهم. ببینید، ما می خواهیم وجود خدا را اثبات کنیم، ببینیم خدا هست یا نیست. اشیایى را که مى خواهیم هستى و نیستى آنها را اثبات کنیم از اول باید بدانیم دو جورند. یک وقت هست که ما در مقام اثبات موجودى از موجودها به عنوان یک جزء از اجزاى عالم هستیم.
فرض کنید افرادى که درباره عناصر بحث می کنند که عدد عناصر چقدر است، می گوییم فلان عنصر را فلان دانشمند کشف کرده. هر عنصر از عناصرى که در این عالم هست یک جزء از اجزاى این عالم است. یا درباره ستارگان می گوییم فلان ستاره را فلان کس کشف کرده. معنایش این است که در میان این موجودات عالم، مثلا در منظومه شمسى قبلا خیال می کردند که هفت تا یا هشت تا سیاره هست، اخیرا یک سیاره دیگر هم در کنار این سیاره ها کشف شد، معلوم شد که نه، یک سیاره نهمى هم در این منظومه شمسى وجود دارد، یعنى موضوعى که ما به دنبال آن هستیم و آن را جستجو می کنیم شیئى از اشیاء عالم است در کنار سایر اشیاء، که اشیاء را ما می شماریم می گوییم فلان شىء، فلان شىء، فلان شىء، یکى هم فلان شیء دیگر. این یک جور است. یک وقت هست که ما وقتى درباره اثبات وجود یک چیزى بحث می کنیم، آن چیز شیئى در کنار سایر اشیاء نیست، آن شىء اگر باشد، با همه اشیاء و در همه اشیاء هست و اگر نباشد در هیچ جا وجود ندارد. چطور؟ حال مثال عرض می کنم.
می دانید که یکى از مسائلى که علما و فلاسفه از قدیم الایام درباره آن بحث کرده اند مسئله زمان است که آیا زمان وجود دارد یا وجود ندارد. عده زیادى معتقد بودند که اساسا زمان وجود ندارد ولى البته عقیده اکثر همیشه این بوده که نه، زمان وجود خارجى دارد.
اگر کسى بخواهد این جور در جستجوى زمان باشد که همین طورى که مثلا یک ستاره شناس دنبال این است که یک ستاره را در عالم پیدا کند در کنار ستاره هاى دیگر، یا یک طبیعیدان دنبال این است که یک عنصرى را در کنار عنصرهاى دیگر پیدا کند، به عنوان یک پدیده از پدیده هاى عالم جستجو کند، بگوید برویم بگردیم ببینیم یک چیزى به نام زمان در میان موجودات عالم پیدا می کنیم یا پیدا نمى کنیم، اگر کسى این جور در جستجوى زمان باشد، او اگر نابغه ترین افراد بشر باشد و میلیون ها سال دنبال زمان بگردد زمان را نمى تواند پیدا کند، بگوید مثلا ببینیم ما در زیر یک ذرهبینى می توانیم زمان را پیدا کنیم، در پشت یک تلسکوپى مى توانیم زمان را پیدا کنیم، در یک لابراتوار در ضمن یک تجزیه اى مى توانیم زمان را پیدا کنیم. آدمى که تصورش از زمان به عنوان جزئى از اجزاى طبیعت در کنار سایر اجزاى طبیعت است، تا ابد جستجو کند زمان را پیدا نمى کند. آخرش خسته مى شود مى گوید زمان وجود ندارد. مکان را هم اگر کسى بخواهد این طور جستجو کند از همین قبیل است.
اما اگر کسى از اول تصورش درباره زمان به این نحو نباشد که بخواهد یک جزء از اجزاى عالم را پیدا کند، بلکه بخواهد یک جنبه از جنبه هاى عالم را پیدا کند [قضیه فرق می کند]. «یک جنبه از جنبه هاى عالم» یعنى این موجوداتى که ما الآن داریم مى بینیم، این موجودات سه بعدى که داراى طول و عرض و عمق هستند، آیا هر موجودى در متن واقع داراى یک امتداد و یک کشش دیگرى به نام «کشش زمانى» هست یا نه؟
یعنى او زمان را جدا از اشیاء دیگر جستجو نمی کند، زمان را در اشیاء جستجو می کند، می خواهد ببیند آیا اگر زمان وجود داشته باشد معنایش این است که بخشى از وجود من را زمان تشکیل می دهد؟
بخش، نه به معنى قسمتى از وجود من، بلکه همین طورى که طول و عرض و ارتفاع در خارج سه امر جدا از یکدیگر نیستند- فقط یک فرضى است که ما روى شىء واحد می کنیم- یک امتداد و یک بعد دیگرى هم در من وجود دارد، در آن گیاه هم وجود دارد، در آن سنگ هم وجود دارد، در خورشید هم وجود دارد، یعنى عالم در متن واقع یک کشش بالخصوصى دارد غیر از این سه کشش طول و عرض و ارتفاع که نام آن کشش «زمان» است.
این جور اگر شخص بخواهد تصورى از زمان داشته باشد، دیگر زمان را به عنوان پدیده اى در عرض سایر پدیده ها جستجو نخواهد کرد، بلکه مى خواهد ببیند در پدیده هاى طبیعت یک جنبه اى که بشود نام «زمان» روى آن گذاشت وجود دارد یا وجود ندارد. پس ببینید طرح یک مسئله چقدر تفاوت می کند.
در باب خدا البته این مثالى که عرض کردیم صد در صد مثال منطبق نیست چون بالاخره زمان بعد است، خدا بعد نیست، ولى در این جهتى که منظور ما بود مثال، مثال رسایى است.
اگر کسى در جستجوى خدا باشد به عنوان این که یک موجودى جدا از همه موجودات دیگر و در میان موجودات دیگر به نام خدا بخواهد پیدا کند، بگوید مثلا سنگ هست، خاک هست، هوا هست، آب هست، گیاه هست، این ها یک موجوداتى هستند، در میان این موجودات یک موجود دیگرى هم هست به نام خدا، فرقش فقط این است که او به چشم دیده نمی شود، این هاى دیگر به چشم دیده می شوند، اگر کسى این جور مسئله را طرح کند از اول اشتباه کرده، یعنى اصلا خدا را خدا تصور نکرده.
اگر خدایى در عالم وجود داشته باشد او نمی تواند یک چنین وجود محدودى باشد در کنار سایر موجودات. او یک موجودى باید باشد که به تعبیر قرآن کریم:
وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ. [۱] هر کدام از شما هر جا که هستید او با شما هست.
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ[۲] اول موجودات اوست، آخر موجودات هم اوست.
از این دیگر تعبیر رساترى درباره خدا نمی شود پیدا کرد. وقتى می گوییم خدا یعنى اول موجودات، یعنى آن که موجودات از او پیدا شده اند، و آخر موجودات [یعنى] آن که موجودات به او بازگشت می کنند.
درباره آخرت قرآن این طور می فرماید: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ»[۳] این ها یک ظاهرهاى، نمودى، پدیده اى از زندگى دنیا می بینند، اما از آخرت که از این نوع نیست غافل هستند، یعنى نسبت دنیا و آخرت را نسبت ظاهر و باطن حساب می کند.
غرض این جهت است که عمده مسئله اى که در باب توحید هست صحیح طرح کردن آن است. یک مسائلى که ما باید بعد صحبت کنیم، از حالا- و لو به نحو اشاره- عرض می کنیم: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»[۴] را انسان در تصور اولش از خدا باید در نظر داشته باشد.
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ؛ هیچ چیزى مانند او نیست، او مانند ندارد.
این مفهوم هاى «سبحان اللَّه»، «سبحان ربّى العظیم»، «سبحان ربّى الاعلى»، «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» و «اللَّه اکبر»، این مفاهیم را انسان در تصور اولى که می خواهد از خدا داشته باشد باید در ذهنش داشته باشد. خدا منزه است از توصیفاتى که این ها می کنند؛ خداى من، پروردگار عظیم من منزه است از توصیفى که خود من می کنم. «اللَّه اکبر» یعنى «اللَّه اکبر من ان یوصف». انسان درباره موجودى بحث می کند که اصلا برتر است از وصف او و از توصیف او، منزه است از هر گونه محدودیتى و از هر گونه نقصى.
«فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۵] ببینید خدایى که قرآن بیان می کند این است: «رو به هر طرف که بایستید رو به خدا ایستاده اید». این خاصیت آن موجودى است که جزئى از اجزاى عالم نیست، ذاتش بر همه اشیاء احاطه دارد و او با همه اشیاء هست (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ).
یک مثال دیگرى هم اینجا عرض کنیم براى این که همین طرح مسئله کاملا روشن شود. مثال خوبى است: فرض کنید شما در جایى ایستاده اید و روبروى خودتان را نگاه می کنید می بینید افرادى، اشخاصى، ماشین هایى از جلوى شما دارند عبور می کنند و می روند. صد در صد دارید آن را می بینید (البته مثال است، حال شما در جهات مثال خدشه نکنید). در ابتدا هم که نگاه می کنید، این ها را اشخاص می پندارید یعنى خیال می کنید در این جهت روبروى شما یک خیابانى هست، یک بازارى هست، افرادى هم در همانجا هستند دارند حرکت می کنند و می روند. یک کسى پیدا می شود می گوید آقا این هایى که شما دارى می بینى نمی گویم غلط می بینى، واقعا دارى می بینى، واقعا هم اشخاصى می روند که تو می بینى اما این هایى که تو می بینى یک سلسله صورت هایى است که حقیقتش در پشت سر تو قرار گرفته؛ یعنى در مقابل تو آینه اى است، تو آینه را نمی بینى؛ آن یک آینه بزرگ و صافى است، تو اینجا ایستاده اى و به پشت سر خودت توجه ندارى، از روبرویت می بینى خیابانى و ماشینى و آدم هایى دارند می روند، خیال می کنى آنجا خیابان است، اصل این پشت سر است.
این همان مثلى است که افلاطون ذکر کرده. فرض می کند یک عده افرادى را که در یک غار زندگى می کنند. می گوید یک افرادى را ما فرض می کنیم که از اول عمرشان در یک غار بزرگ شده اند ولى ترتیبشان را این جور قرار داده اند که پشت این ها به بیرون غار است و رویشان به طرف عقب غار و در جلوى روى آنها هم یک دیوارى هست. از مقابل در غار اشیائى و افرادى می آیند می گذرند؛ گاهى انسان هایى عبور می کنند، گاهى حیوان هایى عبور می کنند. سایه این ها در آن دیوار روبرو می افتد.
این ها هم آنها را نگاه می کنند و چون از اول آن حقایق را ندیده اند مسلم این سایه ها را حقیقت اصلى فرض می کنند، تا بعد که متوجه می شوند پشتشان به در غار است و اینجا یک آدم هایى عبور می کنند و این سایه ها حقیقت است، نه این که حقیقت نیست، اما حقیقتى است که ظل حقیقت دیگر است، سایه حقیقت دیگر است. می گوید افرادى که این دنیا و حقایق این دنیا را می بینند ابتدا این ها را اصل می پندارند ولى بعد که به قول او افراد با عالم «مثل» آشنا شدند می فهمند که این افراد سایه هاى آن مثال ها هستند، حقیقت این ها در جاى دیگر است.
پس ببینید، در مثالى هم که افلاطون ذکر کرده بحث در این نیست که در میان این سایه ها که ما می بینیم یک سایه دیگر هم مثل خود این ها وجود دارد یا وجود ندارد؛ بحث در این است که آیا این سایه ها استقلال دارند یا سایه هستند.
پس منظور ما این بود که در مسئله توحید، اول ما جورى وارد مسئله بشویم که براى خودمان صحیح طرح کرده باشیم. ما می خواهیم اثبات وجود خدا بکنیم. خدا یعنى حقیقتى که خالق و مبدا و اول همه اشیاء است، حقیقتى که بازگشت همه اشیاء به سوى اوست، حقیقتى که نامتناهى و نامحدود است و هیچ محدودیت زمانى، مکانى، غیر زمانى و مکانى نمی پذیرد. ما در مقام اثبات یک چنین مطلبى هستیم.
نتیجه گیری
در موضوع خداشناسی دیدگاه های مختلف از سوی متکلمین و دانشمندان الهی بیان شده و هر کدام از منظری این مسئله را تبیین نموداند، ولی شهید مطهری با نگاهی بسیار دقیق و علمی با توجه به آیات و روایت، این مسئله را تبیین نموده است که در نوشتار حاضر بیان شد.
پی نوشت ها
[۱] . حدید/ ۴
[۲] . حدید/ ۳.
[۳] . روم/۷.
[۴] . شورای/۱۱
[۵] . بقره/ ۱۱۵
منبع: مجموعه آثار شهید مطهری؛ ج۳ ص ۳۱-۳۲
پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری