- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
قطب راوندی از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است: «که حضرت امام حسن (علیه السلام) به اهلبیت خویش میفرمود که من با زهر شهید میشوم مانند رسول خدا . صلی الله علیه و آله و سلم . پرسیدند: چه کسی این کار را خواهد کرد؟ فرمود: این کار را زن من خواهد کرد که جعده باشد دختر اشعث بن قیس. معاویه به طور پنهانی زهری برای او خواهد فرستاد و امر خواهد کرد او را که آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانهی خود بیرون کن و او را از خود دور گردان. فرمود: چگونه او را از خانه بیرون کنم، در حالی که کاری نکرده است; اگر او را بیرون کنم، کسی به غیر او مرا نخواهد کشت و او را نزد مردم عذری خواهد بود، که بیجرم و جنایت مرا اخراج کردند; پس از مدّتی معاویه مال بسیاری را با زهر کشنده ای برای جعده فرستاد و به او پیغام فرستاد که اگر این زهر را به امام حسن (علیه السلام) بخورانی، من صد هزار درهم به تو میدهم و ترا به ازدواج پسر خود یزید در میآورم پس آن زن عزم را جزم نمود که آن حضرت را مسموم نماید. روزی آن حضرت روزه بودند و روز بسیار گرمی بود و تشنگی بر آن جناب اثر کرده و در وقت افطار بسیار تشنه بود، آن زن شربت شیری را از برای آن حضرت آورد و آن زهر را داخل آن کرده بود و به آن حضرت داد، چون امام حسن (علیه السلام) بیاشامید و احساس سمّ نمود، کلمهی استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» گفت و خداوند را حمد کرد که از این جهان فانی به سوی جهان جاودانی رهسپار میشود و جدّ و پدر و مادر و عمّ خود جعفر و حمزه را دیدار میفرماید; پس روی به جعده کرد و فرمود: کُشتی مرا، خدا بکشد ترا، به خدا سوگند که خَلَفی (جانشینی) بعد از من نخواهی یافت، آن شخص ترا فریب داده، خدا ترا و او را، به عذاب خود خوار فرماید. پس آن حضرت، دو روز در درد و اَلَم ماند و بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالی قدر خود ملحق گردید. معاویه از برای آن ملعونه وفا به عهدهای خود نکرد و به روایتی آن مالی که وعده کرده بود، به او داد و لکن او را به ازدواج یزید در نیاورد و گفت کسی که با حسن (علیه السلام) وفا نکرد، با یزید هم وفا نخواهد کرد».[۱] شیخ مفید (ره) هم این مطالب را ذکر کرده و میافزاید: «پس مردی از خاندان طلحه جعده را گرفت و فرزندانی برای او آورد. هرگاه میان آن فرزندان و قبائل قریش نزاعی در میگرفت، قریش آنان را سرزنش میکردند و به آنان میگفتند: ای پسران زنی که شوهرش را زهر میخوراند».[۲]
در کتاب احتجاج روایت شده است: مردی به خدمت امام حسن (علیه السلام) رفت و گفت: یابن رسول الله ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامان بنی امیّه گردانیدی. حضرت فرمود: به چه سبب؟ گفت: به سبب آن که خلافت را به معاویه سپردی. حضرت فرمود: به خدا سوگند که یاوری نداشتم و اگر یاوری مییافتم شب و روز با او جنگ میکردم تا خدا میان من و او حکم کند. لکن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ایشان را و دانستم که ایشان به کار من نمیآیند. عهد و پیمان ایشان را وفایی نیست و بر گفتار و کردار ایشان اعتمادی نیست و… آن حضرت سخن میگفت، که ناگهان خون از حلق مبارکش فرو ریخت. طشتی طلب کرد و پیوسته خون از حلق شریفش میآمد تا آن که آن طشت مملوّ از خون شد. راوی گفت: گفتم یابن رسول الله این چیست؟ فرمود: معاویه زهری فرستاده بود که به من خوراندند، آن زهر به جگر من رسیده است و این خونها که در طشت میبینی، قطعههای جگر من است. گفتم، چرا مداوا نمیکنی. فرمود: دو مرتبه دیگر مرا زهر دادهاند و مداوا شدهام، این مرتبهی سوّم است و قابل معالجه و درمان نیست.[۳]
معرفی منابع، جهت مطالعه بیشتر:
۱. حسن کیست؟، فضل اله کمپانی.
۲. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی.
۳. الارشاد، شیخ مفید، ترجمه رسولی محلاتی.
[۱] . قمی، شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، چاپ کتابفروشی علمیه اسلامیه تهران، ۱۳۷۱، ه.. ق، ج اول، ص ۱۶۸٫ طبرسی، الاحتجاج، انتشارات اسوه، ج۲، ص ۷۳ و شیخ مفید، الأرشاد، با ترجمهی سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات علمیه اسلامیه، ج ۲، ص ۱۲٫ شیخ عباس قمی، همان، ص ۱۶۹٫ ج اول.
[۲] . شیخ مفید، همان، ص ۱۲، ۱۳٫
[۳] . طبرسی، الاحتجاج، همان، ج۲، ص۷۲ و قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، همان، ج اول، ص ۱۶۹٫