- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : < 1 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
روزى ابوسفیان وارد شهر مدینه شد تا آن که با رسول خدا (صلى الله علیه و آله) ملاقات کند و با حضرت تجدید عهد و میثاق نماید؛ وقتى اجازه ورود خواست ، حضرت رسول او را نپذیرفت .
پس ابوسفیان نزد امام علىّ علیه السلام آمد و از وى تقاضا کرد تا واسطه شود و رسول اللّه صلوات اللّه علیه او را بپذیرد.
امام امیرالمؤ منین علیه السلام اظهار داشت : پیامبر خدا هر تصمیمى که گرفته باشد از تصمیم خود باز نمى گردد.
در همان موقع امام حسن مجتبى علیه السلام که در سنین چهار ماهگى بود و در آن مجلس نیز حضور داشت ، با همان حالت کودکانه جلو آمد و یک دست خود را روى بینى ابوسفیان و یک دست دیگرش بر ریش او گذارد و سپس فرمود: اى پسر سخر! بگو: «لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه» تا آن که نزد جدّم – رسول خدا صلى الله علیه و آله – تو را شفاعت کنم و آن بزرگوار تو را بپذیرد.
ابوسفیان از دیدن چنین جریانى متحیّر شد و ساکت ماند. و با مشاهده چنین صحنه اى شگفت آور، اظهار نمود: ستایش خداوندى را که در ذرّیه محمّد صلى الله علیه و آله طفلى همانند یحیى بن زکریّا علیه السلام قرار داد، که در طفولیّت این چنین حکیم و سخنور باشد و افراد را راهنمائى و به سوى طفل چهار ماهه سعادت و خوشبختى هدایت نماید(۱).
پی نوشت:
۱- الخرایج والجرایح : ج ۱، ص ۲۳۶، ح ۱، بحارالا نوار: ج ۴۳، ص ۳۲۶، ح ۶.