- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
عبدالکریم معروف به ابن ابى العوجا، روز دیگر به حضور امام صادق (علیه السلام) براى مناظره آمد، دید گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند، نزدیک امام آمد و خاموش نشست.
– گویا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى که بین من و شما بود بپردازى.
– آرى به همین منظور آمده ام اى پسر پیغمبر!
-از تو تعجب مى کنم که خدا را انکار مى کنى، ولى گواهى مى دهى که من پسر پیغمبر هستم و مى گویى اى پسر پیغمبر!
-عادت، مرا به گفتن این کلام، وادار مى کند.
-پس چرا خاموش هستى؟
– شکوه و جلال شما باعث مى شود که زبانم را یاراى سخن گفتن در برابر شما نیست، من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام، ولى آن شکوهى که از شما مرا مرعوب مى کند، از هیچ دانشمندى مرا مرعوب نکرده است.
– اینک که تو خاموش هستى، من در سخن را مى گشایم، آنگاه به او فرمود: آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى یا مصنوع نیستى؟.
– من ساخته شده نیستم.
– بگو بدانم، اگر ساخته شده بودى، چگونه بودى؟
– مدت طولانى سردرگریبان فرو برد و چوبى را که در کنارش بود دست به دست مى کرد، و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنین بیان کرد) دراز، پهن، گود، کوتاه، با حرکت، بى حرکت،
– همه اینها از ویژگیهاى چیز مخلوق و ساخته شده است.
اگر براى مصنوع (ساخته شده) صفتى غیر از این صفات را ندانى، بنابراین خودت نیز مصنوع هستى و باید خود را نیز مصنوع بدانى، زیرا این صفات را در وجود خودت، حادث شده مى یابى.
– از من سؤالى کردى که تاکنون کسى چنین سؤالى از من نکرده است و در آینده نیز کسى این سؤال را نمى کند.
– فرضاً بدانى که قبلاً کسى چنین پرسشى از تو نکرده، ولى از کجا مى دانى که در آینده کسى این سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با این سخنت گفتارت را نقض نمودى، زیرا تو اعتقاد دارى که همه چیزاز گذشته و حال و آینده مساوى و برابرند، بنابراین چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آینده را مى آورى.
توضیح بیشترى بدهم. اگر تو یک همیان پر از سکه طلا داشته باشى وکسى به تو بگوید در آن همیان سکه هاى طلا وجود دارد، و تو در جواب بگوئى نه، چیزى در آن نیست، او به تو بگوید: سکه طلا را تعریف کن، اگر تو اوصاف سکه طلا را ندانى، مى توانى ندانسته بگویى، سکه در میان همیان نیست.
– نه، اگر ندانم، نمى توانم بگویم نیست.
– درازا و وسعت جهان هستى، از همیان بیشتر است، اینک مى پرسم شاید در این جهان پهناور هستى مصنوعى باشد، زیرا تو ویژگیهاى مصنوع را از غیر مصنوع نمى شناسى.
وقتى که سخن به اینجا رسید، ابن ابى العوجا، درمانده و خاموش شد، بعضى از هم مسلکانش مسلمان شدند و بعضى در کفر خود باقى ماندند.
مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام) بخش سوم
روز سوم، ابن ابى العوجا تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (علیه السلام) بیاید و آغاز سخن کند و به مناظره ادامه دهد،
– نزد امام (علیه السلام) آمد و گفت: امروز مى خواهى سؤال را من مطرح کنم.
– هرچه مى خواهى بپرس.
– به چه دلیل، جهان هستى، حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است؟).
هر چیز کوچک و بزرگ را تصور کنى، اگر چیزى مانندش را به آن ضمیمه نمایى، آن چیز بزرگتر مى شود، همین است انتقال از حالت اول (کوچک بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همین است ) اگر آن چیز، قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمى آمد، زیرا هر چیزى که نابود یا متغیر شود، قابل پیدا شدن و نابودى است، بنابراین با بود شدن پس از نیستى، شکل حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیا است )، و یک چیز];ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم.
– فرض در جریان حالت کوچکى و بزرگى در گذشته و آینده همان است که شما تقریر نمودى، که حاکى از حدوث جهان هستى است، ولى اگر همه چیز، به حالت کوچکى خود باقى بمانند، در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست؟
– محور بحث ما همین جهان موجود است که در حال تغییر مى باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگرى را تصور کنیم و مورد بحث قرار دهیم، باز جهانى نابود شده و جهان دیگرى به جاى آن آمده، و این همان معنى حادث شدن است، در عین حال به فرض تو (که هر کوچکى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم، مى گوئیم فرضاً هر چیزى کوچکى به حال خود باقى باشد، در عالم فرض صحیح است که هر چیز کوچکى را به چیز کوچک دیگرى مانند آنها ضمیمه کرد، که با ضمیمه کردن آن، بزرگتر مى شود، و روا بودن چنین تصورى، که همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است، اى عبدالکریم ! در برابر این سخن، دیگر سخنى نخواهى داشت.
مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا
یک سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام) در مکه گذشت، باز سال بعد ابن ابى العوجا کنار کعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد، یکى ازشیعیان به امام عرض کرد: آیا ابن ابى العوجا مسلمان شده است؟
– قلب او نسبت به اسلام، کور است، او مسلمان نمى شود.
هنگامى که چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد، گفت : اى آقا و مولاى من.
– چرا اینجا آمده اى؟
به رسم و معمول آئین وطن، به اینجا آمده ام تا دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (که در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم.
– تو هنوزبه سرکشى و گمراهى خود باقى هستى؟
ابن ابى العوجا همین که خواست سخن بگوید، امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست، آنگاه امام عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است که ما به آن معتقد هستیم ـ چنانکه حقیقت همینّّ است ـ در این صورت ما رستگاریم نه شما، و اگر حق با شما باشد ـ چنانکه چنین نیست ـ و ما و هم شما رستگاریم، بنابراین ما در هر حال رستگاریم، ولى شما در یکى از دو صورت، در هلاکت خواهید بود، در این هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد، و به اطرافیان خود رو کرد و گفت : در قلبم احساس درد مى کنم، مرا برگردانید وقتى که او را باز گرداندند، از دنیا رفت، خدا او رانیامرزد.
منبع: کتاب صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق. محمد حسین مظفر.