- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره اى به کرامات امام حسن مجتبى علیه السلام
حذیفه بن یمان نقل میکند که روزى بر بلنداى کوهى، درمجاورت پیامبر بودیم و امام حسن علیه السلام که کودکى خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: «ان جبرئیل یهدیه و میکائیل یسدده و هو ولدى والطاهر من نفسى و ضلع من اضلاعى هذا سبطى و قره عینى بابى هو; همانا جبرئیل او را همراهى میکند و میکائیل از او محافظت می نماید و او فرزند من و انسان پاکى از نفس من و عضوى از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فداى او باد.»
پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود: «انت تفاحتى و انت حبیبى و مهجه قلبی; تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منى.»
در این هنگام یک مرد اعرابى به سوى ما می آمد، حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: مردى به سوى شما می آید که با کلامى تند با شما سخن می گوید و شما از او بیمناک میشوید. او سؤالهایى خواهد پرسید و در کلامش درشتى و تندى است.
اعرابى نزدیک شد و بدون اینکه سلام کند گفت: کدام یک از شما محمد است؟ گفتیم: چه می خواهی؟ پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمودند: «مهلا; آهسته [اى اعرابی].» او که از این برخورد، پیامبر صلى الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! لقد کنت ابغضک و لم ارک والآن فقد ازددت لک بغضا; اى محمد! درگذشته کینه تو را به دل داشتم ولى تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.»
پیامبر صلى الله علیه و آله تبسم کردند، ما خواستیم به اعرابى حمله کنیم که آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابى گفت: تو گمان میکنى پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «ان احببت اخبرک عضو من اعضائى فیکون ذلک اوکد لبرهانی; اگر دوست داشته باشى عضوى از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم کامل تر شود.»
اعرابى پرسید: مگر عضو می تواند سخن بگوید؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «نعم، یا حسن قم; آرى، اى حسن! برخیز.» آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر کودکیش، کوچک شمرد و گفت: پیامبر فرزند کوچکى را می آورد و بلند می کند تا با من تکلم کند. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: «انک ستجده عالما بما ترید; تو او را به آنچه اراده کردهاى دانا خواهى یافت.» امام حسن علیه السلام شروع به تکلم کرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی!
ما غبیا سألتَ وابن غبی
بل فقیها اذن و انت الجهول
فان تک قد جهلت فان عندی
شفأ الجهل ما سال السؤول
و بحرا لاتقسمه الدوالی
تراثا کان اورثه الرسول
آرام باش اى اعرابی! تو انسانى کند ذهن و فرزند شخص کند ذهن سؤال نکردى، بلکه از یک فقیه و دانشمند سؤال کردهاى ; ولى تو جاهل و نادانى.
پس اگر تو نادانى، همانا شفاى جهل تو نزد من است; زمانى که سؤال کنندهاى سؤال کند. دریاى علمى نزد من است که آن را با هیچ ظرفى نمی توان تقسیم کرد و این ارثى است که پیامبر صلى الله علیه و آله از خود به جاى گذاشته است.»
سپس فرمودند: «لقد بسطت لسانک و عدوت طورک و خادعت نفسک غیر انک لاتبرح حتى تؤمن ان شأ الله; هر آینه زبانت را باز کردى و از حد خود فراتر رفتى و خود را فریفتى، ولى از اینجا نمی روى مگر اینکه ایمان می آورى، اگر خدا بخواهد.»
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعى را که براى او اتفاق افتاده بود، بیان کرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع کردید وگمان کردید که پیامبر صلى الله علیه و آله فرزندى ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهى ندارد و تو خواستى او را بکشى و نیزهات را برداشتى، ولى راه بر تو سخت شد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدى و در حال ترس و واهمه به سوى ما آمدى. من به تو از سفرت خبر میدهم که در شبى صاف و بدون ابر خارج شدى، ناگهان باد شدیدى وزیدن گرفت و تاریکى شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن کرد و تو با دلتنگى تمام باقى ماندى و ستارهاى در آسمان نمی دیدى تا بواسطه آن راه را پیدا کنى….»
مرد عرب با تعجب گفت: «من این قلت یا غلام هذا، کانک کشفت عن سوید قلبى و لقد کنت کانک شاهدتنى و ما خفى علیک شیء من امرى و کانه علم الغیب; اى کودک! این خبرها را از کجا گفتی؟ تو از تاریکى و سیاهى قلب من پرده برداشتى، گویا تو مرا نظاره کرده بودى و از حالات من چیزى بر تو مخفى نیست; چنان که گویى این علم غیب است.»
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مقدارى قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوى قوم و قبیله خود بازگشت و عدهاى را به دین اسلام وارد کرد.
بعد از آن، هر موقع که امام حسن علیه السلام را می دیدند، خطاب به ایشان می گفتند: «لقد اعطى مالم یعط احد من الناس; همانا به امام حسن علیه السلام نعمتى عطا شده که به احدى داده نشده است.»
منبع :بحارالانوار، مجلسى، همان، ج۴۳، ص۳۳۳ – ۳۳۵٫