- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
وضعیتى که امروز بر دنیاى اسلام حاکم است که هرگوشه اى از آن به صورت کشورى مستقل و جدا از پیکره جهان اسلام با مرزبندیهاى خاص جغرافیایى و حکومت و مقررات و قوانین ویژه خویش اداره میشود، تا چه اندازه با ترازهاى اسلامى برابر است و آیا از نقطه نظر فقهى این گونه تقسیم بندیها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ آیا بر همه آنها صرف نظر از نوع حکومت، آیینها و میزان پایبندى آنها به اسلام (دارالاسلام) صادق است؟
درباره با جهان کفر نیز این پرسشها مطرح است که آیا ورود غیرمسلمانان به (سرزمین اسلام) جایز است؟
و در صورت جایز بودن چه آیینها و شرایطى را باید رعایت کنند؟ معاشرت و برخورد مسلمانان با آنان چگونه باید باشد؟ آیا آنان به هر جایى بخواهند مى توانند بروند و یاد در این جهت نیز محدودیتهایى وجود دارد؟ آن محدودیتها کدام اند؟ مساجد؟ حرمهاى امامان(ع)؟ و یا حرم امام زادگان؟ آیا در هنگام حضور غیرمسلمانان در سرزمین اسلام، آنان ملزم به رعایت قانونهاى شرعى هستند، یا خیر؟و پرسشهاى بسیار دیگرى از این گونه.
اصل برقرارى رابطه با کافران
بى گمان هرگونه بحث از مسأله گردشگرى و مسائل و مشکلاتى که در ورود گردشگران غیرمسلمان به سرزمینهاى اسلامى و نیز مسافرت مسلمانان به دیار کفر، مطرح است، در گرو آن است که اصل داشتن رابطه با جهان کفر را از نظر فقهى روا بدانیم و گرنه تلاش در جهت یافتن پاسخهاى مناسب به پرسشهایى که بدان اشارت رفت و نیز گشودن گروههایى که ممکن است بر سر راه توسعه صنعت گردشگرى وجود داشته باشد، راه به جایى نمى برد وهرگونه حرکتى در جهت ارائه راهکارهاى کارا و مفید و بحث از مقررات و شرایط حضور کافران در سرزمین اسلام و چگونگى برخورد با آنان و مسائل بى شمارى که در این باره مطرح است، بى ثمر خواهد بود. تنها در صورتى جا براى طرح این گونه بحثها وجود دارد که اصل برقرارى رابطه را پذیرفته باشیم و جایز بودن اصل آن را ثابت کرده باشیم.
از این روى، در این نوشتار نگاهى داریم به این مسأله مهم که آیا اصل نخستین، داشتن رابطه با کشورهاى غیر اسلامى است و مسلمانان و کافران درچارچوبه اى شناخته شده و با نگهداشت حدود و شرایطى که در فقه معین گشته است، مى توانند به سرزمین یکدیگر رفت وآمد داشته باشند؟ یا آن که اصل اولى بر نداشتن رابطه است؟
به عبارت دیگر، آیا روابط جهان اسلام با دیار کفر باید براساس دشمنى و جنگ و مبارزه استوار باشد و جز در موارد استثنایى و آتش بسهاى موقت و یا مبادله پیکها و پیامها، همیشه باید حالت جنگ برقرار باشد؟ یا آن که بر عکس، اصل بر دشمنى و مبارزه نیست، اصل اولى و سنگ بناى زندگى با غیر مسلمانان برداشتن رابطه است و قاعده اولى بر سلم و زندگى مسالمت آمیز استوار است؟ اگر امنیت، عدالت، آزادى عقیده براى مسلمانان فراهم باشد و کافران متعرض مسلمانان نگردند و به سرزمینهاى آنان تجاوز نکنند و توطئه و فساد و فتنه انگیزى نداشته باشند، مى توانند زندگى عادى خود را داشته باشند و با مسلمانان رابطه برقرار کنند؟
در مسأله دو دیدگاه کلى وجود دارد:
۱ ـ اصل برداشتن رابطه و زندگى مسالمت آمیز است.
۲. اصل بر نداشتن رابطه و برقرارى حالت جنگ است.
هر یک از دو دیدگاه بالا باورمندان و طرفدارانى دارد که براى تأیید و درستى نظر خویش به دلیلها و شواهدى استناد کرده اند و ما در این جا به گونه اى فشرده به بررسى آن مى پردازیم، ولى نخست لازم است تعریفى کوتاه از (دارالاسلام) و (دارالکفر) ارائه دهیم؛ زیرا بررسى هر یک از این دو دیدگاه ایجاب مى کند که ما انگاشتى و تعریفى روشن از مرزبندى میان اسلام و کفر داشته باشیم و به درستى بدانیم که منظور از (دارالاسلام) و (دارالکفر) که در منابع دینى و متون فقهى فراوان به کار رفته اند چیست؟ بویژه آن که کاربرد این گونه تعبیرها، رنگ اعتقادى دارد و اسلام ویژگیهیاى همانند نژاد، زبان، رنگ و سرزمین را که امروز براى جداسازى کشورها بر آن تکیه مى کنند، مردود مى شمارد و تنها بر عامل اعتقادى و ایمانى تکیه مى کند.
الف. تعریف دارالإسلام
در تعریف (دارالاسلام) دیدگاه روشن و یگانه اى وجود ندارد، فقیهان و حقوق دانان مسلمان در این باره آراء گوناگونى را ابراز داشته اند۲، شهید اول دارالاسلام را سرزمینهایى مى داند که در آنها احکام اسلام جارى باشد و هیچ کافرى جز بر اساس پیمان با مسلمانان در آن جا نباشد:
(المراد بدارالاسلام ماینفذ فیه حکم الاسلام فلایکون بها کافر الاّ معاهداً، فلقیطها حرّ مسلم، و حکم دارالکفر الّتى ینفذ فیها احکام الاسلام کذلک اذا کان فیها مسلم ولو واحداً…)۳
دارالاسلام جایى است که حکم اسلام در آن اثر گذار باشد و هیچ کافرى جز بر اساس پیمان در آن نباشد، در این صورت کودک یافت شده در آن سرزمین آزاد است و مسلمان، دارالکفر نیز در صورتى که تحت حاکمیت اسلام باشد و احکام اسلام در آن جارى باشد، همین گونه است در صورتى که مسلمانى، هر چند یک نفر، در آن یافت شود.
شیخ طوسى، دارالاسلام را شامل سرزمینهایى مى داند که احکام اسلام در آنها جارى و کارگر باشد و چنین شهرهایى را سه گونه مى داند:
(فدار الاسلام على ثلاثه اضرب: بلد بنى فى الاسلام ولم یقربها المشرکون مثل بغداد والبصره. والثانى کان دار کفر فغلب علیه المسلمون وأخذوه صلحاً وأقرّوهم على ما کانوا علیه على ان یؤدّوا الجزیه… والثالث دار کانت للمسلمین و تغلّب علیها المشرکون مثل الطر۴ طوس فاذا وجد فیها لقیط نظرت….)۵
دار الاسلام سه گونه است:
۱. شهرهایى که خود مسلمانان، بدون دخالت کافران آنها را ساخته اند، مانند بغداد و بصره.
۲. شهرهایى که در دست کافران بوده است و سپس مسلمانان بر آنها چیره گشته اند و بدون جنگ و خون ریزى از آنها گرفته اند و در برابر گرفتن جزیه، آن سرزمینها را در دست آنان باقى گذاشته اند.
۳. سرزمینهایى است که از آن مسلمانان بوده است و کافران بر آن چیره شده اند، مانند طرطوس پس هرگاه لقیطى در آن یافت گردد….
مانند این سخن را مرحوم شیخ درجاهاى دیگر و از جمله در کتاب (الجزیه)۶ نیز ابراز داشته است. در نظر شیخ هر سه قسم یاد شده (دارالاسلام) است هر چند از نظر آزادى غیر مسلمانان در انجام امور عبادى و… دو قسم نخستین با قسم سوم فرق مى کند.
علامه۷ نیز، دارالاسلام را جایى مى داند که احکام اسلام در آن جا، جارى باشد و آن را به سه قسم تقسیم مى کند:
۱. سرزمینها و شهرهایى که خود مسلمانان آنها را پدید آورده اند، مانند بصره و کوفه.
۲. سرزمینهایى که درجنگ به دست مسلمانها افتاده است.
۳. سرزمینهایى که با صاحبانشان صلح شده و مسلمانان آنها را در اختیار صاحبانشان قرار داده اند و بر آن (خراج) قرار داده اند.
علامه در این تقسیم بندى (سرزمینهایى که با قهر و غلبه به تصرف مسلمانان درآمده است) را یکى از گونه هاى دارالاسلام قرار داده است که در تعریف شیخ این قسم نبود در مقابل شیخ سرزمینهایى را که کافران از مسلمانان گرفته اند و اکنون در دست آنان است، از موارد دارالاسلام به حساب آورده که در عبارت علامه به این قسم اشاره نشده است.
بر این اساس، به نظر مى رسد دیدگاه شیخ طوسى تا اندازه اى گسترده تر از دیدگاه علاّمه است زیرا وى گستره (دارالاسلام) را بر شهرها و سرزمینهایى از وطن اسلامى که اکنون به تصرف کافران درآمده است غیر صادق مى داند.
فقهاى عامه نیز در تعریف (دارالاسلام) آراى گوناگونى را ابراز کرده اند.۸ شمارى (دارالاسلام) را تنها سرزمین مدینه مى دانند۹، شمارى همه سرزمینهایى را که ساکنان آن مسلمان هستند و یا امنیت و آزادى کافى براى انجام شعائر و وظایف دینى دارند، دارالاسلام دانسته اند:۱۰
(دارالاسلام اسم للموضع الذى یکون تحت ید المسلمین وعلامه ذلک ان یأمن فیه المسلمون.)۱۱
دارالاسلام نام مکانى است که در اختیار مسلمانان باشد و نشانه آن این است که مسلمانان در آن امنیت داشته باشند.
(هى التى یسکنها المسلمون و ان کان فیها اهل ذمه، أو فتحها المسلمون وأقروها بید الکفار أو کانوا یسکنونها ثم جلاهم الکفار عنها.)۱۲
دارالاسلام سرزمینى است که مسلمانان در آن ساکن باشند، هر چند اهل ذمه هم در آن جا باشند. یا سرزمینى که مسلمانان فتح کرده اند و سپس [با وضع جزیه] در اختیار کافران قرار داده اند و یا جایى که از وطن اسلامى بوده، ولى کافران مسلمانان را بیرون رانده اند و اکنون در دست آنان است.
ابن قدامه حنبلى و شمارى دیگر از فقهاى سنى نیز دیدگاههایى همانند آنچه گذشت ابراز کرده اند.۱۳ بى گمان اگر ملاک را در صدق عنوان دارالاسلام، اجراى احکام اسلامى در آن سرزمین بدانیم، چنانکه از برخى تعریفها استفاده میشود، در روزگار ما بسیارى از مناطق مسلمان نشین از دایره این تعریف بیرون هستند.
همان طور که اگر معیار را تنها برقرارى حکومت اسلامى در آن سرزمینها نیز قرار دهیم، برخى از شهرها و مناطقى که ساکنان آن مسلمان هستند، مانند فلسطین اشغالى، کشمیر و شهرهاى مسلمان نشین در هند ونیز پاره اى سرزمینهاى مسلمان نشین در اروپا و آفریقا را نمى توان (دارالاسلام) به حساب آورد.
به نظر مى رسد در مجموعه ویژگیهایى که براى دارالاسلام بیان کرده اند، عامل مسلمان بودن همه و یا بیش تر ساکنان آن سرزمینها، بیش از دیگر عوامل در صدق دارالاسلام دخیل است و شهرهایى را که همه و یا بیش تر جمعیت آن را مسلمانان تشکیل مى دهند، باید دارالاسلام نامید هر چند حکومت آن اسلامى نباشد و یا قانون و احکام اسلام جارى نباشد. اسحاق بن عمار از امام هفتم روایت مى کند که فرمود:
(لابأس بالصلاه فى الفراء [القز] الیمانى. و فیما صنع فى أرض الاسلام، قلت: فان کان فیها غیر اهل الاسلام؟ قال: اذا کان الغالب علیها المسلمین فلابأس.)۱۴
نمازگزاردن در پوستین یمانى، و آنچه در سرزمین اسلام تولید شده است اشکال ندارد.
اسحاق بن عمار پرسید: اگر در آن جا غیرمسلمانان هم زندگى کنند چگونه است؟
امام(ع) فرمود: در صورتى که چیرگى با مسلمانان باشد اشکالى ندارد.
جمله (اذا کان الغالب علیها المسلمین) را دوجور معنى کرده اند یکى این که مسلمانان چیرگى داشته باشند و حکومت در دست آنان باشد و دیگر آن که مسلمانان در آن سرزمین اکثریت داشته باشند و نسبت به غیرمسلمانان شمارشان بیش تر باشد.۱۵
ظاهر روایت با معناى دوم هماهنگى بیش ترى دارد و به احتمال زیاد منظور امام(ع) همان بیش تر بودن جمعیت مسلمانان است.
بر این اساس با توجه به این روایت در یک جمع بندى از تعریفهاى گوناگونى که براى (دارالاسلام) ابراز شده است۱۶، شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که هر سرزمین و منطقه اى که یکى از ویژگیهاى زیر را دارا باشد، دارالاسلام است و احکام ویژه دارالاسلام بر آن بار میشود.
* احکام اسلام در آن کارگر و جارى باشد.
* حاکمیت از آن مسلمانان باشد و آن منطقه در قلمرو نفوذ مسلمانان باشد.
* همه و یا بیش تر ساکنان آن، مسلمان باشند هر چند حکومت در دست کافران باشد.
* مسلمانان امنیت و آزادى کافى براى انجام وظایف اسلامى و برپایى شعائر دینى خویش داشته باشند.
روشن است که منظور از (حاکمیت اسلامى) حکومت مشروع و صحیح اسلامى نمى تواند باشد و منظور از (جارى بودن احکام اسلامى) پایبندى و عمل همه مسلمانان به احکام اسلامى نیست، بلکه همین مقدار که حاکمیت در دست خود مسلمانان باشد و احکام اسلام تا اندازه اى جارى باشد، براى صدق دارالاسلام کافى است؛
زیرا اگر جز این باشد، بسیارى از کشورهاى اسلامى از دایره این تعریف بیرون خواهند بود. و تنها ایران اسلامى و پاره اى از سرزمینهاى دیگر اسلام در این دایره جاى خواهند داشت.
ب. دار الکفر
درمورد (دارالکفر) نیز بسان (دارالاسلام) تعریفهاى گوناگونى ابراز شده است، ولى با توجه به آنچه در مورد تعریف دارالاسلام گفتیم، تعریف دارالکفر نیز روشن میشود: هر سرزمینى که حاکمیت آن در دست غیر مسلمانان باشد و همه و یا بیش تر ساکنان آن کافر باشد و احکام و آیینهاى کافران در آن جارى باشد، دارالکفر است.
علامه پس از آن که دارالاسلام را تعریف مى کند، مى گوید:
(سرزمین کفر بر اساس آنچه ما اختیار کردیم، دو گونه است: یکى شهرهایى که از آن مسلمانان بوده است و سپس کافران آنها را در دست گرفته اند و دیگر، شهرهایى که از ابتدا از آن مسلمانان نبوده است ماند شهرهاى هندوستان و روم.)۱۷
فقیهان دیگر نیز، سخنان همانندى ابراز داشته اند که ما براى برهیز از دراز نویسى، از ذکر آنها خوددارى مى کنیم۱۸ و با توجه به این که (دارالکفر) در مقابل (دارالاسلام) است، وقتى تعریف دارالاسلام روشن شد دیگر نیازى به تعریف دارالکفر نیست.
بررسى دلیلهاى دیدگاه نخست
اکنون که شرحى کوتاه در مورد (دارالاسلام) و (دارالکفر) دادیم، به این مساله مى پردازیم که آیا اصل نخستین، داشتن رابطه با غیرمسلمانان است یا خیر؟
شمارى بر این باورند که اصل برداشتن رابطه است و جنگ و ستیز یک حالت عارضى است. براساس این دیدگاه در یک نگرش گسترده، انسانها همه اعضاى خانواده بزرگ بشرى هستند و به حکم ضرورت زندگى اجتماعى، در بسیارى از امور زندگى با هم شریک هستند.
اسلام هر چند از دید نظرى شرک و کفر را باطل مى داند و ریشه همه ستم ها و فسادها و بى عدالتیها و بدبختیهاى انسان را در روى زمین (کفر) و (شرک) مى داند و بر این باور است که شرک، بزرگ ترین ستم به بشر است۱۹
و بر این اساس رویارویى اسلام و کفر امرى پرهیزناپذیر است، با این همه این بدان معنى نیست که به هیچ روى نباید بین آنان پیوندى برقرار باشد، بلکه اصل برداشتن پیوند و زندگى مسالمت آمیز، است مگر آن که درصدد دشمنى با مسلمانان باشند و جان و مال و سرزمین مسلمانان را مورد تجاوز قرار دهند که در این صورت جهاد با آنان امرى پرهیز ناپذیر است.
اکنون به گونه اى فشرده دلیلهایى را که باورمندان این نظر براى استوار ساختن این که اصل نخستین برداشتن زندگى مسالمت آمیز با غیرمسلمانان است، دلیلهاى را آورده اند که از نظر مى گذرانیم:
۱. دعوت به صلح و زندگى مسالمت آمیز
در قرآن مجید آیات فراوانى وجود دارد که نشان مى دهد: رفت وآمد و زندگى مسالمت آمیز با جهان کفر بازداشته نشده است، بلکه اگر آنان سر دشمنى و آزار رسانى به مسلمانان را نداشته باشند و به فتنه گرى در میان مسلمانان نپردازند، مسلمانان مى توانند با آنان زندگى آرامى داشته باشند و به سرزمینهاى آنان به انگیزه هاى گوناگون مسافرت کنند و غیر مسلمانان نیز بر اساس آیینهایى، مى توانند با کشورهاى اسلامى پیوند داشته باشند و به گردشگرى و سیرو سیاحت در سرزمینهاى اسلامى بپردازند.
(یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فى السلم کافه ولاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین.)۲۰
اى کسانى که ایمان آورده اید، همگان به صلح و آشتى درآیید و پاى بر جاى پاى شیطان مگذارید که او دشمن آشکار شماست.
(وان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل على اللّه انّه هو السمیع العلیم.)۲۱
و اگر به آشتى گرایند، تو نیز به صلح گراى و بر خدا توکل کن که اوست شنوا و دانا.
این مضمون، در آیات۲۲ دیگرى نیز آمده است و به خوبى نشان مى هدد که خداوند همه را دعوت به صلح و آشتى و زندگى مسالمت آمیز مى کند.
۲. نبود اجبار در پذیرش دین
در پاره اى آیات به روشنى آمده است که: پذیرش دین، اجبارى نمى تواند باشد و با زور و اکراه نمیشود مردم را وادار به پذیرش اسلام کرد. مردم اختیار دارند که دین را بپذیرند یا نپذیرند:
(لا اکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغى.)۲۳
در دین هیچ اجبارى نیست، هدایت از گمراهى بازشناخته شده است.
(ولو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جمیعاً، افأنت تکره الناس حتى یکونوا مؤمنین.)۲۴
اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانى که درروى زمین اند ایمان مى آورند، آیا تو مردمان را وامى دارى که ایمان بیاورند؟
مفاد این آیات آن است که اسلام نیامده که به زور و اجبار مردم را مسلمان کند و در اصل جنگ و جهاد در اسلام به این هدف تشریع نشده است. بر این اساس این انگار که اسلام با قدرت شمشیر مى خواهد کافران را وادار به پذیرش اسلام کند و تا هنگامى که آنان اسلام را نپذیرفته اند،باید مسلمانان با آنان در جنگ و ستیز باشند درست نیست و اصل برداشتن پیوند و زندگى مسالمت آمیز است.
۳. سفارش به نیکى با غیر متجاوزان
کافران از نگاه نوع برخوردشان با مسلمانان دو دسته اند: شمارى از سر دشمنى، تجاوزگرى و فسادانگیزى و اذیت و آزار مسلمانان را پیشه خود ساخته اند و دسته دیگر کسانى هستند که خوى و خصلت تجاوزکارانه ندارند و تنها مى خواهد در محدوده خویش به زندگى عادى ادامه دهند و هیچ کارى به دیگران ندارند.
اسلام بین این دو گروه تفاوت در برخورد را سفارش مى کند. و از دید اسلام، آنان اگر درصدد آشوب و خون ریزى و تجاوز نباشند و بخواهند زندگى مسالمت آمیزى داشته باشند، اسلام نیز نه تنها سرجنگ با آنها را ندارد، بلکه به مسلمانان سفارش مى کند که با آنان به نیکى رفتارکنند خداوند درباره دسته اول مى فرماید:
(وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم ولاتعتدوا ان اللّه یحبّ المعتدین.)۲۵
با کسانى که با شما جنگ دارند در راه خدا بجنگید ولى تعدى نکنید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
و درباره دسته دوم مى فرماید:
(لاینهاکم الّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان اللّه یحب المقسطین.)۲۶
خدا شما را از نیکى کردن و عدالت ورزیدن با آنان که با شما در دین نجنگیده اند و شما را از سرزمین تان بیرون نرانده اند، باز نمى دارد. خدا کسانى را که به عدالت رفتار مى کنند دوست دارد.
در این آیات افزون بر پذیرش اصل همزیستى، گونه معاشرت، نیز بازگو شده است و از مسلمانان خواسته شده که با نیکى و عدالت با کافرانى که زورگو نیستند، رفتار کنند و این معنى روشنگر آن است که اصل، داشتن رفت وآمد و معاشرت با کافران است.
پى نوشت ها
۱. ر.ک: آل عمران، ۱۳۷؛ انعام، ۱۱؛ نحل، ۳۶؛ نمل، ۶۹؛ عنکبوت، ۲۰؛ میزان الحکمه محمد محمدى رى شهرى، ج۴۶۸/۴.
۲. (فقه سیاسى)، عباسعلى عمید زنجانى، ج۲۱۵/۳. چاپ سپهر، تهران.
۳. (الدروس الشرعیه)، محمد بن مکى عاملى، ج۷۸/۳، مؤسسه النشر الاسلامى، قم.
۴. طرطوس بروزن قَرَبوس، از شهرهاى شام و بر ساحل دریا در نزدیکى، (عکّه) بوده است. ر.ک: (مرا صد الإطلاع)، صفى الدین عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادى، ج۸۸۴/۲، دارالمعرفه، بیروت.
۵. (المبسوط فى فقه الامامیه)، ج۳۴۳/۳، مکتبه المرتضویه، قم.
۶. همان مدرک، ج۴۵/۲.
۷. (تذکره الفقهاء) ج۴۴۵/۱، مکتبه المرتضویه، قم.
۸. (مغنى) ابن قدامه،ج۳۷۵/۶، (الاستعانه بغیر المسلمین) عبداللّه بن ابراهیم بن على الطریقى ۱۷۰/، مؤسسه الرساله ریاض عربستان؛ (فقه سیاسى)، ج۲۱۶/۳.
۹. فقه سیاسى، ج۲۱۶/۳ به نقل از المحلى، ج۳۵۳/۷.
۱۰. الاستعانه بغیرالمسلمین، ص ۱۷۰/ ـ ۱۷۲.
۱۱. همان مدرک۱۷۰/ به نقل از مبسوط سرخسى، ج۲۳/۱۰.
۱۲. همان مدرک۱۷۱/، به نقل از حاشیه بجرمى، ج۲۲۰/۴.
۱۳. المغنى ،ج۳۷۵/۶؛ دائره المعارف الاسلامیه، ج۷۸/۹.
۱۴. وسایل الشیعه، شیخ حرعاملى، ج۴۹۱/۳، آل البیت.
۱۵. مجله (فقه) شماره ۳۹/۱۰، به نقل از القواعد الفقهیه، محمد فاضل لنکرانى، ج۵۰۵/۱، چاپ مهر قم.
۱۶. الاستعانه بغیرالمسلمین، ص۱۷۰/ ـ ۱۷۲، الفقه السیاسه، سید محمد شیرازى، ص۱۵۴؛ فقه سیاسى، ج۲۲۳/۳.
۱۷. تذکره الفقهاء، ج۲۷۶/۲.
۱۸. مغنى، ج۳۷۵/۶.
۱۹. لقمان، ۱۳.
۲۰. بقره، ۲۰۸.
۲۱. انفال، ۶۱.
۲۲. نساء، ۸۹ ـ ۹۱؛ بقره، ۲۰۶؛ یونس، ۹۹.
۲۳. بقره، ۲۰۶.
۲۴. یونس، ۹۹.
۲۵. بقره، ۱۹۰.
۲۶. ممتحنه، ۸.
نویسنده: اسماعیل اسماعیلی
اصل نخستین در برخورد با غیر مسلمانان بخش دوم