- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 30 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
قیام سرخ سید الشهداء (علیه السلام) سرچشمه خیرات و برکات فراوانى در طول تاریخ براى بشریت و به ویژه مسلمانان و شیعیان بوده است. این برکات پس از این نیز ادامه خواهد داشت. قیامى که بزرگ ترین مانع، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است. ظلم ستیزى حسین بن على (علیه السلام) امرى نیست که بتوان آن را انکار کرد یا مخفى نگاه داشت. آنچه بیش از همه باعث شده فرمانروایان ستمگر همواره از پى گیرى و سرمشق گیرى مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همین ظلم ستیزى مى باشد که پیام اصلى حرکت اصلاح طلبى حسین (علیه السلام) بوده است.
در این میان، آشنایى با قیام امام حسین (علیه السلام) و شناخت هر چه بیشتر ابعاد آن، ما را در بهره گیرى بیشتر و بهتر از آن حرکت نورانى یارى مى نماید و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر مى سازد. جاى بسى شکر و سپاس است که در این موضوع، تاکنون آثار کوچک و بزرگ فراوانى از نویسندگان و اندیشمندان بر جاى مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامى زوایا و جوانب قیام عاشورا همچنان ادامه دارد; و صد البته این مسئله، هنوز بررسى و مداقه بیشترى را مى طلبد; چرا که نیاز امروز جوامع بشرى به آشنایى با تفکر سیدالشهدا (علیه السلام) و راهى که او براى آن از همه چیز خود گذشت بیش از هر زمان دیگرى احساس مى شود.
از راه هاى شناخت بهتر حرکت اصلاحى امام حسین (علیه السلام) بررسى مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندى، مصلحان و ظلم ستیزان را یارى مى کند تا در حرکت هاى اصلاحى و ظلم ستیزانه خود، درس بهترى از قیام سیدالشهداء (علیه السلام) بگیرند و البته از این ره گذر، پاسخ برخى شبهات نیز روشن خواهد شد. بررسى دقیق وقایعى که از زمان مرگ معاویه رخ داد و نیز دقت در چگونگى عملکرد حسین (علیه السلام) و سخنان آن حضرت و زمینه سازی هایى که براى برپایى حرکتى اصلاح طلبانه و بدعت زدایانه انجام داد، ما را به این نتیجه رهنمون مى سازد که قیام امام حسین (علیه السلام) را مى توان به سه مرحله تقسیم کرد: ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید ـ ارشاد عمومى ـ قیام مسلحانه.
الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید در این بخش در پى آن هستیم تا به سه پرسش پاسخ دهیم: پرسش نخست: چرا یزید برخلاف پدرش معاویه بر بیعت امام حسین (علیه السلام) پافشارى مى کرد؟ معاویه به صلح امام حسن (علیه السلام) راضى شد; اما فرزندش یزید تنها به بیعت از سوى امام حسین (علیه السلام) رضایت مى داد و امام را در میان انتخاب دو راه یعنى «بیعت» و یا «مرگ» مخیر گذاشته در نامه اش به ولید بن عتبه والى مدینه چنین آورده بود: «اذا اتاک کتابى هذا فأحضر الحسین بن على و عبداللّه بن الزبیر فخذهما بالبیعه فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الىّ برؤوسهما.»[۱]
«هنگامى که نامه ام به دستت رسید حسین بن على و عبداللّه بن زبیر را حاضر کن و از آن دو بیعت بگیر، پس اگر از بیعت نمودن خوددارى کردند گردنهاى آنان را بزن و سرهایشان را براى من بفرست.» به نظر مى رسد توجه به جایگاه اجتماعى امام حسن (علیه السلام) در برابر معاویه و جایگاه اجتماعى سید الشهدا (علیه السلام) در برابر یزید، پاسخ این پرسش را به مقدار بسیارى روشن مى سازد. پس از شهادت امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مردم با امام حسن ـ(علیه السلام) بیعت کردند[۲]
و آن حضرت، به عنوان خلیفه مسلمین، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامى، از حجاز و یمن گرفته تا عراق، تحت امر امام مجتبى (علیه السلام) درآمدند و تنها شام و مصر بود که در زمان امام على (علیه السلام) نیز از تحت حاکمیت آن حضرت خارج شده و در اختیار معاویه و عمرو بن عاص درآمده بود. همین امر باعث بروز جنگ طولانى صفین و درگیرى شدید میان لشکریان امام على (علیه السلام) و معاویه شده بود.
معاویه در مقابل امیرالمؤمنین (علیه السلام) از موضع ضعیف ترى برخوردار بود; زیرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامى، خلیفه مسلمانان شناخته شده بود، در حالى که معاویه، والى متمرد و سرکش به شمار مى رفت. پس از شهادت على (علیه السلام) و به خلافت رسیدن امام حسن (علیه السلام) باز هم همان وضعیت باقى ماند; یعنى معاویه هنوز در تمامى بلاد، حتى در شام، به عنوان یکى از والیان خلیفه و دولت مرکزى که مقر آن در کوفه بود شناخته مى شد و هیچ کس او را خلیفه قلمداد نمى کرد; اما شامیان بر اثر تبلیغات انحرافى معاویه، چون او را صاحب حق مى دانستند، در برابر حکومت مرکزى، از او حمایت مى کردند.
براى یک فرماندار یاغى که خلیفه مسلمین را در مقابل خود مى دید، چیزى که بیش از همه اهمیت داشت، استحکام بخشیدن به مقر حکومتى خویش و نگهدارى منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خلیفه و خلع نمودن او از مقامش از اولویت هاى بعدى به شمار مى رفت که پرداختن به آن، تنها در صورت احساس توانمندى و فراهم آمدن شرایط ممکن بود. در چنین شرایطى وادار کردن خلیفه به کناره گرفتن از قدرت و تسلیم حکومت و امارت به او، حتى به نام صلح، بزرگ ترین فتح و پیروزى به شمار مى رفت، و معاویه اگر مى توانست امام حسن مجتبى (علیه السلام) را به پذیرش صلح و کناره گیرى از قدرت وادار نماید، به بزرگ ترین پیروزى و بالاترین افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراین در آغاز راه، درخواست بیعت از رقیبى که از هر نظر، از جایگاه برترى برخوردار بود، نه تنها هیچ فایده اى به دنبال نداشت، بلکه امام (علیه السلام) و پیروانش را در نابود کردن مخالفان مصمم تر مى ساخت;[۳] اما به تسلیم واداشتن او و صلح کردن با او، خود برترین نتیجه اى بود که مى توان در این مبارزه به آن اندیشید و رقیب را در صورت احساس ضعف به تفکر واداشت.
از این رو پس از آنکه سپاه پیشتاز امام حسن مجتبى (علیه السلام) به فرماندهى عبیدالله بن عباس در منطقه «مسکن»، یعنى نقطه تلاقى دو لشکرِ متخاصم مستقر شد، معاویه دست به کار شد و شایعه صلح امام حسن (علیه السلام) با خود را در میان آنان رواج داد، و نیز در میان لشکریان پشتیبان شایعه کرد که قیس بن سعد، یعنى فرمانده سپاه پیش تازِ امام، با معاویه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونریزى و برادرکشى منصرف شده است.[۴]
با این توضیحات، به خوبى مى توان تفاوت موقعیت امام حسین (علیه السلام) با برادر بزرگوارش امام مجتبى (علیه السلام) و نیز تفاوت شرایط معاویه با شرایط یزید را درک کرد; زیرا برخلاف معاویه که در زمان امام على (علیه السلام) و نیز قبل از کناره گیرى امام حسن (علیه السلام) از جایگاه متزلزلى برخوردار بود و هیچ کس او را به عنوان خلیفه رسمى مسلمانان نمى شناخت، یزید عملاً بر مسند خلافت نشست و اختیارات و لوازم آن را در اختیار داشت و والیان و حاکمان تمام بلاد را عزل و نصب مى کرد.
همچنین نیروهاى نظامى در همه ولایات تحت امر او بوده و در یک کلام تمام لوازم حکومت بر جامعه را در اختیار داشته، مردم نیز در قلمرو اسلامى او را به عنوان خلیفه مسلمین ـ هر چند خلیفه اى جائر و غاصب ـ مى شناختند. چنین تفاوتى در حسنین ـ علیهما السلام ـ نیز وجود داشت; زیرا امام حسن (علیه السلام) رسماً خلیفه مسلمانان بود و تمام اختیارات و لوازم یک خلیفه را نیز دارا بود; در مقابل، امام حسین (علیه السلام) تنها به عنوان یک شهروند مطرح بوده و هیچ مسئولیت اجرایى بر عهده نداشت.
حسین (علیه السلام) از نفوذ فوق العاده اى در میان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بیش از هر شخص دیگرى احترام گذاشته مى شد; اما یزید او را تنها شهروندى که از قدرت نظامى بالفعل برخوردار نیست مى دانست و مردم نیز توان مقابله با حکومت یزید را در امام حسین (علیه السلام) مشاهده نمى کردند; حکومتى که پایه هایش در مدت بیست سال امارت معاویه بر شامیان و بیست سال حکومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامى به خوبى پابرجا و مستحکم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت مى توان حدس زد که چرا براى یزید، گرفتن بیعت از امام حسین (علیه السلام) بسیار مهم به شمار مى رفت و او در برابر امام کوتاه نمى آمد; بدیهى است که براى او صلح با سیدالشهداء (علیه السلام) اصلاً تصور نمى پذیرفت. براى یزید صلح با کسى که از قدرت نظامى برخوردار نبود و هیچ یک از شهرها و ولایات را در تصرف خود نداشت بى معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوى او که عنوان خلیفه مسلمانان را با خود یدک مى کشید و در اوج غرور و تکبر به سر مى برد، امرى محال به نظر مى رسید.
از این رو یزید تنها به سه مسئله مى توانست بیندیشد: «بیعت امام»، «خویشتن دارى و صبر در مقابل بیعت نکردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شدید با امام». اما گزینه نخست از سوى سیدالشهدا (علیه السلام) امکان پذیر نبود; زیرا آن حضرت، هم به سبب شخصیت خود و هم به دلیل خطر بزرگى که با خلافت یزید، متوجه احکام اسلام و سنت پیامبر شده بود، هرگز زیر بار بیعت با او نمى رفت. این مسئله را نیز بارها اعلام کرده بود و علل آن به تفصیل در همین مقاله خواهد آمد. امام حسین (علیه السلام) خلافت یزید را هرگز به رسمیت نمى شناخت و از این رو بیعت با یزید تحقق خارجى نمى یافت.
اما یزید نیز نمى توانست از کنار بیعت نکردن حسین (علیه السلام) به راحتى بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود; زیرا او در آغاز حکومت خود، یعنى در یکى از بحرانى ترین زمانهاى دوران حکومت خویش به سر مى برد; هنوز تمامى بلاد سرسپردگى و تبعیت خود را نسبت به او اعلام نکرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بویژه از ناحیه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراین مسامحه با حسین (علیه السلام) تبعات خطرناکى براى حکومت نوپاى او به بار مى آورد که مى توان برخى از آنها را حدس زد: ۱ـ مسامحه و مدارا با حسین (علیه السلام) از سوى یزید، در حقیقت به معناى پذیرش فضیلت و برترى امام و عدم صلاحیت خود براى تصدى منصب خلافت به شمار مى رفت.
۲ـ با پذیرفتن عدم بیعت آن حضرت، بقیه مخالفان نیز به بیعت نکردن با او به طمع مى افتادند و در نتیجه یزید خود، زمینه بروز آشوب و قیام را در تمامى بلاد فراهم مى آورد. ۳ـ یزید با مدارا و مسامحه در برابر به رسمیت نشناختن خلافتش از سوى حسین بن على (علیه السلام) در واقع خود را تحقیر کرده و بى کفایتى خود را به اثبات مى رساند; زیرا همان گونه که گذشت امام حسین (علیه السلام) بالفعل هیچ قدرتى در اختیار نداشت و براى حکومت یزید بیش از یک شهروند نبود; پس عدم توانایى خلیفه مسلمین در وادار کردن یک شهروند به تمکین در مقابل حکومت مرکزى از نظر عوام، بى لیاقتى و بى کفایتى او را به اثبات مى رساند.
همچنین او به خوبى مى دانست که مخالفت امام با او تنها به عدم بیعت خلاصه نمى شد و باید منتظر عواقب بعدى آن نیز مى بود; عواقبى همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشیر اهل حجاز و عراق، آن گونه که پدرش معاویه تجربه کرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود. بنابراین تنها گزینه سوم، یعنى مقابله با آن حضرت باقى مى ماند که باید به گونه اى محقق مى شد. البته خامى، خیره سرى و غرور بیش از حد یزید و عُمّالش ـ بویژه عبیداللّه بن زیاد ـ باعث شد که شدیدترین، خَشِن ترین و وحشیانه ترین نوع مقابله با خاندان پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ را برگزینند و براى مقابله با حضرت از همه درنده خویى و وحشى گرى خود استفاده نمایند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن (علیه السلام) براى معاویه پیروزى غرورانگیزى به شمار مى رفت.[۵] اما تنها چیزى که مى توانست غرور یزید را حفظ کرده مانع از تحقیر او شود و دولت او را از مواجه شدن با قیامها و مخالفت هاى جدى در امان دارد، بیعت گرفتن از مردم، بویژه مخالفان و حسین بن على (علیه السلام) بود. پرسش دوم: چرا امام حسین (علیه السلام) به بیعت با یزید راضى نشد؟ آیا وضعیت او از امام مجتبى (علیه السلام) در جامعه بهتر بود و از موقعیت اجتماعى بهتر و قدرت نظامى بالاترى برخوردار بود؟! و آیا مردم در زمان او نسبت به خاندان پیامبر ارادت بیشترى از خود نشان مى دادند؟ یا اینکه وضعیت جامعه مسلمانان و احکام شریعت محمدى در آن زمان به قدرى اسف بار بود که دیگر سکوت و بردبارى ـ حتى به قیمت ریخته شدن خون برترین انسانها و به اسارت رفتن شریف ترین خاندانها ـ به مصلحت نبود.
در پاسخ به این پرسشها باید به این نکته توجه کرد که امام مجتبى و سیدالشهداء (علیهماالسلام) حکومت معاویه را بالاترین مصیبت و فتنه براى مسلمانان مى دانستند; زیرا وضعیت اسف بار شیعیان در زمان معاویه و نیز پایمال شدن حقوق مسلمانان و بى توجهى به احکام شریعت محمدى ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعت ها، وضعیت جامعه را به قدرى دردناک کرده بود که قیام براى اصلاح جامعه و علیه بانیان و مسببان آن را لازم و ضرورى مى نمود[۶]
و تنها وجود موانعى چند، باعث شده بود که ایشان در زمان معاویه سکوت اختیار کرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمایند; اما با روى کار آمدن یزید، در واقع دیگر چیزى از اسلام باقى نمى ماند تا سکوت و صبر و تحمل سیدالشهداء (علیه السلام) توجیه پذیر باشد. یزید جوانى بود عیاش، شراب خوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایى نداشت[۷] و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعى نیز نمى کوشید.
با این اوصاف، جانشینى پیامبر و در دست گرفتن رهبرى جامعه اسلامى توسط او، براى هیچ مسلمان دردمندى، به ویژه حسین (علیه السلام) تحمل پذیر نبود. از این رو از کلام امام (علیه السلام) مى توان به دو عامل مهم براى بیعت نکردن آن حضرت با یزید دست یافت: ۱ـ تفاوت اساسى و بى شمار شخصیت امام حسین (علیه السلام) با یزید همان گونه که گذشت، شخصیت شیطانى یزید که نه تنها از اسلام، بلکه از انسانیت بویى نبرده بود با شخصیتى چون حسین (علیه السلام) فرزند على (علیه السلام) و فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و نوه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ و چراغ هدایت بشر و حجت خدا بر روى زمین، مقایسه پذیر نبود.
از این رو امام حسین (علیه السلام) در اولین اظهار نظر خود در خانه ولید، این مسئله را پیش کشید و این گونه بیان فرمود: «ایها الامیر انّا اهل بیت النبوّه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه بنافتح اللّه و بناختم و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق و مثلى لا یباع مثله.»[۸] «اى امیر، ما خاندان پیامبر و معدن رسالتیم، خاندان ماست که محل نزول فرشتگان الهى و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز کرد و با خاندان ما به پیش برد و حال آنکه یزید مردى زشت کردار، شراب خوار، قاتل انسان بى گناه و آشکار کننده و تظاهر کننده به فسق است.
بنابراین کسى مانند من با کسى مانند او بیعت نخواهد کرد.» یا در پاسخ به عبداللّه بن زبیر مى فرماید: «انظر یا ابابکر انّى ابایع لیزید و یزید رجل فاسق معلن الفسق یشرب الخمر و یلعب بالکلاب و الفهود و یبغض بقیه آل الرسول؟! لا واللّه لا یکون ذلک ابداً.»[۹] «اى ابوبکر، ببین آیا من با یزید بیعت کنم در حالى که او مردى زشت کردار است، به فسق و فجور تظاهر مى کند، شراب مى خورد و با سگها و میمون ها بازى مى کند و نسبت به بازماندگان خاندان پیامبر بغض مىورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنین اتفاقى نخواهد افتاد.» و نیز در پاسخ مروان که از آن حضرت مى خواست با یزید بیعت کند، فرمود: «ویلک یا مروان! الیک عنّى فانّک رجس و انا اهل بیت الطّهاره الذین انزل اللّه عز و جلّ على نبیّه محمد ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.»[۱۰]
«واى بر تو اى مروان! همانا تو پلیدى و ما خاندان پاکى هستیم; کسانى که خداوند متعال بر پیامبرش محمد ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است که رجس و پلیدى را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.» بنابراین امام با پیش کشیدن مسئله شخصیت و جایگاه رفیع معنوى و خانوادگى خود و مقایسه آن با شخصیت فرومایه یزید، مسئله بیعت با او را به کلى منتفى دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشنى بیان فرمود.
خطر یزید براى اسلام انحراف هاى فراوانى در طول بیش از ۲۰ سال حکومت معاویه در جامعه رخ داده بود; قاعدتاً باید خلیفه بعدى درصدد اصلاح آن امور بر مى آمد; اما در چنین وضعیتى فردى بر مسند خلافت مى نشیند که نه تنها اصلاحگر نیست، بلکه از فاسدترین مردمان بوده، آشکارا مرتکب انواع جنایات و محرمات مى شود و از حرمت شکنى و پایمال کردن حریم شریعت و سنت ابایى ندارد.
در چنین فضایى چه امیدى به حکومت اسلامى و آینده آن مى توان داشت؟! آیا آینده اى تاریک و وحشتناک در انتظار مسلمانان و دین اسلام نبود؟! آیا اگر حسین بن على (علیه السلام) صبر مى کرد و سر به زیر مى انداخت، ممکن بود که بتوان در آینده به برقرارى احکام اسلام در جامعه اسلامى امیدوار بود؟! سیدالشهداء (علیه السلام) در پاسخ به مروان که از آن حضرت، بیعت با یزید را مطالبه مى نمود، این پرسش ها را با یک جمله پاسخ گفته و فرموده است: «انّا للّه و انّا الیه راجعون و على الاسلام والسلام اذ قد بلیت الأمّه براع مثل یزید.»[۱۱] «همه از خداییم و به سوى او باز خواهیم گشت و باید با اسلام وداع کنیم زیرا امت به حاکمى مانند یزید مبتلا شده است.»
امام (علیه السلام) با کلمه استرجاع، اوج مصیبت وارده بر اسلام و مسلمین را بیان داشته، سپس مى فرماید: و على الاسلام و السلام. این جمله به معنى آن است که اگر یزید، پیشواى مسلمانان شود، باید با اسلام وداع کرد; زیرا دیگر اثرى از آن باقى نخواهد ماند. پس اگر مسلمانى احساس خطر کند، باید براى نجات دین که چراغ هدایت و راهنماى بشر است، بپا خیزد و از تعلل و سستى دست بردارد. البته امام حسین (علیه السلام) چون امام و پیشواى راستین مسلمانان و نگهبان شریعت محمدى است، از هر انسان دیگرى براى این امر، یعنى مخالفت با خلیفه بى کفایتى چون یزید و محافظت از احکام و شریعت اسلام مقدم تر است; آن حضرت خود تصریح مى فرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیىء و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله و اَنا اَحق من غیر.»[۱۲]
«آگاه باشید که این گروه پیروى از شیطان را برگزیدند و از فرمانبردارى خدا سر برتافتند، فساد را آشکار کرده، حدود الهى را تعطیل نمودند. فیىء را (که مختص به رسول خدا و خاندان او بود) به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند و من از غیر خودم سزاوارتر (به ولایت و سرپرستى امت) هستم.» از این رو امام حسین (علیه السلام) براى محافظت از دین پیامبر خاتم و زدودن هرگونه انحراف و بدعت و نیز براى نجات و رهایى امت از نادانى و جهالت در مبارزه با سردمدار جبهه باطل پیش قدم شد و با جملات و ارشادات فراوان خود، تلاش نمود تا مسلمانان خفته را از خواب غفلت بیدار کند و در این راه با خود همراه سازد.
پرسش سوم: آیا امام حسین (علیه السلام) تا هنگام شهادت از بیعت با یزید خوددارى نمود یا اینکه در روزهاى آخر بیعت را پذیرفت; اما لشکریان عبیدالله بن زیاد از او نپذیرفتند؟ با بیان دو عامل مهم از عوامل بیعت نکردن امام با یزید، مى توان به خوبى به پاسخ این پرسش دست یافت; زیرا با گذشت چند ماه از آغاز قیام، نه شخصیت سیدالشهداء (علیه السلام) تغییرى کرد و نه یزید انسان دیگرى شده بود. همچنین نه امام حسین (علیه السلام) دست از تلاش براى رسیدن به اهداف مقدسى که در نظر داشت کشیده بود و نه یزید از عناد و دشمنى با دین خدا و اولیاى او دست برداشته بود.
پس در واقع حسین (علیه السلام) به همان دو دلیل نمى توانست حتى تا هنگام مرگ سرخش بیعت را پذیرا باشد. البته با توجه به برخى از جملات امام که در اواخر حرکت اصلاح طلبانه خویش بیان داشته نیز مى توان به این نکته رسید. از جمله آنها، سخن آن حضرت با اصحاب و یاران خود در منزل ثعلبیه است که پس از خبر شهادت مسلم و عبداللّه بن یقطر ایراد فرمود: «ایّها الناس … و قد خذلتنا شیعتنا و قُتِل مسلم و هانى و قیس بن مسهر و عبداللّه بن یقطر، فمن اراد منکم الانصراف فلینصرف.»[۱۳]
«اى مردم آگاه باشید، همانا پیروان و شیعیان ما، ما را خوار کردند و مُسلِم، هانى و قیس بن مسهّر و عبدالله بن یقطر به شهادت رسیدند، پس هر کس از همراهى ما پشیمان شده مى تواند بازگردد.» اجازه ترخیص اصحاب از سوى امام و این عبارت که هر کس قصد بازگشت دارد بازگردد به این معناست که اگر شما مى خواهید برگردید، اما بدانید که ما باز نمى گردیم و تا پایان ادامه خواهیم داد. این بدان معناست که حسین (علیه السلام) هرگز زیر بار بیعت با یزید نخواهد رفت. بنابراین اگر امام حسین (علیه السلام) تصمیم داشت در صورت احساس خطر، بیعت نماید، لزومى نداشت تا لشکریان خود را مرخص نموده، از آنان بخواهد که در صورت تمایل بروند.
نیز در یکى از جملات امام به فردى که آن حضرت را از رفتن به کوفه برحذر مى داشت، این گونه آمده است: «فان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللّه على نعمائه … و ان حال القضاء دون الرّجاء فلم یتعدّ من کان الحقّ نیّته و التقوى سریرته.»[۱۴] «اگر قضاى الهى براساس آنچه ما دوست داریم محقق شود او را به خاطر نعمتهایش سپاس مى گوئیم، و اگر برخلاف آنچه ما امیدواریم رُخ دهد، آن کسى که نیتش پیروى از حق بوده و پرهیزکارى و تقوا را پیشه خود ساخته است تجاوزکار نخواهد بود.» این جمله نیز به خوبى گویاى آن است که امام حرکت خود را ادامه مى دهد و هرگز تسلیم نمى شود و بیعت نمى کند، حال یا در این حرکت پیروز مى شود یا شکست مى خورد که در هر حالت، یکى از دو نیکویى را درک کرده و چون نیتش جانبدارى از حق و حقیقت است، هیچ گاه تجاوزکار نخواهد بود.
امام نمى گوید اکنون به حرکت خود ادامه مى دهیم و هر جا دیدیم که بن بست است تسلیم مى شویم و بیعت مى کنیم; بلکه از تداوم حرکت ـ حتى تا زمانى که به آنچه امیدوارند (پیروزى) نائل نشوند ـ سخن مى گوید. سرانجام در آخرین لحظات عمر شریفش باز هم با صلابت تمام مى فرماید: «الا انّ الدّعى ابن الدعى قد ترکنى بین السّله و الذلّه و هیهات ذلک منى هیهات منا الذلّه.»[۱۵] «آگاه باشید که این حرامزاده فرزند حرامزاده (عبیدالله) مرا بین انتخاب خوارى و ذلت یا کشته شدن مخیّر گذاشته است ـ غافل از آنکه نمى داند ـ هرگز ذلت و خوارى را بر نخواهم گزید; زیرا خوارى و ذلت از خاندان رسالت به دور است.»
بدیهى است که ذلت در اینجا، تسلیم شدن به عبیداللّه بن زیاد و پذیرش بیعت با یزید بود که امام هرگز زیر بار آن نرفت. ب ـ ارشاد عمومى پس از برداشتن نخستین گام، یعنى پرهیز از بیعت با یزید، نوبت به گام بعدى، یعنى ارشاد امت مسلمان مى رسید: ارشاد نسبت به وضعیت نگران کننده و بحرانى جامعه اسلامى، و پایمال شدن احکام و حدود الهى و سنت پیامبر و نیز خطرهاى ناشى از به خلافت رسیدن یزید که جامعه اسلامى را تهدید مى کرد.
به همین منظور، حسین بن على (علیه السلام) از همان آغاز که اعلام کرد با یزید بیعت نخواهد کرد، حرکت ارشادى خود را نیز آغاز نمود و در هر فرصتى که پیش مى آمد، اطرافیان خود و مردم را نسبت به مصیبت هاى وارد شده بر پیکره دین اسلام و جامعه اسلامى آگاه مى ساخت و با کنایه و صراحت از آنان دعوت مى کرد تا او را یارى کرده، براى محافظت از کیان اسلام علیه یزید قیام کنند و براى بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلى خود، یعنى خاندان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ همدل و هم پیمان شوند.
از این رو در نخستین اقدام خود، وصیت نامه اى نوشت و به برادرش محمد حنفیه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهى از منکر که نقش ارشادى و هدایت جامعه را دارد، اشاره نمود. «… انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فى أمّه جدّى ارید اَن آمُر بالمعروف و انهى عن المنکر.»[۱۶] «… همانا خروج کردم زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهى از منکر را قصد نمودم.» سیدالشهداء (علیه السلام) در پاسخ به نامه هاى کوفیان و براى ارشاد بیشتر آنها چنین آورد: «فقوموا مع ابن عمّى و بایعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمرى لیس الإمام العامل بالکتاب و العادل بالقسط کالّذى یحکم بغیر الحقّ و لا یهدى و لا یهتدى.»[۱۷]
«پس با پسرعمویم به پا خیزید و با او بیعت کنید و یارى اش نمایید و او را تنها و خفیف نگردانید. به خدا سوگند امامى که به کتاب خدا عمل مى کند و به عدل و داد حکم مى نماید هرگز مانند کسى نیست که به غیر حق حکم کرده، نه خود هدایت شده و نه امت را هدایت و راهنمایى تواند کرد.» این جمله کنایه از آن است که کسى که امروز در مسند خلافت است، عادل نیست و به عدل و داد رفتار نمى کند. او نه خودش هدایت شده، نه توانایى هدایت جامعه را دارد. نیز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت: «و انا اَدعوکم الى کتاب اللّه و سنّه نبیه ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ فان السّنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت و ان تسمعوا قولى و تطیعوا امرى أهدکم الى سبیل الرشاد.»[۱۸]
«من شما را به سوى کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا مى خوانم، ـ به راستى که در این زمان ـ سنت رسول خدا از بین رفته و بدعت جاى آن را گرفته است. بنابراین اگر سخنانم را شنوا باشید و فرمانم را اطاعت کنید شما را به سوى راه رشد و سعادت هدایت و راهنمایى مى کنم.» امام در نامه اى دیگر خطاب به کوفیان نوشت: «فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ قد قال فى حیاته: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناکِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنه رسول اللّه یعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً على اللّه اَنْ یدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعه الشیطان و تولّوا عن طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیىء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّى احق بهذا الامر لقرابتى من رسول اللّه ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ .»[۱۹]
«شما مى دانید که پیامبر خدا در زمان حیات خود فرمود: هر کس سلطان بدکارى را ببیند که حرام خدا را حلال مى کند، عهد خدا را مى شکند، مخالف سنت رسول خدا عمل کرده به گناه و دشمنى در میان آنان رفتار مى کند، آن گاه با گفتار و کردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخیزد خداوند او را نیز به همان جایى داخل مى سازد که آن سلطان ستمگر را داخل مى سازد ـ یعنى جهنم ـ و شما آگاهید که این قوم ـ بنى امیه ـ پیروى از شیطان را برگزیدند و از اطاعت خدا روى برتافتند، فساد و تباهى را آشکار و حدود الهى را تعطیل نمودند و فیىء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنکه من به این امر ـ سرپرستى و حکومت بر مردم و جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ سزاوارترم; به دلیل جایگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ .»
این ارشادها و هدایت ها و افشاگری ها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعى تغییر کرد و به جاى آنکه همچون روزهاى قبل، مفاسد حکومت یزید را متذکر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفى کند و اصل و نسب خود را به یاد کوفیان آورد تا شاید آنان را از تصمیم خطرناکى که گرفته اند منصرف سازد. از این رو با مظلومیت تمام، به لشکریان عمر بن سعد فرمود: «اما بعد فانسبونى فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الى انفسکم و عاتبوها فانظروها هل یحلّ لکم قتلى و انتهاک حرمتى؟ ألَسْتُ ابن بنت نبیّکم و ابن وصیّه و ابن عمه و اول المؤمنین باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اولیس حمزه سیّدا الشهداء عمّ ابی؟ أو لیس جعفر الشهید الطیّار ذو الجناحین عمّى؟ أوَلم یبلّغکم قول مستفیض فیکم انّ رسول اللّه ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ قال لی و لأخی: هذان سیدا شباب اهل الجنّه؟»[۲۰]
«اما بعد، مرا در مقابل دیدگان خود تصور کنید و سپس بنگرید که من چه کسى هستم. پس به خویشتن خویش بازگردید و آن را مورد عتاب قرار دهید، پس ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم بر شما حلال است؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند وصى او و پسر عمویش و اولین مؤمن به خدا و تصدیق کننده پیامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهدا عموى پدرم نیست؟ آیا جعفر، شهیدى که در بهشت با دو بال پرواز مى کند عموى من نیست؟ آیا آن روایت مستفیض به شما نرسیده است که پیامبر خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: این دو آقاى جوانان بهشتند؟» امام حسین (علیه السلام) تا آخرین لحظات عمر خویش دست از ارشاد و هدایت مردم و امر به معروف و نهى از منکر آنان بر نداشت، و ما نیز شهادت مى دهیم که «انّه قد اقام الصّلوه و اتى الزکوه و أمر بالمعروف و نهى عن المنکر.»
ج ـ قیام مسلحانه سومین و آخرین قدم در حرکت اصلاح طلبانه سید الشهداء (علیه السلام) قیام مسلحانه علیه حکومت جائر و فاسد عصر خویش بود. آن حضرت براى قیام خود اهدافى چون بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلى خود، یعنى خاندان پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ نجات و رهایى دین از انحرافات و بدعت ها و نجات امت از ظلم و جور خاندان اموى[۲۱] را دنبال مى کرد، هر چند مى دانست در این راه به شهادت مى رسد و در کوتاه مدت به اهداف خود نائل نمى گردد. تحقق دو مرحله نخست قیام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است;
یعنى تکلیفى بوده که حتى در صورت تنهایى نیز متوجه امام (علیه السلام) مى شده و حمایت کسى را نیاز نداشته است. از این رو حسین (علیه السلام) خود به تنهایى از عهده آن بر مى آمد; یعنى امام هم خود به تنهایى مى توانست از بیعت با یزید امتناع کند، اگرچه تمام امت با او بیعت کرده باشند و هم مى توانست به امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد و هدایت امت مبادرت ورزد، هر چند احدى او را در این کار پشتیبانى ننماید.
مى دانیم که امام در انجام دادن این دو وظیفه که وظیفه هر مسلمان دیگرى نیز هست هرگز کوتاهى نکرد و آنچه در توان داشت براى انجام دادن آن به کار گرفت; اما مرحله سوم کارى نبود که به تنهایى بتوان آن را انجام داد یا با گروه اندکى آن را به پایان رساند; زیرا براى خلع کردن حاکم ظالم و فاسق، و تشکیل حکومتى براساس کتاب و سنت باید مردم خود حرکت کنند و از امام بخواهند تا تحت رهبرى او در این امر پیروز شوند یا دست کم دعوت امام را لبیک گفته به حمایت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.
حسین (علیه السلام) از هر دو مورد بهره گرفت; یعنى همزمان با امر به معروف و نهى از منکر و نیز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت مى کرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حکومت فرزندان ابوسفیان یارى نمایند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان کوفه براى در اختیار گرفتن رهبرى آنان و مبارزه با یزید استقبال نمود. اهل حجاز، و بصره را به حمایت و یارى طلبید و از آنان در هر فرصتى مى خواست تا یارى اش کنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مکه، بلکه در ملاقاتهاى خصوصى و عمومى از مردم مى خواست که دست از یارى اش برندارند، و براى مردم بصره نیز نامه نوشت و از آنان دعوت کرد تا براى قیام علیه یزید مهیا شده به یارى او بشتابند.
کوفیان نیز در نامه هاى گونه گون و فراوان خود، بارها بیزارى خود را از یزید اعلام کرده، از آن حضرت خواستند تا به کوفه رفته، هدایت جامعه اسلامى را بر عهده گیرد تا آنجا که نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طریق نامه با امام بیعت کردند و حمایت خود را اعلام داشتند.[۲۲] از این رو، امام که از مدینه تنها براى نجات جان خویش از مکر دشمنان به سوى مکه حرکت کرده بود; اما حرکتش از مکه به کوفه علتى دیگر داشت.
حرکت سیدالشهداء (علیه السلام) از مکه به سوى کوفه سرآغاز حرکتى مسلحانه بر ضد حکومت یزید به شمار مى رفت، و تا زمانى که لشکر حُر راه را بر امام نبسته و بىوفایى و عهد شکنى کوفیان آشکار نشده بود، آن حرکت ادامه داشت. پیشروى براى انجام دادن تکلیف آیا امام (علیه السلام) با سخت شدن شرایط و پشت کردن کوفیان به سعادت دنیا و آخرتشان و نقض پیمان، دست از مبارزه کشید؟ اگر دست کشید، تا کدام مرحله عقب نشینى نمود؟! شاید از آنچه تاکنون گذشت، بتوان حدس زد که امام تا چه میزان از مبارزه با یزید عقب نشینى نمود; زیرا همان گونه که بیان شد، براساس احکام شرع مقدس، هر مسلمانى مکلف است براى اینکه در گناه و عقاب ستمگری هاى ائمه کفر شریک نباشد و وبالش دامنگیر او نشود; در قلب خود از اعمال آنان بیزار باشد و در صورت امکان، آن بیزارى را اعلام نماید و در عمل نیز با آن به مبارزه برخیزد.
سید الشهداء (علیه السلام) در عصر خویش، به سبب سنگینى مصیبتى که بر اسلام و مسلمین با به خلافت رسیدن فاسقى چون یزید وارد آمده بود، سکوت را به هیچ وجه جایز ندید و علاوه بر بیعت نکردن با او، در ارشاد امت مسلمان و نهى از منکر و امر به معروف، سعى فراوانى از خود نمایان ساخت و تا هنگامى که به شهادت رسید، هرگز حاضر نشد تا از دو مرحله نخست مبارزه دست برداشته یا عقب بنشیند.
اما درباره طراحى و اجراى قیام مسلحانه، مسئله به گونه اى دیگر بود; یعنى امام حسین (علیه السلام) آنگاه که از دعوت مردم آگاه شد و تمام اقدامات معقول و منطقى را براى کسب اطمینان از صداقت دعوت کنندگان به عمل آورد، قدم در آن راه گذاشت و تا زمانى که لشکر حُر راه را بر حضرتش مسدود ساخت و یقین حاصل شد که مردم کوفه بیعت شکسته و عهد و پیمان خود را زیر پا نهاده اند، دست از حرکت خود برنداشت.
امام حسین (علیه السلام) به عنوان یک مسلمان واقعى از حکومت فاسد یزید برائت جست و مردم را از پذیرش حکومت او برحذر داشت و چون بیش از هر فرد دیگرى نسبت به ارشاد و هدایت مسلمانان احساس تکلیف مى کرد، در انجام دادن آن قدم پیش نهاد و تلاش فراوان نمود; اما لبیک گویى به دعوت امام و حمایت از آن حضرت وظیفه مردم به شمار مى رفت. از این رو آنگاه که به آن حضرت لبیک گفتند حرکت نمود و آنگاه که دست از حمایت امام برداشتند و بیعت خود را شکستند امام نیز از حرکت خود در مرحله سوم بازایستاد; زیرا دیگر تکلیفى متوجه آن حضرت نبود.
امام على (علیه السلام) نیز آنگاه که مردم از فرمانهایش سرپیچیدند و در محافظت از عزت و اقتدار خود در مقابل معاویه و گردن کشیهایش اهمال کردند، تنها به موعظه آنها بسنده کرد و خود را در وادار کردن مردم به انتخاب راه درست مکلف ندانست. آن حضرت در یکى از جملاتش خطاب به مردم فرمود: «همانا دیروز امیر شما بودم و امروز فرمانبردار شمایم: دیروز من شما را نهى مى کردم و امروز از سوى شما نهى مى شوم، و مى بینم که شما ماندن را و زندگى در دنیا را دوست دارید و بر من نیست که شما را وادار کنم به چیزى ـ جنگ با دشمن ـ که خوش نمى دارید.»[۲۳]
از این رو حسین (علیه السلام) نیز آن هنگام که لشکر حُرّ راه امام را سد کرد تا روز عاشورا بارها نسبت به بازگشت از آن مسیرى که آمده بود یا حتى رفتن به جایى دور افتاده اظهار تمایل کرد. موارد زیر نمونه هایى از آن را نشان مى دهد: ۱ـ به هنگام نماز ظهر خطاب به لشکر حُر: «... و ان لم تفعلوا و کنتم لمقدمى کارهین و لقدومی علیکم باغضین انصرفت منکم الى المکان الذى جئت منه الیکم.»[۲۴] «… پس اگر حمایتم نمى کنید و آمدنم به کوفه را خوش نمى دارید و نسبت به ورودم بر شما بغض مى ورزید از آمدن به سوى شما منصرف مى شوم و به آن مکانى که از آنجا آمده ام باز مى گردم.» ۲ـ پس از نماز عصر، در سخنانى خطاب به لشکر حُر: «و ان أنتم کرهتمونا وجهلتم حقنا و کان رأیکم غیر ما أتتنى کتبکم و قدمت به على رسلکم انصرفت عنکم.»[۲۵]
«اگر حضور ما بر شما ناخوشایند است و نسبت به حق ما آگاه نیستید و رأى شما غیر از آن چیزى است که در نامه هاى خود برایم ارسال داشته اید باز مى گردم.» ۳ـ در پاسخ به نمایند عمر بن سعد که براى کسب اطلاع از علت حرکت امام به سوى کوفه به خدمت امام رسیده بود: «و امّا اذ کرهتمونى فانا انصرف عنکم.»[۲۶] «اما اگر مرا خوش نمى دارید از آمدن به سوى شما منصرف مى شوم.»
۴ـ پس از پایان ملاقات خصوصى و محرمانه امام با عمر بن سعد، نامه اى از سوى عمر بن سعد براى عبیداللّه بن زیاد ارسال شد که در آن نامه چنین آمده بود: «امّا بعد فانّ اللّه قد اطفأ النائره و جمع الکلمه و اصلح امر الأمّه هذا حین قد اعطانى ان یرجع الى المکان الذى منه أتى اَو ان نسیّره الى اىّ ثغر من ثغور المسلمین شئنا.»[۲۷] «اما بعد، همانا خداوند آتش فتنه را خاموش کرد و وحدت کلمه را ایجاد ساخت و امر امت را اصلاح نمود و این زمانى آشکار شد که ـ حسین ـ از من خواست که به سوى آن مکانى که از آنجا آمده است بازگردد یا ما او را به سوى هر یک از مرزهاى مسلمانان که بخواهیم تبعید کنیم.»
۵ـ خطاب به کوفیان پیمان شکن که شمشیر به روى او کشیده بودند در روز عاشورا فرمود: «ایّها الناس اذ کرهتمونى فدعونی انصرف الى مأمنى من الأرض.»[۲۸] «اى مردم! اگر دعوت شما از من از روى اکراه بوده است به سوى محل اَمن خویش باز مى گردم.» بنابراین امام (علیه السلام) دست کم در پنج موضع هم خطاب به فرماندهان و هم خطاب به لشکریان دشمن اعلام کرده که حاضر است به طور مسالمت آمیز بازگردد و از هرگونه جنگ و مبارزه مسلحانه با حکومت وقت صرف نظر نماید.
این در حالى است که در هیچ یک از موارد سخن امام نکته اى حاکى از بیعت با یزید یا دست برداشتن از امر به معروف و نهى از منکر و افشاگرى اوضاع نابسامان اجتماعى و مفاسدى که منشأ آن حاکمان اموى و فرزندان ابوسفیان بودند، وجود ندارد; زیرا همان گونه که گذشت حسین (علیه السلام) بارها اعلام کرده بود که هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد. نتیجه آنکه سیدالشهداء (علیه السلام) تنها حاضر شد از حرکت خود به کوفه که براى تدارک قیام مسلحانه بود دست بردارد، آن هم به دلیل آنکه مردم کوفه بیعت شکستند و امام را تنها گذاردند.
اما چرا امام (علیه السلام) آنگاه که در منزل ثعلبیه خبر شهادت مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر را شنید و لشکریان خود را از ادامه راه مرخص نمود، خود نیز بازنگشت در حالى که در همان سخنرانى از پیمان شکنى کوفیان خبر مى دهد؟ چرا حسین (علیه السلام) به رغم آگاهى از نقض بیعت کوفیان به راه خود ادامه داد تا لشکر حُر راه را بر او بست و امکان بازگشت را نیز از امام گرفت، در حالى که امام در همان منزل مى توانست بدون هیچ مانعى بازگردد و به مکان دیگرى برود؟ از این پرسش، چند پاسخ مى توان ارائه داد: ۱ـ امام از پیمان شکنى کوفیان آگاه بود; اما این احتمال وجود داشت که به محض ورود به کوفه و مواجه شدن کوفیان با ابا عبداللّه الحسین (علیه السلام) دوباره بر سر عهد و پیمان خود مصمم شوند و از عهدشکنى خود شرمنده گردند.
۲ـ این احتمال وجود داشت که کوفه بر اثر فشار عبیداللّه بن زیاد منفعل شده و عبیدالله بن زیاد از این فرصت براى کشتن مسلم و عبداللّه بن یقطر و هانى و قیس استفاده کرده باشد; اما با این حال آنان منتظر باشند تا امام وارد شود و به یکباره بر ضد ابن زیاد شورش کنند و به یارى امام بشتابند. ۳ـ امام به کوفیان وعده داده بود که به کوفه رَود. از این رو تا آنجا که ممکن است به وعده خود وفا مى کند، مگر آنکه راه را بر او سد کنند، آن گونه که لشکر حُر سَد کرد. بنابراین اگرچه امام در منزل ثعلبیه از عهدشکنى کوفیان آگاه شده بود، چون هنوز اختیار داشت به حرکتش ادامه دهد، از رفتن به سوى کوفه و وفاى به عهد دست برنداشت.
۴ـ احتمال بسیار ضعیفى وجود داشت که تمام اخبار مربوط به شهادت مسلم ساختگى باشد، تا از این طریق امام را از رفتن به کوفه منصرف سازند. بنابراین حتى در منزل ثعلبیه پس از آنکه امام به لشکریان خود فرمود هر کس که به دنبال امرى غیر از کشته شدن است، مى تواند بازگردد، چنین احتمالى ـ هر چند خیلى ضعیف ـ وجود داشت. ۵ـ در صورت صحت خبر، سه نفر از نمایندگان و فرستادگان امام به دست عمال حکومتى به شهادت رسیده بودند و امام (علیه السلام) نمى توانست از کنار آن به راحتى بگذرد و مسیر بازگشت را پى گیرد. طبیعى است که امام داخل شدن به کوفه و مجازات قاتلان آنها را دنبال کند.
در صورت بازگشت، پاسخ بازماندگان شهدا که به دستور آن حضرت وارد کوفه شده بودند و نیز پاسخ آیندگان در طول تاریخ دشوار مى بود. ۶ـ از آنجا که امام هرگز قصد بیعت با یزید را نداشت و نیز هرگز از دعوت مردم به پیروى از خود و مخالفت با یزید فاسق دست بر نمى داشت، مى دانست که به زودى به شهادت مى رسد و به هر مکان دیگرى که برود از دشمنى یزیدیان در امان نخواهد بود. حال که چاره اى جز شهادت نیست، پس چرا از رفتن به کوفه منصرف شود؟ در حالى که براى رفتن به کوفه دو حجت قوى علاوه بر تلاش براى افشاگرى حکومت فاسد یزید در اختیار داشت که نخستین آن دعوت کوفیان و دیگرى قصاص قاتلان مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر و قیس بن مسهر بود.
انتخاب راه سرخ در پایان پس از عبور از منزل شراف که طى آن، لشکر حر راه را بر امام بست، حرکت امام براى برپایى قیام مسلحانه بر ضد حکومت یزید به پایان رسید. این مسئله با اظهار تمایل حسین بن على (علیه السلام) به بازگشت از مسیرى که آمده بود، قابل درک است. اما از این مرحله به بعد، حرکتى جدید با تدبیر آن حضرت پى ریزى شد; حرکتى که براى دفاع و محافظت از کرامت، عزت و شرافت انسانى بود. تا آن زمان حسین (علیه السلام) با دعوت کوفیان در راستاى انجام تکلیف شرعى خود نسبت به مبارزه عملى با حاکمى فاسق و ستمگر، عازم کوفه شده بود; اما پس از ملاقات با لشکر حُرّ، دیگر تکلیفى متوجه امام نبود.
از این رو آمادگى خود را نسبت به بازگشت از همان مسیرى که آمده بود یا حتى به منطقه اى دور افتاده از حدود و مرزهاى قلمرو اسلامى اعلام نمود; اما حرّ مى خواست امام را دستگیر کند و به نزد عبیداللّه ببرد و این، چیزى بود که امام از پذیرش آن سرباز زد. حُر به امام عرض کرد: «ارید أن أنطلق بک الى عبیداللّه بن زیاد»; «مى خواهم تو را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.» و امام در پاسخ او فرمود: «اذن و اللّه لا اتّبعک.»; «در این صورت به خدا سوگند که از تو تبعیت نمى کنم.»[۲۹] امام (علیه السلام) بیعت با یزید را جایز نمى دانست و هرگز نمى توانست تسلیم حُر شود تا دست بسته به نزد عبیداللّه برده شود; چرا که نتیجه اى جز شهادت در انتظارش نمى بود.
پس از همان آغاز، تسلیم حُر نشد و به ذلت و خوارى تَن نداد. به راستى امامى که به اصرار و دعوت کوفیان به میهمانى آنان آمده بود و اهل حرم خویش را نیز به همراه خود آورده بود، آیا راضى مى شد همچون مجرمان دست بسته تسلیم حاکم خون خوار کوفه گردد؟! چرا باید امام حسین (علیه السلام) با ذلت و خوارى و شرمندگى اسیر همان هایى شود که او را دعوت کرده و نامه هاى بى شمار به محضرش ارسال داشته بودند.
آیا کوفیان نباید به سبب بیعت شکنى و خیانت، محاکمه مى شدند؟! آیا کوفیان نباید پاسخگوى خون مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر مى بودند؟! پس اینجا جایى بود که مى بایست حضرت حسین بن على (علیه السلام) از عزت و کرامت خود دفاع نماید و خفت و خوارى را نپذیرد. حسین (علیه السلام) به دنبال دفاع از حق بود و در واقع کوفیان بودند که به عنوان دعوت کنندگان و میزبانان آن حضرت باید از او دفاع مى کردند و سینه خود را در مقابل شمشیرهاى یزیدیان سپر مى نمودند. اما اینکه آنان وظیفه خود را نشناختند و عهد و پیمان خود را شکستند، دلیلى بر پذیرفتن ذلت و خوارى نمى شود.
از این رو امام در پاسخ حُر، آنگاه که حضرت را به جنگ و کشته شدن تهدید نمود فرمود: «افبالموت تخوّفنى! و هل یعدو بکم الخطب ان تقتلونى! ما أدرى ما أقول لک ولکن اقول کما قال أخو الأوس لابن عمّه …: سأمضى و ما بالموت عار على الفتى *** اذا ما نوى حقّاً و جاهد مسلماً و آسى الرجال الصالحین بنفسه *** و فارق مثبوراً و خالَفَ مجرماً.»[۳۰]
«آیا مرا به مرگ مى ترسانى؟! و آیا به غیر از کشتن من از شما کار دیگرى بر مى آید؟ نمى دانم به تو چه بگویم، اما مى گویم آنچه را که برادر أوس به پسرعمویش گفت: من به سوى مرگ مى روم و مرگ براى جوانمرد هرگز عار و ننگ نیست اگر نیت و هدف او حق و در حالى که مسلمان است جهاد کرده باشد و بخواهد با ایثار جان از مردان نیک حمایت کرده و با جنایتکاران مخالفت نماید و از دشمنى با خدا دورى گزیند.» در روز عاشورا، خود را به لشکریان عمر بن سعد معرفى مى کند و متذکر مى شود که شما مرا دعوت کردید.
سپس در پاسخ قیس بن اشعث که بیعت با یزید را مطالبه مى کند، مى فرماید: «أأنت أخو أخیک، أترید أن یطلبک بنو هاشم بأکثر من دم مسلم بن عقیل، لا واللّه لا أعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقرّ إقرار العبید.»[۳۱] «آیا تو برادرت را برادرى؟ آیا مى خواهى که بنى هاشم بیشتر از خون مسلم بن عقیل از تو طلب کنند؟ نه به خدا سوگند که ذلیلانه به آنها دست همکارى نخواهم داد و همچون بندگان در نزد آنها ـ به آنچه مى خواهند – اقرار نخواهم نمود.» نیز در یکى دیگر از سخنانش به کوفیان فرمود: «اَلا و انّ الدّعى ابن الدّعى قد ترکنى بین السّلّه و الذّلّه و هیهات له ذلک منى، هیهات منا الذّلّه اَبى اللّه ذلک و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت ان یؤثر طاعه اللئام على مصارع الکرام.»[۳۲]
«آگاه باشید که این حرامزاده فرزند حرامزاده مرا مخیّر گذاشته است بین انتخاب مرگ یا ذلت و خوارى، و حال آنکه او هرگز به خواسته اش درباره من نخواهد رسید و هرگز خوارى و ذلت را بر نخواهم گزید; زیرا خداوند ابا دارد که ذلت را نصیب رسولش و مؤمنان و آنانى که از رحِمهاى پاک و صُلبهاى طاهرند نماید و اطاعت از لئیمان را به جاى فروتنى در مقابل انسانهاى بزرگوار بر آنها نمى پسندد.» بنابراین شهید مظلوم کربلا مورد ظلم و ستم دو گروه واقع شد: نخست کوفیانى که از او دعوت کردند تا با عزت و کرامت حمایتش کرده، چون شمعى او را در برگیرند، اما به او پشت کردند و مى خواستند همچون اسیران و ذلیلان او را دستگیر و خوار گردانند; دیگر شیعیان آل ابوسفیان که او را تنها به جرم بیعت نکردن با خلیفه فاسق و شرابخوار و به جرم دفاع از قرآن و سنت به شهادت رساندند و اهل بیتش را به اسارت بردند.
اما آن حضرت با سر فرو نیاوردن در مقابل پیمان شکنان سست عنصر و یزیدیان دون صفت از جان خویش درگذشت و از حریم قرآن و کرامت و عزت اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ دفاع نمود. حسین (علیه السلام) با فدا کردن تمام هستى خود و فرزندانش حماسه اى آفرید و چراغ ولایت و امامت اهل بیت پیامبر و جانشینان بر حقش را چنان برافروخت که تا قیامت هیچ قدرتى توان خاموش ساختن آن را نخواهد داشت. حسین (علیه السلام) در راه دفاع از اسلام و سنت پیامبر اکرم از هیچ تلاشى فروگذار نکرد و با نرفتن به زیر بار ظلم و ستم و با نپذیرفتن ذلت و خوارى، پیشواى هر انسان آزاده و سرمشق جاودانه تاریخ شد.