- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 13 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
تلاش های پیامبر صلی الله علیه و آله برای خنثی کردن توطئه ها
پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان الهی، علی علیه السلام را در غدیر خم به جانشینی خود منصوب کرد، در فرصت های گوناگون آن را یادآوری می نمود .
اما فعالیت بسیار زیاد گروه های متعددی که سعی در به دست گیری حکومت داشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله را مجبور ساخت تا برای تثبیت جانشینی علی علیه السلام، اقداماتی انجام دهد .
یکی از این اقدامات، آماده کردن لشکری برای مبارزه با روم بود . این لشکر در آخرین روزهای حیات پیامبر صلی الله علیه و آله شکل گرفت و پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه بن زید را به فرماندهی آن برگزید و به عموم بزرگان مهاجر و انصار که در میان آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و … بودند امر کرد تا تحت فرمان اسامه درآیند، و با تاکید فراوان از آنان خواست تا از مدینه خارج شده و به سرزمینی که پدر اسامه در آنجا به شهادت رسیده، رهسپار شوند .
پیامبر صلی الله علیه و آله با این کار اهدافی را دنبال می کرد، یکی از آن اهداف همان طور که شیخ مفید فرموده است، این بوده که در مدینه کسی نباشد تا در ریاست علی علیه السلام نزاع کند . (۸۶)
از این مهم تر، انتخاب اسامه جوان، که ۱۷ سال بیشتر نداشت (۸۷) به فرماندهی این لشکر بود در حالی که بسیاری از بزرگان و مشایخ باسابقه و جنگجو، که تجربه جنگ های عظیمی همچون بدر و احد و خندق را داشتند.
در این لشکر حضور داشتند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه را به فرماندهی همه این افراد برمی گزیند و همه آنان را ملزم به اطاعت از اسامه می نماید .
این انتخاب پیامبر صلی الله علیه و آله پیامی بسیار عظیم و گویا برای همه مسلمانان داشت که مبادا در امر خلافت خدشه کنند و جوان بودن علی علیه السلام را بهانه ای برای اطاعت نکردن از او قرار دهند .
البته عده ای به همین انتخاب اسامه نیز اعتراض کردند، ولی پیامبر خشمگین شد و بر منبر رفت و لیاقت و شایستگی او را متذکر شد . (۸۸)
اما پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله عمر از ابوبکر خواست تا اسامه را از فرماندهی لشکر بردارد، ولی ابوبکر ریش عمر را گرفت و گفت مادرت به عزایت بنشیند! پیامبر او را به این امر منصوب کرد، حال تو می گویی من او را بردارم؟ (۸۹)
آنان که نمی توانستند از امر خلافت و ریاست بگذرند، در رفتن لشکر اسامه کارشکنی می کردند و به بهانه هایی آن را به تاخیر می انداختند . اسامه وقتی تعلل این افراد را می دید خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و از او خواست تا بهبودی او، لشکر حرکت نکند و ان شاءالله پس از بهبودی پیامبر رهسپار شود.
اما پیامبر به او فرمود: حرکت کن و از مدینه خارج شو، اسامه پی در پی بیماری پیامبر را مطرح می کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله هر بار، دستور رفتن می داد، تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام ده و حرکت کن!
پس از آن پیامبر بی هوش شد . پس از به هوش آمدن، فورا درباره لشکر اسامه پرسش کرد و تاکید فرمود، لشکر اسامه را حرکت دهید! خدا لعنت کند هر کس را که از آن تخلف کند! و این جمله را چند بار تکرار کردند . (۹۰)
لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جرف متوقف شد . (۹۱) این عده، مدام به مدینه می آمدند و می رفتند تا جایی که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر بیماری شدید نتوانست به مسجد برود، بلافاصله ابوبکر به جای پیامبر رفت و نماز را شروع کرد .
پیامبر برای خنثی کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر علی علیه السلام و فضل بن عباس به مسجد آمد و اشاره کرد که ابوبکر کنار رود و پیامبر به نماز ابوبکر اعتنایی نکرد و از اول شروع به نماز کرد . (۹۲)
پیامبر پس از نماز به خانه برگشت و ابوبکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند طلبید و به آنان فرمود: مگر من به شما امر نکردم که با لشکر اسامه حرکت کنید؟ گفتند: آری یا رسول الله، پیامبر فرمود: پس چرا به آن عمل نکردید؟ هریک بهانه ای آوردند . سپس پیامبر سه مرتبه تکرار کردند: لشکر اسامه را حرکت دهید . (۹۳)
از دیگر تلاش های پیامبر صلی الله علیه و آله در این رابطه، فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه برای جمع آوری زکات بود که روایاتی بر این مطلب دلالت دارد . (۹۴) و شاید واگذاری این مسئولیت به ابوسفیان فقط به همین خاطر بوده است .
یکی دیگر از تلاش های پیامبر صلی الله علیه و آله برای خنثی کردن توطئه ها، مسئله کتابت بود . اما همان طور که قبلا متذکر شدیم عده ای نگذاشتند چنین امری عملی شود . البته ممکن است سؤال شود که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از آن و در حالت سلامت اقدام به نوشتن آن نکرد تا دیگر شبهه ای در آن نباشد؟
در پاسخ می گوییم: اول این که همان ماجرا، چهره بسیاری از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبت به پیامبر تا چه اندازه است .
دوم این که پیامبر صلی الله علیه و آله با ترتیب دادن لشکر اسامه، مسئله را حل شده می دیدند، ولی با تخلف عده ای از این فرمان، مسئله عوض شده بود، زیرا تا آن زمان چنان مخالفت علنی و گسترده ای از دستورات پیامبر صلی الله علیه و آله نشده بود.
همان طور که شیخ مفید ذکر کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن که تخلف ابوبکر و عمر و تعدادی از مسلمانان را از همراهی لشکر اسامه دید، تصمیم به کتابت گرفت . (۹۵)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله تمام تلاش های ممکن را برای تثبیت ولایت علی علیه السلام انجام داده اند، اما این مسئله را نمی توان نادیده گرفت که پیامبر هرگز قصد نداشتند تا علی علیه السلام را بر مردم تحمیل کنند و یا کاری کنند که چنین تصوری شود، بلکه فقط می خواستند.
وظیفه الهی خویش را مبنی بر ابلاغ رسالت، به نحو احسن انجام دهند و به مردم بفهمانند که در این کار، جز خیر و صلاح و هدایت آنان نمی خواهند، و به یقین نیز چنین کرده اند، حال هر که خواهد هدایت شود و هرکه خواهد گمراه گردد .
حضرت علی علیه السلام نیز قصد نداشت تا به هر قیمتی که شده و با، زد و بندهای سیاسی، جایگاه خویش را تثبیت کند، زیرا علی علیه السلام حکومت را فقط برای هدایت انسان ها می خواست و هدایت انسان ها با اجبار و تحمیل و جوسازی های سیاسی سازگار نیست و همین زد و بندهای سیاسی، خود نقض غرض است .
پس علی علیه السلام بزرگ تر از آن است که به دنبال چنین حکومتی بدود و بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند، چون اگر مردم طالب او بودند به توصیه های پیامبرشان عمل می کردند و گرنه، دوندگی او، اثرش بیش تر از سفارش های اکید پیامبر صلی الله علیه و آله نبود .
شاهد این مطلب آن است که پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) به علی علیه السلام گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم و بنی هاشم با تو بیعت کند .
حضرت فرمود: آیا کسی هست که حق ما را انکار کند؟ عباس گفت به زودی خواهی دید که چنین کنند . (۹۶)
به نظر ما هر آنچه را که عباس می دید، علی علیه السلام نیز بهتر از او و آشکارتر از او می دید، ولی بحث این است که اگر مردم بخواهند به توصیه های پیامبر عمل کنند، دیگر احتیاج به بیعت های پنهانی و در اصطلاح امروزی احتیاج به کودتا نبود.
اگر مردم قدر علی علیه السلام را نشناسند و او را نخواهند، این تلاش ها ارزش معنوی ندارد، بلکه فایده ای هم ندارد، چون پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه را که گفتنی بود به مردم فرمودند واکنون این عموم مسلمانان بودند که می بایست میزان انقیاد و اطاعت خویش را نسبت به خدا و رسولش نشان دهند .
این مطلب با دقت در سخنان علی علیه السلام پس از قتل عثمان و روی آوردن عموم مسلمانان به آن حضرت، به خوبی قابل فهم است .
البته این هرگز بدان معنا نیست که علی علیه السلام تسلیم آنان شده باشد و با دیگران هم سخن شده و آنان را بر حق بداند، بلکه مخالفت خویش را آشکار کرد و هرگز در این امر کوتاهی نکرد و به یقین اگر موافقان او زیاد می بودند.
هرگز کار علی علیه السلام به انزوا نمی کشید و با آن تعداد اندک که موافق او بودند، هرگز به مصلحت نبود تا پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله اقدام به قیام مسلحانه نماید . این روش که همواره سیره امامان معصوم علیهم السلام بوده است، جای بحث گسترده تری دارد که در این مبحث نمی گنجد .
چاره اندیشی انصار
با توجه به مطالبی که در مباحث گذشته به اثبات رسید، پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند، به خوبی معلوم می گردد، زیرا این جریانات امور پنهانی نبوده اند که بر دیگران پوشیده باشد، پس مهاجران و انصار همه می دانستند.
که مدینه آبستن تحولاتی است و به زودی حوادث مهمی رخ خواهد داد، ولی کسی به طور دقیق نمی دانست چه خواهد شد، زیرا گروه های متعددی برای به دست گیری حکومت تلاش می کردند .
پس این مسئله به راحتی قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای نخواهد بود که جانشینی علی علیه السلام تحقق یابد، تا جایی که حتی عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) نیز شک می کند.
که آیا پس از پیامبر، مردم به جانشینی علی علیه السلام راضی می گردند یا خیر؟ باید توجه داشت که پرسش عباس هرگز از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است، چون عباس هیچ کس را سزاوارتر از علی نمی دانست .
همواره به حضرت علی علیه السلام پیشنهاد بیعت می داد . (۹۷) و در هیچ یک از منابعی که به این مطلب اشاره کرده اند، یافت نشده است که عباس بپرسد چه کسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوار جانشینی است، بلکه پرسش عباس این است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چه می شود؟ آیا امر ولایت در خاندان بنی هاشم مستقر می شود یا خیر؟
شیخ مفید در این باره تعبیر لطیفی دارد، وی می گوید عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: «ان یکن هذا الامر فینا مستقرا بعدک فبشرنا …» (۹۸) «اگر این امر پس از شما در میان ما مستقر می شود پس به ما بشارت ده » و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز درجواب فرمودند: «شما بعد از من از مستضعفانید .»
پس سخن از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است، بلکه سخن آن است که آیا این امر که حق علی علیه السلام است، استقرار پیدا خواهد کرد؟ پس هرگز عباس از واقعه غدیر خم بی خبر نبود، ولی جریاناتی که پس از آن پدید آمد، سبب شد که عباس چنین پرسشی را مطرح کند .
انصار نیز که سابقه مبارزاتی درخشانی علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر علی علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله نشود، که شواهد و قرائن بسیاری نیز بر آن دلالت داشت، چه می شود؟ بیش ترین خوف انصار از این بود که مبادا عده ای از قریش، بخصوص بنی امیه که تلاش فراوانی برای به دست گیری حکومت داشتند، موفق به چنان امری گردند، که در آن صورت انصار وضع خوبی نخواهند داشت، زیرا از انتقام آن ها در امان نخواهند ماند .
در نتیجه، انصار باید برای خود چاره ای می اندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه موطن اصلی آنان بود و مهاجران در واقع به آن ها پناهنده شده بودند، به طور طبیعی آنان برای خود نوعی اولویت در تعیین سرنوشت حکومت بر مدینه می دیدند، به همین خاطر پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله در سقیفه جمع شدند.
تا برای آینده خود و مدینه چاره ای بیندیشند و هدف اصلی آنان از این اجتماع، چاره اندیشی برای خودشان بود که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چه کنیم و اگر حوادثی اتفاق افتاد چگونه عمل کنیم .
اما از آنجا که شواهد و قراین نشان می داد که جانشینی علی علیه السلام تقریبا منتفی است، در نتیجه، آن ها پس از تشکیل جلسه، بهتر دیدند خودشان کسی را برای این کار برگزینند، پس به دنبال سعد بن عباده فرستادند تا در آن جمع حاضر شود و با او بیعت کنند، زیرا حال که قرار است علی علیه السلام نباشد، چه کسی از آن ها سزاوارتر برای این کار است .
در تایید گفته هایمان شواهد چندی وجود دارد که بدین شرح است:
۱ . انصار درباره خلافت علی علیه السلام هیچ حرفی نداشتند و کاملا بدان راضی بودند، چنان که طبری (۹۹) و ابن اثیر (۱۰۰) نقل کرده اند: «تمام انصار یا بعضی از آن ها گفتند: ما به غیر از علی با هیچ کس بیعت نمی کنیم » این سخنان را انصار در سقیفه و در حضور ابوبکر و عمر گفته بودند .
همچنین یعقوبی در این باره گفته است: «و کان المهاجرون والانصار لا یشکون فی علی علیه السلام » (۱۰۱) و در جایی دیگر نقل کرده است که «وقتی عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار گفت: در میان شما افرادی مثل ابوبکر و عمر و علی علیه السلام نیست، یکی از انصار گفت: ما فضل این افراد را انکار نمی کنیم زیرا در میان آنان شخصی است که اگر این امر را طلب کند، احدی در او نزاع نمی کند، یعنی علی بن ابیطالب .» (۱۰۲)
پس انصار از واقعه غدیر خم بی خبر نبودند و هیچ حرفی درباره علی علیه السلام نداشتند و هرگز تشکیل شورای سقیفه برای کنار گذاشتن علی علیه السلام نبود، ولی آنان به وضوح می دیدند که افرادی برای به دست آوردن خلافت سخت در تلاشند و به آب و آتش می زنند .
از طرفی دیگر چنین تلاش ها و زد و بندها و معاملات سیاسی را از علی علیه السلام مشاهده نمی کردند . در نتیجه برایشان واضح بود که علی علیه السلام با این اوضاع و احوال به خلافت نخواهد رسید و یا بهتر بگوییم عده ای نخواهند گذاشت که علی علیه السلام به خلافت برسد .
پس انصار می بایست برای خود چاره ای می اندیشیدند و به اصطلاح، گلیم خود را از آب بیرون می کشیدند .
۲ . پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیری و از شما امیری » خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزی است که انصار می خواستند به نوعی در حکومت شریک باشند و با این کار، از خطر انتقام قریش در امان باشند .
۳ . سخنان انصار در سقیفه بیان کننده منظور آن هاست . روایتی از قاسم بن محمد بن ابی بکر نقل شده است که به خوبی منظور انصار از این اجتماع را نشان می دهد، و آن چنین است: «. . و لکنا نخاف ان یلیه اقوام قتلنا ابائهم و اخوتهم » (۱۰۳);
لکن خوف ما از آن است که پس از آن، کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم .» همچنین دینوری و جوهری نقل کرده اند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و می ترسیم کسانی که نه از ما هستند و نه از شما، بر این امر غلبه پیدا کنند .» (۱۰۴)
از این سخنان به خوبی می توان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عده ای برای به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادی در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آن ها همان کسانی بودند که انصار، در جنگ ها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند، و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند، انصار از انتقام آن ها در امان نخواهند بود.
آن گروه جز بنی امیه و طرفدارانشان نبودند . پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسی نداشتند، (۱۰۵) ولی بزرگان و آگاهان انصار، همچون حباب بن منذر، به خوبی می دیدند که اگر امروز افرادی مثل ابوبکر بر سر کار آیند، پس از آن ها کسانی بر سر کار می آیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنی و انتقام را در پیش می گیرند .
این آینده نگری حباب بن منذر جدا ستودنی است، زیرا همان گونه که پیش بینی نموده بود واقع شد و طولی نکشید که فرزندان طلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله همان آوردند که فقط یکی از نمونه هایش قتل عام فجیع کربلاست .
۴ . اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود; یعنی بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند . حال اگر آنان قصد تعیین خلیفه ای برای همه مسلمانان داشتند، جلسه ای چنین خصوصی، شایسته آن نبود .
اگر چه پس از تشکیل جلسه، به این نتیجه رسیدند که خلیفه ای تعیین کنند، ولی خودشان می دانستند که چنین امری مقبول همه مسلمانان نخواهد بود، ولذا در روایت ابومخنف ذکر شده است (۱۰۶) که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ این ها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان برای اجتماع در سقیفه، چاره جویی برای خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفه ای برای خود گرفتند .
۵ . انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده ابوبکر مبنی بر وزارت انصار، و این که ابوبکر قول داد که کاری را بدون مشورت انصار انجام ندهد، (۱۰۷) دچار اختلاف شدند، بعضی مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند.
گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید، ولی بعضی دیگر مثل بشیر بن سعد که پسر عموی سعد بن عباده بود و نسبت به سعد حسادت می کرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد . (۱۰۸)
پس از آن، اختلاف دیگری که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعت با ابوبکر کنند (۱۰۹) و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد .
در این باره، کلامی از شیخ مفید نقل می کنیم که بسیار متین است، وی گفته است: «آنچه که برای ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مؤلفه قلوبهم نمی خواستند این امر به تاخیر بیفتد تا مبادا بنی هاشم راغت یابند و این امر در جایش قرار گیرد، پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند .» (۱۱۰)
از مجموع مسائلی که مطرح شد، چنین استنباط می شود که پیش بینی انصار درباره آینده و دغدغه آنان برای آینده کاملا بجا و حساب شده بود، اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله کاری نادرست بوده و نشانگر شتاب زدگی و بی برنامگی آنان بوده است و حتی زمینه را برای دیگران فراهم کرد تا نظرات خود را بر آنان تحمیل کنند .
البته این احتمال نیز می رود که از قبل، بر روی انصار تبلیغ شده بود و آنان را بیش از حد از بنی امیه ترسانده بودند . در حالی که اگر آنان صبر می کردند و یا در همان سقیفه بر حمایت از علی علیه السلام پافشاری می کردند، به یقین گروه های دیگر، موفق نمی شدند به راحتی حکومت را از دست علی علیه السلام بگیرند، زیرا جایگاه انصار در این امر بسیار ممتاز بود .
شاهد این ادعا، اصل حضور ابوبکر و عمر در جمع انصار است; حال اگر انصار نقش تعیین کننده ای نداشتند، پس ابوبکر و عمر شتابان خود را به جمع آنان نمی رساندند و امر خویش را از آن جا بنا نمی نهادند .
مسئله سقیفه از اهمیت ویژه ای برخوردار است و از زوایای دیگری قابل بررسی است که این مقاله را گنجایش آن نیست و امیدواریم دیگر اندیشمندان به بررسی زوایای دیگر این واقعه مهم بپردازند و جامعه علمی و دینی را از آن بهره مند سازند .
پی نوشت ها
۸۶ – تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳ .
۸۷ – ابن هشام، السیره النبویه، ج ۴، ص ۲۹۹ و ۳۰۰/الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۰ و ۲۴۹ .
۸۸ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۲۶ .
۸۹ – السقیفه و فدک، ص ۷۴ و ۷۵ .
۹۰ – ابن هشام، السیره النبویه، ج ۴، ص ۳۰۰ (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتی نزلوا الجرف من المدینه علی فرسخ) .
۹۱و۹۲ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۳/ج ۱، ص ۱۸۴ .
۹۳ – السقیفه و فدک، ص ۳۷ (البته انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۷۳ به نقل از واقدی گفته است: «اجماعی است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بوده است » ، که در این صورت این استدلال موجه نیست).
۹۴ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۴ .
۹۵ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۶۷ .
۹۶ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۶۷/الامامه و السیاسه، ص ۲۱ .
۹۷ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۴ .
۹۸ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۰۲ .
۹۹ – الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۰ .
۱۰۰ – تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴ .
۱۰۱ – تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴ .
۱۰۲ – الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۸۲/انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۶۲/السقیفه و فدک، ص ۴۹ .
۱۰۳ – الامامه و السیاسه، ص ۲۳/السقیفه و فدک، ص ۵۷ .
۱۰۴ – الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۸۲ .
۱۰۵ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۱۸ و ۲۱۹ .
۱۰۶و۱۰۷ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۲۰/الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۸۲ .
۱۰۸ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۲۱ .
۱۰۹ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۹ . «واتفق لابی بکر ما اتفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهه الطلقا و المؤلفه قلوبهم من تاخر الامر حتی یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقره، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان .»
منبع : فصلنامه معرفت، شماره ۷۷ , تاری، جلیل