- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
مقدمه
به رغم طرح مباحث عدیده ای پیرامون گفت و گوی تمدنها و ادیان و تلاش تعداد زیادی از اندیشمندان نیک اندیش و نگران آینده بشر برای تبیین ارزشهای مشترک مورد تاکید ادیان و تمدنها، واقعیت موجود نمایانگر تشدید رقابت است و در مراحلی به برخورد تمدنها و ادیان می رسد.
اوج این برخورد، در تقابل تمدن اسلام و تمدن معاصر غرب است که این امر، بیش از سایر مناطق، در قاره آفریقا جریان دارد.
ورود دین مسیحیت به آفریقا از حدود قرن چهارم میلادی و توسط مذهب قبطی یعقوبی آغاز گردید. مرکز آن، شهر اسکندریه بود و با مذهب کاتولیک ملکانی در رم رقابت می کرد.
گسترش مسیحیت از اسکندریه به حبشه و از روم به دولتهای کوچک نوبیه در نوباتیا، المقره و علوه صورت گرفت.
اسلام از نخستین روزهای دعوت پیامبر به آفریقا وارد شد و زمزمه های آن، از قبل از هجرت و با پناه جویی تعدادی از مسلمانان از نجاشی در حبشه آغاز گردید.
اسلام در حدود سال ۲۷ هجری به مصر گسترش یافت و سپس به سودان که تاثیر آن را در سال ۳۱ هـ در خصوص مسجد دنقلا که در معاهده البقط میان عبدالله بن ابی السرح و پادشاه نوبیایی دنقلا از آن یاد شده است، شاهد بوده ایم.
با گذشت پنج قرن از گسترش اسلام، منطقه المقره سقوط کرد و پس از دو قرن و نیم، منطقه علوه بدست مسلمانان افتاد و پس از حدود سیزده سال از سقوط آندلس بدست فرنگیها، یک حکومت اسلامی در آفریقای مرکزی تشکیل گردید.
اسلام از نیمه اول قرن هجری، شمال آفریقا را فرا گرفت و به سمت عمق آفریقا گسترش یافت. در کشورهای غنا از قرن چهارم تا هفتم، مالی از قرن هفتم تا دهم و سنگال از قرن دهم هجری به بعد، دولتهای اسلامی بوجود آمد.
اسلام همچنین به اکثر کشورهای غربی و مرکزی آفریقا گسترش یافت.
بیشترین تاثیر در مناطق شاخ آفریقا صورت گرفت، به نحوی که در نیمه قرن بیستم، گفته می شد که از هر سه نفر آفریقایی، دو نفر مسلمان هستند; یعنی تاکید بر این احساس مسلمانان که آفریقا قاره اسلام است و بسیاری از آگاهان ابراز عقیده نموده اند که گسترش اسلام در آفریقا، همچون گسترش آتش در خرمن بوده است.
از سوی دیگر، حمله اروپا به آفریقا و زمزمه های آن که از اواخر قرن پانزدهم میلادی آغاز شده بود، تاثیر بسزایی در از میان بردن روحیه مقاومت مردمان این منطقه داشت و زمینه انتشار مسیحیت و مقابله با اسلام و راه نفوذ به آفریقا را فراهم ساخت.
بدنبال آن بود که حرکتهای جهادی مسلمانان در مناطق مختلف شمال و غرب آفریقا آغاز شد که از جمله این حرکتها، خیزش عمر الفوتی در مالی و شیخ عثمان دان فودیو در منطقه الهوسا و الفلانی بوده است.
اکثر این حرکتها در شمال نیجریه روی داده و نظیر آن در سومالی، حبشه، سودان و مصر در زمان عرابی اتفاق افتاده است.
دوران استعمار در آفریقا که حدود یک قرن به طول انجامید، از دو ویژگی برخوردار بود: ویژگی نخست، فراهم نمودن زمینه نفوذ جنبشهای میسیونری در مناطقی که اسلام در آن گسترش نیافته بود و ویژگی دوم، تشویق فرزندان مسلمین در مناطق اسلامی به تحصیل در مدارس جدید متکی به دروس و مراجع غربی که کمترین توجه را به معارف اسلامی دارند.
همچنین تلاش گردید تا انجمنهای قرآنی و اسلامی در حاشیه قرار گرفته، آموزشهای نوین مورد تاکید قرار گیرند و مسلمانان از میراث فرهنگی و زبان خود که با حروف عربی بود، جدا شوند.
این امر موجب شد تا یک قشر روشنفکر مسیحی در بسیاری از کشورهای آفریقایی بوجود آید.
این عده به ظاهر معدود، به خاطر در اختیار داشتن امکانات نوین تشکیلات حکومتی و ساختارهای فرهنگی و اقتصادی، جامعه را تحت نفوذ و سلطه خود دارند.
در نتیجه، بسیاری از مسلمین از فرستادن فرزندان خود به مدارس استعمارگران خودداری کردند، ولی کسانی که درا ین مدارس تحصیل نمودند، با میراث اسلامی بیگانه گردیدند.
البته روحیه مقاومت در برابر استعمارگران موجب شد تا اغلب مسلمانان به دین خود پایبند باقی بمانند; چرا که سلاح دین، قدرتمندترین سلاح مقابله با نقشه های استعمارگران در زمینه های مختلف تربیتی، اجتماعی و فرهنگی بود.
استعمارگران علی رغم تلاشهای مستمر نتوانستند مردم را از منابع تمدنی خود دور ساخته، تمدن خود را جایگزین آن نمایند، اما آنان در دو زمینه توفیق یافتند:
اولا تقسیم جوامع آفریقایی به شمال و جنوب که یکی مسلمان و دیگری مسیحی، با تفاوتهایی که در تعداد جمعیت هر یک از این جوامع وجود داشت. ثانیا ایجاد یک قشر غربزده در میان هر کدام از جوامع مزبور.
بنابراین زمانی که اکثر این کشورها در فواصل سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ به استقلال دست یافتند، قشر غربزده، قدرت را از استعمارگران به ارث برد.
بنابراین، این قشر، طبیعتا به حفظ نظام بجای مانده از استعمارگران و اجرای نقشه های آنان تاکید داشتند.
بدیهی است که پس از خروج استعمارگران، شور و هیجان مردم در مقابله با عنصر خارجی و نقشه های آن فروکش نمود و از نکات قابل توجه اینکه نقشه هایی را که استعمارگران به خاطر هراس از روبرو شدن با احساس ملی مردم در اجرای آن ناکام مانده بودند، توسط حاکمان بومی جانشین و غربزده به اجرا درآمد; چرا که مرحله استقلال، تنها به جنبه سیاسی محدود شده، به زمینه های فرهنگی و تمدنی گسترش نیافت.
برخی از حاکمان مزبور در گرایش لائیکی خود افراط نموده، بیش از دشمن استعمارگر نسبت به اسلام و مسلمانان جفا کردند.
ناگفته پیداست که بسیاری از کشورهای آفریقایی دارای اکثریت مسلمان در مرحله استقلال، خود را در برابر رئیس جمهوری مسیحی دیدند که این امر موجب تشدید برخورد در داخل این جوامع میان گرایشهای لائیکی حکام و گرایشهای مردم که بیانگر تاکید بر هویت اسلامی خویش بود، گردید. بنابراین، اوضاع مذکور منجر به بوجود آمدن جنبشهای افراطی شد.
این جنبشها که از نفوذ به عرصه سیاسی ناتوان مانده بودند، به سازمانهای زیرزمینی یا علنی مخالف رژیمهای حاکم مبدل گردیدند.
نفوذ مسیحیت
محافل مسیحی عنوان می کنند که جریان اسلامی از قرن ششم تا حدود ۱۹۵۰ با شتاب زیادی به سمت جنوب گسترش می یافت و این حرکت، هنگامی کاملا متوقف گردید که با تاثیر فعالیتهای مسیحیت در سراسر مناطق مرکزی و جنوبی در آفریقا مواجه گردید.
در حال حاضر نیز مسیحیت در میان صاحبان ادیان سنتی و بویژه اسلام به توفیقاتی دست می یابد.
از لحاظ جمعیتی، تعداد مسلمانان رو به افزایش است، ولی مسیحیت سریعتر گسترش می یابد.
یک منبع مسیحی در این خصوص چنین عنوان می کند: ما گسترش اسلام را در جنوب و مرکز آفریقا متوقف ساختیم و اینک نیازمند آن هستیم که به طور جدی، روزنه هایی به درون اسلام ایجاد کنیم.
پرسش قابل طرح، این است که مسیحیت چگونه توانست در دوران استقلال، بیش از دوران استعمار به دستاوردهایی برسد؟ شاید بتوان گفت که راز این امر در ارکانی باشد که استعمارگران در زندگی اجتماعی مردم پایه ریزی نمودند.
این ارکان مشتمل بر انجمنهای میسیونری و نقاط اتکای آنها در زمینه های اقتصادی، پرورشی و تبلیغاتی و همچنین تمرکز تلاشهای غرب مسیحی در جهت حمایت بیشتر مالی از تبلیغ مسیحیت در آفریقا و احیانا اقدامات مستقیم برای از میان بردن پایه های تحرک اسلامی است.
همان گونه که در قضیه انقلاب ایبو در شمال نیجریه اتفاق افتاد و اکثر رهبران مسلمان این کشور همچون ساردونا احمد بلو و نخست وزیر ابوبکر تفاوه بلیوه و دیگران به قتل رسیدند; به طوری که مردم نیجریه و جهان اسلام همچنان فقدان این شخصیتها را حادثه ای سنگین به شمار می آورند. رویداد دیگر در زنگبار بود که حضور اعراب مسلمان در آنجا سرکوب گردید و این کشور در اتحاد تانزانیا ادغام شد.
بدیهی است که در مقابل این ضد حمله غرب علیه آفریقا که بدنبال خروج نیروهای اشغالگر صورت گرفت، اکثر کشورهای آفریقایی توانایی لازم را برای مقابله با آن حملات فکری و تبلیغاتی گسترده نداشتند و اغلب مسلمانان این کشورها در شرایط نابسامانی بسر می بردند.
حاکمان آنان توجهی به اسلام نداشتند و اگر نگوییم در جبهه مخالف قرار داشتند، حمایتی هم از نهادهای تبلیغ و آموزش اسلامی به عمل نمی آوردند.
این در حالی بود که عوامل تبلیغ مسیحیت پی در پی از طرف کشورهای غربی پشتیبانی می شدند.
در این خصوص برخی از آمارهای موجود را یادآور می شویم:
انجمن جهانی پژوهشهای تبلیغ مسیحیت با صدور نشریه ای درباره میسیونری و فعالیتهای آن در سال ۱۹۹۱٫م اعلام نمود که تعداد مؤسسات میسیونری و آژانسهای مربوط به آن بالغ بر ۱۲۰۸۸۰ و مخارج کلیساهای فعال در زمینه ترویج مسیحیت ۳۲۰ میلیارد دلار می باشد و این انجمن برای حمایت از برنامه های مربوطه ۱۶۳ میلیارد دلار کمک کرده است و رسانه های گروهی که در این خصوص همکاری دارند، در حدود ۹/۸ میلیارد دلار درآمد کسب نموده اند.
همچنین ۸۲ میلیون دستگاه رایانه برای حفظ و نشر اطلاعات مربوطه به ترویج مسیحیت به خدمت گرفته شده است، تعداد ۸۸۶۱۰ نسخه کتاب، ۲۴۹۰۰ هفته نامه انتشار یافته و تعداد ۵۳ میلیون جلد انجیل به صورت رایگان توزیع گردیده است.
شمار ایستگاههای فرستنده رادیو تلویزیونی ویژه ترویج مسیحیت نیز ۲۳۴۰ ایستگاه می باشد که با جمع بندی آمار و ارقام مربوط به تبلیغ مسیحیت در سال ۱۹۹۱، هزینه آن به ۱۸۱ میلیارد دلار می رسد.
به منظور بررسی بیشتر در این زمینه، اشاره به مطلب مندرج در مجله تایم خالی از فایده نمی باشد. این مجله در سال ۱۹۸۰ طی گزارشی اعلام کرد: از میان ۴۶۰ میلیونی آفریقایی، ۵۳ میلیون مسیحی کاتولیک هستند و به این رقم هر ساله حدود ۶ میلیون نفر افزوده می شود; یعنی به میزان پنج درصد در کل جهان که چنین افزایشی در تاریخ مسیحیت بی سابقه است.
انتظار می رود که جمعیت کل مسیحیان از ۴۰۰ میلیون نفر به ۸۰۰ میلیون نفر در پایان قرن جاری برسد.
بر این اساس بود که پاپ ژان پل دوم اعلام نمود: «آفریقا قاره حاصلخیزی برای بهره برداری است ».
مجله تایم نیز عنوان نمود: «مایه شگفتی است که رشد جمعیت مسیحیان در آفریقا پس از دوره استعمار به صورت دراماتیک بوده است و در حالی که تعداد آنان در سال ۱۹۶۰ کمتر از ۳۰ درصد کل مسیحیان بود، در سال ۱۹۸۰ به حدود ۵۰ درصد رسید».
بدیهی است برنامه های ترویج مسیحیت که پایان این قرن را مرحله خاتمه گسترش اسلام در جنوب خط استوا تعیین نموده است، با اقدامات وسیعی در جهت عملی کردن نقشه های خود به پیش می رود و از جمله این نقشه ها، تجزیه سودان به مناطق مختلف برای نفوذ تبلیغ مسیحیت است و در جنوب این کشور، به شدت تلاش می شود تایک دولت کوچک مسیحی ایجاد گردد و بدین ترتیب، مانع گسترش نفوذ اسلام به سمت جنوب گردد.
همزمان، مبلغین مسیحی نیز سعی خواهند کرد تا از طریق مدارس و تبلیغات، ایمان مسلمانان را تضعیف نموده، آنان را به بی تفاوتی نسبت به اسلام سوق دهند.
ناگفته پیداست که گسترش مسیحیت در برابر اسلام بی سروصدا و به آرامی صورت گرفته، چه بسا همراه با تبلیغات وسیعی بود مبنی براینکه اسلام با شتاب فراوانی در آفریقا در حال گسترش است تا بدین وسیله مسلمانان را آرام ساخته، چنین وانمود کنند که اسلام با قدرت ذاتی خویش در مقابل مسیحیت گسترش می یابد.
نقش کشورهای اسلامی و عربی
بی تردید، تنها کوششهای مسیحیان نبود که این نتایج بزرگ را در خصوص پیکار اسلام و مسیحیت در آفریقا بوجود آورد، بلکه صهیونیستها نیز با حمایتهای مادی و معنوی خود، کمک شایانی به گسترش مسیحیت نمودند.
پرسشی که به طور جدی مطرح است، نقش ملتهای اسلامی و امت عرب در این پیکار شدید می باشد.
همگی می دانیم که بسیاری از کشورهای عربی به ملتهای آفریقایی پس از کسب استقلال کمکهای مادی و معنوی نمودند.
در این زمینه، بانک توسعه آفریقا که مقر آن در خارطوم است، کمکهای مالی فراوانی به طرحهای در دست اجرا در آفریقا نمود.
همچنین بانک اسلامی جده کوششهای بسیاری را به عمل آورد، سازمان کنفرانس اسلامی دانشگاههایی را تاسیس کرد و برخی از کشورها نیز اقدام به ایجاد مراکز فرهنگی و نهادهای پرورشی و تبلیغی نمودند.
از جمله این کشورها، عربستان سعودی، مصر، لیبی و عراق بودند. ولی این همکاری عربی اسلامی خیلی زود محدود گردید و اکثر طرحهای مشترک متوقف شد و نتایج منفی نیز در پی داشت; چرا که اعتبار آنها را در نظر بسیاری از مردم آفریقا از میان برد.
به موازات کوششهای عربی و اسلامی در آفریقا، تاثیرات منفی بسیاری بویژه در زمینه فعالیت اسلامی ظاهر گردید; زیرا این تلاشها با هماهنگی صورت نمی گرفت تا مانع ایجاد برخورد و رقابت شود.
از دیگر موارد منفی اقدام کشورهای کمک کننده، اعزام یا بکارگیری گروههای نالایق و غیرمتخصص بود که نتیجه ای جز هدر دادن اموال اختصاص داده شده در پی نداشت و شاید بدترین تاثیر این بود که به اختلافات مذهبی در میان مسلمانان، از جمله مساله مقابله با تصوف در جوامعی که غالبا پیرو مسلک صوفی گری هستند و یا تاکید بر برخی از مسائل غیراساسی فقهی مانند پوشش، قبض و اقباض و یا استفاده از تسبیح و غیره، دامن زدند.
برخی از این اختلافات، مسلمانان را به درگیری بایکدیگر کشانده، آنان را از دعوت غیرمسلمانان به اسلام بازداشت.
بدین ترتیب، تلاشهای ناهماهنگ مزبور، به رغم وجود حسن نیت، چنن نتایجی در پی داشت که قابل مقایسه با اقدامات مؤسسات میسیونری نبود.
این در حالی است که ملتهای آفریقا بیش از هر زمان دیگری، به حمایت و کمک نیازمندند; چرا که درآمد کافی نداشته و دچار خشکسالی و قحطی شده اند.
ناکامی در اجرای طرحهای توسعه در اکثر این کشورها به خاطر وارد کردن تجهیزات فوق مدرن و گرانقیمت، در کنار ناتوانی کادر فنی در استفاده مطلوب از این امکانات، همگی بدهیهای سنگین را به بار آورده و در هایت به خاطر ناتوانی در پرداخت دیون، این کشورها را اسیرکشورهای غربی نموده و در واقع استعمار جدید بوجود آمده است.
واضح است در شیوه حرکت به سمت توسعه که این کشورها همچون اکثر کشورهای جهان سوم در پیش گرفتند، به جای بکارگیری تکنولوژی متوسط متکی بر شیوه تولیدات محلی، به تقلید از کشورهای صنعتی پرداختند و به این صورت، خود را وابسته به این کشورها نمودند تا از قافله پیشرفت و توسعه عقب نمانند و در نهایت نیز با شکست مواجه گردیدند و علاوه براینکه درآمدهای خود را از دست دادند، زیر بار بدهی رفتند.
همچنین فرصتهایی را که برای رسیدن به توسعه در اختیار داشتند، از دست دادند; چرا که قیمت کالاها افزایش یافته و در مقابل، بهای مواد خام که پشتوانه اقتصاد کشورهای در حال توسعه است، کاهش پیدا کرد.
بروز این شرایط، به پایین آمدن سطح اقتصادی و اجتماعی در اکثر کشورهای جهان سوم و بویژه در آفریقا منجر شد و موجبات ناآرامی و تزلزل را در بین آنها، بخصوص کشورهای اسلامی فراهم ساخت.
این وضعیت باعث شد تا جریانهای میسیونری به راحتی دژهای جوامع اسلامی را تسخیر کنند. شیوه نفوذ مبلغین مسیحی، خود مؤید این امر است.
در این خصوص، در یکی از نشریات آنان آمده است: طی بیست و پنج سال گذشته وضعیت و موقعیت مسیحیت در برابر اسلام تغییر یافته است.
در حالی که با رشد جمعیت مسلمانان، اسلام نیز گسترش می یافت، اینک شرایط به نفع مسیحیت تغییر نموده، در حال حاضر انجیل در اختیار گروههای مختلفی قرار می گیرد. همچنین با متزلزل شدن موقعیت اسلام و شکست آن، وضعیت کلیسا مستحکم می شود.
این منبع، تحول مذکور را ناشی از سه عامل ذکر می کند: عرضه کتاب مقدس در سطح وسیع، گرایش بسیاری از افراد به سوی سکولاریسم و انتشار گسترده آموزشهای غربی که اسلام قادر به رقابت با آن نیست.
در چنین شرایطی که کشورهای اسلامی آفریقا نیازمند حمایت برادران خود در جهان اسلام و عرب هستند، این کمکها محدود گردیده، در نتیجه مسلمانان در معرض نفوذ و تاثیر جریانهای میسیونری که کمکهای مختلف بهداشتی، غذایی و غیره در اختیارشان می گذاردند، قرار گرفته اند.
بدین ترتیب، برای مسلمانان این ذهنیت پیش آمده است که دیگر مسلمانان در یاری رساندن به آنان ناتوانند. این در حالی است که مسیحیان در هنگام نیازمندی به آنان کمک می رسانند.
منبع مسیحی مذکور همچنین اظهار می دارد: کاملا مشخص شده است که در اکثر این مناطق، مسیحیان به گفتار خود پایبند هستند و می توان به آنها اعتماد داشت و زمانی خواهد رسید که اکثر مسلمانان تاکید خواهند کرد که گفتار مسیحیان صحیح است.
نتیجه
اکنون مدت بیست سال از زمان برگزاری کنفرانس تبلیغ مسیحیت در سال ۱۹۷۸ در کلرادو آمریکا می گذرد. این کنفرانس طرح خود را برای هجوم به جهان اسلام پی ریزی نمود و مجله تایم نیز پس از آن، یعنی در سال ۱۹۸۰، پیش بینی کرد که در پایان قرن جاری که تنها چند ماه از آن باقی مانده است، در آفریقا از هر سه نفر، دو نفر مسیحی خواهند شد.
تا پنجاه سال پیش، از هر سه نفر آفریقایی، دو نفر مسلمان بودند و این تحول، ناشی از کشمکش سرنوشت ساز میان مسیحیت و اسلام در آفریقا می باشد.
بدیهی است مشکلات مختلف مسلمانان جهان در زمینه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، در کنار ظهور دوران جهان گرایی و تاثیرات جدی آن بر اذهان ودلهای مردم که غالبا مصرف کننده تولیدات آنها می باشند، بدون آنکه در ساخت آن تولیدات سهیم باشند، همه و همه آنها را به این امر فرا می خواند که در محاسبات و شیوه عمل خود که نتیجه تاسف باری در پی داشته و می روند تا در تمدن غرب محو گردند، تجدید نظر نمایند.
حل قضایای مسلمانان جز با تلاش مشترک و همه جانبه آنان امکان پذیر نبوده، این امر مستلزم اتحاد منطقه ای و در نهایت اتحاد فرامنطقه ای و جهانی مسلمانان است و راهکار رسیدن به این مهم، تاسیس نهادهای فعالی می باشد که با کمک و همکاری تعداد بیشتری از مسلمانان برای مقابله با نفوذ خزنده غرب در زمینه های مختلف تبلیغی، پرورشی و غیره صورت پذیرد و به نیازمندان جهان کمک مادی و معنوی بنماید.
همچنین از تجارب مبلغان مسیحی که مورد حمایت کشورهای غربی هستند و از طریق نهادهای وابسته به کلیسا، همچون اتحادیه جهانی کلیسا و غیره عمل می کنند، استفاده شود.
مبلغان مسیحی برخلاف بسیاری از مسلمانان، در فعالیتهای خود بر رفع نیازهای نیازمندان تاکید ورزیده، تنها به دعوت و تبلیغ بسنده نمی کنند.
ترجمه: صالح واصلی
منبع :اسلام و غرب ؛ آبان ۱۳۷۸، شماره ۲۷
نویسنده :عون اشریف قاسم