- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
و من کتاب له (علیه السلام) إلیه أیضا:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ، [فَلَقَدْ] فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ وَ اقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَیْنِ وَ الْأَکَاذِیبِ [مِنِ انْتِحَالِکَ] وَ بِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ وَ ابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ، فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ؛ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ وَ بَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟ فَاحْذَرِ الشُّبْهَهَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَهَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِیبَهَا وَ [أَعْشَتِ] أَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا.
فرهنگ لغت
اللَمْحُ الْبَاصِر: بدقت دیدن، خیره شدن.
عِیَانُ الُامُورِ: مشاهده امور.
الِاقْتِحَام: بدون فکر و اندیشه در کارى داخل شدن.
الْمَیْن: دروغ، کذب.
انْتِحَالُکَ: بخود نسبت دادن.
مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ: آنچه که بالاتر از مقام توست.
الِابْتِزَاز: چیزى را بزور گرفتن.
اخْتِزَن: منع شد.
لِمَا هُوَ الْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِک: چیزى را که از گوشت و خون براى تو لازمتر بود، مقصود بیعت با امیر المؤمنین است.
اللَبْس: مخلوط کردن، در هم آمیختن.
اللُبْسَه: اشکال.
جَلَابِیب: جمع «جلباب»، لباس گشادى که روى لباسها پوشیده میشود.
أغْشَتِ الَابْصَارَ: چشمها را ضعیف کرد (و از دیدن حقیقت بازداشت).
آنَ: وقتش رسیده است
إقتِحام: وارد نمودن
مَین: سخن دروغ
إنتِحال: بدروغ بستن، ادعا نمودن
إبتِزاز: از دست بیرون کردن
ترجمه
از نامه هاى آن حضرت است باز هم به معاویه:
اما بعد، زمان آن رسیده که با دیدى دقیق به مشاهده امور روشن برخیزى و از آن بهره مند گردى، تو با ادعاهاى باطل به راه پیشینیانت رفتى، و خود را بى پروا در عرصه فریب و دروغها انداختى، آنچه را برتر از مرتبه توست به خود بستى، و بیت المالى را که براى دیگران اندوخته شده ربودى، همه این برنامه هایت به خاطر فرار از حق، و انکار نمودن واقعیاتى است که از گوشت و خون براى تو لازمتر بود، همان واقعیاتى که گوشت شنیده، و سینه ات از آن پر شده، آیا بعد از حق جز گمراهى آشکار چیزى هست، و پس از بیان روشن غیر از اشتباه برنامه اى وجود دارد از اشتباه و حق و باطل را به هم آمیختن دورى کن، که فتنه دیر زمانى است که پرده هایش را بر چهره افکنده، و تاریکیش دیده هاى بینا را نابینا ساخته.
نامه در یک نگاه:
همان طور که در سند نامه ذکر کرده ایم، امام این نامه را در جواب نامه دیگرى از معاویه نگاشته است. کلام امام(علیه السلام) در این نامه به سه محور اساسى تقسیم مى شود:
در بخش اوّل امام معاویه را پند داده به او مى گوید: وقت آن رسیده است که به راه راست برگردد و دست از خدعه و نیرنگ و شبهه افکنى در برابر حق و حقیقت بر دارد.
در بخش دوم به محتواى نامه اى که او به حضرت نوشته اشاره مى کند و بیان مى دارد که آن نامه آکنده از افسانه هایى بود که از دانش و بردبارى در آن اثرى یافت نمى شد. امام به او مى گوید که با نوشتن این نامه به هدفى که انتظار آن را دارد نمى رسد و اگر هم اکنون به فکر چاره نباشد درهاى نجات بر روى او بسته خواهد شد و راه چاره اى براى او باقى نخواهد ماند.
در بخش سوم مى فرماید: این فکر را از سر خود بیرون کن که بتوانى والى و حاکم بر مسلمانان باشى و یا من بخشى از کشور اسلام (شام و مصر) را به تو واگذار کنم و پیش از آنکه لشکر حق بر تو پیروز شوند و راه هاى چاره به رویت بسته شود چاره اى بیندیش و به راه حق باز گرد.
***
همان گونه که از عنوان نامه پیداست امام(علیه السلام) این نامه را در جواب نامه اى نوشته است که از سوى معاویه به آن حضرت بعد از جنگ نهروان و کشتن خوارج خدمت آن حضرت فرستاده شد.
به گفته ابن ابى الحدید امام(علیه السلام) در این نامه تلویحا اشاره به حدیث معروف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى کند که به آن حضرت فرمود: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ; من مأمور شدم به پیکار با پیمان شکنان و ظالمان و از دین خارج شدگان».(۲) و در بیان دیگرى آمده است: «أَمَرَ رَسُولُ اللهِ عَلِىّ بن ابى طالب بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِین».(۳)
بنابراین معاویه که از این حدیث باخبر بود با دیدن جنگ هاى جمل و نهروان مى بایست از خواب غفلت بیدار مى شد، چرا که سخن پیامبر درباره على(علیه السلام) و جنگ هاى او کاملا به وقوع پیوسته بود و از این رو امام نامه را چنین آغاز مى کند، مى فرماید: «اما بعد از حمد و ثناى الهى زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره مند گردى (و ادعاهاى باطل خود را کنار بگذارى)»; (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ(۴) لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ(۵) الْبَاصِرِ(۶) مِنْ عِیَانِ الاُْمُورِ، فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ(۷) أَسْلاَفِکَ بِادِّعَائِکَ الاَْبَاطِیلَ).
منظور از «مَدَارِجَ أَسْلاَف» همان برنامه هاى ابوسفیان در مقابله با پیغمبر اسلام و مسلمین و برافروختن آتش هاى جنگ هاى متعدد بر ضد مسلمانان است و همچنین جد مادرى معاویه «عتبه بن ربیعه» و دایى اش «ولید بن عتبه» است که همه از سران کفر، شرک، بت پرستى و نفاق بوده اند.
«ولى (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهاى باطل و ورود در دروغ و فریب افکنى و اکاذیب مى پیمایى و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت مى دهى و به آنچه بدان نباید برسى (و شایسته آن نیستى) دست مى افکنى»; (وَاقْتِحَامِکَ(۸) غُرُورَ الْمَیْنِ(۹) وَالاَْکَاذِیبِ، وَبِانْتِحَالِکَ(۱۰) مَا قَدْ عَلاَ عَنْکَ، وَابْتِزَازِکَ(۱۱) لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ(۱۲) دُونَکَ).
منظور از ادعاى باطل همان ادعاى خلافت است که معاویه در شام براى خود بیعت گرفت و منظور از ورود در دروغ، فریب افکنى و اکاذیب، ادعاى خون خواهى عثمان و مظلوم بودن طلحه و زبیر و عایشه است و منظور از نسبت دادن چیزى که در شأن او نیست به خود و دست انداختن به آنچه حق او نیست همان حکومت مصر و شام است که انتظار داشت امام آن دو را به او واگذار کند و آن را شرط بیعت قرار داده بود. و جمله «وَابْتِزَازِکَ …» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه مى تواند اشاره به بیعتى باشد که معاویه براى خود براى خلافت از اهل شام گرفت.(۱۳)
طبرى در کتاب خود در حوادث سال ۶۰ هجرى نقل مى کند که معاویه از اهل شام در این سال در ماه ذى القعده بعد از پایان کار حکَمین به عنوان خلافت پیامبر بیعت گرفت در حالى که قبلاً براى مطالبه خون عثمان از آنها بیعت گرفته بود.(۱۴)
این احتمال نیز داده شده که منظور امام بیعت گرفتن معاویه نسبت به مطالبه خون عثمان باشد، زیرا این کار در حد او نیست; این گونه خون ها را صاحبان خون (در درجه اوّل فرزندان) از امام مسلمانان مطالبه مى کنند; معاویه نه از اولیاى دم بود و نه امام المسلمین و در واقع همان طور که امام مى فرماید همه اینها براى فرار از پذیرش حق; یعنى بیعت با امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود.
این تعبیراتِ گویا و حساب شده پرده را از روى مغالطه کارى هاى معاویه در نامه اش برمى دارد و هدف نهایى او را که رسیدن به حکومت به ناحق مصر و شام یا حکومت بر قاطبه مسلمانان است برمى دارد. امام نیّات فاسد واقعى او را آشکار مى سازد، هرچند بر خردمندان نه در آن زمان و نه در این زمان مخفى و پنهان نبوده و نیست.
آن گاه امام دلیل این ادعاى باطل را چنین بیان مى کند و مى فرماید: «همه این کارها براى فرار از حق و انکار چیزى بود که پذیرش آن از گوشت و خونت براى تو لازم تر بود و نیز براى این بود که از چیزى که گوش تو شنیده و سینه ات از آن پر شده فرار کنى»; (فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ).
منظور از فرار از حق و انکار چیزى که از گوشت و خون براى معاویه لازم تر بوده است همان بیعت عمومى مهاجران و انصار و توده هاى مردم با على(علیه السلام) بود به اضافه مطالبى که معاویه با گوش خود درباره آن حضرت از پیغمبر شنیده بود، زیرا او در ماجراى غدیر حضور داشت و نص بر امامت على را از پیغمبر شنید و نیز در غزوه تبوک حاضر بود و حدیث معروف نبوى «أنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسى; تو نسبت به من همچون هارون برادر موسى نسبت به موسى هستى» و سخنان دیگرى درباره على(علیه السلام) را که پیغمبر اکرم با آن، او را در همه جا ستوده بود شنیده بود یا با چشم خود صحنه ها را دیده بود.
بدیهى است شنیدن بیعت عمومى مسلمانان با على و آن سخنان بسیار روشن از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این فریضه قطعى را براى معاویه فراهم ساخته بود که در نخستین فرصت با امام بیعت کند و در برابر او تسلیم شود; ولى معاویه دروغ هایى به هم بافت و بر خلاف خواسته مسلمانان قیام کرد و از مردم شام براى خود بیعت گرفت(۱۵) و سنگ زیربناى تفرقه و جدایى در میان مسلمانان را که مایه جنگ هاى داخلى شد نهاد.
آن گاه امام با صراحت به او مى گوید: «آیا بعد از روشن شدن حق چیزى جز گمراهى آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزى جز مغلطه کارى و شبهه افکنى تصور مى شود؟»; (فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ الْمُبِینُ، وَبَعْدَ الْبَیَانِ إِلاَّ اللَّبْسُ؟(۱۶)).
چه گمراهى از این آشکارتر که بیعت عام مسلمانان را نادیده بگیرد و کسى که تا آخرین لحظه پیروزى اسلام خودش و خاندانش در صفوف کفر و دشمنان بوده بخواهد بر جاى پیغمبر اکرم تکیه زند و لباس خلافت او را در تن بپوشد.
به گفته ابن ابى الحدید اگر ما سخنان شیعه را درباره نصب على(علیه السلام) به خلافت در غدیر خم را قبول نکنیم ـ که نمى کنیم ـ پیامبر سخنان فراوانى در هزار مورد درباره على بیان فرمود که مقدم بودن او را بر سایرین روشن مى سازد; از جمله اینکه فرمود: «حَرْبُکَ حَرْبى; جنگ با تو جنگ با من است» و فرمود: «أنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ أللّهُمَّ عادِ مَنْ عاداهُ وَ والِ مَنْ والاهُ; من با کسى که با تو سر جنگ داشته باشد سر جنگ دارم و با هرکس صلح کنى صلح مى کنم خداوندا! آن کس که او را دوست دارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد دشمن بدار»(۱۷) آیا همه این امور را نادیده گرفتن و به فراموشى سپردن چیزى جز ضلال مبین است؟!
جمله امام «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ …» برگرفته از تعبیر قرآن مجید است که در سوره یونس بعد از بیان نعمت هاى واضح خداوند مى فرماید: (فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ).(۱۸)
در ذیل نامه ۱۶ (جلد نهم همین کتاب) این جمله را از حسن بصرى نقل کردیم که مى گفت: چهار چیز در معاویه بود که حتى اگر تنها یکى از آنها را داشت، موجب هلاکت (اخروى) وى مى شد: نخست اینکه امر حکومت را با شمشیر به دست گرفت در حالى که بقایاى صحابه و صاحبان فضیلت که از او برتر بودند وجود داشتند. دوم اینکه فرزند شراب خوارش را که لباس ابریشمین مى پوشید و طنبور مى زد، خلیفه بعد از خود کرد. سوم اینکه ادعا کرد زیاد برادر من است در حالى که پیغمبر فرموده بود: فرزند به پدر رسمیش ملحق مى شود و نصیب فرد زناکار سنگ است. چهارم اینکه حجر بن عدى (آن مرد پاک ایمان) را به قتل رساند.(۱۹)
آن گاه امام(علیه السلام) براى تأکید و توضیح بیشترى درباره آنچه پیش از این بیان کرده است مى فرماید: «بنابراین از اشتباه کارى و غلط هایى که در آن است بپرهیز، زیرا از دیر زمانى فتنه پرده هاى سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده هایى پرده افکنده است»; (فَاحْذَرِ الشُّبْهَهَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَهَ طَالَمَا(۲۰) أَغْدَفَتْ(۲۱) جَلاَبِیبَهَا(۲۲) وَأَغْشَتِ(۲۳) الاَْبْصَارَ ظُلْمَتُهَا).
تعبیر به «شبهه» ممکن است اشاره به اشتباه افکنى معاویه در مورد خون عثمان باشد که آن را به على(علیه السلام) بدون هیچ دلیلى نسبت مى داد و جمله «اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا» نیز مى تواند اشاره به همین موضوع باشد که معاویه این شبهه افکنى را گسترش داد تا در تمام شام شایع شد.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله مزبور این است که از شبهه بپرهیز و همچنین از آثار ناشى از شبهه و یا اینکه از شبهه بپرهیز و از اینکه آن را همچون لباسى در بر کنى و همه جا از بهانه خون خواهى عثمان براى پیشبرد اهداف نامشروعت بهره گیرى.(۲۴)
منظور از «فتنه» همان اختلاف و شکافى است که معاویه در جهان اسلام افکنده بود; نخست از شامیان براى خون خواهى عثمان بیعت گرفت و مدتى بعد، براى خلافت و آنها را از خلیفه به حق مسلمانان جدا ساخت. در مسأله خلافت بدعتى که سابقه نداشت ایجاد کرد و به دنبال او سایر بنى امیّه همان طریقه نادرست وى را در پیش گرفتند و خلفا را یکى بعد از دیگرى به زور تعیین کردند و بر مسلمانان تحمیل نمودند که اوّلین پایه شوم آن بیعت گرفتن براى فرزندش یزید بود.
*****
پی نوشت:
سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه سند دیگرى غیر از نهج البلاغه براى این نامه ذکر نشده است جز اینکه از قرائن کلمات ابن ابى الحدید استفاده مى کند منبع دیگرى در دسترس او بوده که هم نامه معاویه به امام را در آن دیده و هم پاسخ امام را (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۶۰).
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۷، ص ۲۴ (این حدیث در لسان العرب نیز در ریشه «قسط» نقل شده است).
مستدرک الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۹٫
«آنَ» فعل ماضى است از ریشه «أیْن» بر وزن «عین» به معناى نزدیک شده و وقتش فرا رسیده است.
«اللّمْح» در اصل به معناى درخشیدن برق است سپس به معناى نگاه کردن سریع آمده است.
«الباصِر» به معناى نگاه دقیق است و این دو واژه «لمح» و «باصر» هنگامى که با هم به کار مى رود مفهومش این است که با یک نگاه دقیق و سریع چیزى را نگریستن.
«مَدارج» جمع «مَدْرَجه» به معناى گذرگاه است.
«اقتحام» به معناى ورود در چیزى بدون مطالعه است و بعضى به معناى ورود در چیزى با قدرت و شدت گرفته اند و بعضى آن را به معناى ورود در کارهاى سخت و خوفناک تفسیر کرده اند (تفسیر اوّل از معجم الوسیط و تفسیر دوم از مجمع البحرین و تفسیر سوم از مفردات راغب است و تمام این تفسیرها در عبارت بالا مى تواند جمع باشد).
«المَیْن» در بسیارى از کتب لغت به معناى دروغ ذکر شده، بنابراین «اکاذیب» (جمع اکذوبه) تأکیدى بر آن است و بعضى گفته اند: «مَیْن» غالباً با «کذب» ذکر مى شود و استعمال آن به تنهایى کمتر است. این احتمال نیز وجود دارد که «مین» اشاره به اصل دروغ باشد و «اکاذیب» اشاره به انواع دروغ.
«انْتِحال» به معناى ادعا کردن چیزى است که تعلق به گوینده ندارد و گاه به معناى اعتقاد به چیزى داشتن و آن را به عنوان مذهب خود پذیرفتن آمده است و در جمله بالا به همین معنا به کار رفته است.
«ابْتِزاز» در اصل به معناى ربودن یا دزدیدن آمده است و ضرب المثلى در عرب است که مى گوید: «من عزّ بزّ» یعنى کسى که غلبه کند اشیا را از دیگران مى رباید.
«اختُزِنَ» یعنى ذخیره شده است و «اخْتُزِنَ دُونَک» یعنى براى دیگرى ذخیره شده است از ریشه «خَزَنَ» به معناى چیزى را در جایى ذخیره کردن.
فى ظلال، ج ۴، ص ۱۶۶٫
تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۲۳۹٫
فى ظلال، ج ۴، ص ۱۶۶٫
«لَبْس» بر وزن «درس» به معناى پرده پوشى و اشتباه کارى است. (ماضى آن «لَبَسَ» بر وزن «ضَرَبَ» است) و «لُبْس» بر وزن «قفل» به معناى پوشیدن لباس است (و ماضى آن «لَبِسَ» بر وزن «حسب» است) و «لُبْسه» به معناى شبهه آمده است.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۸، ص ۲۴٫
یونس، آیه ۳۲٫
کامل التواریخ، ج ۳، ص ۴۸۷٫
«طالَما» یعنى در زمانى طولانى این کار تحقق یافته است (توجّه داشته باشید که «طال» فعل است و به گفته شارح کافیه «ما» ممکن است زائده و یا کافّه باشد).
«أغْدَفَتْ» به معناى فرو افکندن و رها ساختن است. این واژه در مورد فرو افکندن پرده یا نقاب بر صورت نیز به کار مى رود.
«جَلابیب» جمع «جِلباب» بر وزن «مفتاح» (به کسر جیم و فتح آن به معناى چادر و پارچه اى است که تمام بدن را مى پوشاند و به پیراهن بلند و گشاد نیز اطلاق شده است).
«أَغْشَت» از ریشه «غَشَیان» بر وزن «غلیان» در اصل به معناى پوشاندن و احاطه کردن است و در جمله بالا به همان معناى پوشاندن آمده است.
در صورت اوّل و دوم فاعل «اشتمال» ضمیر «ها» است که اشتمال اضافه به آن شده است و در احتمال سوم فاعل «اشتمال» معاویه است و ضمیر «ها» که به شبهه برمى گردد مفعول آن است.
منبع: ahlolbait.ir/article/16482/