- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در مورد برهان صدیقین مطالب علمى و تحقیق فراوان است لکن به اقتضاى گنجایش این نوشتار مطالبى مختصر بیان مى شود.
اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار «بوعلى سینا» با استفاده از آیات قرآن کریم در تسمیه برهانى به کار برد که بر اساس امکان ماهوى براى اثبات وجود خداوند سازمان داده بود و سرّ این نامگذارى توسط او این است که در این برهان هیچ یک از افعال و مخلوقات خداوند نظیر حرکت و حدوث، واسطه در اثبات نیست، بلکه بعد از نفى سفسطه و قبول این که واقعیتى هست، با نظر به اصل وجود، بدون آنکه نیاز به واسطهاى دیگر باشد، با یک تقسیم عقلى که موجود یا واجب و یا ممکن است و در صورتى که ممکن باشد مستلزم واجب خواهد بود، وجود خداى تعالى اثبات خواهد شد.(۱)
بوعلى (ره) در نمط چهارم کتاب «الاشارات و التنبیهات» بعد از اقامه برهان در خصوصیات و تسمیه این برهان مى گوید: دقت کن، چگونه بیانها براى اثبات وجود خداوند و یگانگى و بریء بودن او از نقصها به چیزى جز تأمل در حقیقت هستى، احتیاج ندارد و نیازمند به اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نمى باشد هر چند که فعل و خلق خداوند نیز دلیل بر وجود او بوده و از این طریق نیز میتوان به اثبات ذات واجب پرداخت و امّا آن را که از نظر مستقیم به وجود حاصل میآید، مطمئنتر و بهتر است. ما چون وجود را از آن جهت که وجود است در نظر میگیریم بر وجود او گواهى میدهیم… قرآن کریم مى فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِى الْآفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(۲) آیات خود را در آفاق و نفسهایشان به زودى نشان میدهیم تا براى آنها روشن شود که تنها او حق است و البتّه این شیوه از آگاهى نسبت به حق تعالى مخصوص به قومى است و سپس قرآن کریم مى فرماید: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»(۳) آیا خود پروردگار تو، که بر همه امور گواه و یا در همه اشیاء مشهود است کفایت نمى کند.
این گونه حکم مختص به صدیقین است که با نظر به خداوند بر او گواه میگیرند و با نظر به غیر بر او استدلال نمیکنند.(۴)
برهان امکان ماهوى بوعلى که به برهان سینوى هم معروف است گرچه از بسیارى جهات نسبت به براهین پیشین مزیت و برترى دارد، امّا او نیز براى اثبات واجب از ماهیت و امکان استفاده مى کند. لذا صدرالمتألهین از این امر و نکته غفلت نکرده و به همین دلیل برهان بوعلى را (که خودش آنرا برهان صدیقین میدانست) شایسته عنوان صدیقین ندانسته و خود به تقریرى جدید و متقن از برهان صدیقین پرداخته است و مى گوید: «راههاى به سوى خداوند فراوان است زیرا او داراى فضائل و جهات کثیره است و براى هر رونده جهتى است که خداى تعالى آن جهت را براى او تعیین مى کند و راه هاى به سوى او گرچه بسیار است امّا برخى از آنها محکمتر و اشرف بوده و از ظهور بیشترى برخوردار است و آن برهانى که در اثبات واجب، محکمترین برهانها و بهترین آنهاست برهانى است که حد وسط آن غیر از واجب نباشد و در این صورت راه با مقصد یگانه خواهد بود و آن، راه صدیقین است که برهان آنها صدق محض است و از غیر ذات حق بر ذات حق گواه نمیگیرند. آنها از خود او بر او گواه میآورند و از ذات بر صفات و از صفات به افعال پى میبرند. و امّا غیر صدیقین، نظیر متکلمان و طبیعیون و دیگران با نظر به غیر خداوند نظیر، امکان ماهوى (برهان بوعلی) حدوث خلق و عالم (متکلمین) و حرکت جسم (ارسطو و ارسطوئیان) و… بر ذات و صفات او استدلال میکنند و این امور البتّه دلایلى بر ذات و شواهدى بر صفات او میباشند و لیکن شیوه صدیقین محکمتر و شریفتر است.(۵)
بعد از این مقدمه صدرالمتألهین به اقامه برهانى که خودش آن را مصداقى براى شیوه صدیقین مینامد، مى پردازد. حال به تقریر برهان صدیقین ملاصدرا از زبان استاد شهید مطهرى توجّه و دقت کنید:
براى درک و فهم این برهان باید اصولى را که بعضى از آنها بدیهى یا قریب به بدیهى است و بعضى از آنها در جاى خود اثبات شده در نظر بگیریم:
الف) اصالت الوجود: آنچه تحقق دارد حقیقت وجود است. ماهیت موجود بالعرفى و المجاز مى باشد.
ب) وحدت وجود: به این معنى که حقیقت وجود قابل کثرت تباینى نیست و اختلافى را که میپذیرد تشکیکى و مراتبى است، یا مربوط است به شدت و ضعف و کمال و نقص وجود و یا مربوط است به امتدادات و اتصالات که نوعى تشابک وجود و عدم است و به هر حال کثرتى که در وجود متصور است کثرتى است که توأم با وحدت است و از نظرى عین وحدت است (وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت). (به تعبیرى سادهتر همه وجودات از وجود خداوند گرفته تا وجود ملائکه و انسان و حیوانات و نباتات همگى در یک چیز شریکند و آن وجود است همه در وجود داشتن وحدت دارند لکن اختلاف آنها به سیر خود مراتب وجود است که یکى در حد اعلى و اقوا است و دیگرى ضعیف.)
ج) حقیقت وجود؛ عدم را نمیپذیرد: هرگونه موجود از این جهت که موجود است، معدوم نمیشود و معدوم از این جهت که معدوم است موجود نمى شود. حقیقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدودیت وجودات خاصه، نه اینکه وجود، پذیرنده عدم گردد. به عبارت دیگر عدم نسبى است.
د) حقیقت وجود بما هو علیه قطع نظر از هر حیث و جهتى که با آن ضمیمه گردد مساوى است با کمال و اطلاق و غنا و شدت و فعلیت و جلال و لاحدّى و نوریّت. امّا نقص تقید، فقر، ضعف، امکان، کوچکى، محدودیت و تعین همه اعدام و نیستیها میباشند و یک موجود از آن جهت متصف به این صفات میگردد که وجودى محدود و توأم با نیستى است. پس اینها همه از عدم ناشى مى شود، حقیقت وجود نقطه مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است از حقیقت وجود بیرون است، یعنى از حقیقت وجود منتفى است و از آن سلب مى شود.
هـ) راه یافتن عدم و شؤون آن از نقص و ضعف و محدودیت و غیره همه ناشى از معلولیت است یعنى اگر وجودى معلول شد و در مرتبه متأخر از علّت خویش قرار گرفت طبعاً داراى مرتبهاى از نقص و ضعف و محدودیت است، زیرا معلول عین ربط و تعلق و اضافه به علّت است و نمى تواند در مرتبه علّت باشد، معلولیت و مفاض بودن عین تأخر از علّت و عین نقص و ضعف و محدودیت است.
اکنون میگوئیم حقیقت هستى موجود است به معناى اینکه عین موجودیت است و عدم بر آن محال است و از طرفى حقیقت هستى در ذات خود یعنى در موجودیت و در واقعیت داشتن خود مشروط به هیچ شرطى و مقید به هیچ قیدى نیست. هستى چونکه هستى است موجود است نه به ملاک دیگر و مناط دیگر و هم نه به فرض وجود شیء دیگر… حقیقت هستى در ذات خود قطع نظر از هر تعینى که از خارج به آن ملحق گردد مساوى است با ذات لایزال حق، پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیماً به ذات حق رهبرى مى کند نه چیز دیگر.(۶)
تقریر دیگرى که از برهان صدیقین صدرالمتألهین شده به طور خلاصه چنین است؛ با توجّه به این سه مقدمه:
۱. اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت.
۲. مراتب داشتن وجود و تشکیک خاص بین علّت و معلول، به گونهاى که وجود معلول، استقلالى از وجود علّت هستیبخش ندارد.
۳. ملاک نیاز معلول به علّت، همان ربطى بودن و تعلّقى بودن وجود آن، نسبت به علّت است و به عبارت دیگر: ضعف مرتبه وجود آن است و تا کمترین ضعفى در موجودى وجود داشته باشد بالضروره معلول و نیازمند به موجود عالیترى خواهد بود و هیچگونه استقلالى از آن نخواهد داشت.
با دانستن این مقدمات میتوان این برهان را چنین تقریر کرد: مراتب وجود، به استثناءِ عالیترین مرتبه آنکه داراى کمال نامتناهى و بینیازى و استقلال مطلق مى باشد، عین ربط و وابستگى است، و اگر آن مرتبه اعلى تحقق نمیداشت سایر مراتب هم تحقق نمییافت زیرا لازمه فرضى تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور، مستقل و بینیاز از آن باشند، در حالى که حیثیت وجودى آنها عین ربط و فقر و نیاز است.(۷)
بعد از صدرالمتألهین برخى دیگر از حکماى متأله براى کوتاه کردن برخى از مقدمات آن کوشش نمودند علمائى چون حکیم سبزوارى(۸) و علامه طباطبائى(۹) و آیت الله جوادى آملى(۱۰) و… این برهان صدیقین را به گونهاى تکمیل و تقریر کردهاند که دیگر نیازى به برخى از مقدمات مثل پذیرفتن اصل اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت و یا اصل وحدت وجود و تشکیک مراتب وجود و… نباشد.
آیت الله جوادى آملى با استفاده از مطالب استاد خود علامه طباطبائى(ره) برهان را چنین تقریر میکند:
اصل واقعیت خواه وجود و خواه ماهیت به هیچ وجه قابل انکار و همچنین قابل استدلال نیست بلکه به عنوان یک مطلب ضرورى و خللناپذیر مورد اعتراف و یقین هر عاقلى هست. زیرا انکار آن سفسطه است که با وى راه هرگونه بحث و استدلال و نفى و اثبات بسته است و این اصل واقعیت خارج به هیچ گونه قابل زوال نیست. زیرا محذور سفسطه همراه با زوال آن خواهد بود، یعنى واقعیت خارج ذاتاً هرگونه عدم را طرد نموده و هیچگونه نابودى در او راه ندارد. چون اگر زوال در حریم او راه یابد معنایش این است که واقعاً آن واقعیت از بین رفته است و در این صورت هم اصل واقعیت محفوظ مانده است چه اینکه اگر در آن باره تردیدى رخ دهد باز اصل واقعیت ثابت است چون واقعاً تردید و شک حاصل شده است. بنابراین چون اصل واقعیت بدون هیچ شرطى ثابت است و با هیچ وضع و فرضى قابل زوال و یا تردید نیست پس یک واقعیت واجب بالذات و ازلى ثابت بوده و دیگر واقعیتها به او نیازمند و به آن اتکاء دارند.
از این رهگذر روشن مى شود که اصل هستى واجب بالذات نزد هر خردمندى ضرورى است و براهینى که به منظور اثبات آن اقامه مى شود سمت تنبیه و تذکار داشته و بیش از یادآورى اثر دیگرى ندارد.(۱۱)
پى نوشت:
(۱) . جوادى آملى، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص ۲۱۱، انتشارات اسراء، چاپ اوّل.
(۲) . سوره فصلت، آیه ۵۳.
(۳) . همان.
(۴) . شیخ الرئیس ابوعلى سینا، الاشارات والتنبیهات، ج ۳، ص ۶۶.
(۵) . صدرالدین الشیرازى، محمد، الحکمه المتعالیه (اسفار، ج ۶، ص ۱۲)، انتشارات مصطفوی.
(۶) . مطهرى، مرتضى، پاورقى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، ص ۱۲۱ و ۱۲۲، انتشارات صدرا، چاپ اوّل.
(۷) . مصباح یزدى، محمد تقى، آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۳۴۲، (انتشارات سازمان تبلیغات، چاپ اوّل، ۱۳۶۵).
(۸) . حکیم سبزوارى، ملاهادى، شرح منظومه، ص ۱۴۶، افست از خط محمد حسین کاشانى، طبع ناصرى، مکتبه المصطفوى، قم.
(۹) . علامه طباطبائى، محمد حسین، حاشیه اسفار، ج ۶، ص ۱۴ و اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، ص ۱۱۶ ـ ۱۲۴.
(۱۰) . آیت الله جوادى آملى، عبدالله، مبداء و معاد، ص ۱۳۳ و ۱۳۴، (انتشارات الزهراء چاپ سوم، تابستان ۱۳۶۶).
(۱۱) . جوادى آملى، عبدالله، مبداء و معاد، (انتشارات الزهراء، ص ۱۳۳ و ۱۳۴)؛ همچنین تعلیقه استاد علامه طباطبایى بر اسفار، ج ۶، ص ۱۴.
منبع : مجله کلام اسلامى ،زمستان ۱۳۸۳ – شماره ۵۲