- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
صداقت و راستگویی، هماهنگی بین دل، گفتار و رفتار است؛ به بیانی روشن تر، فرد ظاهر و باطنی یکسان داشته باشد. صداقت و راستگویی، از بزرگترین فضایل اخلاقی و یکی از ویژگی های مهم و پسندیده انسان مومن شمرده شده و در آیات و روایات زیادی به آن اشاره شده است.
اساسا فطرت پاک انسان ایجاب می کند که آدم سالم و متعادل، صداقت و راستگویی داشته و با دل و زبانی یک سو و هماهنگ داشته باشد. اسلام نیز دینی فطری است و بر این اساس، نسبت به صداقت و راستگویی مسلمانان تاکید فراوان نموده است.
در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: الصّدْقُ مُبارَک وَ الکذْبُ مَشْؤُومٌ؛[۱] صداقت و راستگویی، مبارک و دروغ، منحوس و نامیمون است.
در ادامه به چند داستان خواندنی و آموزنده از دستاوردهای ارزشمند پایبندی به صداقت و راستگویی اشاره می کنیم:
صداقت و راستگویی ابوذر
ابوذر، یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بسیار مورد توجه و تکریم حضرت قرار می گرفت. یکی از ویژگی های ارزشمند اخلاقی ابوذر، صداقت و راستگویی وی بود. جالب آن که همین صداقت و راستی وی باعث نجات پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دست مشرکان مکه گردید.
پس از گذشت مدتی کوتاه از بیعت عقبه دوم، بیشتر اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی مدینه رهسپار شدند و مردان قریش که می دانستند یثرب به عنوان پایگاه و پناهگاهی برای رسول خدا و یارانش درآمده و مردم آن، برای جنگیدن با دشمنان رسول خدا آماده شده اند، از هجرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه بیمناک شدند.
به همین جهت برای جلوگیری از آن، طی جلسه ای در دارالندوه و مشورت با یکدیگر، تصمیم گرفتند حضرت را به قتل برسانند. بدین منظور از هر قبیله، یک نفر انتخاب کردند تا با شبیخون به خانه پیامبر (ص)، حضرت را به قتل برسانند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این نقشه آگاه شد و در شب پنجشنبه اول ماه ربیع (لیله المبیت)، علی (علیه السلام) در بستر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابید.
آیه وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکرینَ؛(انفال/۳۰) هنگامی که کافران ضد تو حیله کنند تا تو را زندانی کنند یا بکشند یا تبعید نمایند آنان با خدا از در حیله وارد میشوند خداوند حیله میکند و خداوند بهترین حیله کنندگان است، درباره همین خبردادن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
در این شب، ابوذر نیز ماموریت یافت تا پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را به بیرون از مکه هدایت کند. از این رو، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابوذر فرمودند: مرا از این خانه بیرون ببر! ابوذر نیز حضرت را در میان سبدی قرار داد و به دوش گرفت و از خانه پیامبر بیرون آمد.
در بین راه با ماموران و گماشتگان قریش روبرو شد، پرسیدند: در آن سبدی که بر پشت خود حمل می کنى چیست؟
ابوذر با خود فکر کرد که هر چه بگوید، ممکن است آنها تحقیق کنند و از طرفی می دانست راه نجات و رستگاری، در صداقت و راستگویی، و نابودی و هلاکت، در دروغگویی است (هر چند در این مورد خاص و خطیر، دروغ، مصلحت آمیز بود و گفتن آن اشکال نداشت؛ ولی او تصمیم گرفت راست بگوید)، لذا جواب داد: بر پشت من، پیامبر خدا است!
آنها این پاسخ ابوذر را جدی نگرفتند و با خود گفتند در این موقعیت حساس ابوذر ما را مسخره می کند و محال است او جای پیامبر را به ما نشان دهد. از این رو، او را رها کردند.
ابوذر نیز آن حضرت را به بیرون مکه برد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکان امنی از سبد خارج شد و از او پرسید: ای ابوذر! چه شد که در این لحظه حساس و موقعیت پرخطر، راستش را گفتی؟!
ابوذر پاسخ داد: ای رسول خدا! هر چه خواستم دروغ بگویم، دیدم دروغ، بلد نیستم و نتوانستم!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در تعریف و تمجید از صداقت و راستگویی او فرمود: مَا أَظَلَّتِ اَلْخَضْرَاءُ وَ لاَ أَقَلَّتِ اَلْغَبْرَاءُ عَلَى ذِی لَهْجَهٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَرٍّ الغفارّی؛[۲] آسمان بر کسى سایه نیفکنده و زمین کسى را بر روی خود نپرورانده که راستگوتر از ابوذر باشد.[۳]
ماجرایی دیگر از صداقت و راستگویی ابوذر
از انس بن مالک نقل شده: روزی ابوذر به مسجد رسول خدا (ص) آمد و گفت: دیشب در خواب چیزی دیدم که تاکنون ندیده بودم!
در عالم رویا دیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در منزلش ایستاده و در حالی که دست علی بن ابیطالب (علیه السلام) را در دست داشت، به سوی قبرستان بقیع به راه افتاد. من نیز به دنبال ایشان رفتم تا این که به قبرهای مکه رسیدند.
حضرت بر سر مزار پدر خویش توقف کرد و دو رکعت نماز به جا آورد. ناگهان قبر شکافت و شخصی از آن بیرون آمد. او نشست و گفت: اَشْهَدُ اَنّ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوله؛ سپس پیامبر (ص) به او رو کرد و گفت: ای پدر! ولی تو کیست؟
ـ ولی من کیست پسرم؟
ـ ولی تو علی است؛
ـ وَ اَنَّ عَلیّا وَلَیّی؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: به جایگاهت برگرد. پس از آن، به سوی مزار مادرش رفت و دو رکعت نماز را به جای آورد. ناگهان قبر شکافته شد و زنی بیرون آمد و گفت: اَشْهَدُ اَنّ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اَنَّک نَبِی اللّهِ وَ رَسُولُهُ؛ پیامبر (ص) پرسید: مادرم! ولی تو کیست؟
ـ ای فرزند! چه کسی ولی من است؟
ـ ولی تو این شخص، علی است.
ـ وَ اَنَّ عَلیّاَ ولیی؛
آن گاه پیامبر (ص) فرمود: به جایگاهت بازگرد.
گروهی از حاضران، سخنان ابوذر را تکذیب کردند. آنان نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند: امروز ابوذر به شما دروغ بست! پیامبر (ص) پرسید: ابوذر چه گفته؟ آنان آنچه را که از ابوذر شنیده بودند، بازگفتند.
حضرت سخن آنان را نپذیرفت و در وصف صداقت و راستگویی ابوذر فرمود: ما اَظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا اَقَلَّتِ الغَبْراءُ عَلی ذِی لَهْجَهٍ اَصْدَقُ مِنْ اَبی ذَر؛ آسمان بر کسى سایه نیفکنده و زمین کسى را بر روی خود نپرورانده که راستگوتر از ابوذر باشد.[۴]
صداقت و راستگویی، راه نجات و آزادی
خاطره استاد شهید مرتضی مطهری (ره) از زندانی شدن و آزادی پدرش:
در زمان رضاشاه، آشوب هایی در مشهد شد و دامنه این آشوب ها به شهر ما فریمان نیز کشیده شد. بعد از آن قضایا، پدر من جزء کسانی بود که آنها را گرفتند و بردند زندان.
البته بعد از حدود یک ماه، قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شد. اما بعد دو مرتبه، همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند. پدر مرا هم دوباره گرفتند. وقتی پدر من آمد، گفتند قلم را بردار و هرچه می دانی بنویس. (این بار برادر مرا هم گرفتند).
پدر من بعدا گفت که با خود گفتم: النجاه فی الصدق؛ نجات، در صداقت و راستگویی است. حقیقت را باید نوشت. هر چه بود نوشتم. (بازرس به پدر من گفته بود شما خودتان هر چه وقایع بوده بنویسید. به برادر من هم گفته بود تو هم هر مقدار اطلاع داری بردار بنویس).
پدر من خطش خوب بود، برادر من هم خطش بد نبود. پدرم میگفت بعد از آن که نوشتیم، بازرس ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه کرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر مینویسد، پسر از پدر بهتر.
بعد ورقه مرا برداشت خواند. وقتی خواند یک نگاهی کرد و گفت: آقا! از لحن این نوشته پیداست که شما آدم راستگویی هستید چون هر چه بوده و لو به ضرر خودت بوده نوشته ای. بعد گفت: چون تو یک چنین آدم صدیق و راستگویی هستی، من قرار منع تعقیب صادر می کنم![۵]
صداقت و راستگویی، عامل نجات از زندان
روزی حجاج بن یوسف برای مردم سخنرانی کرد و سخنانش طولانی شد. مردی از میان جمع برخاست و گفت: سخن کوتاه کن، وقت نماز است؛ زیرا وقت نماز به خاطر تو توقف نمی کند و خداوند نیز عذرت را نمی پذیرد. حجاج از رک گویی و صراحت لهجه آن مرد آن هم در انظار مردم سخت ناراحت و عصبانی شد. دستور داد او را زندانی کردند.
دوستان و نزدیکان آن مرد به دیدار حجاج رفتند و به وی گفتند: ای امیر! این زندانی ما دیوانه است. دستور ده او را آزاد کنند. حجاج گفت: اگر خودش به دیوانگی خود اقرار کند، آزادش می کنم!
نزدیکان زندانی به ملاقاتش رفتند و داستان را برای او گفتند. سپس از او خواستند اقرار به دیوانگی کند تا آزاد شود. او در پاسخ گفت: من چنین اقراری نمی کنم. خداوند مرا سالم آفریده و من هرگز به او دروغ نمی بندم.
وقتی جواب متین و صادقانه او به گوش حجاج رسید، دستور داد به خاطر صداقت و راستگویی اش آزادش کنند.[۶]
صداقت و راستگویی مرد یمنی
از طاووس یمانی نقل شده: مردی یمنی را دیدم که در مقابل حجاج بن یوسف ایستاده بود و با او مناظره می کرد و به سوال های او، جواب های قاطع و کوبنده ای می داد.
حجاج از وی، حال برادر خود را – که در ناحیه یمن حاکم بود – جویا شد و گفت: ای مرد یمنی! محمد بن یوسف که حاکم دیار شماست چگونه آدمی است؟ پاسخ داد: او بسیار چاق و درشت هیکل است!
حجاج گفت: از بدن او نمی پرسم! از عدل و انصاف او می پرسم. گفت: بسیار بی رحم، ظالم، قسی القلب، سفاک و پروا است. حجاج گفت: پس چرا به مقام بالاتر او مراجعه و شکایت نکردید تا ظلم او را از شما دفع کند؟
گفت: آن کس که از او بزرگتر است، هزار بار از او ظالم تر است! حجاج گفت: مرا می شناسی؟ گفت: بلی تو حجاج بن یوسفی و او برادر تو است.
حجاج گفت: از من نترسیدی که سخنانی درشت و بی پرده به من گفتی؟ گفت: هر که از خدا بترسد، از غیر او نترسد و هر که حق بگوید، به باطل فکر نمی کند.
حجاج که از صراحت لهجه و صداقت و راستگویی او تعجب کرده بود پرسید: کدام قبیله از قبایل عرب، برتر است؟ گفت: قبیله بنی هاشم؛ زیرا محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن قبیله است. حجاج پرسید: حالا بگو کدام قبیله، بدتر است؟ گفت: قبیله ثقیف که تو و برادرت از آن قبیله اید![۷]
صداقت و راستگویی احنف بن قیس
روزی احنف بن قیس نزد معاویه آمد. در آن مجلس هر کس درباره امیر مومنان على (علیه السلام) سخنی می گفت. احنف خاموش بود و وارد بحث نمی شد.
معاویه به او گفت: ای احنف! چرا سخنی نمی گویی؟ احنف گفت: چه بگویم؟ اگر راست بگویم، از تو می ترسم و اگر دروغ بگویم، از خدا می ترسم. پس در این هنگام سکوت بهتر و به احتیاط نزدیک تر است.[۸]
صداقت و راستگویی قبل از اجرای حکم اعدام!
روزی حجاج، دستور اعدام گروهی از مخالفان خود را که بازداشت کرده بود، صادر کرد. زندانیان در حضور حجاج، یکی پس از دیگری از با شمشیر به قتل می رسیدند. وقتی نوبت به یکی از آنان رسید، فریاد زد: ای امیر! مرا اعدام نکن که بر تو حقی دارم!
حجاج پرسید: چه حقی بر من داری؟ گفت: فلان کس در مجلسی به تو دشنام داد و ناسزا گفت و من او را از این کار، منع کردم. حجاج گفت: باید برای ادعای خود، شاهد و دلیلی بیاوری تا اعدام نشوی.
مرد گفت شاهد دارم و به یکی دیگر از زندانیان اشاره کرد. حجاج، جریان را از او جویا شد. گفت: او راست می گوید و من در آن مجلس بودم و شاهدم. حجاج به او گفت: تو چرا در منع کردن، با وی همراه نشدی؟ گفت: به این دلیل که با تو دشمنی داشتم.
حجاج تحت تاثیر صداقت و راستگویی وی قرار گرفت و با دستور وی، هر دو زندانی آزاد شدند.[۹]
نجات وزیر پاکدست و درستکار شاه
شاه دیار زوزن،[۱۰] وزیری درستکار و پاک سرشت داشت. از قضا روزی اشتباه و خطایی از او سر زد و مورد خشم شاه قرار گرفت، اموال او را مصادره نمود و وی را به زندان انداخت.
یکی از شاهان اطراف، پس از اطلاع از این جریان، برای وزیر زندانی، به طور محرمانه و مخفیانه، نامه ای نوشت و گفت: حاکمان آنجا، قدر تو را ندانستند و تو را تحقیر کردند. اگر به منطقه من بیایی و برای من کار کنی، تمام تلاش خود را برای جلب رضایت و خوشنودی تو انجام خواهم داد.
وزیر با درایت نیز، بی گدار به آب نزد و ذیل نامه پاسخی نوشت و به پیک داد. یکی از نزدیکان شاه، از این نامه نگاری آگاه شد و جریان را به شاه گفت. شاه نیز خشمگین شد و با فرمان او، نامه رسان را دستگیر و نامه وزیر زندانی را از او گرفتند که در آن چنین نوشته بود:
من نمک پرورده و بزرگ شده این خاندان (شاه زوزن) هستم. پس به خاطر اندکی دگرگونی و خشم، نباید نسبت به بزرگ و ولی نعمت خود، بی وفایی و ناسپاسی کنم.
شاه، از حق شناسی و صداقت و راستگویی وزیر خشنود شد و او را آزاد کرد و از او بابت رفتار خود، عذر خواهی نمود. وزیر گفت: سرور من! من نسبت به شما گستاخ نیستم و تقدیر الهی بود که کار ناپسندی از من سر زد. تو شایسته آن هستی که بر اساس نعمت های پیشین و حقوقی که بر عهده من داری، همچنان مرا از الطاف خود بهرمند سازی. چنانکه فرزانگان گفته اند:[۱۱]
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
کین دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد
شعر زیبایی درباره صداقت و راستگویی
ای گرو کرده زبان را به دروغ
برده بهتان ز کلام تو فروغ
این نه شایسته هر دیده ور است
که زبانت دگر و دل دگر است
از ره صدق و صفا دوری چند
دل قیری رخ کافوری چند
روی در قاعده احسان کن
ظاهر و باطن خود یکسان کن
یک دل و یک جهت و یک رو باش
وز دو رویان جهان یک سو باش
از کجی خیزد هر جا خللی است
راستی، رستی نیکو مثلی است[۱۲]
موارد استثناء
با همه قداست و ارزشی که صداقت و راستگویی دارد، باید توجه داشت که گاهی اوقات، راستگویی می تواند مایه دردسر، ضرر و فساد گردد که از دیدگاه اسلام چنین کاری نادرست و ممنوع است؛ زیرا در پاره ای از موارد بر اثر راستگویی، اسراری کشف می شود که می تواند منشا فساد و فتنه ای بزرگ و قتل و خونریزی گردد. بنابراین در این گونه موارد، می توان با عدم ابراز حقیقت، آتش فتنه را فرو نشاند و از بروز اختلاف و درگیری جدی و آسیب زننده، جلوگیری کرد.
نتیجه گیری
صداقت و راستگویی، یکی از بزرگترین و ارزشمندترین فضایل اخلاقی است و با توجه به فطری بودن دین اسلام، در آیات و روایات متعدد به آن سفارش شده است.
در تاریخ اسلام علاوه بر پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) چهره های زیادی وجود دارند که مصداق بارز صداقت و راستگویی اند. از مهمترین آنها ابوذر غفاری است که به واسطه صداقت و راستگویی خود، بارها مورد تعریف و تمجید پیامبر (ص) قرار گرفت.
با این حال باید توجه داشت که صداقت و راستگویی، در هر جا و هر زمان، رفتاری کارآمد و سازنده نیست و در موارد خاص که منجر به فساد و فتنه ای بزرگ و قتل و خونریزی می شود، از آن منع شده است.
گردآوری و بازنویسی: حسین فاضلی
پی نوشت ها
[۱] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۴ ص ۶۷
[۲] . شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۱ ص۱۷۷
[۳] . محمدی اشتهاردی، پندهای جاویدان، ص ۱۲۷ (با تغییراتی در متن)
[۴] . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۱۷۸
[۵] . شهید مطهری، فلسفه تاریخ، ص ۱۲۱-۱۲۲
[۶] . انصاریان، لقمان حکیم، ص ۱۳۹-۱۴۰
[۷] . مهری، از لابلای گفته ها، ص ۲۴۶-۲۴۷
[۸] . عوفی، جوامع الحکایات، ص ۲۹۰ (با تغییرات در متن)
[۹] . همان، ص ۲۸۹
[۱۰] . حوالی نیشابور
[۱۱] . اقتباس از کتاب حکایت های گلستان سعدی محمد محمدی اشتهاردی، ص ۳۹-۴۰؛ حکایت گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهان
[۱۲] . جامی، هفت اورنگ، بخش ۸۵، عقد بیست و ششم در صدق که عبارت از آنست که ظاهر و باطن برابر بود و بلکه باطن از ظاهر خوب تر.
منابع
- قرآن کریم
- شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه؛ علل الشرائع؛ قم؛ کتابفروشی داوری؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش
- شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه؛ معانی الاخبار؛ تحقیق علی اکبر غفاری؛ قم؛ دفتر انتشارات اسلامی؛ چاپ اول؛ ۱۴۰۳ ق
- علامه مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ بیروت؛ دار احیاء التراث العربی؛ چاپ دوم؛ ۱۴۰۳ ق
- شهید مطهری، مرتضی؛ فلسفه تاریخ؛ قم؛ انتشارات صدرا؛ بی تا
- محمدی اشتهاردی، محمد؛ پندهای جاویدان؛ قم؛ انتشارات مهدی یار؛ چاپ دوم؛ ۱۳۸۳ ش
- عوفی، سدید الدین محمد؛ جوامع الحکایات و لوامع الروایات؛ به کوشش جعفر شعار؛ تهران؛ انتشارات انقلاب اسلامی؛ چاپ چهارم؛ ۱۳۷۲ ش
- انصاریان، حسین؛ لقمان حکیم؛ قم؛ نشر ام ابیها؛ ۱۳۷۸ ش
- جامی، عبدالرحمن بن احمد؛ مثنوی هفت اورنگ؛ نشر سعدی؛ چاپ چهارم؛ ۱۳۶۶ ش
- مهری، سید محمد جواد؛ از لابلای گفته ها؛ قم؛ موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور؛ چاپ دوم؛ ۱۳۷۴ ش