- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
حکمیت، واقعه ای تاریخی مربوط به جنگ صفین است. در این واقعه، ابوموسی اشعری نماینده و حکم سپاه کوفه (سپاه امام علی علیه السلام) و عمرو عاص حَکَم سپاه شام (سپاه معاویه)، برای حل اختلاف میان مسلمانان با یکدیگر گفتگو کردند.
خوارج، گروهی از سپاه امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین که علی بن ابیطالب را متهم به کفر کردند و علیه او شوریدند. آنها که به دلیل خروج علیه خلیفه مسلمین، خوارج نامیده شدند، همه کسانی که حکمیت را پذیرفتند و معتقد به کفر علی نبودند، را کافر می شمردند.
حکمیت
حکمیت، واقعه ای تاریخی مربوط به جنگ صفین است. در این واقعه، ابو موسی اشعری نماینده و حکم سپاه کوفه (سپاه امام علی ع) و عمرو عاص حکم سپاه شام (سپاه معاویه)، برای حل اختلاف میان مسلمانان با یکدیگر گفتگو کردند و قرار شد رای آنان طبق قرآن باشد.
درخواست حکمیت با حیله عمرو عاص و معاویه و در پی از هم گسیختن سپاهشان در برابر سپاه امیرالمومنین مطرح شد و امام علی (علیه السلام) از آغاز با آن مخالف بود.
عمرو عاص نماینده سپاه شام موفق شد ابوموسی اشعری را بفریبد و بر خلاف قراری که خصوصی و پنهانی با او داشت، معاویه را صاحب حق معرفی کند. ماجرای حکمیت بی نتیجه ماند و تنها نتیجه حکمیت، رهایی سپاه شام از شکست قریب الوقوع بود.
عدم پذیرش حکمیت از سوی امام علی
نقل شده که مردی از اصحاب امام علی علیه السلام بپاخاسته و گفت: شما ما را از حکم قراردادن منع می کردی سپس ما را بدان امر نمودی، ما نمیدانیم کدام درست است؟
پس امیر المومنین (علیه السلام) یک دستش را به دیگری زده و فرمود: این جزای کسی است که بیعت را ترک و آن را بشکند! به خدا سوگند اگر آن وقت که شما را به جنگ واداشتم شما را وادار به کار مکروهی که خدا خیر شما را در آن قرار داده می کردم که در صورت استقامت شما را هدایت و در صورت انحراف شما را به راه باز می گرداندم و در صورت خودداری کسانی را به جای شما می گماردم برای من اطمینان بخش بود، ولی چه کنم که یاری نداشتم، و اطراف خود افراد مطمئنی را ندیدم، عجبا که من می خواهم درد خود را به امثال شماها درمان کنم،
اما بودن چنین یارانی خود درد بیدرمان است! حال من به کسی می ماند که بخواهد خار را به کمک خار بیرون آورد با این که می داند خار همان خار است!. بار خدایا طبیبان این درد جانفزا خسته شده اند، و بازوی توانای رادمردان در کشیدن آب همت از چاه وجود این مردم که دائما فروکش می کند سخت ملول گشته اند!!.
امیر المومنین (علیه السلام) در پی پافشاری خوارج در مخالفت با حکمیت به لشکرکاه آنان آمده و بعد از سخنانی طولانی چنین فرمود:
مگر آن وقت که از روی حیله و مکر و خدعه و فریب؛ قرآن ها را بر سر نیزه بلند کردند نگفتید: این مردم با ما برادر و هم مسلکند؟ از ما امان خواسته و به کتاب خدا پناهنده شده اند، پس نظر ما این است که حرفشان را قبول کنیم و دست از آنان برداریم؟
و من در پاسخ به شما گفتم: این کاری است که ظاهرش ایمان و باطن آن دشمنی و عداوت است، ابتدایش رحمت است و پایانش پشیمانی و ندامت؟! پس بر همین حال باقی بوده و از راه نخست خود منحرف نشوید و در جهاد دندان ها را روی هم فشرده و به هر صدایی اعتنا نکنید؛ زیرا در صورت پاسخ به این صداها گمراه گردید و در صورت عدم اعتنا خوار و ذلیل می گردد، ما با پیامبر (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) بودیم و قتل و کشتار گرداگرد پدران؛ فرزندان، برادران و خویشان دور میزد، ولی آنان بر ثبات خود افزوده و هر چه سختی بیشتر می شد آثار ایمان و تسلیم امر خدا در چهره ایشان زیادتر و افروخته تر می گشت، و بر زخم های وارده بیشتر صبر می کردند.
ولی متاسفانه ما اکنون با برادران مسلمان خود به جهت تمایلات نابجا و کجی ها و انحرافات و شبهات و تاویلات ناروا می جنگیم؛ پس هر گاه احساس کنیم چیزی باعث جمع پراکنده ما است و به وسیله آن به هم نزدیک میشویم و باقی مانده پیوندها را محکم می سازیم، از این پیشامد استقبال کرده و با سینه باز آن را می پذیریم.
و حضرت امیر (علیه السلام) در مساله حکمیت فرمود:
ما در خصوص رفع اختلاف و پایان جنگ؛ اشخاصی را حکم قرار ندادهایم، بلکه تنها قرآن را به حکمیت انتخاب کردیم، و چون قرآن در میان ما خطوطی پوشیده در جلد است، با زبان سخن نمی گوید و نیازمند به ترجمان است و تنها انسان ها می توانند از آن سخن بگویند، وقتی آن قوم ما را دعوت کردند که قرآن میانمان حاکم باشد ما گروهی نبودیم که به کتاب خدای سبحان پشت کرده باشیم در حالی که خدای بزرگ فرموده:
«اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید»[۱] ارجاع دادن اختلاف به خدا این است که کتابش را حاکم قرار دهیم و ارجاع اختلافات به پیامبرش به این است که به سنتش متمسک گردیم، هر گاه به راستی کتاب خدا به داوری طلبیده شود، ما سزاوارترین مردم به آن هستیم و اگر به سنت پیامبر حکم گردد ما سزاوارترین آنان به سنت اوییم (بنابراین در هر دو حال حق با ما است).
و اما این که می گویید: چرا میان خود و آنان در تحکیم مدّت قرار داده اید؟ تنها برای این بود که افراد بیخبر در طول این مدت تحقیق و بررسی کرده و افراد آگاه مشورت نمایند تا شاید خداوند در این فاصله کار امت را به صلاح آورده و راه تحقیق روی ایشان بسته نشود تا مبادا در جستجوی حق شتاب کرده و تسلیم اوّلین فکر گمراه شوند.
و نقل است که حضرت امیر (علیه السلام) عبد اللَّه بن عبّاس را نزد خوارج فرستاد بنوعی که خود آن مناظره را ببیند و بشنود، و آنان در جواب ابن عبّاس گفتند:
ما در باره رفیقت اعتراضاتی داریم که تمامی آنها موجب کفر و هلاکت و عذاب او می باشد.
اول این که: او هنگام کتابت صلحنامه عنوان امیرالمومنین را از مقابل اسم خود محو کرد، و چون ما مؤمن میباشیم و او این عنوان را از روی خود برداشته، پس او امیر ما؛ که مومنیم نخواهد بود.
دوم این که: وقتی او به حکمین گفت: «شما در این مدت خوب دقّت کرده و ببینید که هر کدام از معاویه و من سزاوار خلافت هستیم همو را انتخاب و دیگری را عزل کنید» در حقیقت در حق خود دچار تردید شده است، در این صورت ما به شک کردن در حق او اولی و احق هستیم.
و سوم: ما فکر می کردیم او در مقام رای و حکم از همه مقدم است، و خود او دیگری را انتخاب کرد.
چهارم: او در دین خدا دیگری را حکم قرار داد و چنین حقی نداشته است.
پنجم: او در جنگ جمل اموال مخالفین و اهل جمل را برای ما اباحه نمود ولی از اسارت زنان و اطفال ممانعت کرد.
ششم: او وصی پیامبر بود، و وصایت خود را ضایع و تباه ساخت.
ابن عباس به آن حضرت عرض کرد: شما حرف های این مردم را شنیدید، و خود شما به پاسخ آنها سزاوارترید.
سپس حضرت امیر (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: به ایشان بگو آیا به حکم خدا و به حکم پیامبر در این مورد راضی هستید؟ خوارج گفتند: آری راضی هستیم.
فرمود: به همان ترتیب که سوال کردند جواب می گویم.
سپس فرمود: من در روز صلحنامه حدیبیه کاتب وحی و نویسنده احکام و امان و شرایط بودم، در آن روز کنار پیامبر، و ابو سفیان و سهیل بن عمرو چنین نوشتم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، این صلحنامه ای است میان محمّد رسول خدا و ابو سفیان صخر بن حرب و سهیل بن عمرو.
سهیل گفت: ما رحمان و رحیم را نمی شناسیم، و قبول نداریم که تو رسول خدایی، ولی به جهت تجلیل و احترام از شما به این که نام شما مقدّم بر اسامی ما باشد حرفی نزدیم، اگر چه سن ما و پدرانمان از سن تو و پدرانت بیشتر بود.
پس رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) به من فرمود: به جای «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنویس: «بسمک اللّهمّ» ، و به جای «محمّد رسول اللَّه» بنویس: «محمّد بن عبد اللَّه»؛ و من نیز اطاعت امر نموده و انجام دادم، سپس رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) به من فرمود: «برای تو نیز چنین جریانی پیش خواهد آمد و اجبارا موافقت خواهی کرد»!!.
و به همین منوال من نیز در صلحنامه میان خود و معاویه و عمرو عاص نوشتم: «این صلحنامه ای است میان امیرالمومنین و معاویه و عمرو عاص» و آن دو معترضانه گفتند: اگر ما با اعتقاد به این که تو امیرالمومنین هستی با تو بجنگیم در حق تو ظلم و ستم روا داشته ایم، پس لازم است به جای کلمه «امیرالمومنین» بنویسی «علی بن ابی طالب» من نیز عنوان امیرالمومنین را پاک کرده و نام خود را نوشتم، همان طور که پیامبر برای خود کرد. پس هر وقت این را نپذیرید منکر جریان پیامبر شده عمل او را نیز قبول نخواهید کرد.
خوارج گفتند: این برهان در پاسخ به سوال اول ما کافی است.
اما پاسخ به اعتراض شما که چرا من هنگام خطاب به حکمین با تردید در حق خود گفته ام: «هر کدام از معاویه و من سزاوار خلافت هستیم همو را انتخاب کنید» این است که این تعبیر از نظر انصاف دادن در سخن است، چنان که خداوند متعال خود فرموده:
وَ إِنَّا اَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی هُدیً اَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ[۲] پس این گونه سخن نشان از شک و تردید ندارد با علم به این که خداوند خود به حقانیت پیامبرش واقف بوده است.
خوارج گفتند: ما این پاسخ را نیز پذیرفتیم.
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: و اما اعتراض شما در باره حکم قرار دادن دیگری، با این که من خودم از دیگران سزاوارتر به حکم دادن هستم، این است که من در این مورد نیز از رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) پیروی کرده ام که آن حضرت در جنگ با بنی قریظه حکمیت را به سعد بن معاذ داده، و طرفین به حکومت و رای او توافق کردند، حال این که خود پیامبر از همه به حکم و رای دادن سزاوارتر بود، خداوند می فرماید: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ[۳]، من نیز از رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) سرمشق گرفتم.
گفتند: این پاسخ را نیز پذیرفتیم.
حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: و اما جواب این اعتراض شما که چرا من دیگران را در دین خدا حکم قرار دادم این است که من اصلا کسی را حکم قرار ندادم و تنها کلام خدا؛ قرآن را حاکم قرار دادم، که کلام خود را میان مؤمنان حکم ساخته، و در آیه: «و هر که از شما شکار را به عمد بکشد کیفری باید مانند آنچه کشته از جنس چهارپایان به گواهی و حکم دو مرد عادل از شما- مائده: ۹۵».
رجال را در مورد جزاء و تصدیق مصداق کفاره صید طائر از شخص؛ حاکم معین فرموده است. بنا بر این آیه؛ رعایت خون مسلمانان بسی عظیم تر و لازم تر خواهد بود.
خوارج گفتند: ما در برابر این پاسخ نیز تسلیم شدیم.
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: و اما پاسخ اعتراض شما به این که من پس از پیروزی در جنگ جمل اموال و اسلحهها را تقسیم نمودم ولی از اسارت زنان و اطفال ممانعت نمودم، برای این بود که به مردم بصره نیکویی و منت بگذارم، همان طور که رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) در فتح مکه با قریش چنین رفتار و معامله نمود، هر چند اهالی بصره در حق ما ستمکاری و ظلم کرده بودند، ولی زنان و اطفال که گناهی نداشتند، و ما را شایسته نبود که ایشان را به جرم ستمکاران مواخذه کنیم، و گذشته از این اگر من چنین اجازهای می دادم کدامیک از شماها قادر بود عایشه زوجه رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) را به اسارت بگیرد؟ خوارج گفتند: ما این پاسخ شما را نیز پذیرفتیم.
حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: و اما پاسخ به این اعتراض شما که با این که من خود وصی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم مقام وصایت را ضایع و تباه نمودم این است که باید دانست شما با من مخالفت نموده و دیگران را بر من مقدم داشتید، و کار مرا تباه نمودید، و دعوت به سوی خود تنها وظیفه انبیاء است نه اوصیاء، و ایشان از جانب انبیاء معرفی می شوند، و احتیاجی به معرفی کردن خود ندارند، وظیفه انبیاء معرفی جانشینان خود و دعوت مردم به سوی ایشان میباشد، و اهل ایمان به خدا و رسول قهرا اوصیای انبیاء را خواهند شناخت.
اوصیاء به منزله کعبه اند آنجا که خداوند می فرماید: وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا[۴] بنا بر این اگر مردم به خاطر انجام مناسک حج به سوی کعبه حرکت نکنند عیب و تقصیری برای خانه کعبه ثابت نشده و کعبه کافر و مخالف شمرده نخواهد شد. بلکه کفر و تقصیر از آن مردمی است که زیارت خانه کعبه را ترک می کنند، زیرا این عمل از وظائف و فرائض اهل اسلام بشمار رفته، و هم خانه کعبه برای مومنین معرفی شده، و در مقابل آنان منصوب و مشخّص گردیده است، همچنین است حال من، زیرا رسول خدا در برابر انبوه جمعیت مرا به مقام خلافت و وصایت منصوب نموده و فرموده:
«ای علی! همچون کعبه ای که نزد تو آیند و تو نزد ایشان نروی».
خوارج گفتند: این حجت تو نیز تمام و کمال بوده و ما آن را قبول نمودیم.
با شنیدن این کلمات شیوا و مدلل جمعیّت زیادی از خوارج توبه کرده و بازگشتند و الباقی خوارج چهار هزار نفر شدند که از رای سست و اندیشه فاسد و راه باطل خود دست نکشیدند. پس آن حضرت با ایشان به جنگ پرداخته و آنان را کشت.[۵]
نتیجه گیری
خوارج، گروهی از سپاه امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین هستند که حضرت را متهم به کفر کردند و علیه او شوریدند. حکمیت، واقعه ای تاریخی مربوط به جنگ صفین است.
در این واقعه، ابوموسی اشعری نماینده و حکم سپاه کوفه (سپاه امام علی علیه السلام) و عمرو عاص حَکَم سپاه شام (سپاه معاویه)، برای حل اختلاف میان مسلمانان با یکدیگر گفتگو کردند. امام علی (علیه السلام) در این احتجاج تمام سخنان و استدلالات خوارج به منطقی و با تکیه بر عمل و رفتار پیامبر جواب می دهد و خوارج هم می پذیرند.
پی نوشت ها
[۱] . سوره نساء: آیه ۵۹.
[۲] ( ۱) سبا: ۲۴.
[۳] ( ۲) احزاب: ۲۱.
[۴] . آل عمران: ۹۷.
[۵] . الاحتجاج-ترجمه جعفری، ج۱، ص: ۴۱۰
منبع: ابو منصور طبرسی، ترجمه از بهزاد جعفری، الاحتجاج- ترجمه جعفری، انتشارات اسلامیه، تهران، اول، ۱۳۸۱ ش