- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
واژه صوفی عربی است و به معنای پیرو طریقه تصوف و پشمینه پوش است.[۱] درویش واژهای فارسی و به معنای گدا و تهیدست است، هم چنین به معنای خواهنده از درها، گدایی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن، شعر خواند. درویش در اصل درویز بوده به معنای آویزنده از در؛ چون گدا به وقت سؤال از درها میآویزد یعنی درها را میگیرد. [۲]
اما اصطلاحاً به جهت این که در جامعه مسلمین، پیشاهنگان تصوف و زاهدان نخستین فقر و ناداری را لازمه زهد و پرهیز از دنیاپرستی میدانستهاند، درویش به معنی سالک و صوفی به کار رفته است و در زبان فارسی واژه درویش به جای صوفی به کار میرود.
گفتنی است در اذهان عامه مردم ایران نام درویش، تداعی قلندرانی دوره گرد است که کشکول به دست و تبرزین بر دوش در کوچه و بازار اشعاری را در منقبت علی ـ علیه السّلام ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ میخوانند و هر کس به دل خواه خود چیزی به آنها میبخشید.[۳] به هر حال از نظر مصداق بین صوفیه و درویش تفاوتی وجود ندارد. تصوف دارای فرقه های متعدد و مختلف می باشد که برخی از آنها عبارتاند از: گنابادیه، ذهبیه، نعمت اللهیه، اویسیه، خاکساریه، مهدویه اشراقیه که منسوب به مذهب شیعه می باشند. و قادریه، چشتیه، نقشبندیه، سهروردیه و رفاعیه که به مذهب اهل سنت نسبت دارند.
مکتب تصوف و فرقههای صوفیه که امروز در میان برخی از جوامع اسلامی رایج است برخاسته از دین اسلام نیست. زیرا نه در قرآن کریم و نه در متون روایی معتبر هیچ پایگاه و ریشهای برای تصوف و فرقههای آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در میان مسلمین نیامده است. از دیدگاه تاریخی نیز این نتیجه بدست میآید که تا زمان حکومت عباسیها اثری از صوفیه و تصوف و فرقهها و اقطاب آن در میان مسلمین به چشم نمیخورد و همه محققین بر این مطلب اتفاق نظر دارند.
کیوان سمیعی میگوید در زمان پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ کسی بنام متصوفه وجود نداشته و از زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ به بعد مردمی بنام متصوفه و صوفی پدید آمدند. و در قرن دوم قمری با عمل ظهور میکند و در قرن سوم با علم کلام و فلسفه تلاقی نموده و چندی بعد با عمل و علم وارد خانقاهها و محافل صوفیان میشود تا در قرن هفتم به عرفان علمی میرسد و محی الدین عربی اندلسی (م. ۶۳۸ق) و صدر الدین قونوی پسر زن و شاگرد محی الدین را به وجود میآورد.[۴]
دکتر قاسم غنی میگوید: بعد از حکومت امویان در راستای انشقاق مسلمین به فرقههای گوناگون دسته مخصوصی بنام صوفیه و متصوفه پیدا شدند و در حدود سال ۲۰۰ ق این نامها شایع و معروف گشت. پس قدر مسلم این است که در دوره صحابه و تابعین این فرقه وجود نداشته است بلکه از پدیدههای قرن دوم است.[۵]
در نفحات الانس آمده است که تا قرن دوم هجری از صوفی اسمی نبود و پس از ورود ملل مختلف، فرقههای گوناگون خصوصاً صوفیه در بین مسلمین پدیدار شد و جاحظ اولین کسی است که این کلمه را در کتاب «البیان و التبیین» به کار برده و اولین کسی که این نام بر او اطلاق شد ابوهاشم کوفی است.[۶] ابن الجوزی[۷] ابن خلدون[۸] سید اسدالله خاوری[۹] و دیگران نیز به این مطلب اشاره نمودهاند.
علامه طباطبائی درباره پیدایش تصوف چنین میفرماید: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفی در زمان عباسیان ظهور نمود.[۱۰] و برای آن ریشهای در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شکل متصوفه در اوائل عهد بنی عباس توسط ظهور مردانی از صوفیه مثل بایزید، جنید، شبلی و معروف کرخی و غیر آنان پدیدار شدند. این قوم زمانی که ادعای کرامات کردند و مطالبی را که با ظواهر دین و حکم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا میکردند که بر این معانی صحیح فهم اهل ظاهر نمیرسد، بر فقها و عامه مسلمین گران تمام شد و آنان را انکار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تکفیرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، کشتن، دار آویختن و تبعید نمودن از آنان دوری جستن. صوفیه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسیده و پس از آن به سوی انحطاط گرائیده و مردم از آنان اعراض نمودند.[۱۱]
از آنچه که بیان گردید و نیز با رجوع به سایر کتبی که به این امر پرداختهاند بدست میآید که تصوف ربطی به اسلام ندارد چون اگر ملازم با دین اسلام میبود، باید توسط شخص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و جانشینان معصومش تبیین میگردید همانطوریکه خود اسلام و مفاهیم دینی و اوامر و نواهی تا جزئی ترین مسائل آن به وسیله آن حضرات ـ علیهم السّلام ـ بیان شدهاند امّا از تصوف و مبانی آن حتی به صورت کلی هم نام نبردهاند مگر در بعضی از روایات که در مقام نکوهش و مذمّت از آن نام برده شده است.[۱۲]
امّا به رغم این واقعیت همه فرقههای صوفیه مسلک تصوف را به اسلام و پیشوایان دین نسبت میدهند و هر کدام سلسله اقطابشان را از راههای مختلف به ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ و در نهایت به پیامبر معظم اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ میرسانند و اصرار دارند که این پندارهای آنان را مردم بپذیرند.
مشخصات بارز صوفیه عبارت است از: داشتن خانقاه، فرقهی طریقت، سلسله اقطاب و رساندن آن از راه های مختلف به امامان یا پیامبر(ص)، و پایبندی به رقص و سماع و برپایی مجالس خانقاهی و مخالفت با مراجع تقلید و ظواهر قرآن، فرهنگ پیر و مریدی و تسلیم بودن صد در صد مرشد و قطب و…
اما عارف از حیث لغت به معنای دانا و شناسنده است.[۱۳] و در اصطلاح عارف به کسی گفته می شود که در شناخت سرچشمه هستی و حقایق آن، استدلالهای عقلی را کافی نمیداند و علاوه بر استدلالهای عقلی ریاضتهای نفسانی را هم لازم میداند تا به واسطه این ریاضتها دل به روی حقایق گشوده شود و حقایق را بالعیان مشاهده کند.[۱۴]
در مذهب شیعه گروه خاصی به نام «عرفا» که دارای فرهنگ و آداب خاص و مخالف عامه مسلمین باشد وجود ندارد و همواره در میان شیعه کسانی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند. و در عین حال عمیقاً خداترس و اهل سیر و سلوک عرفانی میباشند که بیشتر فقها و مراجع معظم تقلید با پیروی از مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ چنین میباشند. و لکن برخی از آنها در این رابطه از دیگران پیشی گرفته و در اوج عرفان به معنی دقیق آن قرار دارند. در این راستا میتوان به بزرگان ذیل اشاره نمود: علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان، حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، آیت الله شاهآبادی، میرزا مهدی آشتیانی، میزرا جواد ملکی تبریزی، مرحوم آقا سیدعلی قاضی، آقا محمدرضا قمشهای، میرزا ابوالحسن جلوه، آخوند محمدبهاری همدانی، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، و سید علی شوشتری، هر کدام از این بزرگان در قله زهد و پاکی نفس بوده و سراسر زندگیشان اُنس با خدا و معنویت بوده و هیچ نقطه ضعفی را کسی در آنان سراغ نداشته و ندارند. از نظر علمی نیز هر کدام در فقه و اصول مجتهد و در تفسیر و فلسفه و کلام یدبیضا داشته اند.
ریشه اینگونه عرفان در تعالیم اسلام و قرآن کریم و حدیث میباشد، مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی روایتی به این مضمون نقل کرده است: رسول خدا روزی پس از اداء نماز صبح چشمش به جوانی افتاد رنگ پریده، از او پرسید: کیف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: اصبحت موقِناً، در حال یقین به سر میبرم. فرمود علامت یقینت چیست؟ عرض کرد یقین من این است که مرا در اندوه فرو برده و شبها مرا بیدار و روزها مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است. گویا عرش خدا را میبینم که برای رسیدن به حساب مردم نصب شده و مردم همه محشور شدهاند… رسول خدا به اصحاب خود رو کرد و فرمود: این شخص بندهای است که خداوند دل او را به نور ایمان منور گردانیده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ کن که از تو سلب نشود. جوان گفت دعا کن خداوند مرا شهادت روزی فرماید: طولی نکشید که غزوهای پیش آمد و جوان شرکت کرد و شهید شد.[۱۵]
بنا بر این در عرفان شیعه فرقه و طریقه و جذب افراد و ساختن تشکیلات و قطب و مرشد و سلسله اقطاب و خانقاه و امثال این امور که از ارکان تصوف به شمار می آیند کمترین جایگاه ندارند.
پی نوشت:
[۱] . دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، حرف صاد، و ابراهیم مصطفی و دیگران، المعجم الوسیط، کلمه صاف.
[۲] . دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، کلمه درویش.
[۳] . دایره المعارف تشیع، ج ۷، ص ۴۸۹، ذیل درویش، ۱۳۷۸.
[۴] . سمیعی، کیوان، مقدمه مفاتیح الاعجاز، ص ۷۰ و ۷۱، تهران، انتشارات سعیدی، پنجم، ۱۳۷۱ ش.
[۵] . دکتر قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ج۲، ص ۴۵ و ۵۰، تهران، زوار، هشتم۱۳۸۰ش.
[۶] . جامی، ملا عبدلرحمن، نفحات الانس، ص ۱۵، کتابفروشی محمودی، بی تا.
[۷] . ابن الجوزی عبدالرحمن، تلبیس ابلیس، ص ۱۹۹، بی جا و بی تا.
[۸] . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ۱/ ۴۶۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چهارم، بی تا.
[۹] . سید اسد الله خاوری، ذهبیه تصوف علمی، آثار ادبی، ص ۱۲، دانشگاه تهران، دوم، ۱۳۸۳ ش.
[۱۰] . طباطبائی،محمد حسین، المیزان، ۱/ ۲۵ قم، دفتر نشر اسلامی، بی تا.
[۱۱] . همان، ج ۵، ص ۲۸۱ و ۲۸۲.
[۱۲] . این روایات در رساله اثنا عشریه شیخ و عاملی جمع آوری شده است.
[۱۳] . دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، کلمه عارف.
[۱۴] . حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک نکته، ص ۸۴، نکته ۷۴، رجاء، ۱۳۷۷، چهارم.
[۱۵] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ص ۵۳، دارالکتب الاسلامیه، چهارم، ۱۳۶۵ ه.