- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
مرحوم استاد میرزا علی آهی [۱] در مجموعه اشعار آیینی خود، در مدح و مرثیه امام جعفر صادق (علیه السلام) اشعار زیبایی سروده که در این نوشتار به پیروان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
آفتاب علم و دین
خامه ام بر نامه هنگام نگارش مشک ریزد
مدح ممدوح خدا را عود سوزد، عطر بیزد
مُشک ریزد در مدیح شمس افلاک هدایت
آفتاب علم و دین، آن اختر مسعود اسعد
مِهر رخشان دیانت، ماه تابان امامت
زهره زهرای عصمت، پاسدار دین احمد
آسمان حق پرستی، شمس دین مهر ولایت
آن کلام الله ناطق، ماه اسعد، میر امجد
حکمران جمله هستی، بر همه بالا و پستی
جن و انس و وحش و طیر از خاکدان تا فرق فرقد
زیر حُکمش نُه فَلک با چار اُم و سه موالید
والى مُلک خدا، آن مالک ذوالقدر و ذوالید
آن ششم حجت ز خالق رهبر کل خلایق
نور حق، قرآن ناطق صادق آل محمد
آن که حاکم بر عوالم، شد به امر حی یکتا
هم قضا را هم قدَر را اوست منصور مؤید
هست در تحت لوایش، عرش و فرش و لوح و کرسی
بحر و بر و رَطب و یابس، خود ز ابیض تا به اَسود
آیت و مرآت حق، سر تا به پا، وز پای تا سر
از جمالش جلوه گر شد، تابش انوار سرمد
آن رئیس مذهب اثناعشر، کاو عِلم خود را
صرف ترویج دیانت کرده، لا یحصی و بی حد
اخذ بنموده روایت، خود هزاران راوی از او
تا شناسند از کلامش، راه باطل را ز مقصد
آن که هر شب بُرد نان بهر مساکین، همچو جدَش
دست گیر بینوایان بود آن مولای اَجود
ای دریغ! از زهر منصور ستم کیش منافق
گشت مسموم آن صفای گلشن خُلد مخلّد
داد جان بر دامن فرزند خود، موسای کاظم
در بقیع او را پس از غسل و کفن، بگزید مرقد
شد مدینه در عزایش، غرق اشک و آه، «آهی»!
از در و دیوار آن، برخاست بانگ «یا محمد»!
آیینه حق نما
چو کرد بلبل طبعم هوای حضرت صادق
زبان گشود به مدح و ثنای حضرت صادق
گذشت سال چو هشتاد و سه ز هجرت خاتم
نمود جلوه به عالم، ضیای حضرت صادق
به روز هفده ماه ربیع گشت نمایان
ز برج عصمت، ماه لقای حضرت صادق
طلوع کرد به عالم، چو مهر روی منیرش
فلک نهاد سرِ خود، به پای حضرت صادق
به رغم دیده خفاش سیرتان، بدرخشید
فروغ روی محمدنمای حضرت صادق
زهی به سفره گسترده اش که خوان نعیم است!
که صد چو حاتم طایی، گدای حضرت صادق
مقام علمی او را نگر که صد چو هِشامش
گرفته بهره ز خوان عطای حضرت صادق
به روز حشر ندارم غمی که لوح دلم، مُهر
بوَد ز پرتو مِهر ولای حضرت صادق
ولی ز کینه منصور دون فتاد تزلزل
به کاخ محکم دین، ز ابتلای حضرت صادق
فغان و آه! که منصورِ جور کیش ستمگر
گشود دست به جور و جفای حضرت صادق
خلیل وار گذشت از میان شعله آتش
زدند چون که شرر بر سرای حضرت صادق
شکست آینه حق نما ز کینه منصور
و سوخت قلب نبی در عزای حضرت صادق
به بیست پنجم شوال، آفتاب جمالش
غروب کرد، که جان ها فدای حضرت صادق
سپس گشود به سویش بقیع، دست تمنا
کنار جد و پدر گشت، جای حضرت صادق
ولی به دشت بلا، بی کفن به روی زمین ماند
تن حسین شهید، آن نیای حضرت صادق
رواست، «آهی»! اگر خون دل ز دیده بباری
تو در عزای حسین و عزای حضرت صادق
چشمه فضایل
دوشم سروش گفتا: بگشای دیده دل
شام فراق طی شد، صبح وصال حاصل
برخیز و کن ثنا و مدح کسی که او راست
بر درگه عطایش اهل کمال، سائل
نایب مناب احمد، جعفر تجلّى حق
فرمانروای مطلق، صادق امام عادل
گر شرق و غرب عالم، گردند اهل دانش
در پیش عِلم و فضلش هستند جمله جاهل
از پرتو جمالش، روشن جهان تاریک
جان جهان فدای آن احمدی شمایل
بازار حق پرستی، رونق نداشت ز آن پیش
شد گرم، در زمانِ آن آفتاب کامل
نیکوترین احادیث، باشد حدیث فضلش
ز آن روست نقل قول او نقل در محافل
تا آن تجلی حق، در آسمان درخشید
حق جلوه گر شد و گشت، در دهر محو، باطل
می خواست خصم، نورش زایل کند؛ ولیکن
نور خدای نتوان، هرگز نمود زایل
منصور شُوم کافر، گر شد عدوی جانش
جز ننگ و لعن چیزی او را نگشت حاصل
منصور تا سه نوبت، بر او کشید چون تیغ
در پیش روی او شد جدش رسول، حایل
مسموم کرد آخر، آن حجت خدا را
چشم از جهان فرو بست، آن چشمه فضایل
با اشک دیده دادش غسل و کفن بَرش کرد
فرزند نازنینش، کاو راست میوه دل
خاک بقیع در بر، بگرفت جسم پاکش
قبر مطهر او، شد قبله قبایل
اما حسین مظلوم مانده سه روز، بر خاک
جسمش که بود در خون، مانند مرغ بسمل
بردند اهل بیتش، در شام و کوفه از کین
زنجیرشان به گردن، در دست و پا سلاسل
«آهی»، از این دو ماتم، گریان بود دمادم
تا باشدش به محشر، لطف خدای شامل
کعبه آمال
شد روایت به منتهی الآمال
از ششم رهبر خجسته خصال
آن سلیل پیمبر خاتم
بر نوامیس کبریا محرم
شرف دوده بنی هاشم
مشکلات علوم را عالم
هادی خلق، حضرت صادق
آیت حق و مصحف ناطق
نهی فرمود آن خجسته مقام
نرود تا کنیز او، بر بام
کرد زین ره، امام، حفظ حَرَم
او، ز انظار و چشم نامحرم
الغرض بعد چندی، آن مولا
دید بر نردبان، کنیزک را
بر روی دست آن کنیزک بود
کودک آن ولى حى ودود
تا که چشم کنیز، او را دید
کودک از دست او رها گردید
طفل، نقش زمین شد و جان داد
آسمان را به دل، شرر افتاد
چون که آن صحنه را به حیرت دید
رنگ از چهره کنیز، پرید
روز شد پیش چشم او چون شام
منتظر تا چه باشدش فرجام
تا که آن صحنه را امام هُمام
دید، شد مضطرب در آن هنگام
گفت راوی: به خانه مولا
مضطرب، دیدم آن ولی خدا
سبب از او سوال کردم من
پاسخم داد، آن ولی زمن
زردی چهره ام ندانی چیست
متغیر ز مرگ کودک نیست
غم من ز آن سبب فزون گردید
که کنیزک چرا ز من ترسید؟
گفت آن دم، بر آن کنیزک زار
حجت حق، تجلّی دادار:
اى کنیزک! مترس و شو دلشاد
که شدی در ره خدا آزاد
داند، ای مردمان خدای صمد
چه کسی را امام، گرداند
یم احسان و جود و لطف و کَرم
هادى خَلق و پیشوای اُمم[۲]
عاقبت از عداوت منصور
سوخت باب سرای آیه نور
بود آن حجت خدای مجید
گه به زندان و گاه در تبعید
تا که بُردش به نیمه شب، چو اسیر
بهر قتلش کشید او شمشیر
ناگهان دید خصم بد گوهر
در مقابل ستاده پیغمبر
به غضب گفتش احمد مختار:
بی حیا! دست از این عمل بردار
بعد از آن گفت، آتش افروزند
خانه و اهل بیت او سوزند
آتشی زد به کعبه آمال
سوخت زآن، باب قبله اعمال
همچو جدّش خلیل در آتش
نهراسید ز آتش سرکش
گشت خاموش، آتش از قَدمش
آن که دین زنده شد به فیض دَمش
اندر آن آتشی که برپا بود
شاید، «آهی به فکر زهرا بود
سحاب رحمت و جود
ای گرفته ز مکتب اسلام!
درس ها، در امور خاصه و عام
بشنو اکنون ز حضرت صادق
صادق آن آیت به حق ناطق
مجلسی، عالم نکو مقدار
این چنین گفت در کتاب بحار[۳]
یکی از روزها امام ششم
حاکم دین و رهبر مردم
کرد در مجلسی چو شمع، جلوس
تا دهد درس معنوی، به نفوس
بود همراه آن ستوده سلیل
پسر ارجمندش اسماعیل
همه سرگرم گفت و گو و کلام
تا که شد موسم وداع امام
با صحابی خویش زآن محفل
شد روانه، به جانب منزل
به درِ خانه چون امام آمد
فرصت دوستان تمام آمد
اذن رفتن بخواستند آنان
داد رخصت، به رفتن ایشان
شد چو در خانه، آن امام جلیل
به ادب، عرض کرد اسماعیل:
درب خانه، چرا صحابی را
خود نخواندی ز لطف؟ ای مولا!
چون تعارف، بوَد بسی مرسوم
کرده ای از چه روی، ترک رسوم؟
گفت آنگاه حضرت صادق
هادی خَلق و حجت خالق
ز آن که آمادگی نبود مرا
تا که آرم به خانه مهمان را
با پدر گفت، آن گه اسماعیل
ای ستوده خصال نسل خلیل!
با تعارف، به او ز سوی شما
خود نمی آمد او به خانه ما
نور حق، آن سحاب رحمت و جود
در جواب پسر، چنین فرمود:
دعوتی کذب بود آن دعوت
مایه شرم و باعث خجلت
دل نمی خواست گر زبان میگفت
از دو لب، درّ پاک باید سُفت
هست شایسته امام اُمم
که دلش با زبان شود توأم
بر امام زمان بوَد مشکل
که زبانش بوَد مخالف دل
ای دل! آیین رهبری، این است
مکتب فقه جعفری، این است
شود از هر سخن، به حشر سوال
چون شود ثبت نامه اعمال
خوان تو «ما یلفظ»[۴] از کلام مجید
ناظر کارها رقیب و عتید
خوان تو «لَهْوَ الحدیث»[۵] از قرآن
تا نسازی دروغ و لغو بیان
«آهیا»! یک زبان و یک دل باش
پیرو آن امام عادل باش
شمس دل آرا
ای فلک! از ستمت، گوهر جان ها بشکست
خورد بر شیشه دل سنگ جفا تا بشکست
صادق آل نبی گشت گرفتار خسان
وز غم غربت آن آینه، دل ها بشکست
آتش کین به در خانه توحید زدند
که به جنّت دل غم دیده زهرا بشکست
زد قدم در دل آتش چو خلیل، آن سرور
قدرت آتش از آن شمس دل آرا، بشکست
چون که او بود گهی حبس و گهی در تبعید
دل من همچو دل عالم بالا بشکست
سر برهنه به سوی کاخ ستم بُرد ربیع
آن شفیع دو سرا را که دل ما بشکست
چون پیاده ز پی اش، ناطق قرآن را بُرد
در فَلک، بال و پر خیل ملَک را بشکست
چون که منصور به قتلش ز جفا تیغ کشید
ز آن ستم، پشت نبی سید بطحا بشکست
عاقبت زهر جفا ریخت به کامش منصور
که ز داغش دل صدیقه کبری بشکست
پسرش موسی جعفر بشد از کینه، یتیم
دل آزرده او، از غم بابا بشکست
در فَلک خیل مَلک، در غم و اندوه نشست
دل «آهی» هم از این ماتم عظمی بشکست[۶]
پی نوشت ها
[۱] . مرحوم حاج علی آهی در ۱۶ فروردین ۹۴ در ۸۷ سالگی درگذشت. او که پدر دکتر حسین آهی، شاعر، استاد ادبیات فارسی و مدرس دانشگاه بود، زندگی پرنشیب و فرازی را تجربه کرد و با کوله باری از آموزه های دینی از محضر عالمانی چون آیت الله العظمی میلانی، بخش عظیمی از مداحان و ذاکران شهر تهران را آموزش داد.
[۲] . منتهى الآمال، اثر فاخر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) درباره تاریخ چهارده معصوم (علیهم السلام) است.
[۳] . بحارالانوار، اثر گرانسنگ مرحوم علامه محمد باقر مجلسی (ره) که بزرگترین مجموعه حدیثی است (در ۱۱۰ مجلد).
[۴] . اشاره دارد به آیه ۱۸ از سوره ق: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»؛ انسان هیچ سخنی را به زبان نمی آورد مگر این که همان دم، فرشته ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
[۵] . اشاره دارد به آیه ۶ از سوره لقمان: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ بِغَیْرِ علم»؛ و بعضی از مردم، سخنان بیهوده را می خرند تا مردم را از روی نادانی، از راه خدا گمراه سازند.
[۶] . منصور دوانیقی (خلیفه دوم عباسی)، که در عصر امام صادق (علیه السلام) خلیفه جور بود، همیشه آن وجود مبارک را تهدید و تخویف می نمود. دائما آن حضرت را در زندان های تنگ و تاریک با بندهای گران محبوس می کرد، ولی در مدینه مالک بن انس و در کوفه ابویوسف را غرق احسان و انعام می نمود. (تاریخ آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بهجت افندی، ص ۱۳۰)
منبع: آهی، علی؛ انوار معرفت (مجموعه اشعار آیینی)؛ ص ۴۸۸-۴۹۹؛ تهران؛ انتشارات محمل؛ چاپ اول؛ ۱۳۹۳ ش