- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : محمد ارباب
- 0 نظر
امام حسین (علیه السلام) پس از تصمیم به هجرت از مدینه به سوی مکه، همراه فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خاندانش به جز محمد حنیفه از مدینه بیرون آمد. عبدالله، جعفر و عثمان دیگر برادران کوچک تر حضرت عباس (علیه السلام) از نسل امیرالمومنین علی و ام البنین (علیهم السلام)، او را در این سفر همراهی می کردند.
در نوشتار به برخی وقایع و نقش های اساسی حضرت عباس (علیه السلام) پرداخته خواهد شد.
آب رسانی حضرت عباس (علیه السلام)
روز هفتم محرم، عبیداللّه به عمر سعد نامه ای نگاشت؛ ابومخنف در این خصوص می نویسد: از عبیدالله بن زیاد نامه ای به این مضمون به عمر بن سعد رسید؛ اما بعد از حمد و ثنای خدا، بین حسین و یارانش با آب فاصله بینداز، تا قطره ای از آن را ننوشند، همان گونه که با امیرالمومنین خلیفه متقی پاک و مظلوم عثمان بن عفان کردند.[۱] عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی را در راس پانصد نفر به کنار فرات فرستاد و آنها بین حسین و یارانش و آب فرات مانع شدند تا قطره ای از آن را ننوشند. این اقدام سه روز قبل از شهادت امام حسین (علیه السلام) بود.
وی ادامه می دهد: وقتی تشنگی بر حسین (ع) و یارانش عارض شد، برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب (ع) را فراخواند و او را همراه سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک برای آوردن آب فرستاد. آنان شبانه آمدند تا به آب نزدیک شدند. جلودار ایشان نافع بن هلال جملی با پرچم پیش آمد. عمرو بن حجاج زبیدی گفت برای چه آمده ای؟ گفت؛ آمده ایم از این آبی که ما را از آن ممنوع کرده اید، بنوشیم. گفت؛ بنوش، نوش جانت. گفت؛ نه، سوگند به خدا مادامی که حسین (ع) و یارانش تشنه هستند، قطره ای از آن نخواهم نوشید.
همراهان عمرو بن حجاج متوجه آنها شدند. عمرو گفت؛ آنان نمی توانند آب بنوشند. ما را اینجا گذاشته اند که نگذاریم آنها آب بنوشند. وقتی یاران نافع نزدیک شدند به پیادگان گفت؛ مشک هایتان را پر کنید، پیادگان با سرعت مشک ها را پر کردند. عمرو بن حجاج و یارانش به طرف آنها هجوم بردند. عباس بن علی (ع) و نافع بن هلال نیز حمله آنها را دفع کردند. سپس به طرف خیمه ها بازگشتند.
نمایندگی و سخنگویی از جانب امام حسین (علیه السلام)
شب پنجشنبه نهم محرم عمر بن سعد به حسین و یارانش حمله کرد؛ عمر بن سعد فریاد زد؛ ای لشگر خدا! اسبان خود سوار شوید و خوشحال باشید. آنان سوار شدند و بعد از نماز عصر برای جنگ با حسین (ع) آماده شدند. حسین (ع) در مقابل خیمه خود دو زانو نشسته و به شمشیرش تکیه داده بود. خواهرش زینب فریادی شنید. نزدیک برادر آمد و گفت؛ ای برادر، آیا نمی شنوی صداها نزدیک شده است؛ حسین (ع) سر خود را بالا کرد و گفت؛ من رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم که به من گفت؛ تو به سوی ما می آیی.
راوی گفت؛ زینب به صورت خود زده و گفت؛ ای وای بر ما، حسین (ع) گفت؛ خواهرم چرا وای بر تو، آرام باش، خدا تو را رحمت کند. عباس بن علی (ع) گفت؛ ای برادر، لشگر آمد. حسین (ع) برخاست، سپس گفت؛ عباس، ای برادر سوار شو و از ایشان سوال کن چه شده و چه اتفاق تازه ای افتاده است و برای چه آمده اند؟ عباس (ع) همراه بیست سوار از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نزد سپاه عمر بن سعد رفت و گفت؛ چه شده؟ و چه می خواهید؟ گفتند؛ فرمان امیر آمده که به شما اعلام کنیم یا بر حکم گردن نهید یا به این کار مجبور خواهید شد.
عباس (ع) گفت؛ عجله نکنید تا نزد ابا عبدالله برگشته و پیغام شما را به او برسانم. گفتند؛ برو و او را از این خبر آگاه کن و به ما بگو او چه گفته است. عباس (ع) با شتاب نزد حسین آمد و مطلب را به او گفت. یاران امام در این فرصت برای سپاه عمر خطابه می خواندند.
راوی گفت؛ هنگامی که عباس بن علی (ع) پیام عمر بن سعد را برای امام آورده بود، امام گفت؛ به سوی ایشان برو اگر توانستی تا فردا از ایشان مهلت بگیر و امشب آنان را دور کن، تا این شب را به نماز و دعا و استغفار پروردگار بگذرانیم. او خود می داند که من خواندن نماز و قرائت قرآن و دعای فراوان و استغفار نمودن را دوست دارم.
عباس بن علی (ع) با شتاب خود را به لشگر عمر رساند و گفت؛ ای مردم، ابا عبدالله از شما می خواهد که امشب را برگردید تا در این کار اندیشه کند زیرا در مساله ای که میان شما و او واقع شده ره به جایی نمی برد. پس صبح هنگام یکدیگر را خواهیم دید ان شاءالله. اگر درخواست شما را پذیرفتیم پس بدان گردن می نهیم و اگر مایل نبودیم؛ نخواهیم پذیرفت. حسین امشب را فرصت می خواهد تا به کارهایش رسیدگی کرده و به خاندانش وصیت کند.
هنگامی که عباس بن علی (ع) این پیغام را داد، عمر بن سعد گفت؛ ای شمر نظر تو چیست؟ شمر گفت؛ تو چه می گویی؟ تو فرمانده هستی، نظر، نظر توست، عمر بن سعد گفت؛ ای کاش نبودم.
سپس عمر بن سعد به لشگر گفت؛ نظر شما چیست؟ عمرو بن حجاج سلمه زبیدی گفت؛ سبحان الله، به خدا سوگند اگر مردم دیلم هم چنین درخواستی از تو می کردند باید قبول می کردی. قیس بن اشعث گفت؛ قبول کن، به جان خودم سوگند صبح زود برای جنگ با تو آماده می شوند. عمر بن سعد گفت؛ سوگند به خدا اگر بدانم که چنین خواهند کرد امشب به ایشان می تازم.[۲]
رد امان نامه دشمن توسط حضرت عباس (علیه السلام)
آوازه دلاورمردی حضرت عباس (علیه السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، شمر بن شرحبیل (ذی الجوشن) فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت ام البنین (علیها السلام) عمه او می شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس (علیه السلام) و برادران او امانی دریافت کند. سپس آن را به غلام خود «کرمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرند.[۳]
شمر امان نامه را به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می دانست این تلاش ها بی نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می انگاشت او از جنگ طفره می رود؛ گفت: اکنون بگو چه می کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمن می جنگی و یا به کناری می روی و لشکر را به من وامی گذاری؟
عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ها باش»؛ شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛ خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس (علیه السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».[۴] حضرت عباس (علیه السلام) به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند؛ آیا به ما امان می دهی، در حالی که پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!»؛ شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس (علیه السلام) و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.[۵]
رفع یک شبهه
از گفتگویی که بین شمر و فرزندان ام البنین (علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه ای در اذهان به وجود می آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می زده اند. باتوجه به زندگی عشیره ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد.
گفتنی است: ام البنین (علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی کلاب» می باشند و ام البنین (علیهاالسلام) از عموزادگان شمر می باشد. دلیل دیگر و واضح تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس (علیه السلام) را می شناخته، میدانسته که او امان نامه را نمی پذیرد.
شمر با اتخاذ این لحن، می خواسته حضرت را متوجه پیوند خانوادگی اش با خود نماید و شرایط روحی حضرت عباس (علیه السلام) را برای پذیرش امان نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
پاسداری از خیمه ها برعهده حضرت عباس (علیه السلام)
حضرت عباس (علیه السلام) در شب عاشورا پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون مایگی آنان بعید نبود که پیمان شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس (علیه السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا رد امان نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی (علیه السلام) آشنایی داشت.
او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی دیده ای که پرچم را از من می گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد حضرت عباس (علیه السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.[۶]
زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می شنوم». زهیر جریان خواستگاری حضرت علی (علیه السلام) از ام البنین( علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(ع)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!»؛
حضرت عباس (علیه السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می خواهی با این سخنانت به من جرات دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه ای نشانت می دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».[۷]
حضرت عباس (علیه السلام) و پرچمداری سپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در میمنه و حبیب را در میسره گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس (علیه السلام) داد.[۸]
شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعت های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین (علیه السلام) به نام های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله ای به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه ای که کاملا ارتباط آن ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس (علیه السلام) با دیدن به خطر افتادن آن ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.[۹]
کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس (علیه السلام) دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس (علیه السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.[۱۰]
پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس (علیه السلام) بدن های شهیدان بنی هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شاهد باشم». آنان که خون علی (علیه السلام) در رگ هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
شهادت فرزندان حضرت عباس (علیه السلام)
حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، ازدواج نمود؛ ثمره این پیوند، فرزندانی به نام های عبیدالله، فضل، حسن، قاسم و یک دختر بود.[۱۱] اما بین تاریخ نگاران در تعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.
برخی، حضرت عباس (علیه السلام) را صاحب دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل دانسته اند[۱۲] و برخی دیگر، عبیدالله، حسن و قاسم[۱۳] و برخی نیز عبیدالله و محمد[۱۴] را فرزندان او برشمرده اند.
برخی منابع، از شهادت فرزندان حضرت در کربلا سخن به میان آورده اند اما در نام آنها گوناگونی وجود دارد. نوشته اند: هنگامی که حضرت عباس (علیه السلام) از روی اسب خود بر زمین افتاد و در درگیری با دشمنان به شهادت رسید، امام حسین (علیه السلام) خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد برآورد: «وَا غَوْثاه، بِکَ یا الله، وَا قِلَّهَ ناصِراه»؛ فریاد [از بی کسی]، به تو پناه می برم ای خدا! وای از کمی یاران.
در این لحظه، محمد و قاسم صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام، فریاد زدند: «لَبَّیْکَ یَا مَولانا، نَحنُ بَینَ یَدَیکَ»؛ در خدمت توایم ای سرور ما. امام حسین (علیه السلام) رو به آنان کرد و فرمود: «بِشَهادَهِ اَبیکُمَا الکِفایَه»؛ شهادت پدرتان بس است.
اما آنان امتناع ورزیده و گفتند: «نه به خدا، ای عمو!» سپس از امام اجازه گرفته و به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن، ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.[۱۵] علامه سید محسن امین (تراجم نویس مشهور) عبدالله بن عباس (ع) را نیز در شمار شهیدان کربلا ذکر می نماید.[۱۶]
اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ نگاران، تنها محمد در کربلا به شهادت رسیده است؛[۱۷] در این زمینه نوشته اند: در کربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس (علیه السلام) با او حضور داشتند که در بین آنها، حضرت عباس (علیه السلام)، محمد را از همه بیشتر دوست می داشت و او را از خود جدا نمی کرد. او نوجوانی پارسا و خداترس بود و در میان ابروانش اثر سجده دیده می شد.
وقتی حضرت عباس (علیه السلام) برادر بزرگوار خویش امام حسین (علیه السلام) را بی یاور دید، فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشیر به کمر او بست. سپس دست او را گرفته و نزد امام خویش رفت و خود از امام اجازه پیکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسید و پس از خداحافظی با زنان خیمه، به میدان رفته و مبارز طلبید و پس از ساعتی نبرد، به شهادت رسید.[۱۸]
پیکار شجاعانه حضرت عباس (علیه السلام)
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می شود، نخستین آنان، «مارد بن صدیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. حضرت عباس (علیه السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.[۱۹]
نفر دوم، «صفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزم آور «عبداللّه بن عقبه غنوی» بود. حضرت، پدر او را می شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی دانستی که در این جنگ با من روبه رو می شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.
شهادت حضرت عباس (علیه السلام)
وقتى حضرت عباس (ع) وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگى برادرش حسین «ع» آب نخورد و خطاب به خویش چنین گفت:
یا نفس من بعد الحسین هونى
و بعده لا کنت ان تکونى
هذا الحسین وارد المنون
و تشربین بارد المعین
تالله ما هذا فعال دینى
ای نفس! پس از حسین خوار باش و بعد از او شایسته نیست که زنده باشی. این حسین است که وارد گرداب مرگ شده و تو می خواهی آب خنک بنوشی؟ قسم به خدا این عمل دستور دین من نیست.
وقتى دست راستش قطع شد، این رجز را مى خواند:
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الأمین
سوگند به خدا اگر دست راست مرا قطع کردید من همیشه از دینم و از امامم که یقینش صادق است و نوه پیامبر پاک و امین است دفاع می کنم.
و چون دست چپ حضرت عباس (علیه السلام) قطع شد، چنین گفت:
یا نفس لا تخشى من الکفار
و ابشرى برحمه الجبار
مع النبى السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار
ای نفس! از کافران نترس و تو را به رحمت خداوند قدرتمند و در جوار پیامبری که بزرگ و برگزیده است بشارت باد . این گروه کافر به ظللمشان دست چپ مرا قطع کردند؛ پس خدایا آنها را با گرمای آتشت بسوزان .
شهادت حضرت عباس (ع)، براى امام حسین (ع) بسیار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام وقتى که به بالین عباس رسید، این بود: «الآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِى وَ قَلَّتْ حِیلَتِى وَ شَمَّتْ بِى عَدُوِّى». و پیکرش کنار«نهر علقمه» ماند و سید الشهدا به سوى خیمه آمد و شهادت او را به اهل بیت خبر داد. هنگام دفن شهداى کربلا نیز، در همان محل دفن شد.
پی نوشت ها
[۱] . یکی از شعارهای بنی امیه در مقابله اهل بیت (علیهم السلام) خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی (علیه السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمومنان (علیه السلام) بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین (علیه السلام) دستور داد تا به او و خانواده اش آب برساند.
[۲] . الارشاد، ج۲، ص۹۲؛ مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۹۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۹۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۶؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰؛ تجارب الامم، ج۲، ص۶۸.
[۳] . تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۵؛ الفتوح، ج۵، ص۱۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۸۴.
[۴]. مقتل الحسین (ع) للخوارزمی، ج۱، ص۲۴۶؛ عمده الطالب، ص۳۹۴؛ اللهوف، ص۸۸.
[۵] . الارشاد، ج۲، ص۹۱؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۹۰، اعلام الوری، ص۲۳۳؛ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج۱، ص۲۴۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۸۴؛ المنتظم، ج۵،پص۳۳۷.
[۶] . وسیله الدارین، ص۲۷۰ ؛ مقتل الحسین(ع) بحرالعلوم، ص۳۱۴؛ معالی السبطین، ج۱، ص۴۴۳.
[۷] . مقتل الحسین(ع) بحرالعلوم، ص۳۱۴؛ کبریت الأحمر، ص۳۸۶؛ بطل العلقمی، ج۱، ص۹۷.
[۸] . شرح الاخبار، ج۳، ص۱۸۲؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۴؛ تذکره الخواص، ص۲۵۱ ؛ الأخبارالطوال، ص۲۵۶.
[۹] . تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۴۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۹۳؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰؛ معالی السبطین، ج۱، ص۴۴۳؛ العیون العبری، ص۱۲۶.
[۱۰] . ینابیع الموده، ج۲، ص۳۴۰؛ المنتخب، ج۲، ص۴۴۱؛ مقتل ابی مخنف، ص۵۷؛ بطل العلقمی، ج۲، ص۳۵۷.
[۱۱] . عبدالرزاق المقرم، العباس (ع)، نجف، مطبعه الحیدریه، بی تا، ص ۱۹۵.
[۱۲] . السید عبد المجید الحائری، ذخیره الدارین، نجف، مطبعه المرتضویه، ۱۳۴۵ ق، ج ۱، ص ۱۴۵ ؛ وسیله الدارین، ص ۲۷۸.
[۱۳] . بطل العلقمی، ج ۳، ص ۴۲۹.
[۱۴] . سید محسن امین العاملی، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۶ ق، ج ۱، ص ۶۱۰.
[۱۵] . بطل العلقمی، ج ۳، ص ۴۳۳.
[۱۶] . اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۱۰.
[۱۷] . محمد باقر المجلسی، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۳ ق، ج ۴۵، ص ۶۲ ؛ ابو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب السروی المازندرانی، مناقب آل ابی طالب، قم، مطبعه العلمیه، بی تا، ج ۴، ص ۱۲.
[۱۸] . صدر الدین واعظ القزوینی، ریاض القدس (حدائق الانس)، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی تا، ج ۲، ص ۶۳ ؛ رضی ابن نبی، تظلّم الزهراء (س)، قم، منشورات الشریف الرضی، ۱۳۶۰ ش، ص ۲۴۰.
[۱۹] . کبریت الاحمر، ص۳۸۷.