- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
از قرآن کریم و کلام معصومین (علیهمالسّلام) استفاده میشود که دین، پدیدهای فراگیر است که همه ابعاد فردی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، اقتصادی و بالاخره دنیا و آخرت انسان را در بر میگیرد. شریعت عبارت است از مجموعهای از احکام ثابت و متغیر که بر اصول اعتقادی تردیدناپذیر و یقینی مبتنی است.
دستیابی بدان اصول هم از راه عقل نظری و علم حصولی ممکن است و هم از راه شهود و علم حضوری.
پیشرفتهای علوم تجربی و رشد سریع فنون و تکنیک در دو قرن اخیر از یک سو، و نارسایی مفاهیم کلامی و احیاناً تعارض ادیان اهل کتاب با دستاوردهای دانشهای تجربی از سوی دیگر، دین باوران غربی را که بیشتر به مسیحیت گرویده بودند با مسائل و مشکلات انبوه و دشواری مواجه ساخت.
هر یک از نحلههای مذهبی یا فلسفی در مقابل این تهاجم گسترده به مقابله یا واکنش پرداختند و در این جنگ و گریز، نگرشهای معرفت شناختی، مذهبی و الهیاتی نوین و گوناگونی به ظهور رسید. ویژگی برجسته غالب آن نگرشها عقبنشینی از دعاوی و باورهای جزمی مسیحیت و یهودیت و دیگر ادیان آمیخته با خرافات بود (۱)
و در نتیجه، حتی توانایی عقل انسان برای اثبات باورهای حق و یقینی ادیان الهی همچون اعتقاد به وجود خداوند متعال و مانند آن زیر سؤال رفت.
عقل عملی
پارهای ازاندیشمندان غربی پس از آنکه عقل نظری را ناتوان دیدند به عقل عملی روی آوردند و استدلالهایی از راه عقل عملی برای اثبات وجود خداوند متعال اقامه کردند. (۲)
در الهیات مسیحی که نحلهها و مکتبهای بسیاری دین را وحیانی revealed میدانستند و عقل و وحی را با یکدیگر در تعارض میدیدند، و در برابر آنها گروهی به عقل دلمشغول داشتند و الهیاتی مبتنی بر عقل Natural Theology پایه ریزی کردند.
بدین سان، گروهی مدافع الهیات وحیانی بودند و عقل را در دستیابی به باورهای دینی؛ به ویژه تثلیث، مرگ فدیهوار عیسی (علیهالسّلام) برای رستگاری و نجات بشر از گناه جبلی؛ ناتوان میدیدند.
ایمانگرایانی چون کی یرکگارد و ویتگنشتاین با این دیدگاه شباهت نظری بسیاری داشتند و علاقه خود را در این نگرش مییافتند. بسیاری از متکلمان مسیحی معتقد بوده و هستند که ایمان امری فوق عقل و استدلال است، وجود خداوند در مسیح تجلی کرده و از راه عیسی باید او را شناخت.
در مقابل، بسیاری از اندیشمندان غربی بر این باور بودند که به کمک عقل میتوان دعاوی دین همچون وجود خداوند را اثبات کرد. (۳) (۴)
آنها با دلیلهایی همچون برهان نظم و اتقان صنع وجود خداوند را اثبات میکردند.
با نقادی هیوم و کانت از این براهین خصوصاً، و نقادی کانت از توانایی عقل نظری برای اثبات دعاوی و باورهای فلسفی و دینی عموماً و نارسایی و ضعف مفاهیم فلسفی و کلامی در غرب، پیروان الهیات طبیعی (الهیات مبتنی بر عقل) و نگرشهای کلامی مبتنی بر عقل نظری شکست .
سختی متحمّل شدند و در نتیجه، تئوریها و نظریههای بدیلی برای تحقیق در کلام، فلسفه و دین ارائه شد. عقل عملی یکی از این شیوههای بدیل بود.
دیدگاه نوین شلایرماخر
تا اینکه متکلم آلمانی فردریش شلایرماخر (۱۷۶۸-۱۸۳۴.م) در قرن نوزدهم شیوه دیگری پیشنهاد کرد. او راهِ دستیابی به دین را نه عقلانی میدانست و نه وحیانی، و دین را نه محصول عقل نظری تلقّی میکرد و نه عقل عملی و نه اراده اخلاقی بلکه دین را محصول تجربه یا انتباه دینی Religious Awarness میدانست.
به نظر وی، دین موضوع یک احساس زنده است و نه پیامد امری دور از احساس دینی و غایب از تجربه دینی. دیدگاه نوین شلایرماخر که احتمالاً در کلام پیشینیان قابل ردیابی است، تاثیر ژرفی بر نگرشهای کلامی و فلسفی معاصر داشته است تا آنجا که او را معمار الهیات لیبرال Theology Liberal تلقی کردهاند.
در هر صورت، لیبرالیسم دینی ریشه در نگرشهای وی دارد. علاوه بر لیبرالیسم دینی، لیبرالیسمی در سیاست مشاهده میشود که اندیشمندانی آن نوع لیبرالیسم را منشا لیبرالیسم دینی میدانند.
مشترکات لیبرالیسم دینی و سیاسی
به هر حال، لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم سیاسی دیدگاههایی نوظهور در قرون اخیرند که مشترکات بسیاری با یکدیگر دارند. یکی از مهمترین و برجستهترین وجوه اشتراک لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم سیاسی مساله تمایز و جداییای است که هر دو دیدگاه بین قلمرو امور شخصی Private و امور عمومی Public قایلند.
هر دو دیدگاه علی رغم تفاوتهایی که دارند در این مساله با یکدیگر مشترکند که باورهای دینی و اعتقادات مذهبی به حوزه شخصی اختصاص دارد، گو اینکه توجیه فلسفی و کلامی یا توجیه سیاسی آنها متفاوت است.
براساس لیبرالیسم سیاسی، اعتقادات و باورهای هر کس در حوزه فردی و شخصی محترم است و دولت باید زمینهای را فراهم کند که هر شخص بتواند برای انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد.
طبق این نگرش، هر کس در باورها و مراسم مذهبی در حوزه شخصی آزاد است ولی اگر باورها یا مناسک مربوط به حوزه شخصی با مقررات دولتی در تعارض باشد، در اینجا میان شخص و دولت نزاع درمیگیرد و معمولاً نزاع به نفع دولت خاتمه مییابد.
براساس لیبرالیسم دینی، اصولاً دین امری شخصی است و باورهای دینی امری غایب از حواس یا احساس درونی انسان نیست بلکه تجربه دینی مانند تجربه حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد.
بدین سان، دین امری شخصی است که با تجربه شخصی و انتباه فردی تحقق مییابد و همان گوهر دین است. شریعت مجموعهای از احکام و سنن و باورهای دور از دسترسِ احساسِ دینی نیست بلکه هر کسی خود در آن حضور دارد.
کتاب مقدّس و داستانهای اولیای دین از این نظر که در برانگیختن چنین احساس شخصی نقش بسزایی دارد برای دین باوران در خور توجه است.
هر چند ممکن است لیبرالهای دینی به تقسیم قاطع میان قلمرو شخصی و قلمرو عمومی تصریح نکرده باشند و یا حتی آن را مورد غفلت قرار داده باشند ولی پیامد و نتیجه منطقی چنین نگرشی، جدانگاری میان قلمرو امور شخصی و قلمرو امور عمومی است.
مدافعان لیبرالیسم دینی معتقدند که با پذیرش این دیدگاه، بسیاری از مشکلات معرفت شناختی و غیرمعرفت شناختی فلسفه دین و کلام معاصر مرتفع میگردد. براساس این نگرش، گرچه عقل از موجّه و مستدلّ کردن باورهای دینی و اعتقادات مذهبی ناتوان است ولی احساس و تجربه دینی موجّه باورهای دینی و اعتقادات مذهبی است؛
همچنان که احساس تجربی یا تجربه حسّی توجیهگر باورهای حسّی میباشد. بدین سان، دین و علم یا دین و عقل با یکدیگر تعارضی ندارند. دین پدیدهای مربوط به احساس درونی و تجربه دینی است و با احساس شخصی شناخته میشود؛
همچنان که جهان طبیعت موضوعِ شناختِ حسی است و معرفت بدان از طریق حواس تحقق مییابد. با این شیوه بسیاری از مشکلات کلامی معاصر و فلسفه دین مرتفع میگردد و دین پدیدهای مختص به قلمرو شخصی میشود.
لیبرالیسم سیاسی و دینی، علی رغم تفاوتها و امتیازاتشان، روابط تاریخی و نظری (تئوریک) مهمّی دارند. در حالی که حرکت شلایرماخر در اروپا در اواخر قرن نوزدهم به عنوان پروتستانتیسم لیبرال شناخته شد، در همان زمان و مکان واژه لیبرالیسم برای این به کار رفت که یک ایدئولوژی سیاسی را در اروپای اواخر قرن نوزدهم معرفی نماید.
هر چند پروتستانهای لیبرالیای هستند که از نظر سیاسی لیبرال نیستند و لیبرالهای سیاسیای وجود دارند که بهرهای از لیبرالیسم دینی ندارد ولی طرز نگرش لیبرالهای دینی و سیاسی در امور اخلاقی، اجتماعی و سیاسی غالباً یکسان است.
لیبرالیسم سیاسی به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی تعریف دقیقی ندارد ولی همه لیبرالهای سیاسی مشترکاتی دارند؛ همه آنها بر اهمیت تساهل و تسامح، آزادی و حقوق فردی تاکید میکنند.
منشا لیبرالیسم دینی
ریشه و منشا لیبرالیسم دینی، لیبرالیسم سیاسی است. ابتدا لیبرالیسم سیاسی که واکنشی در قبال جنگها و کشتارهای دسته جمعی بود، پدیدار شد.
عدهای از سیاستمداران، تعصّب را که منشا آن همه رفتارهای غیر انسانی و وحشیانه بود، نشانه رفتند و فلسفه سیاسی لیبرالیسم را که بر تسامح، مدارا و آزادی پافشاری دارد، بنیان نهادند. سپس لیبرالیسم دینی به منظور توجیه کلامی یا دفاع فلسفی از لیبرالیسم سیاسی ظاهر شد.
بعضی از متکلمان مسیحی آنگاه که خود را با این پدیده و نگرش نوین مواجه دیدند به دفاع از آن پرداختند. از نظر تاریخی، لیبرالیسم تا دوره نهضت اصلاح دینی (رنسانس) قابل رهگیری و تعقیب است.
در آن عصر مایههای دینی و مذهبی برای پیدایش لیبرالیسم وجود داشته و در نتیجه موجب پیدایش لیبرالیسم سیاسی که مهمترین پیامد آن سکولاریسم میباشد، شده است.
شلایر ماخر، متکلم آلمانی، به دفاع کلامی از این دیدگاه پرداخت و تا آنجا پیش رفت که او را ـ معمولاً ـ معمار و بنیانگذار اصلی لیبرالیسم دینی تلقی میکنند. (بدین سان روشن میشود که: مایههای دینی و مذهبی عامل پیدایش لیبرالیسم سیاسی و سکولاریسم عامل پیدایش لیبرالیسم دینی است.
پیشینه تاریخی لیبرالیسم دینی به قرن نوزدهم میرسد که با شلایر ماخر آغاز میشود. منشا آن، لیبرالیسم سیاسی است که نفوذ آن به دو قرن میرسد. جریان لیبرالیسم با ریشههای دینی آن به رنسانس منتهی میگردد و در نتیجه سابقه کل آن از چهار یا پنج قرن تجاوز نمیکند.
مدرنیسم و پست مدرنیسم
در این سیر تاریخی میتوان مدرنیسم و پست مدرنیسم را جلوههایی از لیبرالیسم دینی دانست. از ویژگیهای برجسته و مهم لیبرالیسم، تقسیم قاطع میان قلمرو امور شخصی و امور عمومی است. به نظر لیبرالهای سیاسی، اشخاص حقوقی دارند که دولت را از مداخله در قلمرو شخصی باز میدارد.
سکولاریسم یا نگرش جدایی دین از سیاست مهمترین تفکیک میان حوزه امور شخصی و امور عمومی است. لیبرالها بر آزادی شخصی و بیش از همه آزادی عقیده ـ خصوصاً باورهای دینی ـ تاکید دارند. آزادی بیان تعبیر دیگری از همان آزادی عقیده است.
وظیفه و نقش دولت به تامین آزادیهای فردی محدود میشود. گاهی از اوقات لیبرالیسم دینی به مدرنیسم Modernism تعریف میشود ولی بهتر است پروتستانتیسم لیبرال را نوع مؤثری از مدرنیسم دانست.
مدرنیسم اصطلاحی است برای همه نهضتهای اصلاح طلب که بر نیاز دین به تطبیق، سازگاری و هماهنگی با واقعیتهای جهان مدرن تاکید دارند.
مشترکات عقاید پست مدرنیسم
پست مدرنیسم Postmodernism نگرشی است که در اروپا طرفداران بیشتری دارد و اکثریت آنها فرانسویاند ولی در امریکا نیز حامیانی دارد. برخی از ویژگیهای مشترک آنها بدین شرح است:
۱ ـ نوعی شکایت اخلاقی بر آنها حکمفرماست. کسی که کار خوبی انجام میدهد، به نظر آنها اهدافی مخفی و پنهان، نظیر قدرت طلبی و مانند آن، دارد. آنان در نیت خیرِ فاعل شک میکنند. فروید بر این نگرش نفوذ بسیاری دارد و از این نظر، تحت تاثیر وی قرار دارند.
۲ ـ نظریه و دیدگاه وابسته به فرهنگ است. این سخن ناظر به نقد مهمّی از سوی آنها بر مدرنیسم است. براساس نگرش مدرنیستها انسان میتواند به فرهنگ، تاریخ، فلسفه و زبان نگاهی بیرونی داشته باشد ولی پست مدرنیستها معتقدند که انسان به دلیل وابستگی به فرهنگ، سنت، زبان و…نمیتواند از دیدگاهی بالاتر به آنها بنگرد و نگاهی از بیرون به آنها داشته باشد. از این رو نمیتوان داوری کرد که کدام فرهنگ خوب است.
۳ ـ تفسیر همیشه بر پیشفرض مبتنی است. (۵)
از آنچه گذشت روشن میشود که پست مدرنیسم، بر خلاف پندار بعضی که از حقیقت آن به درستی اطلاعی ندارند و آن را مثبت ارزیابی میکنند، خود دیدگاهی است که مشکلاتش در مورد دین، فرهنگ، باورهای دینی، ارزشهای مذهبی و اخلاقی از مدرنیسم یا لیبرالیسم کمتر نیست و چه بسا میتوان آن را نوعی لیبرالیسم افراطی تلقی کرد.
قلمرو دین مختص به شخص
در هر صورت، لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم سیاسی علیرغم اختلاف نظری که ممکن است در تفسیر حوزه امور شخصی و امور عمومی یا دیگر مسائل داشته باشند، قلمرو دین را مختص به شخص و فرد میدانند.
تجاوز از این قلمرو را به زیان خود دین، علم تجربی، فلسفه و اخلاق میدانند در حالی که نگرشهای کلامی دیگر، همچو اگزیستانسالیسم مسیحی، شباهتهایی با لیبرالیسم دینی دارند. دیدگاه اخیر که دین را به قلمرو رابطه من ـ تو فرو میکاهد، منطقاً شخصی بودن دین را نتیجه میدهد.
رویکرد به این راه حلهای بدیل در حقیقت برای نجات دین از مشکلات ـ عمدتاً معرفت شناختی و کلامی ـ ناشی شده است.
بسیاری از دین باوران و اولیای ادیان مسیحی و یهودی به چنین راه حلهایی ملتزم شدهاند و برای حفظ دین، قلمرو دین را به حوزه امور فردی و شخصی اختصاص دادهاند.
در سیاست دین را از دخالت در مسائل سیاسی و اجتماعی معذور داشتهاند و در مسائل فلسفی و اعتقادی یا کلامی، باورهای دینی و مانند آن را فراتر از دسترس عقل و یا غیر آن دانستهاند، به نظر آنان، تنها احساس شخصی است که میتواند انسان را به دین رهنمون باشد.
آنان که چنین احساسی ندارند قهراً دینی نخواهند داشت چرا که تمام راههای معرفت برای آنها مسدود است. بدین سان، حاکمیت مطلق و بی چون و چرای دین بر سراسر ابعاد حیات انسان و تمام شؤون وجودی او زیر سؤال میرود و مبنای آن سست میشود و سرانجام فرو میریزد.
با تحلیلی که ارائه شد روشن میشود که مساله قلمرو دین در غرب، از یک سو، با نگرشهای نوظهور در فلسفه دین، معرفت شناسی و کلام جدید در ارتباط است و از سوی دیگر، با دیدگاههای نوین در سیاست و حقوق پیوندی تنگاتنگ دارد. بر اندیشهورزان است که در بررسی آراء متفکرین غربی در این مبحث، به هر دو جهت توجه کنند و واکنشی مناسب با آن دو داشته باشند.
تاریخچه دین در جوامع اسلامی
مساله قلمرو دین به لحاظ تاریخی در میان مسلمانان تا انقلاب مشروطیت و شاید کمی پیشتر، قابل تعقیب میباشد و این مبحث تنها از جهت دوّم در میان مسلمانان مطرح شده است.
مشکلات معرفت شناختی یا غیر آن، به دلیل فطری بودن اسلام و مصون ماندن آن از تحریف و به دلیل قدرت تحلیل عقلانی قوی، در مکتبهای فلسفی و کلامی کمتر مطرح شده و یا اصلاً مطرح نشده است.
از آنجا که پاسداران سنگرهای فرهنگی اسلام برای دفاع از باورهای دینی نه به ارعاب و شکنجه روی آوردهاند و نه به شیوههای نادرست تحقیق، احساس نیاز یا فرصت و مجال کمتری برای روی آوردن اندیشمندان اسلامی به چنین نگرشهایی بوده است.
افزون بر آن، اگر مساله قلمرو دین صرفاً از لحاظ سیاسی و اجتماعی مطرح شده است، میتوان گفت که عمدتاً عواملی خارجی وجود دارد.
استعمارگران با تبلیغات و با کمک عوامل نفوذی خود به برخی از رجال این مملکت در قرن اخیر باوراندند که دین در امور سیاسی دخالتی ندارد و سکولاریسم و جدایی دین از سیاست را عملاً بر آنها تحمیل کردند.
احتمالاً عوامل داخلی و روانی ـ همچون شکستهای پیاپی در انقلابهای عظیم مردمی برای احیای عدالت و دیگر ارزشهای دینی ـ بی تاثیر نبوده است ولی عمدتاً نقش بیگانگان را در ترویج چنیناندیشهای نمیتوان از نظر دور داشت.
حضرت امام خمینی این پدیده شوم و متعفن را در جامعه وارفته و افسرده آن روز میدید و در صدد اصلاح آن برآمد. به نظر میرسد .
مهمترین نقش حضرت امام در مورد مبحث قلمرو دین احیای اندیشه ناب محمّدی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبنی بر عدم جدایی دین از سیاست و زدودن آن افکار انحرافی از اذهان اندیشمندان، صاحب نظران و بالاخره توده مردم بود. برجستهترین نقش امام موفقیت ایشان در بازسازی اندیشهها بود.
آنگاه که اندیشهها تبلور یافت و مردم دوباره به اسلام ناب توجه کردند و دیدند که وظیفه دارند همچون تکالیف فردی به تکلیفهای اجتماعی و سیاسی بپردازند، یک صدا خروشیدند و به یک ندا لبیک گفتند و آن ندا، ندای ملکوتی امام بود که مردم را به نصرت و یاری دین خدا و احیای ارزشها و نابودی نظام طاغوتی فرا میخواند.
تهاجم به قلمرو دین
کسانی که از انقلاب اسلامی شکست خوردهاند اینک با تجربههای جدیدتر به کمک عوامل خود به تهاجم پرداختهاند. آنها مساله قلمرو دین را از بُعدی دیگر که بنیادین است و پایه دین را از بُن بر میکند، مطرح کردهاند.
نگرشهایی را که بعضی از متکلمان و فیلسوفان غربی در این دو قرن اخیر برای حمایت از مسیحیت یا یهودیت در برابر تهاجم و ستیز تکنولوژی، صنعت و دستاوردهای علوم تجربی با آموزههای دین مسیحی یا یهودی ارائه کردهاند.
همان نگرشها به عنوان تازههایی درباره تفسیر دین و معرفت شناسی دینی در مجامع فرهنگی اسلامی عرضه میگردد. علیرغم اینکه چنین بینشهایی در جامعه ما مطرح نبوده، میتوان با استفاده از رهنمودهای حضرت امام خمینی دیدگاه اسلام ناب محمدی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در مورد قلمرو دین تبیین کرد.
پی نوشت ها
۱.حسین زاده، محمد، فلسفه دین، فصل اول، معایر ارزیابی عقاید دینی.
۲.کانت، ایمانوئل، نقد عقل محض (Critique of Pure Reason).
۳.باریور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی.
۴.حسین زاده، محمد، دین شناسی، فصل اول: عقلانیت دین.
۵.حسین زاده، محمد، دین شناسی، فصل سوم.
منبع
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «قلمرو دین»، تاریخ بازیابی ۹۵/۷/۱۱.