- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
از امورى که دانستن آن قبل از شروع در تفصیل اخلاق و معالجات آنها لازم است، آن است که بدانى بسیار اتفاق مى افتد که از بعضى مردمان صفات و افعالى چند به ظهور مى آید که در ظاهر نیک است و صاحب آنها از ارباب اخلاق حسنه متصور مى شود و حال آنکه چنین نیست.پس باید فرق میان فضایل صفات و آنچه شبیه به آنهاست و حقیقتا از فضایل نیست دانسته شود، تا بر غافل مشتبه نشود و بر گمراهى نیفتد و هر کسى عیوب نفس خود را بشناسد تا فریب نخورد، و خود را صاحب اخلاق جمیله نشمرد و از تحصیل معالى [۱] اخلاق باز نماند.
صفت «حکمت» که یکی از فضایل است و عبارت است از علم به حقایق موجودات به نحوى که هستند، و لازمه آن علم الیقین و اطمینان نفس و ثبات خاطر است، با محض فرا گرفتن بعضى از مسائل به عنوان تقلید اشتباه نشود؛ زیرا علمی که از این طریق به دست می آید موجب وثوق و اطمینان نفس نبوده پس نمی تواند حکمت باشد و صاحب آن را حکیم نمى نامند، به دلیل اینکه حقیقت حکمت، از اعتقاد جازم و تصدیق قطعى منفک نمى شود و یقین چنین شخصى مانند طفلى است که خود را شبیه به مردان کند، و سخنان ایشان را گوید. یا مثل حیوانى است که بعضى سخنان آدمى را آموخته باشد و حکایت کند، یا بعضى افعال انسان را تعلیم گرفته باشد و به جا آورد.
امّا «عفت» که عبارت است از قوه شهویه در فرمان و اطاعت عقل و همه تصرفات آن موافق و مطابق امر و نهى قوه عاقله بوده باشد و آنچه متضمن مصلحت معاش و معاد باشد بر آن اقدام نماید و هر چه موجب مفسده باشد از آن دورى کند و کناره جوید و هرگز مقتضاى صوابدید عقل را مخالفت نکند و باعث بر این، فرمانبردارى و اطاعت هم نباشد، مگر کمال نفس و بزرگى ذات او، یا تحصیل سعادت دنیا و آخرت. و غرض او فریب مردم یا محافظت آبروى خود نباشد، و ترس «شحنه» و سلطان او را بر این نداشته باشد.
بسیارى از کسان اند که ترک دنیا را هم به جهت دنیا نموده اند، و بعضى لذات دنیویه را برای رسیدن به لذّات بالاتر نموده اند. پس چنین اشخاص، صاحب فضیلت عفت نیستند. همچنین اند آن کسانى که از راه اضطرار و الجاء، یا به سبب بى آلتى، و بى قوتى، یا به جهت اینکه از بسیارى از آنها متنفر شده اند، یا به جهت تشویش حدوث بعضى مرضها و ناخوشیها، یا از بیم اطلاع مردمان و خوف ملامت ایشان ترک لذت مى کنند. پس چنین کسان را نیز عفیف نتوان گفت. و بسیارى از اشخاص هستند که بعضى لذات را ترک مى کنند و از آنها پیروی نمى کنند به جهت آنکه آنها را نفهمیده اند، و به لذت آنها نرسیده اند. همچنان که در میان بسیارى از بادیه نشینان و اهالى کوهستان مشاهده مى شود، و این نیز صفت عفت نیست. بلکه صاحب عفت کسى است که: با وجود صحت قوى و قوّت آنها، و دانستن کیفیات لذات و مهیا بودن اسباب و آلات، و عدم تشویش از آفات و مرض، و بى آنکه مانعى از خارج بوده باشد، در استیفاى لذات دنیویه پا از جاده اطاعت شرع و عقل بیرون نگذارند.
امّا صفت «شجاعت» که عبارت است از اینکه قوه غضبیه، منقاد و مطیع عقل باشد، تا آنچه را که عقل امر به اقدام آن نماید اقدام کند، و آنچه را نهى کند از آن حذر نماید. داعى و باعث در این صفت، باید غیر از تحصیل کمال و سعادت نباشد. پس کسى که خود را در امور هولناک اندازد، و بى باک و تنها بر لشکر سهمناک تازد، و پروا از زدن و خوردن و کشته شدن و بى دست و پاگشتن نکند به جهت تحصیل جاه و مال، یا به شوق وصال معشوقه صاحب جمال، یا از خوف امیر و سردار و بیم پادشاه ذو الاقتدار، یا به جهت مفاخرت بر امثال و اقران، یا مشهور شدن در میان مردمان، چنین شخصى را شجاع نتوان گفت، و او را از ملکه شجاعت نصیبى نباشد، بلکه منشأ صدور این امور از او، یا شهوت است یا جبن.
پس هر که بیشتر خود را به جهت یکى از این امور به مهالک مى اندازد او جبان تر و حریص تر، و از فضیلت شجاعت دورتر است. و همچنین اند کسانى که از راه تعصب طایفه و خویشان و قبیله و نزدیکان، داخل در امور مهلکه مى شوند.
و بسا باشد که کسى بسیار در مهالک داخل شده، و در آن غلبه کرده تا اینکه بیم و ترس او زایل شده، و بنابر عادت احتراز نمى کند و همیشه خود را غالب مى داند، چنین شخصى نیز شجاع نیست، بلکه طبیعت او به جهت عادت بجز غلبه را در نظر ندارد، و تصور مغلوبیت را نمى نماید. و از این قبیل است: حمله حیوانات درنده و رو آوردن ایشان به یکدیگر یا به غیر جنس خود از انسان یا حیوان بدون عجز و بیم، و روشن است که ایشان را قوه عاقله نیست تا غضب در فرمانشان باشد، و حملات ایشان از ملکه شجاعت باشد، بلکه طبیعت ایشان بر این «مجبول»[۲] است.
و بالجمله شجاع واقعى کسى است که افعال او به مقتضاى عقل باشد و به اشاره عقل صادر شود، و باعث دنیوى در آن نباشد. بسا باشد که عقل در بعضى مواضع حکم به حذر مى کند، پس فرار از آن، منافاتى با شجاعت ندارد، و از این جهت است که گفته اند: نترسیدن از صاعقه هاى قویه و زلزله هاى شدیده نشانه جنون است نه شجاعت، و بى سبب رو آوردن به جانوران درنده یا سباع گزنده،[۳] نیست مگر از حماقت.
و باید دانست که: در نزد شجاع حقیقى محافظت ننگ و نام، بالاتر از زندگى چند روزه ایام است، و چنین کسى مرگ و هلاکت را بر خود پسندد و رسوائى و عار را بر خود روا ندارد.
آرى! مردان، ساغر بلا و مصیبت را لا أبالی وار مى نوشند، و جامع عار و بدنامى را نمى پوشند، فضیحت اهل و حرم را دیدن، و از شرف و بزرگى نیندیشیدن به جهت دو روزه حیات، از مردانگى نیست، بلکه در پاس زندگانى بى ثبات از سر ناموس و آبرو گذشتن دیوانگى است. شجاعان نامدار مردن با نام نیک را مردانگى مى دانند، و «ابطال»[۴] روزگار ذکر جمیل را حیات ابد مى شمارند. و از این جهت بود که شیر مردان میدان دین و حفظ شریعت، از خنجر تیز و شمشیر خون ریز روى نگردانیدند، و به این سبب بود که یکه تازان معرکه مذهب و آئین در حمایت ملت و گرز گران و تیغ برّان را بر فرق خود پسندیدند.
بلى، کسى که بقاى نام نیک را در صفحه روزگار، و پاداش اعمال را در دار قرار، و سر آمدن عمر ناپایدار دانست، البته باقى را بر فانى اختیار مى کند، پس در حمایت دین و شریعت سینه خود را سپر مى کند، و از تیغ ملامت ابناى روزگار حذر نمى کند، و مى داند که به آئین مردان شیر دل در راه دین در خون تپیدن، و به سعادت ابد رسیدن، از دو روزى ذلیل و خوار در دنیا ماندن و عاقبت مردن، و از مرتبه شهادت دور ماندن، بسى بهتر و بالاتر است. و از این جهت شیر بیشه شجاعت، و شاه سریر ولایت، به اصحاب خود فرمودند که:
«ایها النّاس انّکم ان لم تقتلوا تموتوا و الّذى نفس ابن ابى طالب بیده لالف ضربه بالسّیف على الرّأس أهون من میته على الفراش» یعنى: «اى مردمان! به درستى که شما اگر کشته نشوید خواهید مرد، قسم به خدائى که جان پسر ابو طالب در دست اوست، که هزار ضربت شمشیر بر سر، آسانتر و گواراتر است از اینکه آدمى در بسترش بمیرد».[۵] بارى، هر عملى که از صاحب مرتبه شجاعت سر مى زند، در هر وقتى که بوده باشد موافق طریقه عقل و مناسب وقت است، نه او را از کشیدن بار مصائب و فتن، «کلالى»[۶] و ضعفى، و نه از چشیدن زهر «نوائب»[۷] و محن، المى و ملالى است. نه در دلش از حوادث زمان اضطرابى و حیرتى، و نه در خاطرش از آفات جهان تشویش و دهشتى است. آنچه بر دیگران گران است، در پیش او سهل و آسان است و آنچه بر مردمان سخت و دشوار است، در نزد او نرم و هموار است. اگر غضب کند از فرمان عقل بیرون نمى رود و اگر انتقام کشد پا از جاده شرع بیرون نمى نهد.
اما ملکه «عدالت»که عبارت است از انقیاد و اطاعت قوه عملیه از براى قوه عاقله، به نوعى که هیچ عملى از آدمى سر نزند مگر به فرموده عقل. و این در وقتى حاصل مى شود که ملکه در نفس آدمى به هم رسد که جمیع افعال بر نهج اعتدال از او صادر شود، بى آنکه او را در آن غرضى یا مطلب دنیوى باشد.
پس کسى که عدالت را بر خود ببندد، و به مشقت خود را عادل وانمود نماید، و از راه ریا اعمال خود را شبیه به اعمال عدول کند، و مطلب او تسخیر دلهاى مردمان، یا تحصیل مال ایشان، یا رسیدن به منصب و جاه، و یا تقرب به وزیر و شاه باشد، عادل نباشد.
همچنین است حال در جمیع صفات فاضله، که در تحت این چهار صفت مندرج اند به تفصیلى که مذکور خواهد شد. مثلا «سخاوت»، عبارت است از: ملکه بخشش و عطاى اموال بر مستحقین بدون قصد و غرضى. پس بذل مال به جهت تحصیل مالى بیشتر از آن، یا به سبب دفع ضررى از خود یا به قصد حصول مناصب دنیه، یا وصول به لذات حیوانیه، یا به جهت شهرت و نام و مفاخرت بر انام، سخاوت نیست. همچنین بخشش به غیر اهل استحقاق، و اسراف در انفاق را سخاوت نگویند. کسى که مسرف باشد جاهل است به رتبه مال و نمى داند که به وسیله مال، محافظت اهل و عیال، و تحصیل مرتبه کمال میسر مى شود، و ثروت را دخل بسیار است در ترویج احکام شریعت، و نشر فضایل و حکمت. و از این جهت است که در صحیفه سلیمانیه وارد است که:
«ان الحکمه مع الثروه یقظان و مع الفقر نائم» یعنى: «علم و حکمت با مال و ثروت حکم کسى را دارد که بیدار باشد، و با فقر و تهى دستى در خواب است».
و بسا باشد که سبب و منشأ اسراف، جهل به اشکال تحصیل مال حلال است. اغلب کسانى که بدون زحمت تحصیل، به مالى رسیده اند، از میراث یا مثل آن چنین اند؛ زیرا که زحمت تحصیل حلال را ندیده اند و ندانسته اند که راه مداخل حلال و مشاغل طیبه بسیار کم است و بزرگان را از ارتکاب هر شغلى مشکل است. از این جهت است که نصیب آزادگان از دنیا در نهایت قلّت است و ایشان همیشه از بخت خود در شکایت اند، به خلاف دیگران که چون در تحصیل مال بى پروایند، نه در فکر حلال و حرام اند، و نه تشویشى از عذاب و وبال دارند، از هر جا که رسد بگیرند و به هر جا که رسد صرف کنند. بعضى از حکما گفته اند که: «تحصیل مال مثل این است که سنگ را به قلّه کوه بالابرى، و خرج آن مثل این است که از آنجا رها کنى».
پی نوشت:
[۱] . معالى جمع« معلاه» به معناى شرف و رفعت است.
[۲] آفریده شده.
[۳] ظاهرا باید« جانوران گزنده، یا سباع درنده» باشد.
[۴] جمع« بطل»، یعنى قهرمانان.
[۵] ارشاد شیخ مفید، ط بیروت، ص ۱۲۷٫( با اندک تفاوتى).
[۶] خستگى، ماندگى.
[۷] جمع نائبه یعنى حادثه، پیش آمد.
برگرفته توسط حمید رفیعی از: نراقى، احمد بن محمدمهدى، معراج السعاده، ص۵۶-۵۹، هجرت – ایران – قم، چاپ: ۶، ۱۳۷۸ ش.