- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
مقدمه:
یکى از شاخه هاى توحید، توحید درحاکمیت است قرآن مجید در ضمن آیاتى بیان مى دارد که مراد از توحید در حاکمیت چیست. ما این آیات را همراه با تفسیر آن به قلم علامه طباطبایى تقدیم مى داریم.
فعل خداى تعالى و حکمش نفس حق است، نه اینکه مطابق با حق و موافق با آن باشد.
توضیح اینکه: هر چیزى وقتى حق است که در خارج و در اعیان، ثابت و واقع بوده باشد، نه اینکه وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانى باشد، مانند خود انسان که یکى ازموجودات خارجى است، و همچنین مانند زمینى که انسان در روى آن زندگى مى کند، و گیاه و حیوانى که از آن تغذیه مى نماید، بنا بر این وقتى آمرى ما را امر به چیزى مى کند و یا قاضى به چیزى حکم مى نماید امر آمر و حکم قاضى وقتى حق مطلق است که با مصالح مطلقى که ماخوذ از سنت جارى در عالم است، موافق باشد.و وقتى حق نسبى و غیر مطلق است که اگربا نظام عام جهانى موافقت ندارد با مصالح نسبى ماخوذ از سنت جارى، نسبت به بعضى از اجزاى عالم موافق بوده باشد.
پس اگر آمرى ما را به التزام به عدالت و اجتناب از ظلم امر مى کند، این امر حق خواهد بود، براى اینکه موافق با نظام عام جهانى است، چرا که نظام عالم هم که هر چیزى را به سعادت و خیر خود هدایت مى کند بر آدمیان واجب کرده است که به طور اجتماعى زندگى نموده و اجزاى جامعه شان با هم متلائم و سازگار بوده باشد و برخى از آن مزاحم برخى دیگرنشوند، و یک گوشه جامعه گوشه دیگر را فاسد نسازد تا بدین وسیله از سعادت وجود آنچه که براى جامعه مقدر است به دست آمده و همه اجزایش بهره خود را از آن سعادت بگیرند پس مصلحت مطلق نوع انسانى هم همان سعادت در زندگى او است، و امر به عدالت و نهى از ظلم با این مصلحت مطلق موافق است، و چون موافق است حق است.بر عکس، چون امر به ظلم ونهى از عدالت، با این نظام عام موافقت ندارد باطل است.
همچنین توحید، حق است، چون انسان را به سعادت حقیقى در زندگى هدایت مى کند، و شرک باطل است چون سرانجام آدمى را به شقاوت و هلاکت و عذاب دائمى مى کشاند.همچنین زمانى حکومت بین دو نفر حق است که با حکم مشروعى که در آن مصلحت مطلق انسانى و یا مصلحت قوم خاصى و یا امت مخصوصى رعایت شده موافق باشد، صلحت حقیقى هم همانطورى که گفته شد، مصلحتى است که از سنت جارى در مطلق عالم و یا جارى در بعضى از آن، گرفته شده باشد.
با این بیان این معنا به خوبى روشن مى شود که”حق”هر چه باشد، ناگزیر الگوئى است که از نظام و سنت جارى در عالم کون برداشته شده است، و جاى تردید نیست که کون وجهان هستى با نظامى که دارد و سنن و نوامیسى که در آن جارى است، فعل خداى سبحان است، ابتدایش از او و قوامش با او و انتها و بازگشتش هم به سوى او است، پس حق هر چه باشد و مصلحت هر قسم که فرض شود، تابع فعل او و پیرو اثر او است، و به استناد به وى ثابت و موجود است، نه اینکه او در کارهایش تابع حق بوده و پیرو آثار آن باشد، زیرا که خداى تعالى به ذات خود حق است، و هر چیزى به وسیله او و از پرتو او حق شده است.
ما آدمیان هم که مى خواهیم با افعال اختیارى خود نواقص وجودیمان را تتمیم و جبران نموده حوائج زندگى خود را تامین نماییم، از آنجائى که پاره اى از افعال ما با سعادت مطلوبمان وفق داده و پاره اى دیگر مخالف با آن است، ناچاریم در کارهاى خود جانب مصلحتى را که ایمان به مصلحت بودن آن داریم، و راستى صلاح حال ما در آن است، و تلاش ما را به نتیجه مى رساند، رعایت کنیم: همین احساس ارتکازى، ما را بر آن مى دارد که نسبت به قوانین جارى و احکام عام عالم اذعان نموده، شرایع و سنن اجتماعى را معتبر و لازم الرعایه و واجب الاتباع بشماریم.زیرا مى بینیم که رعایت این احکام و شرایع، آدمى را به مصلحت انسانیت و به سعادت مطلوبش مى رساند.
این احساس نیز ما را بر آن مى دارد که اذعان کنیم به اینکه مصالح و مفاسد، جداى ازعالم ذهن و خارج، حقیقت و واقعیت داشته و براى خود ظرف تحققى دارند، و در عالم خارج، آثار موافق و مخالفى باقى مى گذارند، اگر افعال و احکام ما مطابق با مصالح واقعى باشد، خودش هم داراى مصلحت گشته و منتهى به سعادت ما مى گردد، و اگر با آن مصالح مخالفت داشته و موافق مفاسد واقعى و حقیقى باشد، ما را به ضررها و شرها سوق مى دهد.این نحو ازثبوت، ثبوتى است واقعى که به هیچ وجه قابل زوال و تغییر نیست، پس مفاسد و مصالح واقعى و همچنین صفاتى که با آندو است و آدمى را به انجام و ترک کارهائى وامى دارد، مانند حسن و قبح و همچنین احکامى که از آن صفات منبعث مى شود، مانند وجوب و حرمت، همه اینهاداراى ثبوت واقعى هستند، و فنا و بطلان در آنها راه نداشته و قابل زوال و تغییر نیستند.آرى، عقل آدمى همانطورى که به موجودات خارجى و واقعیت آنها نائل مى شود، همچنین به اینگونه امور نفس الامرى هم نائل مى گردد.
(افراط و تفریط دو گروه از مسلمین در مساله حسن و قبح و رابطه آن با تشریع)پاره اى از متکلمین چون مى دیدند که احکام و شرایع الهى به هیچ وجه از احکام وقوانینى که در جامعه هاى انسانى است، از جهت معناى حکم جدائى ندارد.و همچنین مى دیدند که افعال خداى تعالى از جهت معنا مخالف با افعال ما نیست، از این جهت ازنکته اى که ما خاطرنشان ساختیم غفلت ورزیده و حکم کردند به اینکه احکام الهى و افعالى که منسوب به خداى سبحان است، مانند افعال خود ما مطابق با مصالح واقعى و متصف به حسن است، و نیز چنین خیال کردند که مصالح واقعى در افعال خداى تعالى تاثیر داشته وبر احکام او مخصوصا از نظر اینکه واقف به حقایق امور و بصیر بر مصالح بندگان است، حکومت دارد.
و این خود از غرور فکرى و افراط در راى آنان بوده، و شما خواننده عزیز از بیانات گذشته ما به خوبى فهمیدید که اینگونه احکام و مقررات، واقعیت خارجى نداشته و تنهااحکامى اعتبارى و غیر حقیقى هستند که حوائج طبیعى و ضرورت هاى زندگى اجتماعى، انسان را مجبور نموده که آنها را معتبر بشمارد، و گرنه در خارج از ظرف اجتماع و در نفس الامر نه از آن احکام اثرى هست و نه ارزشى دارد، بلکه اثر و ارزش آن، در همان ظرف اعتبار است که انسان به وسیله آن، کارهاى نیک و بد و مفید و مضر خود را از هم تشخیص داده، صلاح و فساد و سعادت و شقاوتش را از هم تمیز مى دهد.
آرى، اینگونه افراط و تفریطها در عقائد تفویضى ها و جبرى ها که در صدر اسلام یکه تازان میدان بحث، در اطراف معارف اسلامى بودند، بسیار است، انحراف در مساله موردبحث هم از اشتباهات همین دو طایفه است، زیرا این دو طایفه در اثر تعصب هاى مذهبى به وجه عجیبى در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند، مفوضه بر این عقیده اند که مصالح ومفاسد و حسن و قبح از امور واقعى بوده و بلکه حقایقى هستند ازلى و ابدى و تغییر ناپذیر، و حتى به اینهم اکتفا نکرده گفته اند که: این امور بر همه چیز حتى بر خداى سبحان حکومت داشته و ساحت مقدس پروردگار نیز در کارهاى تکوینى و تشریعیش محکوم به این امور است، و این امور چیزهائى را بر خداى تعالى واجب و چیزهاى دیگرى را بر او حرام مى کند.آرى، معتزلى ها با این راى فاسد خود، خداى را از سلطنت مطلقه اش کنار زده و مالکیت على الاطلاقش را ابطال نمودند.
در مقابل آنان، طائفه جبرى ها این سخنان را انکار کرده و از آنطرف زیاده روى نموده و گفته اند که حسن و قبح نه تنها واقعیت ندارند، بلکه حتى از امور اعتبارى هم نیستند.و حسن در هر کارى تنها عبارت است از اینکه مورد امر قرار گیرد، همچنانکه قبح در هر کارى عبارت است از اینکه مورد نهى قرار گرفته باشد، و در عالم چیزى به نام حسن و قبح وجود ندارد، واصلا غایت و غرضى در کار عالم نیست، نه در آفرینش آن و نه در شرایع و احکام دینى آن.
بلکه آنان به این هم اکتفا نکرده و گفتند: آدمى هیچ کارى از کارهاى خود را مالک نبوده و درهیچ یک از آنها اختیارى از خود ندارد، بلکه کارهاى او هم مثل خود او مخلوق خدایند.درست عکس طائفه اولى که در مقابل این طائفه مى گفتند: به طور کلى کارهاى انسان مخلوق خود اواست، و خدا در آن هیچگونه مالکیت و اختیارى ندارد، و قدرتش به آن تعلق نمى گیرد.
این دو مذهب به طورى که ملاحظه مى کنید یکى در طرف افراط و دیگرى در طرف تفریط قرار دارند، و حقیقت امر نه به آن شورى است و نه به این بى نمکى.بلکه حقیقت مطلب این است که این امور هر چند امورى اعتبارى هستند و لیکن ریشه حقیقى دارند.
توضیح اینکه انسان و هر حیوانى که مانند انسان زندگى اجتماعى دارد هر کدام به قدرخود در مسیرى که در زندگى دارند و راهى که براى بقاى حیات و رسیدن به سعادت اتخاذکرده اند، داراى نواقصى هستند که ناچارند کارهائى را از روى اراده و شعور انجام داده و بدان وسیله نواقص خود را بر طرف سازند و حوائج اجتماعى خویش را برآورده کنند، و ناگزیرند این کارها را و هر امرى را – که اگر نباشد، سعى و کوشش شان در راه رسیدن به سعادت نتیجه نمى دهد – به اوصاف امور خارجى از قبیل حسن، قبح، وجوب، حرمت، ملکیت، حق و باطل و امثال آن وصف نمایند.حتى قانون علت و معلول را که مخصوص موجودات خارجى است درکارهاى شان جارى سازند و به دنبال آن قوانین عمومى و خصوصى براى کارهاى خود وضع نموده و یک نوع واقعیت و ثبوت که الگویش از واقعیت موجودات خارجى برداشته شده براى آن قوانین قائل بشوند، تا بدین وسیله امور زندگى اجتماعیشان بگذرد.
(شرایع و احکام الهى، معلل به جهات حسن و مزایاى مصالح است ولى نه آنچنانکه افعال و احکام بشرى چنین است) شاهد در این معنا، این است که ما خودمان همانطورى که معتقدیم به اینکه گل زیبااست به همان معنا قائلیم عدالت نیز زیبا است، و همچنانکه معتقدیم مردار زشت است قائلیم به اینکه ظلم زشت است.همانطورى که دست خود را مال خود مى دانیم همچنین فلان متاع راهم که واقعا جزئى از ما نیست، مال خود مى دانیم، همانطورى که اثر و معلول را براى علتش واجب مى دانیم(و واقعا هم واجب است)همچنین فلان عمل را واجب مى شماریم.و این معنااختصاص به انسان خاصى ندارد، بلکه در بین همه اقوام و ملل وجود دارد.چیزى که هست ازنظر اختلافى که در مقاصد اجتماعى آنان هست، مختلف مى شود.
مثلا مى بینید چیزهائى را که این قوم زیبا مى دانند قوم دیگرى آنرا زشت شمرده واحکامى را که قومى معتبر مى داند، قومى دیگر کوچکترین اعتبارى برایش قائل نیست، چیزهائى را که این معروف مى داند آن دیگرى منکرش مى شمارد، امورى که خوشایند اواست در نظر این منفور مى آید، و چه بسا ملتى چند صباحى سنتى را براى خود اتخاذ کرده و دراثر همگامى با گذشت زمان و طى کردن مراحلى از سیر اجتماعى و برخورد به احتیاجاتى نوظهور، آن سنت را رها کرده سنت دیگرى را براى خود اتخاذ مى کند.
البته این اختلافات و تغییر و تبدیل ها که گفته شد نسبت به مقاصدى است که هر کدام مخصوص یک جامعه است، و گرنه مقاصد عمومى که حتى دو نفر هم در آن اختلاف راى ندارند، از قبیل اصل لزوم تشکیل جامعه و یا لزوم عدالت و حرمت ظلم و امثال آن، قابل تغییرنمى باشد، و هیچ جامعه اى در اصل آن(نه در جزئیات)اختلاف ندارند.
آنچه تاکنون گفته شد نسبت به انسان و حیوانات شبیه به انسان بود، و خداوند هم ازآنجائى که دین خود را در قالب سنن عمومى و اجتماعى بشر ریخته است، از این جهت درمعارف حقیقى خود، همان سبکى را که خود ما در سنن اجتماعى خود رعایت مى کنیم مراعات کرده است، مثلا همانطورى که ما تفکر در زندگى خود را لازم شمرده و پذیرفتن سنن زندگى را لازم مى دانیم، خداى تعالى هم تفکر در معارف دینیش و پذیرفتن آن را بر ما واجب فرموده، و به همین ملاحظه خود را پروردگار و معبود، و ما را بنده و مربوب خود شمرده است، و به ما خاطرنشان ساخته که براى او دینى است مرکب از عقایدى اصولى و قوانینى عملى که عمل به آنها واجب و موجب ثواب و تخلف از آن حرام و مورث عقاب است، و صلاح حال ما وسرانجام نیکمان و به نتیجه رسیدن کوشش هاى ما در این است که آن عقاید و احکام را مانندآراى اجتماعى خود پیروى نموده و محترم بشماریم.
آرى، در دین خدا عقایدى است که باید بدان معتقد بود، و وظائف عملى و قوانینى درعبادات و معاملات و سیاسات وجود دارد که باید بدان عمل نمود، همچنان که هر جامعه اى به قوانین خود اعتقاد داشته و به آن عمل مى کند.
همین معنا است که ما را وادار به بحث در اطراف معارف اعتقادى و عملى دین نموده و به ما اجازه مى دهد که معارف دینى و آراى عقلى و احکام عملى آنرا عینا به چیزى مستندکنیم که معارف اجتماعى خود را بدان مستند مى سازیم و آن مساله وجود مصلحت و نبود مفسده است.
اینجاست که حکم مى کنیم به اینکه خداى سبحان هم براى بندگان خود وظائف وتکالیفى تعیین نمى کند مگر اینکه در آن مصلحتى باشد که دنیا و آخرت آنان را اصلاح نماید.
و خلاصه، خداى سبحان جز به امر حسن و پسندیده دستور نداده، و جز از امرى که قبیح وموجب فساد دنیا و دین بندگان است نهى نکرده.و کارى را انجام نمى دهد مگر اینکه عقل نیزهمان را مى پسندد، و چیزى را ترک نمى کند، مگر اینکه عقل هم ترک آنرا سزاوار مى داند.
این بود آنچه که عقل ما آن را درک مى کند، و لیکن با این حال خداى تعالى ما را به دو حقیقت دیگر تذکر داده است:
(عقول بشرى از درک تمام حقائق عاجز است)اول اینکه: این عقل است که از معارف اعتقادى و عملى دین ما این مقدار را درک مى کند، و گرنه حقیقت امر از این مقدارها بالاتر و باز هم بالاتر است، براى اینکه آنچه را که مااز معارف دین درک مى کنیم، حقایقى است که از مواد آراى اجتماعى گرفته شده و درحقیقت الگویش از آن آراء برداشته شده است، و عقل قاصر است از اینکه پا فراتر گذاشته وقرآنى را که از آسمان نازل شده و مشتمل بر حقایقى آسمانى است، آن طور که هست درک نماید.
و در این باره فرموده است: “انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم” (۱).و در مثالهائى که زده است فرموده: “انزل من السماء ماء
فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیه اومتاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل”( ۲) رسول خدا نیز فرموده است: ما گروه پیغمبران ماموریم که با مردم به قدر عقلشان تکلم کنیم.و امثال این آیات و روایات بسیاراست.
و شاید همین عبارات، جبرى مذهبان را به انکار حسن و مصلحت وادار ساخته است، غافل از اینکه معناى اینگونه عبارات، نفى حسن و مصلحت از افعال خدا و اثبات قبح و مفسده آن و یا – العیاذ بالله – ساقط کردن افعال خدا را از اعتبار عقلائى و آنرا به منزله افعال کودکان قرار دادن نیست.همچنانکه اگر کسى بگوید: عقل چشم ندارد، معنایش اثبات کورى براى عقل یا آن را به کلى از ادراک ساقط ساختن نیست، بلکه معنایش منزه دانستن آن است ازنقص و احتیاج به داشتن عضو.
(جهات حسن و مصلحت نسبت به احکام و افعال ما حاکمیت دارند ولى خداوند محکوم به این جهات نیست)دوم اینکه: گر چه افعال خداى تعالى و شرایع و احکامش معلل به جهات حسن ومزایاى مصالح است، و وظائف عبودیت را به داشتن آن جهات تعلیل مى کند، همانطورى که احکام و اعمال عقلائى همین طور است، و لیکن بین شرایع و احکام او و احکام عقلائى ما این فرق هست که جهات مزبور نسبت به ما حاکمیت داشته و در اراده و اختیار ما مؤثر است و ما ازجهت اینکه عقلا هستیم وقتى فعلى را داراى حسن و مصلحت بدون مزاحم مى یابیم وادار به انجام آن شده و وقتى حکمى را واجد این اوصاف مى یابیم بدون تردید قانونیت آن را امضانموده و آنرا در جامعه خود اجرا مى کنیم.
و این جهات غیر از معانیى که ما آنرا از سنت تکوین و وجود خارجى مستقل از ما و ازذهنمان اقتباس کرده ایم چیز دیگرى نیست، و اگر اعمال حسنه را اختیار مى کنیم براى این است که در مسیر خود دچار گمراهى و بى هدفى نشده و اعمالمان منطبق با سنت تکوین بوده که روى آب نافع(قرآن)را پوشانیده به تابشى از خورشید خشک شده و از بین مى رود، و آب باقى مى ماند)
و(همچنین)بر روى طلا و نقره و هر فلز دیگرى که به منظور ساختن زیور و سایر حوائج زندگى در آتش آب مى کنید کفى قرار مى گیرد(که باز آن کف از میان رفته و آنچه براى مردم نافع است باقى مى ماند)اینچنین خداوند حق و باطل را به هم مى زند و به هم مى آمیزد.سوره رعد آیه ۱۷ باشد و مانند موجودات خارجى در مسیر حقیقت قرار بگیرد.به عبارت دیگر، این جهات ومصالح معانیى هستند که از اعیان خارجى انتزاع شده و متفرع بر آنها هستند، و اعمال و احکام مجعوله ما متفرع بر این جهات و محکوم آن و متاثر از آنند.به خلاف افعال و احکام خداى تعالى که خودش وجود خارجى است، همان وجودى است که ما از آن حسن و مصلحت را انتزاع کرده و افعال خود را متفرع بر آن مى نمائیم، با این حال چگونه ممکن است که افعال و احکام اومتفرع بر جهات مزبور و محکوم آن و متاثر از آن باشد – دقت بفرمائید – .
با این بیان این معنا روشن شد که جهات حسن و مصلحت و امثال آن، با اینکه درافعال خداى تعالى و احکامش و در افعال ما و احکام عقلائیمان موجود است در عین حال نسبت به افعال و احکام ما مؤثر و حاکم و به عبارت دیگر داعى و علت غائى است، و نسبت به افعال و احکام خداى تعالى حکومت و تاثیر نداشته بلکه لازم لا ینفک آن و یا به عبارت دیگرفوائدى عمومى است که مترتب بر آن مى شود.آرى ما از جهت اینکه از عقلا هستیم هر کار و هرحکمى که مى کنیم براى این مى کنیم که ناقصیم، و بدان وسیله خیر و سعادتى را که فاقدیم، تحصیل مى نمائیم، و اما خداى تعالى هر کارى و هر حکمى که مى کند براى این نیست که چیزى را که تاکنون نداشته کسب نماید، بلکه براى این است که او خدا است، و اگرمى گوئیم کارهاى خداى تعالى هم مانند کارهاى ما داراى جهات حسن و مصلحت است، این فرق هم هست که افعال ما مورد بازخواست خداى تعالى و معلل به نتایج و مصالح است ولى افعال او مورد بازخواست کسى واقع نشده و معلل به غایت و نتیجه اى که خدا بعد از نداشتن داراى آن شود، نیست، بلکه هر کارى که مى کند، خود آن کار و آثار و لوازمش همه براى اومکشوف است – در این نکته دقت بیشترى کنید – .
آیات کریمه قرآن هم این فرق را تایید نموده و در باره اینکه خداوند محکوم این جهات نیست، مى فرماید:
“لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون” (۳) و نیز مى فرماید: “له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحکم” (۴) و نیز مى فرماید: “و یفعل الله ما یشاء” (۵) و نیز مى فرماید:
“والله یحکم لا معقب لحکمه” (۶) و اگر کارهاى خداى تعالى هم مانند کارهاى عقلائى ما بود، صحیح نبود که بفرماید: “لا معقب لحکمه”براى اینکه در این صورت براى حکمش دنبال کننده اى مى بود، و کسى بود که رعایت مصلحت را در کارها و در حکم، بر او واجب کند.و نیز صحیح نبود بفرماید:
“یفعل ما یشاء”زیرا که در این صورت دیگر نمى توانست هر چه مى خواهد بکند، بلکه تنها کارى را مى توانست انجام دهد که داراى مصلحت باشد.
و در باره اینکه کارها و احکامش همه بر طبق مصلحت است مى فرماید: “قل ان الله لا یامر بالفحشاء” (۷) و نیز مى فرماید:
“یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم” (۸) و همچنین آیات دیگرى که احکام خداى را به وجوهى از حسن و مصلحت تعلیل مى کند.
پى نوشت:
(۱)-به درستى که، آنرا قرآنى عربى قرار دادیم، باشد که شما تعقل کنید، همین قرآن در لوح محفوظنزد ما بلند مرتبه و متقن و محکم است(فهم شما به آن دسترسى نداشته و در آن نفوذ نمى کند).سوره زخرف آیه ۴
(۲)-خداوند آب(قرآن و دین)را از آسمان نازل مى کند، پس هر آبگیرى(هر قلبى)به قدر ظرفیت خود آب گرفته و سرازیر مى شود، و سیل کفى(باطل)پر طمطراق به دوش مى کشد(لیکن آن کف(باطل)
(۳)-خداوند در آنچه مى کند بازخواست نمى شود، بلکه آنان مورد سؤال و بازخواست قرار خواهندگرفت.سوره انبیاء آیه ۲۳.
(۴)-ستایش در دنیا و آخرت و حکومت بر هر چیز مخصوص او است.سوره قصص آیه ۷۰.
(۵)-و خدا هر چه بخواهد مى کند.سوره ابراهیم آیه ۲۷.
(۶)-خدا حکم مى کند و کسى نیست که دنبال کننده حکم او باشد.سوره رعد آیه ۴۱.
(۷)-بگو به درستى که خداوند به کار زشت امر نمى کند.سوره اعراف آیه ۲۸.
(۸)-اى کسانى که ایمان آورده اید دعوت خدا و رسول را به دینى که مایه زندگى شما است، بپذیرید.سوره انفال آیه ۲۴.
منبع: تفسیر المیزان جلد ۷، سید محمد حسین طباطبایى