- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
قبل از سخن دربارۀ دین پیامبر، بهتر است اندکی دربارۀ خصوصیات اخلاقی و رفتاری ایشان پیش از بعثت مطالبی را بیان نماییم. این خصوصیات بهترین گواه بر نوع مکتبی است که پیامبر در آن پرورش یافته است. چرا که رفتار هر فرد ریشه در اعتقادات او دارد. پیامبر در غار حرا به تفکر و نیایش می پرداخت. خانه خدا را طواف می کرد. از بت پرستی به شدت متنفر بود. شراب نمی نوشید. قمار نمی کرد، از مجالس لهو و لعب قریش گریزان بود. در خصومت ها وجنگ های قبیله ای شرکت نمی جست. همواره یار مردم در امور عام المنفعه بود. روح صداقت و پاکدامنی به نحوی در رفتارش موج می زد که به امین معروف شد. مجموعه این رفتارها و بسیاری دیگر که شرح آن در این مختصر نمی گنجد، به ما می فهماند که پیامبر از آیین ویژه ای تبعیت می کرده است. و چون پیامبر قبل از بعثت بی سرو صدا، در خلوت انس الهی، خود را آماده پذیرش امر مهم رسالت می نمود، این آیین در هاله ای از ابهام فرو رفته است. این ابهام موجب شده که نظارت مختلفی پیرامون دین پیامبر وارد شود و در مقابل بعضی مانند شیخ طوسی[۱] و علامۀ مجلسی[۲] که گفته اند پیامبر از شریعت خود بهره جسته است. برخی دیگر قائل شوند که پیامبر پیرو یکی از شرایع قبل از خود بوده است و در مقابل، کسانی مانند سید مرتضی، نظریه توقف را برگزیده اند. توقف یعنی نمی دانیم که آیا پیامبر به شریعتی از شریعت های قبل از خود معتقد بوده است یا نه؟ سید مرتضی دلیل پذیرش این نظر را چنین بیان می کند: «عبادت به شرایع تابع علم خداوند به آن چه از مصلحت به شرایع در تلکیف عقلی است، می باشد و مستمع نیست که خداوند به این که مصلحتی برای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قبل از نبوتش در عبادت به چیزی از شرایع وجود ندارد، آگاه باشد. کما این که ممکن است مصلحتی در این رابطه وجود داشته باشد.»[۳]
ولی با توجه به ادله و شواهدی که خواهد آمد، روشن می شود که پیامبر از همان ابتدای زندگی، به گونه ای اجمالی و ساده با احکام دین اسلام که از طرف خدا به وی الهام می شده، آشنا بوده است. این معرفت در حد خود، پیامبر را از مراجعه به سایر شرایع بی نیاز می کرده است. علامه طباطبایی در تفسیر آیۀ پنجاه و دوم سورۀ شوری «ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان» می گوید: «پس معنای آیه چنین می شود که تو قبل از وحی، روح علمی به کتاب و معارف و شرایعی که در آن است، نداشتی و متصف به این ایمان که بعد از وحی دارا شدی، نبودی، و ایمان و التزام به یک یک عقاید و اعمال دینی نداشتی، و بنابراین آیۀ مورد بحث منافات ندارد با این که آن جناب قبل از بعثت هم ایمان به خدا داشته باشد، و اعمالش هم صالح باشند، چون آن چه در این آیه نفی شده، علم به تفاصیل و جزئیات معارفی است که در کتاب آمده است، و التزام اعتقادی و عملی به آن معارف است، و معلوم است نفی علم و التزام تفصیلی، ملازم با نفی التزام اجمالی به ایمان خدا و خضوع در برابر حق نیست.[۴]
دلیل ما بر این مطلب که پیامبر قبل از بعثت، توسط هدایت و لطف الهی به گونه ای اجمالی و در حد مقام قبل از رسالت، نسبت به دین اسلام شناخت داشته است، چند چیز است:
۱. حمایت و تربیت الهی پیامبر:
پیامبر از همان ابتدا طفولیت مورد حمایت و لطف خاص خدا قرار داشته است. خداوند به وسیلۀ فرشته ای که مراقب پیامبر بوده، او را به راه های شایسته هدایت می کرده است.علی ـ علیه السّلام ـ در باره رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می فرماید: هنگامی که از شیر گرفته شد، خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راه های بزرگواری را پیموده و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود.[۵]
پس عقاید و رفتار پیامبر از همان دوران طفولیت تحت نظارت مستقیم خدا بوده است. از طریق چنین ارتباط محکمی بوده که خدا معارف و علوم مورد نیاز پیامبر را در اختیارش گذاشته است. و او را از مراجعه به سایرین بی نیاز ساخته است.
۲. امی بودن پیامبر:
پیامبر امی بود. به این معنا که خواندن و نوشتن را نمی دانست. امی بودن پیامبر مانع از این بود که بتواند احکام و معارف شرایع دیگر را از کتاب های آنها به دست آورد. آن چه از علوم و معارف را که نیاز بود پیامبر فراگیرد، خداوند خود عهده دار آموزش به ایشان بود. به قول ابن خلدون: «پیغمبر امی بود. امی بودن برای او کمال بود، زیرا او علم خویش را از بالا فرا گرفته بود. امّا امّی بودن برای ما نقص است، زیرا مساوی است با جاهل بودن ما.»[۶] پیامبر نه تنها از راه مطالعه به دانش شرایع دیگر دست نیافته است، از طریق همنشینی و آمیزش با صاحبان ادیان دیگر نیز از آنها بهره ای نبرده است. هیچ گونه شاهدی در این باره که پیامبر از راه مجالست با پیروان آگاه دینی، به دانشی دست یافته باشد، وجود ندارد. وقتی تاریخ حوادث بسیار کوچک و کم اهمیت را به ثبت رسانده است. از جمله این که رسول اکرم در سفری که همراه ابوطالب به شام می رفت. ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه در محلی به نام بصری، برخورد کوتاهی با یک مسیحی به نام بحیرا داشته است، این برخورد توجه تاریخ نگاران را به خود جلب نموده که آیا پیامبر از وی چیزی آموخته است؟ بنابراین اگر پیامبر از آمیزش با پیروان سایر شرایع به کسب دانشی نائل شده بود، حتماً در تاریخ به ثبت می رسید.
۳. عدم انتقاد نسبت به ظهور دین اسلام:
هیچ یک از پیروان ادیان، پس از بعثت پیامبر به وی اعتراض نکردند که چرا با وجود تبعیت از دین آنها، اینک از دینشان رویگردان و دین جدیدی را آورده است؟ این مطلب مؤید این نکته است که پیامبر از آئین خاص خود پیروی می کرده است. ما ملاحظه می کنیم که پس از تغییر قبله مسلمانها از جانب بیت المقدس به طرف کعبه، یهود معترض شدند که چرا قبله خود را عوض کرده اند؟
پس اگر پیامبر قبل از بعثت بر اساس یکی از شریعت های سابق رفتار می نمود، حتماً پس از بعثت و آوردن دین جدید اسلام به وی ایراد گرفته می شد که چطور تا به حال از دین آنها که حق بوده تبعیت کرده و اینک خود رأسا به خلق دین جدید دست زده است.
۴. تحریف شرایع در زمان پیامبر:
شرایع و ادیان در زمان پیامبر، دستخوش تحریف و بدعت های فراوانی شده بودند. به گونه ای که از دینی که صاحبان آن شرایع از جانب خدا برای مردم آورده بودند، فاصله زیادی گرفته بودند. جان دیون پورت در این باره می گوید: «در زمان ظهور محمد همه از تبعیت عقاید دینی منحرف گردید. و غرق در غوغای بی پایان جرّ و بحث و سرگرم مباحثی بودند که در درجۀ دوم از اهمیت بوده و مردم عربستان از درک اساسی ترین موضوع، یعنی روح فلسفۀ ادیان که عبارت از پرستش بی شائبۀ ذات ربوبیت است، محروم بودند، و در عوض مانند سایر بت پرستان همزمان خودشان، به شدیدترین صورتی در دریای خرافات و اوهام غوطه ور بودند.»[۷]
و بر پیامبر خدا شایسته نبود که از دین تحریف شده پیروی کند. وچون به زودی در قالب اسلام حقیقت آن ادیان را بر همگان روشن می ساخت، در آن حال به مأموریت بیان حقیقت آنها را نداشته است. پس از بعثت بود که خداوند پیامبر را مأمور نمود در قالب کتاب آسمانی جاودانه اش قرآن، سرگذشت واقعی انبیاء را بیان و آنها را از تحریف و اسطوره پردازی نجات بخشد.
۵. عدم وجود زمینۀ اجتماعی مناسب:
از جنبۀ دید جامعه شناسانه هم که به مسئله تبعیت پیامبر از دین خاصی، بنگریم. زمینۀ اجتماعی مناسبی برای چنین پذیرشی در کار نبوده است. نگاهی اجمالی به وضعیت پیروان ادیان و مشرکین عربستان، این معنا را به خوبی آشکار می سازد.
«وضع سیاسی کشور (عربستان) بالملازمه تکلیف عقاید دینی مردم را معین کرده بود، به این بیان که هر جا نفوذ یونانی ها و حبشی ها وجود داشت، طبعاً دیانت مسیحی برتری داشت. عقاید مجوسی و هم چنین تعلیمات مانوی که بر اساس ثنویت قرار گرفته بود و پیروان این عقاید و قوۀ متضاد (خیر و شر) را مؤثر در جریان امور می پنداشتند، در کشور ایران رواج داشت، و در سایر نواحی عقیده بت پرستی حکومت مطلقه داشت… چون جهودها، عربستان را محیط آزادی تشخیص داده بودند، برای نجات از مظالم رومی ها به این کشور پناه برده بودند. مسیحی ها نیز به این کشور پناهنده شده بودند تا از فشار قتل و غارت نسطوریانی که طرفدار کلیسای یونان بودند و هم چنین از زحمت معارضه و جر و بحث ها آرین ها، رهایی یابند.»[۸]
این وضع نشان می دهد که اوضاع نابسامان و متشتتی از افکار و عقاید بر جامعه عربستان حاکم بوده است. به نحوی که مردم جهت رهایی از چنین بن بستی لحظه شماری می کردند. پیوستن پیامبر در آن موقعیت حادّ به دینی خاص، موقعیت آیندۀ اسلام را از نظر راحتی پذیرش همه فرقه ها وگروه ها، به هم می زد. خلاصه این که پیامبر قبل از رسالت، به نحو اجمالی و ساده با احکام دین اسلام آشنا بوده است. هیچ یک از شرایط تربیتی پیامبر و وضعیت ادیان و پیروان شان در عربستان، اجازه نمی داده که پیامبر از دین دیگری تبعیت کند. از نظر تربیتی خداوند فرشته ای را مأمور نموده بود تا بهترین راه ها و برترین اخلاق را به پیامبر بیاموزند. و به واسطه امی بودن و برخورداری از قلبی صاف و بی آلایش اولاً قابلیت پذیرش وحی الهی را یافته و ثانیاً بهانه ای به دست کسی نیفتد که بگوید معارف قرآن و سخنان پیامبر، نسخه برداری شده از کتاب های دیگران است. و چون پیامبر تنها از دین خود تبعیت کرده بود، پیروان سایر ادیان نمی توانستند بعدها وی را متهم کنند که اینک پیامبر خود داعیه دار دین جدیدی شده و از دین گذشتۀ خود اعراض کرده است. و پیامبر با عدم پذیرش سایر شرایع تعادل قوایی را که میان ادیان و سایر گروه های موجود در عربستان، ایجاد شده بود را بر هم نزده و راه را برای پذیرش آسانتر همۀ آنها هموار نمود. و اصولاً چگونه می توان انتظار داشت پیامبری که خود بعدها داعیه دار کاملترین دین خواهد بود، از ادیان و شرایع تحریف شده زمان خود تبعیت نماید.
پی نوشت:
[۱] . العدۀ فی اصول الفقه، شیخ طوسی، ج دوم، ص ۵۹۰، تحقیق محمد رضا انصاری قمی، چ ستاره قم، اول، ۱۳۷۶.
[۲] . بحار الانوار، مجلسی، ج ۱۸، ص ۲۷۷، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.
[۳] . الذریعه الی اصول الشیعه، سید مرتضی، قسمت دوم، ص ۵۹۵ ـ ۵۹۶، تصحیح ابوالقاسم گرجی، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن ۱۳۴۸.
[۴] . ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۸، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی،ص ۱۲۱ ـ ۱۲۲، نشر بنیاد علمی فرهنگی علامه طباطبایی.
[۵] . نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، ص ۲۲۲، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ سوم، ۱۳۷۱.
[۶] . مقدمه ابن خلدون، چ ابراهیم حلمی، ص ۴۹۵.
[۷] . عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دیون پورت، ترجمه سید غلامرضا سعیدی، انتشارات دار التبلیغ.
[۸] . عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دیون پورت، ترجمه سید غلامرضا سعیدی، ص ۴ ـ ۵، انتشارات دار التبلیغ.
منبع: نرم افزار پاسخ ۲ مرکز مطالعات.