- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
یکی از اصول اساسی اندیشه سیاسی متفکران و فیلسوفان مسلمان شیعه، اعتقاد به امامت، به معنای شیعی آن است، یعنی اعتقاد به تداوم رسالت و نبوت حضرت رسول اکرم(ص) بعد از او توسط امامان، که به آن امامت گفته می شود. اهمیت اعتقاد به این امر در اسلام به قدری است که نحوه اعتقاد و تفسیر ارائه شده از آن، باعث ایجاد فرقه های گوناگونی شده است. در این میان، اعتقاد شیعه امامیه دارای ویژگی و جایگاه خاص خود است.
واژه «امامت» در لغت به معناى رهبرى و پیشوایى، و «امام» به معناى مقتدا و پیشواست، خواه انسان باشد،یا چیز دیگر، چنانکه ابن فارس گفته است: «امام، کسى است که در کارها به او اقتدا میشود، و پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ امام ائمه، و خلیفه، امام رعیت، و قرآن، امام مسلمان است».(۱) قرآن کریم، همانگونه که برخى از انسانها را امام نامیده، کتاب آسمانى حضرت موسى (ع) را نیز امام خوانده است، آنجا که در مورد حضرت ابراهیم (ع) فرموده است: «إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً».(۲) من تو را پیشواى مردم قرار دادم. و درباره کتاب حضرت موسى (ع) فرموده است: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً».(۳) پیش از قرآن کتاب موسى به عنوان پیشوا و مایه رحمت، نازل گردید. و در جاى دیگر، لوح محفوظ را نیز «امام مبین» خوانده و میفرماید: «وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِى إِمامٍ مُبِینٍ».(۴) هر چیزى را در «امام مبین» (لوح محفوظ) برشمردهایم.
امامت در اصطلاح متکلمان
متکلمان اسلامى براى امامت تعاریف مختلفى ذکر کردهاند، و غالباً امامت را «ریاست و رهبرى عمومى جامعه در زمینه امور دینى و دنیوی» دانستهاند، نمونههایى از این تعاریف را یادآور میشویم: ۱. امامت، رهبرى عمومى دینى است که در برگیرنده ترغیب مردم به آن چه مایه حفظ مصالح دینى و دنیوى آنها، و بازداشتن آنان از آن چه مایه زیان آنها است، میباشد.(۵) ۲. امامت، رهبرى و بالاصاله در امور دین است.(۶) ۳. امامت، جانشینى پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ در برپاداشتن دین است به گونهاى که پیروى او بر همه امت واجب است.(۷) ۴. امامت، رهبرى عمومى در امر دین و دنیا به عنوان جانشینى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ است.(۸)
توضیحات
۱. مقصود از قید «بالاصاله» در تعریف دوم، احتراز از رهبرى به نیابت از امام است،مانند نواب خاصه و عامه امام عصر(عج) . ۲ . مقصود از «امور دینی» در دو تعریف اول و دوم این نیست که وظیفه امام منحصر در اداره امور دینى مردم است، و هیچگونه مسؤولیتى نسبت به امور دنیوى ندارد، بلکه مراد این است که امور دنیوی، منهاى جنبههاى اخلاقى و دینى آنها، از شؤون امامت نیست. مثلاً قضاوت در اینکه کدام اثر هنرى برجستهترین آثار هنرى است، از وظایف ویژه امام به شمار نمیرود، هر چند امام میتواند واجد چنین مهارت علمى باشد، و احیاناً برجستهترین هنرمند را نیز معرفى کند، ولى این کار را به عنوان یک صاحب نظر و هنرشناس انجام میدهد، نه به عنوان امام».(۹) ۳. وجه اینکه در تعاریف علماى اهل سنت بر مسئله خلافت و جانشینى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ تأکید شده، و در تعاریف علماى شیعه قید «بالاصاله» آمده، این است که علماى شیعه در عین اینکه امام را خلیفه و جانشین پیامبر میدانند، او را خلیفه الهى و منصوب از جانب خداوند میدانند، ولى علماى اهل سنت امام را برگزیده از جانب مردم به عنوان جانشینى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ میدانند، نه خلیفه خداوند، چنانکه در بحثهاى آینده توضیح داده خواهد شد. ۴. خلافت و امامت دو عنوان براى یک حقیقت میباشند که هر یک ناظر به جنبه خاصى از آن است، خلافت ناظر به جنبه ارتباط آن با خدا و پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ و امامت ناظر به جنبه ارتباط آن با امت اسلامى، یعنى قیادت و رهبرى آنها است، بدین جهت در روایات و نیز کلمات متکلمان اسلامى هر دو تعبیر به کار رفته است.
ابعاد مسئله امامت
مسئله امت، ابعاد گوناگونى دارد، مهمترین آنها عبارتند از:
۱. بعد اعتقادى
از این نظر که حفظ و بقاى دین به امامت وابسته است، امامت یک مسئله اعتقادى است؛ زیرا اعتقاد به حدوث و بقاى دین بر هر مسلمانى واجب است، بنابراین اعتقاد به آن چه حدوث و بقاى دین در گرو آن است نیز واجب است، حدوث دین وابسته به نبوت، و ادامه آن وابسته به امامت میباشد، بنابراین، همانگونه که اعتقاد به نبوت، اعتقادى دینى و واجب است، اعتقاد به امامت نیز چنین است.
۲. بعد سیاسى
سیاست، عبارت است از تدبیر امور جامعه از طریق تدوین قوانین لازم و اجراى آنها، و غایت عقلانى آن اصلاح زندگى مادى و معنوى افراد جامعه است. و چنانکه بحثهاى آینده بیان خواهد شد، اصلاح زندگى مادى و معنوى بشر، از طریق تعلیم معارف الهى و اجراى احکام دینى، فلسفه اصلى امامت را تشکیل میدهد.(۱۰)
۳. بعد تاریخى
مسئله امامت در امتداد نبوت و خاتمیت است، از این رو در مرحلهاى از تاریخ اسلام آغاز شده و تا امروز ادامه یافته و از این پس نیز تا آخرین لحظه حیات دنیوى بشر باقى خواهد بود. بنابراین، چگونگى تعیین نخستین امام، و امامان پس از او، و عکسالعمل مسلمانان در اینباره و بالاخره حوادث تاریخى امامت، از موضوعات مهم و حساس تاریخ اسلام به شمار میرود. هر یک از ابعاد یاد شده مربوط به علم خاصى است، بعد اعتقادى آن از مسایل علم کلام است. بعد سیاسى آن در علومى مانند فلسفه سیاست و جامعهشناسى مورد بحث واقع میشود، و بعد تاریخى آن بخشى از تاریخ اسلام را تشکیل میدهد، بحث درباره امامت از بعد سیاسى و تاریخى اختصاص به علماى اسلام ندارد، و مبتنى بر داشتن باور اسلامى نیست، ولى بحث درباره آن از جنبه اعتقادى مبتنى بر ایمان اسلامى ومخصوص متکلمان اسلامى است، مگر آن که کسى کلام اسلامى را از جنبه تاریخى مطالعه کند که در این صورت بحثى پیرامون دینى خواهد بود. فلسفه و ضرورت امامت فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحى تشریعى و آوردن شریعت که با ختم نبوت پایان پذیرفته است. تبیین و توضیح این نکته را طى عناوین زیر یادآور میشویم:
۱. تبیین مفاهیم قرآن
یکى از وظایف پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ تبیین معانى و مفاهیم قرآن کریم بود، خداوند خطاب به پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ میفرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ».(۱۱) ما ذکر (قرآن) را بر تو نازل کردیم تا آنچه براى مردم نازل میشود را براى آنها تبیین نمایى. پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ نیز در حدیث ثقلین، عترت (ع) خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است: «اِنّى تارِکُ فیکُمُ الثِّقْلَینْ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی». من دو شیئى گرانبها را در میان شما میگذارم، این دو عبارتند از: کتاب خدا، و عترت من. یعنى فهم حقایق قرآن را باید با راهنمایى عترت (ع) آموخت. هم چنین تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمیدانند، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ».(۱۲) و در روایات آمده است که: ائمه معصومین (ع) راسخان در علم میباشند.(۱۳)
۲. داورى در منازعات
در بحث نبوت یادآور شدیم که یکى از اهداف نبوت، داورى در اختلاف و منازعات بوده است، چنانکه خداوند میفرماید: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ».(۱۴) خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهند برانگیخت، و کتاب را به حق با آنان نازل کرد، تا در اختلافات مردم داورى کند. نکته جالب توجه در این آیه شریفه آن است که داورى به کتاب نسبت داده شده است، زیرا معیار داورى همان احکام الهى است که کتاب در برگیرنده آنها است. بدیهى است اختلاف و نزاع به زمان پیامبران اختصاص ندارد، لیکن از آنجا که حل این اختلافات به وجود افراد برگزیده از جانب خدا نیاز دارد، پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد، و در نتیجه وجود امام، بسان پیامبر، امرى لازم و ضرورى است.
۳. ارشاد و هدایت انسانها
ارشاد و هدایت انسانها در زمینه اعتقاد، احکام دینى، و مسایل اخلاقى و اجتماعى، یکى دیگر از اهداف رسالت پیامبران الهى است. این نیز هدف از ویژگیهاى نبوت نیست و به انسانهایى که در عصر پیامبران زندگى میکردند اختصاص نداشته است. بنابراین، اگر بعثت پیامبران به انگیزه ارشاد و هدایت بشر کارى بایسته و لازم بوده است، این بایستگى و لزوم در مورد امامت نیز موجود است.
۴. اتمام حجت بر بندگان
یکى از اهداف رسالت پیامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در اینباره میفرماید: «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».(۱۵) پیامبرانى بشارت دهنده و بیم دهنده (را برانگیخت) تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند. این امر نیز اختصاص به زمان خاصى ندارد، از این روى امام على (ع) فرموده است: «لا تَخْلُو الأرضُ مِنْ قائِمِ للهِ بِحُجهٍ إما ظاهِراً مَشهوراً و أو خائِفاً مَعموراً، لِئلا تَبْطُلْ حُجَجُ اللهِ وَ بَیناتُه… یَحْفَظُ اللهُ بِهِم حُحَجَهُ و بَیّناتِهِ اُولئکَ خُلَفاءُ الله فى أرضهِ، وَ الدُعاهُ اِلى دینِهِ.»(۱۶) زمین از حجت خدا خالى نخواهد بود، یا آشکار و مشهور است و یا خائف و پنهان، تا حجتها و دلایل الهى باطل نگردد… خدا به وسیله آنها حجتها و دلایل خود را حفظ میکند… آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین او میباشند.
۵. برقرارى عدل و امنیت
از اهداف دیگر نبوت برقرارى عدل و امنیت اجتماعى است، چنانکه در آیه ۲۵ سوره حدید آمده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». رسولان خود را با دلایل فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط پایدار گردند. این هدف نیز از ویژگیهاى نبوت نبوده و به انسانهاى گذشته اختصاص ندارد، بلکه از نیازهاى همیشگى بشر میباشد، و در نتیجه تحقق بخشیدن به آن یک آرمان الهى و پایدار است، که پس از نبوت، از طریق امامت تحقق میپذیرد. امام على (ع) درباره اهداف حکومت دینى، کلامى دارد که بیانگر فلسفه امامت از جنبه سیاسى و حکومتى آن است، آن جا که میفرماید: «اللّهُمَّ اِنّکَ تَعْلَمُ اَنّهُ لَمْ یَکُنِ الّذى کانَ مِنَّا مَنَافَسَهُ فِى سُلطَانٍ, وَ لا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِن لِنرِدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ، وَ نَظر الْاِصْلاحَ فِى بِلادِکَ، فَیأمَنَ الْمَظلُومُونَ مِنْ عِبَادِکْ، وَ تُقامُ المُعَطَّلَهَ مِنْ حُدودِکْ».(۱۷) خدایا تو میدانى که آن چه انجام دادیم به انگیزه مسابقه در کسب سلطنت به دست آوردن متاع پست دنیوى نبود، بلکه به خاطر این بود که نشانههاى از بین رفته دینت را بازگردانیم، و اصلاح و آبادى را در شهرها و روستاها آشکار سازیم، تا بندگان مظلومت امنیت یابند، و قوانین و حدود تعطیل شده برپا گردد.
ضرورت امامت و آراء متکلمان
از آنچه درباره فلسفه و اهداف امامت بیان گردید، میتوان ضرورت آن را نیز به دست آورد؛ زیرا اهداف و آرمانهاى یاد شده از ضرورتهاى حیات دنیوى و اخروى انسان میباشند. لزوم وجود رهبر در یک جامعه تا به حدى است که اگر دسترسى به امام عادل امکان نداشته باشد، حتى وجود امام غیرعادل از نبودن آن بهتر است، زیرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعى و سلب امنیت همگانى منجر میشود، که پیآمدهاى تلخ آن به مراتب از پیآمدهاى ناگوار امام و پیشواى غیر عادل بدتر است، از این رو امام على (ع) فرمودهاند: «لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ أمیرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».(۱۸) ضرورت وجود امام تقریباً مورد قبول همه متکلمان اسلامى است، هر چند در اینکه این ضرورت مقتضیات حکم عقل است یا شرع، و بشرى است یا الهی، دیدگاههاى آنان متفاوت است. اشاعره وجوب آن را شرعى، و عدلیه وجوب آن را عقلی، دانستهاند. عدلیه نیز دو دستهاند:, شیعه وجوب آن را الهى و تعیین امام را فعل خداوند، ولى معتزله وجوب آن را بشرى و تعیین امام را وظیفه مسلمانان میدانند.(۱۹)
امامت و قاعده لطف
مفاد قاعده لطف که یکى از قواعد کلامى مورد قبول متکلمان عدلیه است ـ این است که هر فعلى از جانب خداوند که در سعادتمندى مکلفان مؤثر است، بدون آن که اختیار را از آنان سلب کند، یک ضرورت و واجب عقلى است و مقتضاى عدل و حکمت خداوند میباشد، به گونهاى که ترک آن با عدل و حکمت خداوند سازگار نیست. و نبوت از مصادیق بارز این قاعده است. از دیدگاه متکلمان امامیه، امامت نیز حکم نبوت را دارد، و از مصادیق دیگر قاعده لطف است. سید مرتضى ـ رحمه الله علیه ـ در توضیح این مطلب مینگارد: هر عاقلى که از شیوه زندگى اجتماعى و عادات مردم آگاه است، میداند که هرگاه در میان مردم رهبرى با تدبیر و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهى از بین رفته؛ و یا دست کم، مردم به رعایت عدل و انصاف نزدیکتر خواهند بود. و هرگاه چنین رهبرى وجود نداشته باشد، امر برعکس آن چه گفته شد خواهد شد. بنابراین، رهبرى، لطف در انجام واجب و ترک قبیح است، پس واجب است که خدا مکلفان را از آن محروم نسازد.(۲۰) ن: ۲۲۹۵ م
پی نوشت:
(۱) . مقاییس اللغه، ج ۱، ص ۲۸.
(۲) . بقره/ ۱۲۴.
(۳) . هود/ ۱۷.
(۴) . یس/ ۱۲.
(۵) . این تعریف از خواجه نصیرالدینطوسى در کتاب قواعد العقاید است، ص ۱۰۸، شایان ذکر است کتاب یاد شده همراه با پانوشتهاى نگارنده، توسط مرکز مدیریت حوزه علمیه قم چاپ شده است.
(۶) . این تعریف از سدیدالدین حمصى رازى در کتاب المنقذ من التقلید، است، ج ۲، ص ۲۳۶، این کتاب در دو جلد توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.
(۷) . این تعریف از قاضى عضدالدین ایجى اشعرى است، شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۴.
(۸) . این تعریف از سعدالدین تفتازانى اشعرى است، شرح مقاصد، ج ۵، ص ۲۳۲.
(۹) . این توضیح برگرفته از کلام سدیدالدین حمصى است، به کتاب المنقذ من التقلید، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۳۶ رجوع نمایید.
(۱۰) . با این بیان روشن میشود که ابعاد فرهنگی،اقتصادى، نظامى و سایر ابعاد اجتماعى امامت، همگى زیر مجموعه بعد سیاسى میباشند، از این رو به ذکر جداگانه آنهانیاز نیست.
(۱۱) . نحل/ ۴۴.
(۱۲) . آل عمران/ ۷.
(۱۳) . اصول کافى، ج ۱، کتاب حجت، باب الراسخین فى العلم.
(۱۴) . بقره/ ۲۱۳.
(۱۵) . نساء/ ۱۶۵.
(۱۶) . نهج البلاغه، صبحى صالحى کلمات قصار، شماره ۱۳۹.
(۱۷) . نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.
(۱۸) . نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
(۱۹) . قواعد العقائد، تألیف خواجه نصیرالدین طوسى، تحقیق على ربانى گلپایگانی، ص ۱۱۰.
(۲۰) . الذخیره فى علم الکلام، ص ۴۱۰.