- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
پس از آن که معاویه بن ابى سفیان (نخستین خلیفه اموى) در نیمه رجب سال ۶۰ قمرى به هلاکت رسید و فرزندش یزید، به خلافت مسلمانان دست یافت، وى و درباریان اموى تلاش زیادى به عمل آورده تا از همه مردم بیعت گیرند.
آنان، مشکل خاصى در گرفتن بیعت از اهالى شام، مصر، عراق و یمن نداشته و تنها دغدغه خاطرشان از حجاز، به ویژه از شهر مقدس مدینه بود. زیرا در این شهر بزرگانى چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنیفه، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر زندگى مى کردند، که از جهات گوناگون بر یزید برترى و در رسیدن به مقام حکومت، بر او ترجیح داشتند.
اما در میان مخالفان یزید در مدینه، وجود شخصیت ممتازى چون امام حسین(علیه السلام)، همانند خورشید تابان، تمام ستارگان و سیارگان را بى فروغ مى نمود و به عنوان تنها یادگار جدش حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و جانشین پدر و برادر مظلومش حسن بن مجتبى(علیه السلام)، در رسیدن به مقام خلافت و رهبرى مسلمانان، شایسته تر از همه بود و نگاه همگان به سوى او معطوف بود. بدین لحاظ، یزید بیش از همه، از وى واهمه داشت و در صدد تسلیم کردنش برآمد.
یزید در نخستین اقدام خود، نامه اى به ولید بن عتبه، عامل خود در مدینه نوشت و ضمن یادآورى مرگ معاویه، به وى دستور داد از مخالفان سرشناس مدینه براى وى بیعت بگیرد. نامه وى به این مضمون بود: اما بعد، بدون هیچ گونه نرمش و گذشت، از حسین بن على(علیه السلام)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر و تابیعت نکردند، دست از آنان برمدار.(۱)
به روایتى وى در این نامه متذکر شد: یا ابامحمد! انفذ کتابى الیهم، فمن لم یبایعک فانفذ الى براسه مع جواب کتابى هذا. والسلام.(۲)
یعنى: اى ابومحمد (ولید بن عتبه)! نامه مرا به آنان ابلاغ کن، پس هر کس بیعت نکرد، سرش را به همراه پاسخ نامه برایم ارسال کن. والسلام.
ولید، پس از دریافت نامه یزید، تلاش زیادى به عمل آورد تا از مخالفان وى به صورت مسالمت آمیز بیعت گیرد، ولیکن تلاش هایش بى نتیجه ماند. زیرا عبدالله بن عمر، مبناى خاص خودش را داشت و مى گفت: با کسى باید بیعت کرد که عامه مسلمانان او را پذیرفته باشند و من آخرین نفرى هستم که با او بیعت خواهم کرد.(۳)
عبدالله بن زبیر، از بیعت امتناع کرد و شبانه به سوى مکه معظمه گریخت و نیروهاى حکومتى در پى او روان شده، ولى به وى دست نیافتند.(۴)
اما امام حسین(علیه السلام) بنا به دعوت ولید، به خانه اش رفت و پس از گفت و گو با یکدیگر، به وى چنین فرمود: ایها الامیر! انّا اهل بیت النّبوّه، و معدن الرّساله، و مختلف الملائکه، بنا فتح الله و بنا ختم الله، و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحترمه، معلن بالفسق، و مثلى لا یبایع مثله، ولکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون أیّنا أحق بالخلافه و البیعه؟(۵)
یعنى: اى امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم. ماییم که فرشتگان به خانه ما آمد و شد دارند و خداوند متعال رحمت خود را با ما آغاز نمود و با ما نیز به پایان خواهد برد. اما یزید، فردى است فاسق، شراب خوار، خونریز، متجاهر به فسق و شخصى مانند من هرگز با فردى چون او بیعت نخواهد کرد، ولى شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح خواهیم رسانید. شما نیک بنگرید و ما هم تأملى در کار خود مى کنیم که کدامیک از ما براى احراز مقام خلافت شایسته تریم؟
امام حسین(علیه السلام) از خانه ولید بیرون رفت و در اندیشه اقدامات بعدى خود برآمد. روز بعد، مروان بن حکم که از بازماندگان و بزرگان بنى امیه در مدینه بود، امام حسین(علیه السلام) را دید و به وى گفت: مى خواهم تو را سفارش کنم و سفارش من این است که با یزید بیعت کن، زیرا این کار براى دنیا و آخرت تو بهتر است.
امام حسین(علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقول: الخلافه محرمه على آل ابى سفیان.(۶)
یعنى: ما همه از خداییم و به سوى او باز خواهیم گشت. هر گاه امت اسلام به حاکمى مانند یزید مبتلا گردد، باید فاتحه اسلام را خواند. من از جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: خلافت بر فرزندان ابى سفیان حرام است.
مخالفت امام حسین(علیه السلام) با خلافت یزید، به سرعت در میان مردم مدینه منتشر گردید و آنان را در میان دو راه متحیر نمود.
ولید براى اخذ بیعت، مخالفان را تحت فشار قرار داد و تعدادى از معترضان، از جمله عبدالله بن مطیع را بازداشت و زندانى کرد.
اهالى مدینه با پشت گرمى از حمایت هاى امام حسین(علیه السلام)، از رفتار عامل یزید، اظهار ناخشنودى کرده و به صورت آشکار با وى به مخالفت پرداختند و گروهى از معترضان به زندان ولید هجوم آورده و زندانیان را آزاد کردند.(۷)
این همان بذر انقلاب و آزادى خواهى است که امام حسین(علیه السلام) در آخرین روزهاى زندگانى خویش در مدینه، در میان اهالى این شهر افشاند و از همین جا، حکومت سراسر تباهى یزید را نشانه گرفت.
امام حسین(علیه السلام) که با درخواست هاى مکرر ولید و اصرار مروان بن حکم روبرو بود، در صورت باقى ماندن در مدینه، مى بایست یکى از دو گزینه را مى پذیرفت: یا با یزید بیعت کند و یا مخالفت و سرانجام درگیرى و کشته شدن در مدینه، بدون این که به منظور اصلى اش که افشاى حکومت غاصبانه یزید و ناحق بودن خلافت امویان بود، دست یابد.
اما آن حضرت، تصمیمى دیگر گرفت و آن عبارت بود از هجرت از مدینه منوره؛ هجرتى بزرگ و سرنوشت ساز که درتاریخ اسلام و نهضت هاى اسلامى و عدالت خواهى، منزلتى بزرگ و بى مانندى پیدا کرد و شگفتى همگان را برانگیخت.
امام حسین(علیه السلام) به خانواده خویش و خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) آگاهى داد که قصد خروج از مدینه و هجرت از این شهر مقدس را دارد. به همین جهت تمام خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) جز برادرش محمد حنفیه و فرزندانش، اعلام آمادگى کرده و براى هجرت و جهاد، در رکاب آن حضرت حضور یافتند.
امام حسین(علیه السلام)، در انتهاى شب یک شنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال ۶۰ قمرى، به طور آشکار و به قصد عمره راهى مکه معظمه گردید.(۸)
امام حسین(علیه السلام) هنگام خروج از مدینه، این آیه شریفه را که در شأن حضرت موسى(علیه السلام) به هنگام فرار از ستم فرعونیان نازل شده بود، تلاوت مى کرد:
فَخَرَج مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ، قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ؛(۹) پس در حالى که هراسان بود، از شهر بیرون شد و (در آن حال) گفت: پروردگارا! مرا از دست گروه ستم کاران رهایى ببخش.
آن حضرت آیه مزبور را مکرر تلاوت مى نمود و از راه عمومى و رسمى میان مدینه و مکه حرکت کرد. گروهى از همراهان عرض کردند: اى پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)! اگر از راه معروف و شناخته شده نروید و به مانند عبدالله بن زبیر از بیراهه سفر کنید، نیکوتر است و از گزند دشمنان ایمن خواهید بود.
امام حسین(علیه السلام) فرمود: لا، و الله لا افارقه حتى یقضى الله ما هو قاض؛ سوگند به خدا نه، من از این راه جدا نمى شوم تا خدا درباره ما آن چه خواسته است حکم نماید.(۱۰)
بدین گونه، آن حضرت به همراه خانواده و همراهان خویش، از مدینه راهى مکه معظمه گردید.
پی نوشت:
۱– معالم المدرسیتن (سید مرتضى عسکرى)، ج۳، ص ۵۵؛ ارزیابى انقلاب حسین (محمد مهدى شمس الدین، با ترجمه مهدى پیشوایى)، ص ۲۰۳
۲– وقایع عاشورا (سید محمد تقى مقدم)، ص ۱۵۶
۳– معالم المدرستین، ج۳، ص ۵۷
۴- الارشاد (شیخ مفید)، ص ۳۷۵
۵- وقایع عاشورا، ص ۱۶۰؛ معالم المدرستین، ج۳، ص ۵۷
۶- لهوف سید بن طاووس (ترجمه عقیقى بخشایشى)، ص ۳۸
۷- وقایع عاشورا، ص ۱۶۴
۸- الارشاد، ص ۳۷۵؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمى)، ص ۳۲۹
۹– سوره قصص (۲۸)، آیه ۲۱
۱۰- الارشاد، ص ۳۳۷؛ وقایع عاشورا، ص ۱۸۷