- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
سپیده سخن
دیر زمانى است که جوانان کشورهاى اسلامى، که از تابش وحى و زلال معارف ناب الهى بهره مى برند، باشیوههاى گوناگون و متنوع دشمن در راهزنى فکر و فرهنگ رو به رویند.
پیروزى انقلاب اسلامى ایران، این حساسیت ناپیدا را به صورت آشکار در آورد و سردمداران استکبار را به اظهار نظر شفاف واداشت. امروز دشمن به خوبى دریافته است که ما جوانان با ویژگى هایى همانند آرمان خواهى، عدالت طلبى، عشق به باورهاى آسمانى و علاقه به رهبران مذهبى، لشکرهایى به هم فشرده و آماده کارزاریم. ازاین رو، ایجاد تردید در باورهاى آسمان زاد، تزریق فرهنگ بیگانه با نمایش آداب و رسوم و شیوههاى زندگانى آنان، کوشش حساب شده در کنار زدن چهرههاى مورد علاقه مردم بویژه جوانان، پرورش روحیه ذلت و خوارى در بیگانه ساختن ما با الگوهاى شایسته فرهنگ اسلامى و ارائه الگوهاى ساخته شده از آن سوى مرزها به عنوان معجزه آفرینان خوشبختى و سعادت و رفاه را در دستور کار خود قرار داد تا بدین وسیله دست یکایک ما را از دستان پرمحبت اسوههاى صداقت پیشه و راستین در آورده و دل و دیده مان را از آموزههاى ناب دینى تهى گرداند. غافل از آن که نسیم سعادتبخش معارف الهى و سخنان قدسى پیشوایان محبوب ما، به سان کیمیایى گرانسنگ، دلهاى آگاه و بیدار همگان را از غبارها پاک ساخته، آینه گونه محل پذیرش آفتاب هدایت مى گرداند.
در این بخش از گفتگوى خود، دل به امواج پاک و صفات روشن و زندگى ساز اسوه اى ارزشمند و الگویى کم نظیر مى سپاریم و براى امروز و فرداى حوادث ارمغانهایى پربها نصیب خود مى سازیم.
الگوى شایسته
ما جوانان، به دنبال الگویى هستیم که نخست، هم سن و سالمان باشد و همانند ما در توفان جوانى بوده و در نشیب و فراز حوادث حضور داشته باشد. معصوم نباشد؛ زیرا با ما فرق خواهد کرد و در بحرانهاى اجتماعى سیاسى و حتى اقتصادى درگیر شده باشد تا به خوبى او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانى، روش برخورد او با دیگران، چگونگى سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردى و بى باکى وى براى خود سرمشق بگیریم و او را نمونه اى تمام عیار براى امروز و فرداى زندگى خود بدانیم.
دفتر زندگانى، چنین الگویى را که برخى هجده ساله و پارهاى سالهایى بیشتر دانسته اند، مى گشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفات و ارزشهاى چشمگیر او مى نگریم. آرام آرام با او همراه شده و بیشتر از گذشته به ناگفتههاى گفتنى اش که همگى برایمان مشعلى فروزان خواهد بود، دل مى سپاریم.
او یازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى[۱]، به دنیاى پر غوغاى حیات پاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وى را با ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت وولایت آشنا شود و با چنین سرودهایى راه روشن رستگارى را از عمق جان بیابد. دیرى نپایید که در هفتمین روز تولد وى، بنا به سنت پسندیده دینى، سرش را تراشیدند و هم وزن موهاى زیبایش، به مستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگى اوضاع سیاسى و آتش افروزى حاکمان ستمگر آن عصر، بدان حد بود که نام «على» جرمى نابخشودنى حساب مى شد و بر زبان راندن این واژه مقدس، ممنوع بود. پدر وى، که به خوبى مى دانست نام، دیباچه شخصیت و نشاندهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است، نام کودک را «على» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفات، بر دریاى وجود فرزندش ریزان شود و بدسگالان سیه سرشت خود را باامواج پاک و زلال غیرت دینى و شخصیت مذهبى رو به رو ببینند. درپى آن، لقب «اکبر» نیز براى او انتخاب کرد تا «على اکبر» که به عنوان پسر نخست خانواده است با دیگر فرزندان، که نام آنان نیز على خواهد بود، تفاوت یابد.[۲]
پدر على که همانند پدرانش، از تمامى اصول اساسى و شیوههاى شیرین تربیتى آگاهى داشت، خود را با دنیاى کودکى هماهنگ مى کرد و رفتارى که شایسته نوباوگى و کودکى فرزند بود، انجام مى داد تا همانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظه اى از شرایط روحى روانى کودک دلبند خویش دور نماند.[۳]
همراه با بزرگ شدن على، پدر، سخنان برتر، آداب والاتر و شیوههاى زندگى و احترام بیشتر به او مى آموخت تا خصیت خود را باز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود. بدین خاطر، هنگام نام بردن از او، الفاظى توأم با احترام به کار مى برد تا از آغاز زندگى، احساس سرافرازى و شخصیت کند و در فرداى حیات خود، راست قامت و قوى دل از حقوق محرومان دفاع کرده، در برابر ستم ستمکاران بى تفاوت یا مایوس نباشد.
به سوى مدرسه
على که هفت ساله شد، به تمرینهاى فکرى و آموزشهاى دینى پرداخت و با مراقبتهاى صحیح سنجیده پدر، بنیانهاى اعتقادى درروان او و شیوههاى رفتارى در اعمال او رشدى بیشتر یافت.[۴]
روزى پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندش گمارد. وقتى آموزش تمام شد و على در حضور پدر سوره حمد را قرائت کرد، پدر، پول و هدایاى فراوان به عبدالرحمان بخشید و دهانش را پر از مروارید ساخت. آنگاه به اطرافیان که از این همه بذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:
«این هدایا توان برابرى عطاى معلم على را ندارد که در برابر تعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است.»[۵]
دوران نوجوانى على به تدریج آغاز شد و هر روز بیشتر از روزقبل، زمینههاى رشد و شکوفایى معنوى و عقلانى در وجود وى فراهم مى گردید.
على در جوانى با ویژگیهاى اخلاقى و رفتارى خود نگاه انبوه جوانان را به سوى خود جلب مى کرد. آنچه در این فراز از داستان او گفته مى شود، نکته هایى است که بى تردید با مطالعه و رد شدن تاثیرى بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سر صبر و تامل بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.
على صفات جد خود را مى دانست، از این رو، هماره در آینه اخلاق و رفتار او نظر مى کرد و خود را بدان صفات مى آراست. به هنگام جوانى در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود؛
ولى در تنهایى اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانى به خلوت با خداى خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو با خالق هستى داشت. در زندگى آسان گیر، ملایم و خوش خو بود، نگاهش کوتاه مى نمود و به روى کسى خیره نمى شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم مى دوخت و با بینوایان و فقرا که از نظر ظاهرى در جامعه و نگاه دنیاطلبان احترام چشمگیرى نداشتند. نشست و برخاست مى کرد، با آنان همسفره مى شد و با دست خود در دهانشان غذا مى گذارد. اصالتهاى فکرى و استواریهاى روحى، وى را چنان کرده بود که هیچگاه و از هیچ حاکمى هراس نداشت.
هرگز عیب جویى نمى کرد و از مداحى نابجا و شنیدن چاپلوسى افراد دورى مى کرد. تمامى انسانها را بندگان خدا مى دانست و از تحقیر آنان خوددارى مى ورزید. در طول عمر خویش به کسى دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ، تنفر داشت و صداقت و راستگویى شیوه همیشه او بود. بخشنده بود و آنچه به دست مى آورد، به دیگران به ویژه نیازمندان انفاق مى کرد. هرگاه کسى هدیه اى به او تقدیم مى کرد، با گشادهرویى مى پذیرفت. اگر فردى، مهمانى داشت و او را دعوت مى کرد، مى پذیرفت. به عیادت بیماران مى رفت، هر چند خانه بیمار در دور افتادهترین نقطه شهر باشد. در تشییع پیکر مردگان حاضر مى شد و هیچ یار از دست رفتهاى را تنها نمى گذاشت.
براى همسالان، برادرى مهربان و براى کودکان، پدرى پرمحبت بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفت خویش قرار مى داد. امور دنیوى و اضطرابهاى مادى او را متزلزل نمى ساخت.
زندگى على ساده و بى پیرایه بود و در آن از تجمل، اسراف و تبذیر، اثرى دیده نمى شد. آنان که اخلاقى نیکو و فضایلى شایسته داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وى بودند و خویشاوندان از صله او بهرهمند مى شدند. از صبرى عظیم برخوردار بود و از هیچ کس توقع و انتظارى نداشت.
در میدان رزم، سلحشورى شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه دشمن، هرگز او را بیمناک نمى ساخت. در اجراى عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به یارى محرومان و مظلومان مى شتافت و در برابر ظالمان مى ایستاد تا حق را به صاحبش برنمى گردانید، آرام نمى گرفت. به دانش اندوزى و فراگیرى معارف اهمیت زیادى مى داد و همواره پیروان خود را از جهالت و بى خبرى باز مى داشت.
به پاکیزگى و آراستگى علاقهاى وافر داشت و این صفت، از دوران کودکى در او دیده مى شد. از این رو، هماره بر تمیزى لباس و بدن اهتمام مى ورزید. بسیار فروتن بود و از تکبر، نفرت داشت و اکثر اهل جهنم را گردنفرازان و سرکشان مى دانست. نه تنها بر انسانها بلکه بر حیوانات نیز شفقت داشت و با مهربانى و ملایمت و انصاف با آنان رفتار مى کرد. آنان که قیافه ظاهرى و سیماى به نور نشسته على را دیده اند، چهره وى را این گونه ترسیم کردهاند:
قیافهاش بسیار با ابهت بود و چون ماه تابان مى درخشید. به زیبایى و پاکیزگى آراسته بود. از چهارشانه بلندتر و از بلند کوتاهتر. رنگى روشن و به سرخى آمیخته و چشمانى سیاه و گشاده با مژههایى پر مو داشت، گونههایش هموار و کم گوشت بود، مویش نه بس پیچیده و نه بسیار افتاده مى نمود. از سینه تا ناف خط موى بسیار باریک داشت، اندامش متناسب و معتدل و سینه و شانه اش پهن بود.
سرشانههایش از هم فاصله داشت. پشتى پهن داشت، جز ران و ساق که زیر مفصلها است، استخوانهاى بند دستش کشیده و کفى گشاده و بخشنده داشت. دو پنجه دست و پایش قوى و درشت و انگشتها کشیده و بلند و دو کف پا از زمین برآمده بود. به سرعت راه مى رفت و هنگام راه رفتن چنان بود که گویى از زمین سراشیب فرود مى آید یا از روى سنگى به نشیب مى رود. چون به طرف کسى بر مى گشت با تمام بدن بر مى گشت. دیده اش فروهشته و نگاهش به زمین بود تا به آسمان. بینى اش قلمى کشیده و باریک و میانش برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت.
دهانش نه بسیار کوچک و نه بزرگ بود. دندانهاى زیبایش سفید، براق و نازک بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود، بوى مشک و عنبر از او بلند بود.[۶]
پاره اى از مورخان این ویژگیها را براى جد وى نگاشته اند؛ اما على را در این خصوصیات همانند دانسته اند.
… بااین ویژگیهاى روشنىآفرین به خوبى مى توان او را شناخت، وى على اکبر، پور والاى امام حسین(علیه السلام) است. جوانى زیبا که همانند جد خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در سیرت، سپید و در صورت، آسمانى مى نمود و هماره یاد و نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از چگونگى سخن گفتن و یا راه رفتن و دیگر برخوردهاى اجتماعى اخلاقى او مى تراوید. از این رو، امام حسین(علیه السلام) او را شبیهترین مردم حتى نسبت به خود در خلقت و آفرینش، اخلاق و صفات روحى، گفتار و آداب اجتماعى به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفى مى کرد.[۷]
آنان که با صورت دلرباى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و صداى پرچاذبه آن حضرت آشنا بودند، آنگاه که على از پشت دیوار زبان به سخن مى گشود، گویى صداى رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را مى شنیدند. گاهى که اباعبدالله (علیه السلام) براى صوت قرآن جد عزیزش دلتنگ مى شد، به على مى فرمود: على جان! برایم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهره برم.[۸]
کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعت بى چون و چرا از مقام ولایت و دلدادگى به حقیقت، برگى دیگر از زندگانى زرین على اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنى او همراه مى شد، نگاه تحسینآمیز همگان را به دنبال داشت.
در ساحل فرات
على در حماسه کربلا، درخششى چشمگیر داشت و با هر بار حمله خود، دهها نفر را به خاک هلاکت مى انداخت. هنگامى که با ۲۵ سوار به ساحل فرات روانه شد و براى سیصد نفر از خاندان، عیال و اصحاب امام حسین(علیه السلام) آب آورد، بسیارى از مسوولان و سرپرستان حفاظت از فرات را، از دم تیغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد.
عمویش ابوالفضل(علیه السلام) که خود در دلاورى و بى باکى و شجاعت و شهامت، زبانزد همگان بود، به خاطر چنین صفات تابناک، على را بسیار احترام مى کرد.
قهرمانان تاریخ و دلیرمردان عرصههاى نبرد، کمتر از دانش و بینش بهره دارند؛ زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصت نداشته و یا علاقه کمترى به درسآموزى و دانشآفرینى از خود نشان مى دهند؛ اما على اکبر، جوانى چند بعدى بود و سطرهاى کتاب وجودش، با حکمت نگاشته شده بود. چشمههاى دانش و دانایى از اعماق وجودش مى جوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب به سخن مى گشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن مى گفت.
از آنجا که از جد خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنان بسیارى روایت مى کرد، به عنوان «محدث» شناخته شد. افزون بر صفات ظاهرى و باطنى که به طور چشمگیر در وجود حضرت على اکبر(علیه السلام) دیده مى شد. کمالات و مقامات معنوى وى نیز در رتبه اى برتر از دیگران قرار داشت.
ما جوانان، هر چند از صفات خوبى بهرهمند باشیم، گاه توان تحمل سختىها و ظرفیت رویارویى با مصایب را از دست مى دهیم و سنگینى ناملایمات زندگى، تعادل رفتار و گفتارمان را مى رباید.
على اکبر در چنین صحنههاى سخت و طاقتسوز، تنها به رضا و تسلیم الهى فکر مى کرد و چنان در برابر بلاهاى الهى آرام و مطمئن بود که گاه حیرت و شگفتى دیگران را برمى انگیخت. از این رو، در هنگامه دردآلود کربلا به پدر گفت: «ا و لسنا على الحق» (پدرجان!) آیا ما برحق نیستیم؟ و چون امام فرمود: آرى، گفت: در این هنگام، باکى از مرگ نداریم.[۹]
این روحیه قوى و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمت به على اکبر داده بود که افزون بردوستان، دشمنان آگاه نیز به برترىهایش اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف مى کردند. معاویه روزى از اطرافیانش پرسید: «چه کسى در این زمان براى خلافت مسلمانان بر دیگران برترى دارد و براى حکمرانى بر مردم از دیگران سزاوارتر است؟» روباه صفتان زشت سیرت که نام و نان خود را در تملق مى یافتند، به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفى کردند. معاویه گفت: نه چنین نیست:
«اولى الناس بهذالامر على بن الحسین بن على جده رسول الله و فیه شجاعه بنى هاشم و سخاه بنى امیه و رهو ثقیف.»[۱۰]
شایسته ترین افراد براى امر حکومت، على اکبر فرزند امام حسین(علیه السلام) است که جدش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است و جاعت بنى هاشم، سخاوت بنى امیه و زیبایى قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست کمال حسن تو مدیون این ملاحت توست
به خلق و خلق رسول و به منطق نبوى فزون تر از همه کس در جهان شباهت توست
به پیکر تو مجسم لطافت روح است عجب بود که در این خاکدانه قامت توست
نگار مهر تو غارتگر دل پدر است عیان به چشم سیاهت غم شهادت توست[۱۱]
نویسنده: احمد لقانى
پىنوشتها
[۱] . على الاکبر الامام الحسین(علیه السلام)، على محمد على دخیل، ص ۷٫
[۲] . معالى السبطین، ج ۱، ص ۲۰۶٫
[۳] . براى آشنایى بیشتر با چگونگى این برخوردها بنگرید: محجه البیضاء، ج ۲، ص ۲۳۳٫
[۴] . مسائل الخلاف، ج ۱، ص ۹۳٫
[۵] . لؤلؤ و مرجان، ص ۴۴ و ۴۵، راز خوشبختى، ص ۱۸۹٫
[۶] . تاریخ یعقوبى، ج ۱ ص ۵۱۳ و ۵۱۴، فرسان الهیجاء، ص ۲۹۳ و ۲۹۴٫
[۷] . موسوعه کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص ۳۶۰٫
[۸] . مصائب امام حسین(علیه السلام)، ص ۱۰۸٫
[۹] . ابصار العین فى انصار الحسین، مرحوم سماویآ ص ۲۱٫
[۱۰] . مقاتل الطالبیین( فارسى)، ص ۷۸، وسیله الدارین فى انصار الحسین(علیه السلام)، ص ۲۸۵ و ۲۸۶٫
[۱۱] . شاعر معاصر، حبیب چایچیان( حسان)