- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 1 نظر
توحید خداوند جایگاه ویژه ای در ادیان ابراهیمی داشته است. تمام ادیان آسمانى بر سه اصل تاکید دارند: «توحید»، «نبوت» و «قیامت». هیچ پیامبرى از آدم تا خاتم، حضرت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نبوده مگر این که دعوتش بر اساس همین سه اصل استوار بوده است.
بقیه موارد به سان فروع این دعوت به شمار مى رفته است؛ مثلا عدالت، قدرت و حکمت خدا از فروع توحید است و امامت و قرآن از فروع نبوت، و حساب، بهشت و دوزخ از فروع قیامت.
توحید خداوند در قرآن
قرآن کریم از اصل اول، یعنى توحید شروع مى شود و به بیان دلایل آن مى پردازد؛ زیرا توحید به منزله پایه است. قرآن در خطاب به مردم چنین گفته است: «بپرستید پروردگارتان را که شما را آفریده است …». بدیهى است که عبادت خدا ایجاب مى کند که در آغاز باید او را از طریق یقین شناخت، نه از طریق حدس و گمان؛[۱] زیرا به شهادت خود قرآن گمان، چیزى را از حق بى نیاز نمى کند. بنابراین، سوال مى شود که راه درست خداشناسى چیست؟
راه شناخت توحید خداوند
علما در این که راه شناخت توحید خداوند به چه روشى باید باشد اختلاف کرده اند و هرکس آن را برطبق نظریه اى که درست مى داند مشخص کرده است: برخى از آن ها جهان هستى را طریق شناخت خداوند مى دانند و آن را بدین ترتیب بیان می کنند که طبیعت و رخدادهاى آن، که تکرار مى شود و تحول پیدا مى کند، نیاز به وجود یک علت دارد.
اگر بگوییم این علت، خود طبیعت است، درست نیست؛ زیرا لازمه این سخن، آن است که یک چیز در آن واحد، هم علت باشد و هم معلول، و این، همان دور باطلى است اما اگر علت طبیعت، چیزى خارج از طبیعت باشد. در این صورت مىپرسیم: آیا آن چیز، علتى داشته یا بدون علت یافت شده است؟ در صورت اول، باز هم درباره آن چیزى که علت واقع شده مى پرسیم: آیا آن هم علتى داشته است؟ به فرض این که آن هم پیشتر از خود علتى داشته، بازهم درباره آن مى پرسیم و به همین ترتیب سوال را ادامه مى دهیم تا مرز بى نهایت، و این نیز همان تسلسل است که محال مى باشد.
بنابراین، مشخص است که فرض دوم درست است: طبیعت علتى دارد که این علت نیاز به علت دیگر ندارد و آن علت علتهاست و به چیز دیگرى منتهى نمى شود جز کلمه اللّه و سخن او که به هرچیزى که بگوید: «باش، پس موجود می شود».
شایان ذکر است که دلیل فوق درصورتى درست است که ما نظریه علیت را قبول داشته باشیم. نظریه علیت آن است که هر اثرى مستلزم یک موثر و هر معلولى ناگزیر از داشتن یک علت است، درست مانند دانش که نیازمند وجود دانشمند است و مثل نوشته اى که به وجود نویسنده نیاز دارد.[۲]
براى این که اندیشه دور و تسلسل و باطل بودن آن و نیز لزوم منتهى شدن به علتى که علت ندارد، روشن شود به نقشه هایى که مهندسان براى هواپیماها و ماشین ها و ساختمان ها و دیگر وسایل طراحى می کنند، مثال می زنیم؛ چراکه همه این نقشه ها باید به نخستین اختراع کننده اش که آن را با اندیشه خود ساخته است و دیگران از او اقتباس کرده اند، امّا خود او از هیچ کس نگرفته است، منتهى شود. و اگر فرض شود که براى آن نقشه، اختراع کننده اولیه اى وجود ندارد، لازم می آید که نه اختراعى وجود داشته باشد و نه چیزى که بتوان اختراع را بدان نسبت داد.
بر این اساس، روا نیست که کسى بگوید و بپرسد: نخستین اختراع کننده، این نقشه را از چه کسى گرفته است؟ زیرا معناى اختراع کننده آن است که او این نقشه را از فرد دیگرى نگرفته است و این حقیقت، خود بر درستى خودش دلالت دارد، چنانکه خورشید بر روشنایی اش دلیل می باشد. وضعیت در مورد آفریننده و روزى دهنده نیز از همین قرار است؛ زیرا معنایش این است که او مى آفریند و آفریده نشده است، روزى مى دهد و کسى او را روزى نمى دهد. از این رو لایپ نیتز خدا را «مهندس» مى نامید؛ یعنى اختراع کننده و افلاطون او را «صانع» مى نامید که اشاره به این نکته دارد که او آفریننده است و نه آفریده شده.
برهان نظم و توحید خداوند
برخى براى اثبات توحید خداوند به نظم و هماهنگى موجود در جهان و فراگیر بودن این نظم و هماهنگى استدلال می کنند و این دلیل را «دلیل غایى» می نامند.
البته، ناگفته نماند که بسیارى از دانشمندان جدید علوم طبیعى براین باورند که پدیده هاى طبیعى را نمى توان با علت غایى تفسیر و توجیه کرد، بلکه باید آن ها را با علت فاعلى توجیه کرد.
پاسخ: ما وجود علت فاعلى را از وجود علت غایى به دست مى آوریم، همان گونه که از وجود یک تناسب هندسى در تخت به وجود نجار ماهر پى مى بریم. پاسخ اشکال پیش گفته از طریق بیان فرضیه بدیهى بدین ترتیب و به شرح زیر روشن مى شود:
برخى [براى اثبات وجود خدا] به فرضیه اى بدیهى که دانشمندان طبیعى و دیگران در کشف بسیارى از حقایق بر آن تکیه می کنند اعتماد کرده اند. یکى از مصادیق این فرضیه بدیهى، نظریّه وجود نیروى جاذبه است که نیوتن آن را از افتادن سیب بر زمین کشف کرد؛ زیرا تمام فرضیه هاى غیرجاذبه نادرست مى باشد و تنها فرضیه وجود جاذبه درست است و از همین جا بود که نیوتن به وجود آن یقین پیدا کرد.
اما تطبیق این دلیل بر آنچه ما هم اکنون درباره اش تحقیق مى کنیم، بدین ترتیب است که ما نظام و پیوستگى جهان و نیز فراگیر بودن این نظام را مى بینیم. اگر وجود این نظام را بدون آفریننده حکیم فرض کنیم، این فرض باطل و از نظر عقل مردود است. نیروى عقل، تنها آفریننده حکیمى را مى پذیرد که به جهان نظم و انسجام بخشیده است. اینک به مثال زیر توجه کنید:
اگر نامت را ببینى که در هوا با حروفى از نور نوشته شده است، آنگاه هر طرف را که جستجو کنى، کسى را نبینى، به ناچار باید انسان خردمندى را فرض کنى که در جایى وجود دارد و او ابزارى در اختیار دارد که مى تواند با آن، حروفى را از نور در هوا پیوسته و منسجم بنویسد.
غیر از این فرض، فرض دیگرى همچون تصادف، یا برخورد دو ستاره و یا وجود آتشفشان و حوادثى از این قبیل را انسان خطا می داند، و دستکم، عقل آدمى بدان اطمینان ندارد، مگر آن که وجود شخصى را فرض کنیم که براى ایجاد آن، ابزار خاصى را در اختیار داشته باشد. وضعیت نظام موجود در جهان هستى نیز چیزى شبیه همین وضعیت است.
مهمترین و روشن ترین سخن در این باره، سخن ولتر است که مى گوید: «اندیشه وجود خدا یک فرضیه بدیهى است و هر اندیشه متضاد این فرضیه، نادانى است». در کتاب الظاهره القرآنیه، صفحه ۹۱، چاپ ۱۹۵۸ آمده است: «در آمریکا نوعى مورچه وجود دارد که لانه خود را یک شب پیش از آتش سوزى در آن ترک می کند». حال، درباره این مورچه هرگونه فرض و توجیهى غیر قابل قبول است، جز این که وجود یک تدبیرکننده دانایى را فرض کنیم که او هرچیزى را هدایت کرده است.
برخى براى اثبات وجود خدا به «برهان اخلاقى» استدلال می کنند و مى گویند: اگر ایمان به وجود خدا نباشد، تمام معیارهاى اخلاقى از بین مى رود، و در این صورت مانعى که مردم را از ارتکاب کار بد بازدارد و یا انگیزه اى که آنان را بر کار نیک وادارد، وجود نخواهد داشت.
این دلیل در واقع، به انکار خدا نزدیکتر است تا به اعتراف به وجود او؛ زیرا در این فرض، ایمان به خدا وسیله است نه هدف؛ به گونه اى که اگر وجود انسانى را فرض کنیم که خودش برطبق اندیشه خودش کارهاى شایسته اى انجام مى دهد و کارهاى ناشایسته را ترک مى کند، بر وى واجب نیست که به خدا ایمان بیاورد. تردیدى نیست که خدا را وسیله قرار دادن به مراتب بدتر از منکر شدن وجود اوست.
بعضى به دلیل لدنى اتکا می کنند. این دلیل عبارت است از: آگاهى و احساس مستقیم قلبى. این گروه می گویند: قلب انسان به طور مستقیم و بی دلیل و مقدمه، وجود خدا را در مى یابد، درست همان گونه که دوستى و دشمنى را درک می کند.
بهترین روش براى اثبات وجود خدا، روشى است که خود او بدان استدلال کرده است. این روش عبارت است از: نگریستن و اندیشیدن در آفرینش آسمان ها و زمین و نیز در انسان و مرگ و زندگى و نعمت هاى آشکار و دیگر پدیده هایى که در قرآن کریم، سنت پیامبر و نهج البلاغه آمده است.
این روش، هرچند به دلیل کونى و غایى بر مى گردد، ولى بیان آن با شیوه مذکور موجب مى شود که از پیچیدگى و انحراف دور بماند و درک مطلب به اذهان خاص و عام نزدیک شود. اگر کسى به دلایلى که خداى- عزّ و جلّ- بر اثبات وجود خدا آورده قانع نشود، آیا به دلایل آدمى مثل خود قانع خواهد شد!؟
از همه شگفت آورتر این است که شخص کافر ایمان و اعتقاد دارد که مثلا پیراهنى را که وى می پوشد، کشاورز با نظم خاصى بذرش را کاشته، آنگاه کارگر بافنده آن را رشته و به خوبى بافته است سپس تاجر با کمال شناخت، آن را فروخته و خیاط به زیبایى آن را بریده و دوخته است. او به همه این ها اعتقاد دارد، اما به وجود آن که همه چیز را به خوبى و استوارى آفریده است ایمان ندارد.
علاوه بر دلایل اثبات وجود خداوند که تحت ضابطه اى همگانى و قانون کلى قرار دارند، خداى سبحان در وجود هر انسان دلیلى قرار داده که او را به وجود یگانه الهى هدایت مى کند و این دلیل، ویژه همان انسان است و کسى با او شرکت ندارد، و آن این است که هر انسانى اگر به رویدادها و تجربه هاى گذشته خود رجوع کند و درباره آنها عمیقا بیندیشد، در زندگىاش به چیزهایى بر می خورد که جز اراده و مشیت الهى، نمی تواند تفسیر دیگرى براى آنها پیدا کند.
من کاملا بعید می دانم که یک انسان- هرچند کافر باشد- مدتى در دنیا زندگى کند و در این مدت حتى یک لحظه هم برایش اتفاق نیفتد که بدون قصد و به طور ناخودآگاه به خدا رجوع نکند. او در سخت ترین لحظات به چه کسى روى می آورد؟ بی تردید، او به فطرت الهى که خدا انسان ها را بر آن فطرت آفریده است باز می گردد؛ فطرتى که هر نوزادى با آن سرشته می شود. آنچه نه پدر به وى آموزش داده، نه مادر به او تلقین داده و نه محیط او را چنین ساخته است.
مردى که منکر وجود خدا بود، از امام جعفر صادق (علیه السلام) پرسید: دلیل بر توحید و وجود خدا چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: اگر بر کشتى سوار شوى و باد به وزیدن آغاز کند و کشتى و ناخدایان آن غرق گردند و تنها تو زنده بمانى، آیا بازهم امید رهایى دارى؟
مرد کافر گفت: بله.
امام فرمود: خدا همان است که در آن لحظه، امید دارى تا تو را رهایى بخشد.
من به کسی که در وجود خدا تردید دارد نصیحت می کنم که دلایل منکران وجود خدا و مادیون را بخواند در این صورت، یقینا به خدا ایمان خواهد آورد؛ زیرا دلیلى بر انکار آنان نمی یابد جز آن که آنها می خواهند خدا را با چشم ببینند و با دست لمس کنند و با بینى ببویند!
درباره خداشناسى و توحید ، من دلایل زیادى را در کتاب الله و العقل، فلسفه المبدأ و المعاد- کتابى که آن را به منظور رد فلسفه مادى نوشتم- بین الله و الانسان، معالم الفلسفه، الاسلام مع الحیاه و إمامه علی و العقل[۳] و دیگر تألیفات و مقالاتم یادآور شده ام. از خدا مسئلت دارم که دل هاى ما را از شک و تردید پاک سازد و ما را مشمول توفیق و رضوان خود گرداند.
در اصل اول، یعنى « توحید خداوند » سخن را به درازا کشاندم، تا همانند قاعده اى کلى باشد و بتوان در تمام آیاتى که به توحید خداوند ارتباط دارد، بدان رجوع کرد.
پی نوشت ها
[۱]. اسلام عبارت است از: عقیده و شریعت. عقیده همانند ایمان به خدا و صفات او، به پیامبر و عصمت او، به روز قیامت و دیگر امور غیبى است. مسائل عقیده جز از راه یقین ثابت نمی شود و از همین جهت، جایى براى اجتهاد نیست و شریعت نظیر عبادات، معاملات و جنایات. مسائل شریعت را مى توان از طریق ظن و اجتهاد ثابت کرد، مشروط به این که دلیل قطعى بر صحت عمل به این ظن خاص وجود داشته باشد، به قسمى که یقین و قطع منبع عمل به ظن باشد.
[۲]. هیوم، فیلسوف انگلیسى منکر اصل« علّیت» است. او می گوید: دلیلى براین مطلب نداریم که وجود یک چیز مستلزم وجود چیزى دیگر باشد و تنها عادت جارى شده است که این دو چیز با هم وجود پیدا کنند، وگرنه هیچ گونه ملازمه اى میان آنها وجود ندارد.
البته، تنها دلیلى که ما براى رد این نظریه داریم آن است که باطل کردن اصل« علیت» به معناى باطل کردن ضرورت عقلى در نزد تمام مردم است؛ زیرا هیچکس نیست که وجودى را بدون علت تصور کند. به علاوه تکرار شدن همزمان دو وجود و عدم تخلف یکى از آنها از دیگرى- هرچند برحسب عادت باشد- عادت را آنقدر نیرومند مى سازد که تجربه، آن را ندارد؛ تجربه اى که تنها وسیله شناخت به شمار می رود.
[۳]. من این مطلب را در هفتمین روز از سومین ماه سال ۱۹۶۷ مى نگارم. در این روز انتشارات« دار العلم للملایین» پنج کتاب مرا تحت یک عنوان الاسلام و العقل براى تجدید چاپ به چاپخانه فرستاده است. این کتابها عبارتند از: اللّه و العقل، النبوه و العقل، الآخره و العقل، إمامه علیّ و العقل، المهدی المنتظر و العقل.
ممنون از شما