- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
امروزه، بیشتر دختران، جویای اشتغال به تحصیل، کار در بیرون از خانه و خوداتکایی در مسائل اقتصادی هستند. این گرایش سبب میشود که آنان تعریف جدیدی از نقش زن و شوهر در زندگی داشته باشند. افزایش زنان تحصیل کرده و تغییر نظام ارزشی سبب میشود تا مطالبات زنان برای حضور در صحنههای اقتصادی افزایش یابد. آنها، اولاً انتظار دارند دوش به دوش مردان در کارهای اجتماعی، حتی گاه در حد حرفه ای، حضور داشته باشند و ثانیاً، مردان در کارهای منزل و بچه داری خود را سهیم بدانند و اینها را وظیفه ی مشترک تلقی کنند، و ثالثاً به حفظ نقشهای اجتماعی، بر بهرهمندی از امتیازات سنتی خویش اصرار میورزند و بر این باورند که تأمین هزینههای زندگی به عهده ی شوهر است و نباید مرد به درآمد همسر خویش توجه کند.
در مقابل، هنوز در اندیشه ی مردان و نگرش آنان درباره ی نقش زن در خانه، تغییر چندانی رخ نداده است. آنها معتقدند، زنان در خانه نقشی اساسی دارند و نباید از مردان انتظار داشته باشند که آنها کارهای منزل را وظیفه ی مشترک زن و شوهر بدانند. این تفاوت به بروز تعارض و اختلاف جدی در زندگی مشترک منتهی میشود و احساس دل بستگی به زندگی را در زن و شوهر کاهش میدهد.
بر این اساس، همفکری، هم بستگی، عشق و عاطفه، و تعاون و همکاری در میان اعضای خانواده کم رنگ شده و نقش و موقعیت سنتی خانواده را از بین رفته است. چرخه ی تحولات موجود باعث سستی و بیتفاوتی افراد به تعهدات خویش و ناپایداری زندگی مشترک شده است.
این نوع خانواده ها، خانه محور هستند و فقط سرپناهی آنان را کنار یکدیگر جمع کرده است؛ در حالی که برخی جامعه شناسان، خانواده را یگانه نهادی میدانند که وظیفه ی دگرگون کردن ارگانیسم زیستی و تبدیل آن به وجود انسان را بر عهده دارد و از طریق آموزش و اجرای نقشهای اجتماعی، دگرگونی عظیمی در افراد جامعه پدید میآورد، به طوری که رفتار آموخته شده در خانواده، نمونه و سرمشق رفتار در سایر قسمتهای جامعه است.(۱)
همچنین، خانواده را مربی نیروی فعال جامعه، بارورکننده ی تواناییها و سلامت بخش روان میداند و هیچ یک از آسیبهای اجتماعی را فارغ از تأثیر خانواده نمیدانند.(۲)
برخی افراد، ازدواجهای آزاد یا به عبارتی همزیستی را بهترین راه حل ارضای نیازهای انسان میدانند. این طرز فکر، نقطه ی مقابل آموزههای دینی است که زن و مرد را مکمل یکدیگر معرفی میکند خانواده را رکن اساسی نظام اجتماعی میداند.(۳)
نتیجه ی چنین خانواده هایی، پیدایش مشکلات اجتماعی ذیل است:
الف) از بین رفتن فضای سالم برای تربیت کودکان
فرزندان، ارزشهای اخلاقی را از خانواده و با تکیه بر والدین خود به منزله ی الگوی زندگی میآموزند. وقتی خانواده ناپایدار است، پدر و مادر در خانه حضور ندارند یا فقط حضور فیزیکی دارند، از جهت عاطفی سرد یا پُرمشغله هستند و خودشان در برابر یکدیگر بیمسئولیت هستند، چگونه میتوان انتظار داشت فرزندانی وظیفه شناس، با احساس و مسئولیتپذیر تربیت شوند.
وقتی والدین داوطلبانه از یکدیگر جدا میشوند و کودکان، اکثر دوران نیازمندی خود به والدین را فقط در کنار یکی از والدین سپری میکند و از حلقه ی گرم و صمیمی خانواده محروم اند، آیا جز این میتوان انتظار داشت که فرزندان از احساس مسئولیت تهی شوند و هر کس به فکر خویش باشد و برنامهای مستقل داشته باشد؟ این شکل زندگی از آن جهت شکل میگیرد که پدر و مادر از مسئولیتهای عاطفی و مالی در برابر یکدیگر شانه خالی کنند.
این پدیده عمدتاً با استفاده ی گسترده از ابزارهای پیشگیری و سقط جنین در کشورهای همچون سوئد و دانمارک بسیار رایج است و حدود بیست درصد خانوادهها با این شیوه زندگی میکنند.(۴)
ب) ایجاد زمینه ی بزهکاری جوانان
برخی مادران به همان اندازه که به فرزند و زندگی مشترک خود اهمیت میدهند کار اجتماعی را جدی میگیرند و گاه به کارشان بیشتر اهمیت میدهند. آنها در ابراز عواطف به فرزندانشان کوتاهی میکنند و در مقابل، از فرزندان انتظارات بسیاری دارند. آنان به همین جهت، فرزندان خود را به استقلال زودرس سوق میدهند.
در چنین خانوادههایی فرزندان بسیار زود از خانواده جدا میشوند و در حالی که هنوز پختگی و بلوغ لازم را ندارند و از نظارت و حمایت جدی والدین نیز برخوردار نیستند، میخواهند روی پای خود بایستند، به فکر خود تکیه کنند و آن گونه که خود میفهمند با دیگران ارتباط برقرار کنند. این استقلال زودرس، آنان را به سرکشی، اعتماد به نفس کاذب، بیباکی، گستاخی و خودمختاری میکشاند. نتیجه ی چنین تفکری، افتادن در دام بزهکاران چیره دست و باندهای مخوف است.
یکی از نمودهای عینی بحران در روند جهانی شدن، بحران خانواده ناشی از گسستگی آن است، به طوری که پیدایش طلاق و افزایش آن در جوامع امروزی، یکی از نتایج آن است و پیامدهای آن در رفتارهای فرزندان مانند بزهکاری، ترک تحصیل و جدا شدن از خانواده منعکس است. بحران خانواده به شکل خشونتهای خانوادگی، سوء استفاده ی جنسی، بزهکاری و فقر نمود مییابد.(۵)
۹– تصورات نادرست
برای دستیابی به مفاهیم والای واژههایی که برای سعادت بشر به کار میرود، مصلحان واقعی جامعه، فراوان تلاش میکنند. اما این واژهها را کسانی که به گونهای منافع خود را با تلاش مصلحان در تعارض میبینند، دچار تحریف و سوءبرداشت عمومی کرده اند. اکنون به نمونههایی از این تحریفها و تصورات نادرست اشاره میکنیم:
الف) فردگرایی
این واژه به معنای مسئولیتپذیری افراد در برابر قانون و معضلات و انحرافات اجتماعی و ضرورت امر به معروف و نهی از منکر بوده است تا کسی به بهانه ی جبر اجتماعی از مسئولیت نگریزد و وظیفه ی خود را به دوش دیگران نیندازد؛ اما اکنون ماهیت این واژه به «خودخواهی» تغییر یافته است. فردگرایی، که از اعتقادات به دو مفهوم آزادی و مسئولیت سرچشمه گرفته است، به همه ی ابعاد جامعه روح میبخشد و قلب حرکت افراد در جامعه است؛ اما اکنون افرادی برای رسیدن به تمنیات خویش و کاهش حس آرمان خواهی، آن را به آزادی افراد در تصمیمات فردی و حقانیت تمام رفتارها تفسیر میکنند.
فردگرایی اگر درست تصور شود، با خودخواهی بسیار متفاوت است. «فردیت»، واژهای برای بیان برجستگی شأن هر فرد است که به عاملی برای بینش تبدیل میشود.(۶)
چنین تصوری از فردگرایی، جامعهای پاک پدید میآورد. اگر خود افراد تغییر نکنند و مسئولیتپذیر نباشند، جامعه تغییر نمیکند. قرآن کریم میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛ (۷) «به درستی که خداوند، هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آن که خودشان تغییر کنند».
جامعه جز با احساس مسئولیت تک تک افراد ساخته نمیشود و حقیقت جامعه، چیزی بیش از مجموع افراد آن نیست.
ب) آزادی
معنای درست آزاد بودن، این است که ما آزادیم تا خود را به صورت قانونی و اخلاقی محدود سازیم و این نوع آزادی در انتخابگری و مسئولیتپذیری افراد، تجلی میکند و به ایجاد جامعه ی اخلاقی منتهی میشود. وقتی میگوییم افراد آزاد هستند، معنایش این است که کسی حق ندارد به آنها ظلم کند، نباید کسی از آنها بهره کشی و آنها را استثمار کند. علی (علیه السلام) میفرمایند:
لاتکن عبد غیرک؛ لقد جعلک الله حراً؛ (۸) «بنده ی دیگری مباش؛ خداوند تو را آزاد آفریده است».
معنای درست آزادی این است؛ اما اینکه فرد مجاز است هر کاری که خواست، بدون ترس از هر گونه محدودیتی انجام دهد، از معنای درست آزادی بسیار دور است. کدام تعریف از آزادی را میتوان یافت که هیچ گونه قید و محدودیتی نداشته باشد؟ معنای آزادی بیقید، بیمسئولیتی است. شاید اگر فردی در جنگل تنها باشد یا به عنوان بیمار روانی گوشه ی آسایشگاه باشد و خوب و بد را از هم تشخیص ندهد، بتوان چنین آزادیای برای او در نظر گرفت. البته در این باره نیز مردم، مسئول محدود کردن آزادی او هستند.
عدهای به نام آزادی، فقط بر حقوق فردی، بدون تکلیف تکیه میکنند؛ کاری که بیش از هر چیز، اصول اخلاقی را خدشه دار میکند. گاه برای بهرهمندی بیشتر از آزادیهای بدون تعهد، این نکته نیز مطرح میشود که «خوبی از درون انسان میجوشد»، و آنها عبادت خدای درون را هنجار تلقی میکنند و هر نوع اقتدار خارجی را از جامعه محو میسازند.
این جمله نیز بسیار شنیده میشود: فرهنگ را نمیتوان از بیرون بر مردم تحمیل کرد، و به زور بر جامعه حاکم ساخت. دین به جرم این که ارزشهایی متفاوت با علم ارائه میکند، محکوم میشود.
تصور نادرست از آزادی سبب میشود تا لذات و هواهای نفسانی جای گزین آزادی اخلاقی شود؛ لذتهایی که فقط سلب مسئولیت میکند. باید دانست حوادث تلخ در برخی کشورهای غربی، پیامد همین گونه آزادی است.
ج) خردگرایی
خوشبینی افراطی اومانیسم، این باور خشک را پدید آورده است که انسان، سرانجام به جایی خواهد رسید که دارای آگاهی و خرد کافی برای حل تمام مسائل خود خواهد شد و انسان بنابر طبیعت برجسته ی خود، قادر خواهد بود خیزش متعالی و هر گونه قابلیت اخلاقی و معنوی را در خود ایجاد کند؛ خیزشی که درگذشته گمان میشد به وحی و قداست دینی نیاز دارد.(۹)
هیچ کس نمیتواند کارکرد و کارایی عقل را انکار کند. عقل به مثابه ی منبعی برای شناخت حقایق عالم و کشف بخشی از واقعیتها، انکارناپذیر است. دین اسلام، عقل را حجت باطنی خداوند منان دانسته است. امام کاظم (علیه السلام) میفرمایند:
یا هشام، ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه. فاما الحجه الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه، و اما الباطنه فالعقول؛(۱۰) «ای هشام! به درستی که خدا دو حجت دارد: یکی حجت ظاهری که رسولان، انبیا و امامان هستند، و دیگر حجت درونی که عقلها هستند».
این تصور از خرد، درست است و در کنار آنچه عقل بدان حکم میکند، استفاده از آنچه فطرت بدان میل میکند و آنچه وحی به منزله ی مسیر سعادت بشر ترسیم و آدمی را به آن هدایت کرده است، میتواند برای ما زندگی موفق و پایداری بسازد، اما اینکه فقط به عقل توجه و تمسک کنیم و جز با دلیل عقلی چیزی را نپذیریم، تصوری نادرست از خردگرایی است.
اینکه فکر کنیم فقط خرد میتواند مسائل بغرنج و موضوعات پیچیده ی زندگی را حل کند؛ راههای دیگر شناخت را کم ارزش یا بیارزش بدانیم؛ حکمت، فطرت، احساس، شهود، سنت و ارزشها را، کم اهمیت بشماریم و خرد را تا سر حد خدایی بالا ببریم؛ تصوراتی نادرست است.
د) نسبی گرایی
پس از این که دانشمندان علوم تجربی نظریاتی مطرح کردند که با نظریات دانشمندان پیشین مغایر و معارض بود، اعتبار و قطعیت نظریات علمی متزلزل شد. برای مثال، روزی بطلمیوس گفته بود: خورشید به دور زمین میگردد و پس از آن، کپرنیک لهستانی، این نظریه را رد کرد و گفت: زمین به دور خورشید میگردد.
روزی تصور عمومی این بود که باید از هنر زیستن برخوردار بود، با تلاش فراوان خود را به شخصیت متعالی رساند و از پند و اندرز پیروی کرد تا به فردی خوب تبدیل شد، ولی پس از آن فروید این نظریه را مطرح کرد که انسان موجودی اخلاقی نیست که در چارچوب قوانین اخلاقی عمل کند یا ژرف اندیشیهای اخلاقی آگاهانه داشته باشد، بلکه موجودی است تابع غریزه که باید با نیروهای مرموز درونی که ورای درک اوست، کنار بیاید. همچنین، پس از نظریه ی داروین در زیست شناسی و نظریه ی کارل مارکس در جبری بودن قوانین، تاریخ، اینشتین نظریه ی نسبیت را مطرح کرد.
از نتایج آنچه گذشت، نسبی گرایی لجام گسیخته در اخلاق بود. برای مثال نمیتوان گفت که ازدواج کردن بهتر از مجرد بودن، یا ادامه ی زندگی مشترک بهتر از طلاق است. این تصور، نقش مؤثری در تزلزل خانواده ایفا کرد.
کسی که بتواند در فلسفه ی اخلاق، ثابت کند بایدهای اخلاقی ما برخاسته از هست هاست و ایدئولوژی ما بر جهان بینی مبتنی است، همچنین مفاهیم ارزشی و اخلاقی دینی ما، قراردادی نیستند که نسبی باشند، بلکه بر مفاهیم عینی مبتنی هستند، طبیعی است که از تزلزل فاصله میگیرد.
هـ) تساهل
معنای صحیح تساهل، این است که افراد در مواردی، و از نظر قانونی، حق دارند کارهایی انجام دهند و ما نباید سخت بگیریم و با آن مقابله کنیم، بلکه باید بپذیریم که حق فرد این است که میتواند آن کار را انجام دهد. افراد جامعه، زمانی اهل مدارا هستند و تساهل میکنند که تفاوتها را تحمل کنند، اما لزوماً به این معنا نیست که باید فردی یا کار فردی را دوست داشته باشیم.
شما وقتی میگویید: «من کار پدرم را تحمل میکنم»، معنایش این نیست که با کار او موافقید یا کار او را دوست دارید. در زمان ما، تساهل دارای معنای تأیید شده است و تصور میشود کسی اهل تساهل است که کار دیگران را تأیید کند.
برای مثال، اگر مرد خانواده، سقط جنین همسرش را پذیرفت و آن را تأیید کرد، فردی بردبار تلقی میشود، اما اگر مخالف سقط جنین بود، به او انگ نابردباری میزنند و افراد جامعه برای این که دوست ندارند به نابردباری متهم شوند به جای این که از عقیده ی خود دفاع کنند و نسبت به آنچه پیرامونشان میگذرد، حساس باشند و احساس مسئولیت کنند، در پی این هستند که ثابت کند نابردبار نیستند.
لازمه ی این طرز فکر، این است که درباره ی بسیاری از مسائل، بیخیال شوند و در برابر هر چه روی میدهد، با تأیید خود، بیدردسر بگذرند. این مسئله به حدی شیوع یافته است که افراد جامعه، بسیاری از احساسات خود را بروز نمیدهند. برای مثال، اگر پدر و مادر سخنانی در تأیید فرزندان بگویند و بدان معتقد باشند، آن را بروز میدهند، اما اگر از آنها انتقادی داشته باشند آن را فرو میخورند تا نابردبار تلقی نشوند. این در حالی است که امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
احب اخوانی من اهدی الیّ عیوبی؛(۱۱) «بهترینِ برادران من کسی است که عیبهای مرا به من هدیه کند».
تازه در همین معنای نادرست نیز سهم همه ی افراد از تساهل، یک سان نیست، بلکه در دورهای، والدین از فرزندان انتظار داشتند تا از تساهل بیشتری برخوردار باشند، اما خودشان اهل تساهل نبودند. امروزه، فرزندان از والدین انتظار تساهل بیشتری دارند، ولی خودشان به رفتار والدین بسیار اعتراض میکنند.
و) حقوق
افراد جامعه، برخوردار از حمایتهای قانونی هستند که با ضوابط مشخصی، شامل حال همه ی آنها میشود. برای مثال، همه ی افراد حق دارند برای خود زندگی مستقل تشکیل دهند و از خانواده ی پدر و مادری مستقل شوند. کسی حق ندارد این حق را از دیگران سلب کند. ولی امروزه، این معنا دگرگون شده است و افراد مطالبات خود را تحت عنوان حقوق، مطرح میکنند و «حقوق» به مطالبه ی نیازهای افراد، تغییر معنا داده است.
قوانین که حقوق را جهت برقراری عدالت مطرح کرده بودند، به ابزاری برای بیعدالتی تبدیل شده اند. اکنون چیزی از مطالبات و خواستهها باقی نمانده است که کسی درباره ی آن، ادعای حق داشته باشد. گاه برخی فرزندان میگویند: «من حق دارم از خانه فرار کنم، رفت و آمدم را به کسی اطلاع ندهم، با کسی که خودم میخواهم بیهیچ قید و شرطی ازدواج کنم، هر چه میخواهم بپوشم، هر چه میخواهم بخورم و هر کاری که میخواهم انجام دهم.
اگر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، به ویژه مواد ۲۴ تا ۳۰ را بنگریم، درمی یابیم که تقریباً به همه ی افراد، حق برخورداری از زیباترین، مطمئنترین و لذت بخشترین زندگی وعده داده شده است. در این اعلامیه، هیچ چیز قابل تصوری وجود ندارد که افراد درباره ی آن حقی نداشته باشند.
به هر میزان مطالبات افراد از دیگران عمومیت یابد، مسئولیتهای فردی کاهش مییابد و کاهش مسئولیت، پایداری در زندگی را تحت الشعاع قرار میدهد.
در چنین وضعی، هر چه قانونی است، حق تلقی میشود و حق و اخلاق به دلیل مغایرت با قانون، ناحق به حساب میآیند. اگر قانون بگوید: هم جنس بازی طبیعی و درست است، حق شکل میگیرد و اگر بگوید: کودک به صورت جنین انسان نیست، حتماً انسان نیست و سقط جنین مشکلی ندارد. در این صورت، قانون جای اخلاق و حق را میگیرد. قاضی در دادگاه، مطابق قانون درباره ی حق و باطل حکم میکند.
ز) جبر
ما در پیدایش بخشی از سرنوشت خود، بیشک مجبوریم و اختیار و انتخابی نداریم. هر کسی در زمان و مکان مشخصی به دنیا میآید و در زمان و مکان مشخصی نیز میمیرد، جنسیت مشخصی دارد که خود در تعیین آن نقشی نداشته است، از پدر و مادری معین به دنیا آمده است و …
همه ی اینها تأثیراتی در زندگی انسان دارد، اما اینها سرنوشتهای عینی انسان هستند که بار ارزشی مثبت و منفی برای او ندارند. نه میتوان گفت دختر بودن ارزش مثبت است و نه پسر بودن. همچنین نمیتوان گفت هر کس از پدر و مادر ایرانی به دنیا بیاید حتماً خوشبخت است یا حتماً بدبخت است، چرا که کمال انسان، فقط از طریق رفتارهای اختیاری رقم میخورد. هیچ جامعهای نمیتواند اخلاقی زندگی کند مگر اینکه سرچشمه ی اعتقادات مبنایی آن جامعه، اراده ی آزاد انسان باشد.
اکنون بیمسئولیتی، به ویژه در بخشی از نسل جوان گسترش یافته است و افراد برای توجیه وضعیت خود به سرزنش تاریخ، عوامل ژنتیک، خانواده، طبقات اجتماعی و… رو آورده اند؛ تصور نادرستی که از واژه ی «جبر» پدید آمده است. بهانه یابی، راهی برای خروج از مسئولیتپذیری و افکندن مسئولیت به گردن دیگران است و این مهم را به معنای نادرست جبر، توجیه میکند. این تصور، دل سردی، بینشاطی و تأثیر گذار نبودن را به افراد جامعه القا میکند.
پینوشتها
۱- ویلیام جی. گود، خانواده و جامعه، ترجمه ی ویدا ناصحی، ص ۲۳
۲- باقر ساروخانی، روشهای تحقیق در علوم اجتماعی، ج ۱، ص ۱
۳- محمد رضا زیبایی نژاد و دیگران، درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، ص ۷۷
۴- حسین علی نوذری، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، ص ۱۰۷
۵- محمد تقی شیخی، جامعه شناسی زن و خانواده، ص ۸۰
۶- ویلیام گاردنر، جنگ علیه خانواده، ترجمه ی معصومه محمدی. ص ۳۱
۷- رعد (۱۳)، ۱۱
۸- عبدالحمید بن هبه الله بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص ۴۰
۹- Gertrude Himmelfarb, Marriage and Morals Among the Victorians, p.79.
۱۰- محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص۱۷
۱۱- محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، الاختصاص، ص ۲۴۰
منبع: حسین زاده، علی؛ خانواده موفق: ارتباط والدین و فرزندان (۱۳۹۰)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله) و دانشگاه کاشان، چاپ اول.