- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 26 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امام حسین علیه السلام را شیعیان به شهادت رساندهاند؟!!
هواداران بنی امیه کوشیدند حرکت آن حضرت را نوعی فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه و تمرد از خلافت معرفی کنند و در کشتن او، حق را به جانب یزید دهند. در این مورد، به احادیثی هم استناد مىکنند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم به کشتن کسی که یک پارچگی امت را به هم زده فرمان داده است: «ان یزید قتل الحسین بسیف جده» (حسین با شمشیر جدش کشته شد)
و یا با استناد به برخی کتابهای علمای شیعه و برداشتهای ناقص و غیر صحیح خود مردم کوفه را شیعه امیر المؤمنین علیه السّلام معرفی کرده و قاتلان آن حضرت را همین گروه میدانند.
نمونه ای از اتهامات و شبهات:
نفرین امام حسین علیه السّلام خطاب به چه کسانی است؟ احمد الکاتب و دیگران میگویند: امام حسین علیه السّلام در نفرین به شیعیان خود اینگونه گفته است:
اللهم إن مَتَّعْتَهم إلى حین فَفَرِّقْهم فِرَقاً، واجعلهم طرائق قِدَداً، ولا تُرْضِ الوُلاهَ عنهم أبداً، فإنهم دَعَوْنا لِینصرونا، ثم عَدَوا علینا فقتلونا.
پروردگارا! این گروه را تا مدت معینى از دنیا برخوردار ساز و آنان را در فرقهها و دستهجات متعدد قرار بده و هیچ گاه والیان را از آنان خرسند مساز! زیرا اینان ما را دعوت کردند تا یارى کنند اما بر خلاف انتظار با ما دشمنى کردند و ما را کشتند.[۱]
دولت ایران به خاطر کشتن [امام] حسین [علیه السلام] عذرخواهی کند: گروهی که از آنها سخن به میان آمد در راستای سیاست «فرار به جلو» در دشمنی و کینه دیرینه خود با خاندان عصمت و طهارت با طرح بعضی از ادعاها سعی در تبرئه خویش از برخی اتهامات دارند. به عنوان مثال به گزارشی که در ذیل میآید دقت نمایید:
«تعدادی از اهالی مصر که خود را به واسطه رسیدن نسبشان به ائمه شیعه، «اشراف» میخوانند، در نامهای یه یک روزنامه مصری خواستار عذرخواهی شیعیان و دولت ایران به خاطر قتل امام حسین علیه السلام شدند!
این افراد همچنین درخواست کردهاند اموال «خمس» و همچنین «فیئ» به ایشان پرداخت شود. «اشراف» خود را در جایگاه صاحبان دم نشانده و در نامه خود یادآور شدهاند که به عنوان «اشراف» (معادل سید) مسئولیت قتل امام حسین علیه السلام را به عهده شیعیان میدانند.
مسئول این گروه در نامه خود آورده است: «دلایل قطعی ثابت شده است که اجداد شیعیان فعلی که در عراق و ایران پراکندهاند همان کسانی هستند که در جنگ، [امام] حسین [علیه السلام] را کشتند، روایات شیعه هم به این جنایت شیعیان تصریح میکند»
همچنین این شخص با ذکر روایاتی از عالمان شیعه و به نقل از ائمه در مذمت کوفیان، این مذمتها را خطاب به شیعیان فرض کرده است.
و از همه نوادگان امام حسین علیه السلام دعوت کرده است تا با اتحاد، انتقام خود را از شیعیان یهودی بگیرند.
این افراد از شیعیان قم و نجف و دیگر مناطق خواستهاند تا اموالی را که تاکنون از راه خمس و دیگر اموال که از نظر شرعی متعلق به ائمه ست، به آنها برگردانند.
ابن العربى (قاضى ابوبکر محمد بن عبد اللَّه ابن العربی المالکى) متوفاى ۵۴۳ هـ. ق. صاحب کتاب «العواصم من القواصم» در طرفدارى از بنى امیه و بغض و دشمنى نسبت به اهل بیت، براى آن که دامن یزید را از خون امام حسین علیه السلام تطهیر کند، گفته است: «انّ یزید قتل الحسین بسیف جده»
یزید [امام] حسین [علیه السلام] را با شمشیر جدش به قتل رساند. [۲]
اشخاصی دیگری چون ابن حجر هیثمی و محمد کرد علی و تقی الدین ابن الصلاح و غزالی، و ابن العربی و ابن تیمیه با عبارات دیگری شبهه وارد نمودهاند.[۳]
مخالفت با یزید … !!! محمد الخضری این گونه میگوید:
الحسین أخطأ خطأ عظیماً فی خروجه هذا الذی جر على الأمه وبال الفرقه، وزعزع ألفتها إلى یومنا هذا…
[امام] حسین [علیه السلام] در خروجش بر علیه حکومت که موجب گرفتاری و تفرقه امت پیامبر شد و تا امروز این ألفت و دوستی از بین آنها رخت بربسته است مرتکب خطا شد… [۴]
محمد أبو الیسر عابدین، مفتی شام گفته است:
بیعه یزید شرعیه، ومن خرج علیه کان باغیاً.
بیعت با یزید از وجاهت شرعی برخوردار بوده و هر کس بر علیه او خروج نماید سرکشی و طغیان نموده است.[۵]
مفتی اعظم عربستان عبدالعزیز آل الشیخ میگوید:
خلافه یزید شرعیه و خروج الحسین باطل.
بیعت با یزید مشروع بوده و خروج علیه او باطل است.
یزید مجتهد و امام !!! ابو الخیر شافعی قزوینی، یزید را در کارش اینگونه توصیف میکند: «إماماً مجتهداً» (یزید امام و مجتهد بوده است)[۶]
بعضی ادعا کردهاند که یزید از صحابه، و از خلفاء راشدین مهدیین و یا از أنبیاء بوده است.[۷]
اما پاسخ این یاوه سرایی:
الف: عدم مشروعیت خلافت یزید به شهادت جمع کثیری از صحابه زمانی که امام حسین علیه السلام که برترین و بزرگترین صحابه رسول خدا صلى الله
علیه و آله و دیگر صحابه حاضر در عهد یزید که أهل حل و عقد امت بودند أمارت یزید را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصی فاسق، فاجر شرابخوار و… دانستند، از اینرو دیگر جایی برای توجیه حاکمیت و خلافت نامشروع یزید باقی نمیماند تا امام حسین علیه السّلام به عنوان شورشگر و خروج کننده بر علیه او خوانده شود.
با این تفصیل اصل مشروعیت خلافت یزید زیر سؤال رفته و بطلان گفتار افرادی که امام حسین علیه السلام را خروج کننده بر علیه یزید دانستهاند آشکار میشود.
ب ـ صدور فرمان قتل از سوی یزید برای کشتن امام حسین علیه السلام…
لازم نیست که او خود به صورت مستقیم و مباشر قاتل آن حضرت بوده باشد؛ بلکه زمانی که تمام حکام و فرماندهان زیر دست او در انجام دستورات و فرامین حکومتی تابع محض او به حساب آیند و شکست و پیروزی آنها به یزید نسبت داده شود دیگر هیچ جایی برای توجیه بیگناهی یزید در این اقدام وجود ندارد. به تعبیر دیگر: یزید بن معاویه قاتل امام حسین علیه السلام است اما با شمشیر ابن زیاد، و شمر و عمر بن سعد.
ذهبی مینویسد:
خرج الحسین إلى الکوفه، فکتب یزید إلى والیه بالعراق عبید الله بن زیاد: إن حسینا صائر إلى الکوفه، وقد ابتلی به زمانک من بین الأزمان، وبلدک من بین البلدان، وأنت من بین العمال، وعندها تعتق أو تعود عبدا. فقتله ابن زیاد وبعث برأسه إلیه.
حسین به سوی کوفه، عزیمت نمود. از این رو یزید به والی و حاکم عراق عبید الله بن زیاد نوشت: حسین به سوی کوفه عازم است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که همزمان با ایام و دوران حکومت توست، او تو از میان عمال و کارگزاران برای این کار برگزیده شدهای یا خود را آزاد میسازی یا به بردگی و غلامی درمی آیی و از اینرو بود که ابن زیاد حسین را کشت و سر او را برای یزید فرستاد.
و نیز سیوطی مینویسد:
فکتب یزید إلى والیه بالعراق، عبید الله بن زیاد بقتاله.
یزید به عبید الله بن زیاد والی و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگیدن با حسین را صادر کرد.[۸]
ابن زیاد به مسافر بن شریح یشکری میگوید:
أما قتلی الحسین، فإنه أشار علی یزید بقتله أو قتلی، فاخترت قتله.
این که من حسین را به قتل رساندم به این خاطر بود که یزید مرا بین کشته شدن خودم و کشتن حسین مخیر نموده بود و من بین این دو کشتن حسین را انتخاب کردم. [۹]
ابن زیاد در نامهای به امام حسین علیه السلام مینویسد:
قد بلغنی نزولک کربلاء، وقد کتب إلی أمیر المؤمنین یزید: أن لا أتوسد الوثیر، ولا أشبع من الخمیر، أو ألحقک باللطیف الخبیر، أو تنزل على حکمی، وحکم یزید، والسلام.
به من خبر رسیده است که تو در سرزمین کربلاء فرود آمدهای، و یزید به من نوشته است: که بر بستر نرم نیارامم و شکم سیر نکنم تا این که یا تو را به دیار دیگر نزد خدای لطیف خبیر فرستم ویا این که تحت فرمان خود و حکومت یزید درآورم، والسلام.[۱۰]
یعقوبی میگوید: یزید در نامهای به ابن زیاد نوشت:
قد بلغنی: أن أهل الکوفه قد کتبوا إلى الحسین فی القدوم علیهم، وأنه قد خرج من مکه متوجهاً نحوهم، وقد بلی به بلدک من بین البلدان، وأیامک من بین الأیام، فإن قتلته، وإلا رجعت إلى نسبک وأبیک عبید، فاحذر أن یفوت.
به من خبر رسیده است که اهل کوفه به حسین نامه نوشتهاند تا به سوی آنها حرکت کند، و او از مکه به سوی آنها راه افتاده است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که همزمان با ایام و دوران حکومت توست، باید او را به قتل رساندی وگرنه باید همچون پدرت به بردگی و غلامی درآیی پس بترس از آن که فرصت از دست برود.[۱۱]
در جای دیگر اینگونه آمده است:
إن یزید قد أنفذ عمرو بن سعید بن العاص فی عسکر على الحاج، وولاه أمر الموسم، وأوصاه بالفتک بالإمام الحسین علیه السلام، أینما وجد.
یزید، عمرو بن سعید بن عاص را بر لشکری از حاجیان گمارد تا بر مراسم حج سرپرستی کند، و به توصیه نمود تا هر کجا [امام] حسین [علیه السلام] را یافت او مورد هجوم قرار دهد.[۱۲]
در بعضی دیگر از تواریخ آمده که یزید به ولید بن عتبه نوشت:
خذ الحسین وعبد الله بن عمر، وعبد الرحمان بن أبی بکر، وعبد الله بن الزبیر بالبیعه أخذاً شدیداً، ومن أبى فاضرب عنقه، وابعث إلی برأسه.
حسین و عبد الله بن عمر و عبد الرحمان بن أبو بکر و عبد الله بن زبیر را برای بیعت گرفتن از آنها به سختی با ایشان برخورد کن، و اگر هر کس از این امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برایم بفرست. [۱۳]
و بر اساس گزارش یعقوبی:
إذا أتاک کتابی، فاحضر الحسین بن علی، وعبد الله بن الزبیر، فخذهما بالبیعه، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما، وابعث إلیّ برأسیهما، وخذ الناس بالبیعه، فمن امتنع فانفذ فیه الحکم وفی الحسین بن علی وعبد الله بن الزبیر والسلام.
به محض رسیدن نامه من حسین بن علی و عبد الله بن زبیر را احضار کن، و از آنها بیعت بگیر، و اگر از این کار امتناع ورزیدند آنها را گردن بزن، و سرهایشان را برای من بفرست، و از تمام مردم بیعت بگیر و اگر شخصی از این کار امتناع ورزید حکم را درباره او و حسین بن علی و عبد الله بن زبیر اجرا کن. والسلام.[۱۴]
یزید به عامل خود در مدینه نوشت:
وعجل علی بجوابه، وبین لی فی کتابک کل من فی طاعتی، أو خرج عنها، ولیکن مع الجواب رأس الحسین بن علی.
در جواب نامه عجله کن، و در آن برای من بیان کن چه کسانی تحت فرمان و چه کسانی خارج از فرامین من هستند، و به همراه جواب نامه من سر حسین بن علی را نیز بفرست.[۱۵]
درعبارتی دیگر آمده که ولید بن عتبه به یزید اطلاع داد که بین او و امام حسین علیه السلام و ابن زبیر چه گذشته از این رو یزید غضبناک شد و به او نوشت:
إذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ بالبیعه ثانیاً على أهل المدینه بتوکید منک علیهم، وذر عبد الله بن الزبیر، فإنه لن یفوتنا، ولن ینجو منا أبداً ما دام حیاً، ولیکن مع جوابک إلی، رأس الحسین بن علی، فإن فعلت ذلک فقد جعلت لک أعنه الخیل، ولک عندی الجائزه والحظ الأوفر الخ.
زمانی که نامه من به دست تو رسید بار دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر و این را به عنوان تأکید بر بیعت قبل قرار بده، و عبد الله بن زبیر را رها کن، که فرصت برای بیعت گرفتن از او زیاد است، و او مادامی که زنده است نمیتواند از چنگ ما فرار کند، و لازم است که همراه با جواب نامه من سر بریده حسین بن علی را نیز بفرستی، که اگر این گونه کردی فرماندهی سپاهیان از توست و جایزه و هدیهای ارزشمند نیز نزد من داری.[۱۶]
ابن عساکر میگوید:
بلغ یزید خروجه، فکتب إلى عبید الله بن زیاد، وهو عامله على العراق، یأمره بمحاربته، وحمله إلیه إن ظفر به.
به یزید خبر رسید که [امام] حسین [علیه السلام] خارج شده است، از این رو او به عبید الله بن زیاد که عامل و کارگزار او در عراق بود نامه نوشت، و او را امر نمود تا با حسین به محاربه بپردازد، و اگر بر او پیروز شد او را به سوی او بفرستد.[۱۷]
و دهها و صدها متن و سند دیگربهترین شاهد و تأیید برای اثبات قاتل بودن یزید باشد.
آیا امر به محاربه و قتال و جنگیدن و کشتن و سر از تن جدا کردن امام حسین علیه السّلام آیا از کسی غیر از یزید صادر شده است؟!
و از طرفی دیگر، اگر بر فرض، این ادعا که یزید امر به کشتن امام حسین علیه السّلام نکرده صحیح میبود، لازم بود همانگونه که در متون بالا امر نمودن به قتل آن حضرت را ذکر کردهاند خلاف آن را نیز ذکر میکردند و یا بعد از این اتفاق ـ على الأقل ـ توبیخ و عقاب و تنبیه نمودن عوامل و کارگزاران در این واقعه همچون: ابن زیاد و عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و غیره ـ لعنهم الله ـ را که مشارکت در این امر داشتند را صادر مینمود.
و اگر یزید قاتل نبود و یا از این عمل رضایت نداشت لااقل لازم بود از عمل سفیانیه أهل دمشق که از اسرای کاروان کربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالی و پایکوبی استقبال کردند جلوگیری به عمل آورده و آنها را از این کار منع نماید!
اما ادعای نفرین امام حسین علیه السلام به قاتلانش (شیعیان):
قائل شدن به این مطلب که شیعیان، امام حسین علیه السلام را به شهادت رساندهاند دارای تناقض و تضادی آشکار است. چرا که شیعه به یار و انصار و پیرو و نیز دوستدار یک شخص گویند، اما این که به قاتل و دشمنی که در صف و سپاه مقابل قرار گیرد نیز شیعه بگویند، کلامی باطل است. حال با این توصیف چگونه میتوان میان محبت و یاری و پیروی، و جنگ و دشمنی جمع کرد؟! و اگر بنا باشد افراد در سپاه عمر سعد و عبید الله بن زیاد را شیعه بنامیم پس یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه در کنار آن حضرت ایستادگی و جانفشانی کردند و در این راه به شهادت رسیدند را چه بنامیم؟!!
و اگر بر فرض هم تسلیم شده و این ادعا را بپذیریم که قاتلین امام حسین علیه السلام از شیعیان بودهاند، باید گفت: اینان شیعیانی بودهاند که از شیعه بودن خود برگشته و به دشمنان آن حضرت پیوستهاند و در این حال دیگر به چنین شخصی شیعه نمیگویند، بلکه تعبیر دشمن در حق او شایستهتر است.
در این زمینه کلام سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعه جالب به نظر میرسد:
حاش لله أن یکون الذین قتلوه هم شیعته، بل الذین قتلوه بعضهم أهل طمع لا یرجع إلى دین، وبعضهم أجلاف أشرار، وبعضهم اتبعوا روءساءهم الذین قادهم حب الدنیا إلى قتاله، ولم یکن فیهم من شیعته ومحبیه أحد، أما شیعته المخلصون فکانوا له أنصاراً، وما برحوا حتى قتلوا دونه، ونصروه بکل ما فی جهدهم، إلى آخر ساعه من حیاتهم، وکثیر منهم لم یتمکن من نصرته، أو لم یکن عالماً بأن الأمر سینتهی إلى ما انتهى إلیه، وبعضهم خاطر بنفسه، وخرق الحصار الذی ضربه ابن زیاد على الکوفه، وجاء لنصرته حتى قتل معه، أما ان أحداً من شیعته ومحبیه قاتله فذلک لم یکن، وهل یعتقد أحد إن شیعته الخلص کانت لهم کثره مفرطه؟ کلا، فما زال أتباع الحق فی کل زمان أقل قلیل، ویعلم ذلک بالعیان، وبقوله تعالى: «وقلیل من عبادی الشکور».
منزه است خداوند از این که قاتلین امام حسین علیه السلام از شیعیان باشند؛ بلکه کسانی که ایشان را کشتند از اهل طمع بودند که دین نداشتند و بعضی از اشرار نااهل بودند و بعضی از ایشان به دنبال رؤسای خود رفتند؛ رؤسایی که حب دنیا ایشان را به جنگ حسین بن علی علیهما السلام کشانده بود؛ و در بین ایشان کسی از شیعیان و دوست داران حضرت نبود؛ اما شیعیان حضرت و مخلصین برای حضرت همگی یاران او شدند و در این که در راه او کشته شوند درنگ ننمودند؛ و او را تا آخرین لحظات زندگانی با تمام نیرو یاری کردند؛ و بسیاری از ایشان نیز نتوانستد حضرت را یاری بنمایند یا نمیدانستند که کار حضرت به اینجا منتهی خواهد شد؛ بعضی نیز در این هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاری را که ابن زیاد دور کوفه کشیده بود شکستند و برای یاری حضرت آمدند تا این که در کربلا شهید شدند؛ اما این که ادعا شود کسانی از شیعیان در جنگ با حضرت حضور داشته است صحیح نیست همیشه چنین بوده است که طرفداران حق در هر زمانی اندک بودهاند و این همیشه دیده شده است و خداوند فرمودهاند: «و عده کمی از بندگان من شکرگذار هستند.»[۱۸]
هویت کوفیان در زمان امام حسین علیه السلام: درست است که آن دسته از مردمانی که برای کشتن امام حسین علیه السلام به کربلا آمده بودند از أهالی کوفه بودند، اما در آن زمان دیگر در کوفه شیعهای که در تشیع خود شهرتی داشته باشد وجود نداشت. چون زمانی که معاویه به حکومت رسید زیاد بن أبیه را بر کوفه حاکم نمود و او نیز هر شیعهای را که میشناخت مورد تعقیب قرار داد و آنها را مورد کشت و کشتار و هدم و غارت قرار میداد و یا دستگیر کرده و به حبس و زندان میفرستاد تا این که در شهر کوفه، دیگر شخصی که به شیعه بودن شهرت داشته باشد وجود نداشت.
پس درحقیقت طبق آنچه که در مصادر تاریخی آمده شیعیان در کوفه تنها عده کمی از جمعیت ۱۵۰۰۰ نفری کوفه را تشکیل میدادند؛ که بسیاری از ایشان در زمان معاویه تبعید شده و یا به زندان افتاده و عده بسیاری نیز به شهادت رسیده بودند. بسیاری از ایشان نیز به خاطر مشکلات فراوان به شهرهای دیگر همچون: موصل، خراسان و قم پناهنده میشدند؛ عده زیادی از ایشان نیز مانند: بنی غاضره میخواستند به یاری امام بشتابند که سربازان عبید الله بن زیاد مانع شدند.
ابن أبی الحدید معتزلی در این باره میگوید:
کتب معاویه نسخه واحده إلى عُمَّاله بعد عام المجُاعه: (أن برئت الذمّه ممن روى شیئاً من فضل أبی تراب وأهل بیته). فقامت الخطباء فی کل کُوره وعلى کل منبر یلعنون علیًّا ویبرأون منه، ویقعون فیه وفی أهل بیته، وکان أشد الناس بلاءاً حینئذ أهل الکوفه لکثره ما بها من شیعه علی علیه السلام، فاستعمل علیهم زیاد بن سُمیّه، وضم إلیه البصره، فکان یتتبّع الشیعه وهو بهم عارف، لأنه کان منهم أیام علی علیه السلام، فقتلهم تحت کل حَجَر ومَدَر وأخافهم، وقطع الأیدی والأرجل، وسَمَل العیون وصلبهم على جذوع النخل، وطردهم وشرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم.
معاویه بعد از سال خشکسالی، نامهای به یکی از کارگزاران خویش نوشت مبنی بر این که هر کس چیزی از فضایل ابو تراب (امیر المؤمنین علیه السّلام) و خاندان او نقل کرد، در مقابل او هیچ مسئولیتی بر عهده شما نیست. (هر بلایی سر او آوردید جایز است) از این رو سخنرانان در هر کوی و برزن و بر فراز هر منبری علی را لعن کرده و از او بیزاری میجستند و به او و اهل بیت او دشنام میدادند؛ و بیچارهترین مردم در آن زمان، مردم کوفه بودند؛ زیرا شیعه علی علیه السلام در آن شهر زیاد بود؛ معاویه، زیاد بن سمیه را حاکم کوفه و همزمان شهر بصره را نیز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شیعیان میگشت ـ او شیعیان را میشناخت، زیرا در زمان خلافت علی علیه السلام از طرفداران او بود ـ پس ایشان را حتی زیر هر سنگ و کلوخی هم که بودند مییافت و به قتل میرساند و یا تهدید به قتل میکرد؛ و دست ها و پا ها را جدا کرده و چشم ها را کور میکرد؛ و ایشان را بر تنههای درخت خرما به دار میکشید؛ و یا از عراق بیرون میکرد؛ تا جایی که کسی از شیعیان شناخته شده در عراق باقی نماند. [۱۹]
طبرانی در المعجم الکبیر با سند خود از یونس بن عبید از حسن نقل نموده است:
کان زیاد یتتبع شیعه علی رضی الله عنه فیقتلهم، فبلغ ذلک الحسن بن علی رضی الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فإن القتل کفاره.
زیاد شیعیان [حضرت] علی [علیه السلام] را مورد تعقیب قرار میداد و در صورت دست یافتن به آنها از دم تیغ میگذراند، و چون این خبر به حسن بن علی [علیهما السلام] رسید فرمود: خدایا او را به مرگی منحصر به فرد مبتلا ساز، که قتل و مرگ کفاره او میباشد.[۲۰]
هیثمی بعد از نقل این خبر میگوید:
رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح.
این روایت را طبرانی نقل کرده و رجال آن صحیح است.
همچنین ذهبی در سیر أعلام النبلاء میگوید:
قال أبو الشعثاء: کان زیاد أفتک من الحجاج لمن یخالف هواه.
أبو الشعثاء گفته است: زیاد نسبت به کسانی که با خواستههای او مخالفت میورزیدند از حجاج بن یوسف نیز خون ریزتر بودند.
حسن بصری میگوید:
بلغ الحسن بن علی أن زیاداً یتتبَّع شیعه علی بالبصره فیقتلهم، فدعا علیه. وقیل: إنه جمع أهل الکوفه لیعرضهم على البراءه من أبی الحسن، فأصابه حینئذ طاعون فی سنه ثلاث وخمسین.
به [امام] حسن بن علی [علیهما السلام] خبر دادند که زیاد شیعیان علی [امیر المؤمنین علیه السّلام] را در بصره مورد تعقیب قرار داده و میکشد، حضرت او را نفرین نمود و گفته شده: او مردم کوفه را جمع کرد تا اعلام برائت و بیزاری از أبی الحسن [امیر المؤمنین علیه السّلام] را به آنان عرضه نماید، که در همین وقت سال ۵۳ هـ. او مبتلا به بیماری طاعون شد. [۲۱]
ابن أثیر در الکامل میگوید:
وکان زیاد أول من شدد أمر السلطان، وأکّد الملک لمعاویه، وجرَّد سیفه، وأخذ بالظنه، وعاقب على الشبهه، وخافه الناس خوفاً شدیداً حتى أمن بعضهم بعضاً.
زیاد أولین کسی بود که در سلطنت خود بیشترین سختگیریها را به عمل آورد، و برحکومت و فرمانروایی معاویه تأکید ورزید، و سیف خود را از نیام برکشید، و به مجرد ظن و گمان به کسی او را دستگیر مینمود، و بر اساس شبهه عقاب مینمود، و مردم از او خوف و ترس شدیدی داشتند؛ مگر این که بعضی به بعضی دیگر امن بدهند.[۲۲]
ابن حجر در لسان المیزان مینویسد:
وکان زیاد قوی المعرفه، جید السیاسه، وافر العقل، وکان من شیعه علی، وولاَّه إمره القدس، فلما استلحقه معاویه صار أشد الناس على آل علی وشیعته، وهو الذی سعى فی قتل حجر بن عدی ومن معه.
زیاد شخصی آگاه بود، و سیاست را خوب میدانست، و از عقلی وافر برخوردار بود، و از شیعیان علی بود که او را به ولایت امارت قدس مینمود، اما زمانی که به معاویه پیوست شدیدترین و سختگیرین ترین مردم بر علیه خاندان و شیعیان [حضرت] علی [علیه السلام] شد، و او همان کسی بود که در قتل حجر بن عدی و همراهانش نقش به سزایی داشت.[۲۳]
پس در زمان واقعه کربلاء دیگر شیعهی شناخته شدهای در کوفه باقی نمانده بود که بخواهد در جنگ با امام حسین علیه السلام شرکت کرده باشد، پس چگونه میتوان ادعا که شیعیان کوفه قاتل امام حسین علیه السلام بودهاند؟
و هیچ ناظر منصفی نمیتواند بگوید: این شیعیان بودند که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته و او را دعوت نمودند، چرا که معروفترین نویسندگان نامه اشخاصی همچون: شبث بن ربعی و حجار بن أبجر و عمرو بن حجاج و غیره بودند که هیچ کس نگفته اینها شیعه بودند.
تغییر هویت کوفیان از زمان خلفای سه گانه: بسیاری از روایات و کلمات تاریخی را می بینیم که به خوبی دلالت میکند که ایشان از طرفداران خلفای قبل از امیر مومنان علی علیه السلام بوده اند از آن جمله می توان به ماجرای ذیل که آن را بسیاری از مولفین کتب تاریخی روایت کرده اند اشاره کرد: که وقتی امیر مومنان علی علیه السلام خلافت را در کوفه به دست گرفتند خواستند یکی از بدعت های عمر ـ نماز تراویح ـ را ریشه کن نمایند؛ لذا به امام حسن علیه السلام دستور دادند که به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با این عمل مخالفت نمودند، مردم صدا به اعتراض بلند کرده که:«وا عمراه، وا عمراه» به دنبال آن حضرت امیر علیه السلام فرمودند: «قل لهم صلوا» به آنان بگویید به هرنحوی که می خواهند نماز بخوانند .
وقد روى : أن عمر خرج فی شهر رمضان لیلا فرأى المصابیح فی المسجد ، فقال : ما هذا ؟ فقیل له: إن الناس قد اجتمعوا لصلاه التطوع ، فقال : بدعه فنعمت البدعه ! فاعترف کما ترى بأنها بدعه، وقد شهد الرسول صلى الله علیه وآله أن کل بدعه ضلاله . وقد روى أن أمیر المؤمنین علیه السلام لما اجتمعوا إلیه بالکوفه فسألوه أن ینصب لهم إماما یصلى بهم نافله شهر رمضان ، زجرهم وعرفهم أن ذلک خلاف السنه فترکوه واجتمعوا لأنفسهم وقدموا بعضهم فبعث إلیهم ابنه الحسن علیه السلام فدخل علیهم المسجد ومعه الدره فلما رأوه تبادروا الأبواب وصاحوا وا عمراه !
روایت شده است که عمر در ماه رمضان شب هنگام بیرون آمد و در مسجد چراغ هایی را دید ؛ سؤال کرد: این چیست؟ به او گفتند: مردم برای نماز مستحبی جمع شدهاند (و نماز را به جماعت بخوانند)؛ عمر گفت: این کار بدعت است، اما بدعت خوبی است. پس همانگونه که مشخص است خود اعتراف کرد که این کار بدعت است و رسول خدا شهادت دادهاند که هر بدعتی گمراهی است. و از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است که وقتی در کوفه گرد ایشان جمع آمدند ، و از حضرت خواستند که برای ایشان امامی قرار دهد که با او نماز مستحب ماه رمضان را بخوانند ، ایشان را از این کار منع کرده و ایشان را آگاه نمود که این کار بر خلاف سنت رسول خداست ؛ آنها امیر مومنان علیه السلام را رها کرده و خودشان گرد هم جمع شدند یکی را جلو انداختند ( تا امام جماعت شود ) ؛ پس حضرت امام حسن مجتبی را به نزد ایشان فرستادند ؛ حضرت وارد مسجد شدند در حالیکه شلاقی به همراه داشتند؛ وقتی مردم ایشان را دیدند فرار کرده و فریاد می زدند ای وای سنت عمر از بین رفت!!![۲۴]
این ماجرا به حدی گسترده بود که حضرت در ضمن خطبهای مفصل میفرمایند: من از شورش عمومی و نیز از بر هم خوردن پایههای حکومت اسلامی در کوفه ترسیدم!!! این خود بیانگر آن است که بیشتر مردم کوفه از طرفداران خلیفه دوم بودند و این با شیعه بودن مردم کوفه آنهم سالها قبل از واقعه کربلاء منافات دارد.
علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حماد بن عیسى، عن إبراهیم بن عثمان، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: خطب أمیر المؤمنین علیه السلام فحمد الله وأثنى علیه ثم صلى على النبی صلى الله علیه وآله، ثم قال… قد عملت الولاه قبلی أعمالا خالفوا فیها رسول الله صلى الله علیه وآله متعمدین لخلافه، ناقضین لعهده مغیرین لسنته ولو حملت الناس على ترکها وحولتها إلى مواضعها وإلى ما کانت فی عهد رسول الله صلى الله علیه وآله لتفرق عنی جندی حتى أبقى وحدی أو قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی وفرض إمامتی من کتاب الله عز وجل وسنه رسول الله صلى الله علیه وآله … والله لقد أمرت الناس أن لا یجتمعوا فی شهر رمضان إلا فی فریضه وأعلمتهم أن اجتماعهم فی النوافل بدعه فتنادى بعض أهل عسکری ممن یقاتل معی: یا أهل الاسلام غیرت سنه عمر ینهانا عن الصلاه فی شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن یثوروا فی ناحیه جانب عسکری ما لقیت من هذه الأمه من الفرقه وطاعه أئمه الضلاله والدعاه إلى النار.
امیر مومنان خطبه ای خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم درود فرستادند؛ سپس فرمودند:…
خلفای قبل از من کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند. پیمان او را شکسته و سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمایم و آنها را به جایگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی میمانم و یا با عده کمی از شیعهام که برتری من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا – صلی الله علیه وآله وسلم ـ را میدانند.
… قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبی به جماعت بدعت است؛ پس عدهای از لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند: ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!!! ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان باز میدارند!!!
و ترسیدم که بر من از سمت لشکرم شوریده همانگونه که از این امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوت کنندگان به سوی آتش دیدم. [۲۵]
همانطور که در این روایت صحیح آمده است، حضرت حتی در زمان خویش شیعیان را اقلیت کوفه می دانند!!!
کوفه خالی از شیعیان:
از معروفترین افرادی که در طومار قاتلین امام حسین علیه السلام آمده اسامی این افراد به چشم میخورد:
عمر بن سعد بن أبی وقاص و شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و حجار بن أبجر و حرمله بن کاهل و سنان و…
و در این بین نمیتوان حتی یک نفر معروف به شیعه أهل بیت علیهم السلام را یافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشیع و نه به موالات و دوستی امیر المؤمنین علیه السّلام شناخته شدهاند.
کوفه پایگاه حنفیان:
وقتی در کتب اسلامی و فقهی با این عبارت مواجه میشویم که «هذا رای کوفی» یعنی: این از نظرات اتباع ابو حنیفه است. این نشان میدهد که چندین سال بعد از شهادت امام حسین علیه السلام کوفه مرکز احناف شده است و این خود با شیعه بودن اکثر مردم این شهر در گذشته آن منافات دارد.
قاتلان از شیعیان آل ابی سفیان!
بعد از تتبع فراوان در کلمات و فرمایشات امام حسین علیه السلام در کربلاء و خُطبه آن حضرت در باره آن قوم جنایتکار و احتجاجات آن حضرت بر علیه آنان هرگز با تعبیری برخورد نکردیم که حضرت آنان را از شیعیان و یا موالین خود و یا پدر بزرگوارش امیر المؤمنین علیه السّلام دانسته باشد و حال آنکه جا داشت اگر چنین میبود آن حضرت به عنوان راهی که میتوانست احتمال تأثیر در قلوب آنان را بیشتر سازد با این تعبیر آنان را خطاب فرماید که: شما که از شیعیان و محبین و پیروان پدر و یا خود من هستید پس چرا حال اینگونه به جنگ و نبرد با من برخواستهاید؟ همانگونه که این کلام در کلمات و تعابیر غیر آن حضرت هم دیده و یا شنیده نشده که آن گروه را با این تعبیر توصیف نموده باشند. و این خود دلیل واضحی است بر این مطلب که این قوم شیعه اهل بیت علیهم السلام نبودهاند.
بلکه بالعکس در تعبیری که آن حضرت در لحظات آخر خطاب به آن قوم جنایت پیشه فرمودند مطلب دیگری را ثابت میکند.
امام حسین علیه السلام در روز عاشوراء آنان را با تعبیر شیعه آل أبی سفیان معرفی میفرماید:
ویحکم یا شیعه آل أبی سفیان! إن لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحراراً فی دنیاکم هذه، وارجعوا إلى أحسابکم إن کنتم عُرُباً کما تزعمون.
وای بر شما ای پیروان أبو سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد نمیهراسید، لا اقل در دنیا آزاد مرد باشید و آنگونه که میپندارید به حسب و نسب خود که عرب هستید باز گردید.[۲۶]
تعبیرات به کار رفته از سوی قاتلان:
از تعبیرات به کار رفته در روز عاشوراء خطاب به امام حسین علیه السلام به خوبی میتوان پی برد که آیا این گروه، از چه قوم و قماشی بودند؟ از شیعیان آن حضرت یا از دشمن ترین دشمنان وی؟!!
قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب میکردند و میگفتند:
این جنگ و قتال ما با تو از روی دشمنی و عداوت با پدرت علی بن ابی طالب است.«إنما نقاتلک بغضاً لأبیک» یعنی: ما از روی بغض و کینهای که با پدرت علی بن ابی طالب داریم با تو به جنگ و نبرد برخاستهایم. ینابیع الموده، قندوزی حنفی، ص ۳۴۶٫
حال با این تعبیر آیا میتوان گفت: که قاتلان آن حضرت در روز عاشوراء از شیعیان امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السّلام بودهاند.
و یا بعضی دیگر را میبینیم که این تعبیر را خطاب به امام حسین علیه السلام دارند:
یا حسین، یا کذاب ابن الکذاب.
ای حسین ای دروغگوی فرزند دروغگو![۲۷]
و یا در جای دیگر خطاب به امام حسین علیه السلام این جمله را گفتند:
یا حسین أبشر بالنار.
ای حسین تو را بشارت باد به آتش دوزخ.[۲۸]
شخص دیگری خطاب به امام حسین علیه السلام و اصحابش اینگونه گفت:
إنها لا تُقْبَل منکم.
این نمازی که شماها میخوانید مورد قبول خداوند واقع نمیشود.[۲۹]
و بسیاری از جملات و عبارات دیگر که به خوبی از حقد و بغض و کینه با أمیر المؤمنین و امام حسین علیهما السلام و أهل بیت علیهم السلام دارد.
اعمال و جنایات، گویای هویت قاتلان:
این قوم نه تنها از شیعیان و موالیان امام حسین علیه السلام نبودهاند، بلکه از دشمنترین دشمنان آن حضرت بودهاند، چرا که آن حضرت و اهل بیت و حتی طفل شیرخواره آن حضرت را از جرعهای آب محروم ساختند و با همین حال به شهادت رساندند و پیکرهای مطهر شهدا را با سُمّ ستوران پایمال نموده و سر از بدنها جدا ساخته و زنها و فرزندان آن حضرت را به اسارت گرفتند و اموال آنان را به غارت بردند و دهها جنایت دیگر که از دشمنترین دشمنان نیز انتظار ارتکاب آن نمیرفت؛ چه رسد به این که این اعمال از شیعیان سرزده باشد.
ابن أثیر در تاریخ خود میگوید:
ثم نادى عمر بن سعد فی أصحابه مَن ینتدب إلى الحسین فیُوطئه فرسه، فانتدب عشره، منهم إسحاق بن حیوه الحضرمی، وهو الذی سلب قمیص الحسین، فبرص بعدُ، فأتوا فداسوا الحسین بخیولهم حتى رضّوا ظهره وصدره.
عمر بن سعد خطاب به لشکریانش فریاد زد: چه کسی حاضر است با اسب خود پیکر حسین را لگد مال کند. اینجا بود که ده نفر از سپاه او که از جمله آنها إسحاق بن حیوه حضرمی ـ کسی که جامه و پیراهن آن حضرت را نیز به غارت برد و بعدها به بیماری برص و پیسی مبتلاء شد ـ آمده و پیکر حسین را با اسبهایشان آنقدر لگد کوب کردند که سینه و پشت با هم یکی شد.[۳۰]
همو در جای دیگر میگوید:
وسُلِب الحسین ما کان علیه، فأخذ سراویله بحر بن کعب، وأخذ قیس بن الأشعث قطیفته، وهی من خز، فکان یُسمَّى بعدُ (قیس قطیفه)، وأخذ نعلیه الأسود الأودی، وأخذ سیفه رجل من دارم، ومال الناس على الورس والحلل فانتهبوها، ونهبوا ثقله وما على النساء، حتى إن کانت المرأه لتنزع الثوب من ظهرها فیؤخذ منها.
تمام اموالی که متعلق به [امام] حسین [علیه السلام] بود به غارت برده شد. لباس آن حضرت را بحر بن کعب و روپوش ابریشمی آن حضرت را قیس بن أشعث، که به همین علت از آن به بعد به «قیس قطیفه» اشتهار یافت و نعلین (کفشهای) آن حضرت را أسود أودی به سرقت برد. و نیز شمشیر آن حضرت را مردی از قبیله دارم برد، و عدهای به جامه سرخ رنگ و بعضی اشیاء قیمتی آن حضرت تمایل نموده و غارت کردند، و نیز هر آنچه متعلق به زنان بود را به یغما بردند تا جایی که اگر زنی میخواست جامهای را بر تن کند از پشت سر آن را میربودند.[۳۱]
ابن کثیر از أبو مخنف نقل میکند:
وأخذ سنان وغیره سلبه، وتقاسم الناس ما کان من أمواله وحواصله، وما فی خبائه حتى ما على النساء من الثیاب الطاهره.
سنان و بعضی دیگر لیف خرمای آن حضرت را غارت نمودند، و تمام أموال و ما حصل و هر آنچه که در خیمه آن حضرت بود را بین خود تقسیم کردند و حتی لباسهای زنان را به غارت بردند.
وجاء عمر بن سعد فقال: ألا لا یدخلن على هذه النسوه أحد، ولا یقتل هذا الغلام أحد، ومن أخذ من متاعهم شیئاً فلیردّه علیهم. قال: فوالله ما ردَّ أحد شیئاً.
عمر بن سعد آمد و گفت: همه بدانند! کسی اجازه ندارد متعرض این زنان شود و یا این جوان را بکشد، و هر کس کالا و یا متاعی از اینان به غارت برده به آنان بازگرداند. راوی میگوید: به خدا سوگند! هیچ کس چیزی از اشیاء به غارت رفته را برنگرداند.[۳۲]
حال با این اعمال و رفتاری که از کسی جز انسان کینه توز و شقی و پست و دشمنترین دشمنان سر نمیزند باز هم میتوان گفت: قاتلین آن حضرت شیعیان او بودهاند؟!
اسامی افراد گویای هویت قاتلان:
اگر کسی دلایلی که تا کنون گفته شد را در شیعه نبودن حاضران در کربلاء نپذیرد و اصرار به شیعه بودن آنان داشته باشد آیا در رابطه با آمرین و حکمفرمایانی که باعث و بانی این حادثه شدند چه میخواهد بگوید؟! آیا افرادی که اسامی بعضی از آنها در ذیل میآید نیز از شیعیان و محبین امیر المؤمنین علیه السّلام و امام حسین علیه السلام هستند؟!! افرادی همچون:
یزید بن معاویه ـ عبید الله بن زیاد ـ عمر بن سعد ـ شمر بن ذی الجوشن ـ قیس بن أشعث بن قیس ـ عمرو بن حجاج زبیدی ـ عبد الله بن زهیر أزدی ـ عروه بن قیس أحمسی ـ شبث بن ربعی یربوعی ـ عبد الرحمن بن أبی سبره جعفی ـ حصین بن نمیر ـ حجار بن أبجر.
و نیز عدهای دیگر که اسامی آنها در زیر میآید و در جریان واقعه کربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقیم وارد صحنه شده بودند. افرادی همچون:
سنان بن أنس نخعی ـ حرمله کاهلی ـ منقذ بن مره عبدی ـ أبو الحتوف جعفی ـ مالک بن نسر کندی ـ عبد الرحمن جعفی ـ قشعم بن نذیر جعفی ـ بحر بن کعب بن تیم الله ـ زرعه بن شریک تمیمی ـ صالح بن وهب مری ـ خولی بن یزید أصبحی ـ حصین بن تمیم و غیره…
با مراجعه به حوادث کربلاء در روز عاشوراء صحت ادعای ما ثابت میشود.
گفتار یزید در هویت قاتلان:
خود یزید بن معاویه که نوک پیکان اتهام را به سوی خود میدید هرگز نگفت: این شیعیانش بودند که حسین را کشتند. در حالی که اگر چنین دروغی در آن زمان کمترین خریداری میداشت حتما در گفتن آن لحظهای درنگ نمیکرد. بلکه او مسئولیت شهادت امام حسین علیه السلام را به عهده عبید الله بن زیاد والی و فرماندار کوفه میاندازد؛ تا شاید به این وسیله بتواند قدری از بار ننگ و گناه خویش بکاهد.
ابن کثیر و ذهبی و غیر این دو نوشتهاند:
لما قتل عبیدُ الله الحسینَ وأهله بعث برؤوسهم إلى یزید، فسُرَّ بقتلهم أولاً، ثم لم یلبث حتى ندم على قتلهم، فکان یقول: وما علیَّ لو احتملتُ الأذى، وأنزلتُ الحسین معی، وحکَّمته فیما یرید، وإن کان علیَّ فی ذلک وهن، حفظاً لرسول الله صلى الله علیه وسلم ورعایه لحقه، لعن الله ابن مرجانه یعنی عبید الله فإنه أحرجه واضطره، وقد کان سأل أن یخلی سبیله أن یرجع من حیث أقبل، أو یأتینی فیضع یده فی یدی، أو یلحق بثغر من الثغور، فأبى ذلک علیه وقتله، فأبغضنی بقتله المسلمون، وزرع لی فی قلوبهم العداوه.
زمانی که عبیدُ الله بن زیاد [امام] حسین [علیه السلام] و اصحاب او را به قتل رساند و سرهای آنان را برای یزید فرستاد، ابتدا یزید از این عمل شاد و خرسند شد، اما طولی نکشید که از کشته شدن آنها نادم شده و همواره میگفت: اگر من احتمال اذیت آنان را میدادم اجازه این کار را نمیدادم، وحسین را همراه خود در این مکان فرو میآوردم و به خواست او فرمان میدادم، و حتی اگر با این کار به من توهین صورت میگرفت من این کار را برای حفظ حرمت رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم و رعایت حق او انجام میدادم، خدا لعنت کند ابن مرجانه یعنی عبید الله بن زیاد را که او حسین را به عسر و حرج و اضطرار کشانید، و از او خواست تا از همانجا که آمده بازگردد، یا به سوی من آید و با من بیعت نماید، یا به یکی از سرحدات و مرزها برود. اما حسین از این کار امتناع ورزید و در نتیجه ابن زیاد او را به قتل رسانید، و با این کارش مرا مورد بغض و کینه مسلمانان قرار داد و در دلها تخم دشمنی مرا پاشید.[۳۳]
یزید نگفت: شیعیان حسین را کشتند بلکه ابن زیاد را در شهادت آن حضرت دخیل میداند.
صف بندی در کربلاء گویای هویت قاتلان در دسته بندیهای همان زمان نیز به صرف اینکه کسی در جبهه آن حضرت حضور مییافت از شیعیان او محسوب میشد و به کسی که در صف مقابل او بود هرگز چنین تعبیری اطلاق نمیشد. به عنوان مثال زهیر بن قین که ابتدا عثمانی مذهب بود و از آن حضرت گریزان بود اما وقتی که در سپاه آن حضرت قرار گرفت او را به عنوان شیعه آن حضرت خطاب کردند.
تاریخ طبری در مورد زهیر مینویسد:
فقال له زهیر یا عزره إن الله قد زکاها وهداها فاتق الله یا عزره فإنی لک من الناصحین أنشدک الله یا عزره أن تکون ممن یعین الضلال على قتل النفوس الزکیه قال یا زهیر ما کنت عندنا من شیعه أهل هذا البیت إنما کنت عثمانیا.
زهیر به عزره گفت: ای عزره خداوند او را پاک گردانید و هدایت نمود؛ پس از خدا بترس که من از خیر خواهان توام؛ تو را به خدا قسم میدهم که مبادا از کسانی باشی که گمراهان را در کشتن جآنهای پاک یاری کنی! وی پاسخ داد: ای زهیر! ما تو را از شیعیان این خاندان نمیشناختیم (ولی امروز تو را در صف شیعیان او میبینیم) در حالی که تو عثمانی مذهب بودی!!! [۳۴]
این عبارت به خوبی نشان میدهد که به صرف حضور در یکی از دو جبهه اطلاق شیعه و یا دشمن آن حضرت صورت میپذیرفت.
سعی و تلاش عده قلیل شیعیان کوفه در یاری امام حسین علیه السلام تمامی این شواهد و مدارک جدای از قتل و کشتار هایی است که معاویه در مورد شیعیان امیر مومنان و امام حسن علیهما السلام انجام داد و بسیاری از ایشان را شهید کرده و عده بسیاری را تبعید کرد و یا به زندان انداخت؛ با این همه باز میبینیم که طبق مدارک تاریخی همان عده اندک شیعه باقی مانده در کوفه نیز خواستند به یاری امام حسین علیه السلام بیایند اما با نیروهای ابن زیاد مواجه شده و دستگیر شدند، و تنها عدهای انگشت شمار مانند زهیر و حبیب بن مظاهر توانستند از این حصار عبور کنند و در بین آن ها هم عدهای بعد از شهادت حضرت به کربلا رسیدند.
لذا با این حساب دیگر شیعه ای در کوفه باقی نمیماند که بخواهد به جنگ حسین بن علی علیهما السلام بیاید.
بیعت و دعوت از امام حسین علیه السلام دالّ بر شیعه بودن نیست. بعضی میگویند: چون اهل کوفه با امام حسین بیعت کرده بودند و آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند، پس آنها از شیعیان آن حضرت به حساب میآمدند. در حالی که باید گفت: بیعت هرگز دالّ بر شیعه بودن نمیکند، چون لازمه این سخن آن است که بگوییم: « همه صحابه و تابعین که با امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت کردند از شیعیان آن حضرت به حساب میآمدند!!» در حالی که تا کنون کسی این سخن را نگفته است؛ و بسیاری از بیعت کنندگان با آن حضرت در صف دشمنان آن حضرت در جنگها بودند.
پی نوشت ها:
[۱] . الإرشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۱۰٫
[۲] . المناوى، محمد بن عبد اللَّه، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، تحقیق احمد عبد السلام، ج: ۱ ص: ۲۶۵، دارالکتب العلمیه، چاپ اول ۱۴۱۵ق، بیروت. همچنین ر. ک. خلاصه عبقات الانوار، میر سید حامد حسین النقوى، تلخیص المیلانى، ج: ۴ ص ۲۳۷ و ۲۳۸، مؤسسه البعثه قم ۱۴۰۶٫
[۳] . الفتاوى الحدیثیه، ص۱۹۳٫ رساله ابن تیمیه: سؤال در رابطه با یزید بن معاویه ص ۱۴ و ۱۵ و ۱۷، و کتاب العواصم من القواصم از ابن العربی ص ۲۳۲ و۲۳۳ و إحیاء علوم الدین از غزالی، ج ۳، ص ۱۲۵ و الاتحاف بحب الأشراف، ص۶۷ و ۶۸ و الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص ۲۲۱ و خطط الشام، ج ۱، ص ۱۴۵ و قید الشرید، ص ۵۷ و ۵۹٫
[۴] . محاضرات فی تاریخ الأمم الإسلامیه، ج ۲، ص ۱۲۹٫
[۵] . اغالیط المؤرخین، ص ۱۲۰٫
[۶] . تراجم رجال القرنین السادس والسابع، ص ۶٫
[۷] . منهاج السنه، ابن تیمیه، ج ۴، ص ۵۴۹ به بعد.
[۸] . تاریخ الخلفاء، ص ۱۹۳، چاپ دار الفکر سال ۱۳۹۴ هـ. بیروت.
[۹] . الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۳۲۴٫
[۱۰] . بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۳۸۳ ـ مقتل العوالم، ص ۲۴۳ ـ الفتوح، ابن أعثم، ج ۳ و ج ۵، ص ۸۵٫
[۱۱] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۲، چاپ صادر. کتاب الفتوح.
[۱۲] . المنتخب، طریحی، ج ۳، ص ۳۰۴، اللیله العاشره.
[۱۳] . مقتل الحسین خوارزمی، ج ۱، ص ۱۷۸ و ۱۸۰ ـ مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۸۸ چاپ مکتبه مصطفوی ـ قم ـ إیران ـ الفتوح، ابن أعثم، ج ۵، ص ۱۰٫
[۱۴] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۱٫
[۱۵] . ألامالی، شیخ صدوق، ص ۱۳۴ و ۱۳۵ چاپ سال ۱۳۸۹ نجف أشرف عراق ـ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۱۲٫
[۱۶] . الفتوح، ابن أعثم، ج ۳، جزء ۵، ص ۱۸٫
[۱۷] . تاریخ دمشق، ج ۱۴، ص ۲۱۳ ـ و در حاشیه بغیه الطالب، ج ۶، رقم ۲۶۱۴٫تاریخ دمشق، ج ۱۴، ص ۲۱۳ ـ و در حاشیه بغیه الطالب، ج ۶، رقم ۲۶۱۴٫
[۱۸] . أعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۸۵٫
[۱۹] . شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص ۴۴ ـ النصایح الکافیه، محمد بن عقیل، ص ۷۲٫
[۲۰] . المعجم الکبیر، طبرانی، ج ۳، ص ۶۸ ـ مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۶، ص ۲۶۶٫
[۲۱] . سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص۴۹۶٫
[۲۲] . الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۳، ص۴۵۰٫
[۲۳] . لسان المیزان، ابن حجر، ج ۲، ص ۴۹۵٫
[۲۴] . شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید از علمای اهل سنت، ج ۱۲، ص ۲۸۳ ـ وسائل الشیعه (الإسلامیه) مرحوم حر عاملی از علمای شیعه، ج ۵، ص ۱۹۲، ح ۲٫
[۲۵] . الکافی، شیخ کلینی، ج ۸، ص ۵۸، ح ۲۱
[۲۶] . مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۸ ـ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۵۱ ـ اللهوف فی قتلى الطفوف، ص ۴۵٫
[۲۷] . الکامل، ابن أثیر، ج ۴، ص ۶۷٫
[۲۸] . الکامل، ابن أثیر، ج ۴، ص۶۶ ـ البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۸۳٫
[۲۹] . البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج ۸، ص ۱۸۵٫
[۳۰] . الکامل، ابن أثیر، ج ۴، ص۸۰٫
[۳۱] . الکامل، ابن أثیر، ج ۴، ص ۷۹٫
[۳۲] . البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج ۸، ص۱۹۰٫
[۳۳] . سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۱۷ ـ البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۳۵ ـ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷٫
[۳۴] . تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۱۶٫
منبع: سایت سنت