- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 13 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
یکی از خصوصیات شهید بزرگوار آیت الله مطهری این بود که سخت در برابر اصل اسلام و اصل قرآن تعصب داشتند. کوچک ترین انحرافی را در یک برداشت تفسیری،فلسفی، اقتصادی،اجتماعی که درباره اسلام می دید عکس العمل نشان می داد. در این نوشتار برآنیم تا با مرور به بخشی از نوشته های استاد فرزانه،دو اصل فراموش شده از فروع دین اسلام را که هم در قرآن کریم و هم در سنت معصومین و هم در سیره شیعیان مخلص و حقیقت جو از اهمیت ویژه ای برخوردار است،یعنی: تولی و تبری را از نظرگاه آن حکیم فقیه مفسر نگاهی سریع و گذرا داشته باشیم.
منطق ثابت در زندگی انسان
از نظر شهید مطهری دشمنی که بر ضد اسلام سخنی می گوید مسئله مشکلی نیست زیرا دشمن است و از دشمن جز این انتظاری نیست،مشکل و نگرانی آن است که شخصی به نام اسلام و با دلسوزی برای اسلام سخن منحرف و محرفی را مطرح می کند. «۱»
شهید مطهری با غبار اندیشه برهانی و فلسفی که شالوده فکری او را تشکیل می دهد در تحلیل سیره پیامبران الهی و انسان های نمونه می گوید:«همچنانکه فلسفه بر دو قسم است: نظری و عملی،منطق هم یعنی معیارهای بشر هم بر دو قسم است:معیارهای نظری.معیارهای عملی همان است که ما نام آن ها را«سیره»یا«روش»می گذاریم.» «۲»
و بعد می گوید:«در منطق نظری ما برهان داریم و شعر. برهان نظیر دلائلی است که در ریاضیات برای مطلب اقامه می کنند…قوی ترین افراد دنیا هم نمی تواند برخلافش حرف بزند.اما شعر…یعنی یک چیزی مطابق میل خودش با تشبیه و استعاره و تخیل یک چیزی بسازد.» و سپس نتیجه می گیرد که: «منطق عملی افراد هم این جور است.بعضی در منطق عملی مانند برهانند یعنی سفت و محکم.اصول و مبانی را که پیروی می کنند هیچ قدرتی نمی تواند از آن ها بگیرد.زور محال است، طمع محال است،شرایط اجتماعی،اوضاع اقتصادی،وضع طبقاتی محال است،اصولی محکم مثل اصول برهانی مثل اصول ریاضی که به اختیار فرد نیست که بخواهد تغییر بدهد، دل بخواهی نیست به عاطفه مربوط نیست…اما یک عده از مردم اصولشان در زندگی مثل اصول فکری یک شاعر است.» «۳»
شهید مطهری به کسانی که معتقدند«اصلا بشر نمی تواند یک منطق ثابت داشته باشد یعنی انسان تابع شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشد جبرا از یک منطق بالخصوصی پیروی می کند…اساسا یک انسان نمی تواند در شرایط مختلف یک جور فکر کند و یک منطق را به کار ببرد.» «۴» سخت می تازد.و با صراحت این گونه افراد را مادون منطق و سبک و روش می شمرد و می گوید:«خیلی از مردم در تفکرشان اصلا سبک و منطق ندارند،یک دفعه به نقل استناد می کنند یک دفعه به عقل استناد می کنند یک دفعه حسی می شود یک دفعه عقلی می شود،این ها دون منطقند،من به دون منطق ها کاری ندارم… ولی قلیلی از مردم هستند که در راهی که می روند سبک و روش دارند.» «۵»
شهید مطهری معتقد است که:«می شود انسان علی رغم شرایط اجتماعی و اقتصادی و موقعیت های مختلف طبقاتی دارای یک منطق ثابت باشد.یعنی تز اسلام،این است و تربیت شدگان واقعی اسلام هم نشان دادند که بشر می تواند چنین باشد.» «۶»
اصولا بعضی از افراد از چنان شخصیت روحی مستقل و والایی برخوردارند که در برابر طوفان حوادث و تحولات بنیان کن،به سادگی حاضر نمی شوند معیارهای رفتاری و بینش قوی خود را از دست داده و برای حفظ منافعی که دیگران برای به دست آوردن آن سر و دست می شکنند تابع شرایط و جو شوند.آنان معتقدند:«روح کوچک،به دنبال لقمه ای برای بدن می رود اگرچه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد.روح کوچک دنبال همت و مقام می رود و لو با گرو گذاشتن ناموس باشد.روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می دهد برای اینکه می خواهد…آسایش داشته باشد.» «۷» آنان انسانهائی بزرگ و با همتی به بلندای آسمان می باشند که در راه عقیده و مسلک خود، آرزوی مرگ می کنند.این افراد با شخصیت«در دل هایی به عنوان محبوب و مراد جای می گیرند و گروه هایی را هم از خود دفع می کنند و می دانند.هم دوست سازند و هم دشمن ساز،هم موافق پرور و هم مخالف پرور.» «۸»
در جامعه هستند افرادی که«نه جاذبه دارند و نه دافعه»نه کسی آن ها را دوست دارد و نه کسی دشمن دارد نه عشق و علاقه و ارادت را بر می انگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را بی تفاوت در بین مردم راه می روند.مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود،این یک موجود ساقط و بی اثر است،آدمی که هیچ نقطه مثبت….برجستگی ویژه.در او وجود ندارد نه از نظر فضیلت و نه از جهت رذیلت، حیوانی است غذایی می خورد و خوابی می رود و در میان مردم می گردد،همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کس،و اگر به او هم برسند و اب و علفش دهند برای این است که در موقع از گوشتش استفاده کنند.او نه موج موافق ایجاد می کند و نه موج مخالف…موجودات بی ارزش و انسان های پوچ و تهی،زیرا انسان نیاز دارد که دوست ندارند و او را دوست بدارند و هم می توانیم بگوئیم:نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.» «۹»
و نیز هستند«مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند،با همه می جوشند و گرم می گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود می کنند در زندگی همه کسی آن ها را دوست دارد و کسی منکر آن ها نیست،وقتی که بمیرند مسلمان با زمزمشان می شوید و هندو بدن آن ها را می سوزاند.غالبا خیال می کنند که حسن خلق و لطف معاشرت به اصطلاح امروز«اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند.
انسان هدفدار،و جاذبه و دافعه
اما این برای انسان مسلکی و هدف دار که فکر و ایده ای را در اجتماع تعقیب می کند و درباره منفعت خودش نمی اندیشد میسر نیست،چنین انسانی خواه ناخواه،یک رو و قاطع و صریح است مگر آنکه منافق و دورو باشد.زیرا همه مردم یک جور فکر نمی کنند و یک جور احساس ندارند و پسندهای همه یکنواخت نیست…تنها کسی موفق می شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایده های مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هرکسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند،اما اگر انسان یک رو باشد و مسلکی، قهرا یک عده ای با او دوست می شونند و یک عده ای نیز دشمن،عده ای که با او در یک راهند به سوی او کشیده می شوند و گروهی که در راهی مخالف او راه می روند او را طرد می کنند و با می ستیزند.» «۱۰»
«بعضی از مسیحیان…خود را و کیش خود را مبشر محبت معرفی می کنند.و.ادعای آن ها این است که انسان کامل فقط محبت دارد و بس،…اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست اهل مسلک هم باید بود…محبت باید با حقیقت توام باشد و اگر با حقیقت توام بود باید مسلکی بود و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در«حقیقت» دافعه ای است که عده ای را به مبارزه برمی انگیزد و عده ای را طرد می کند.» «۱۱»
لازم به توضیح است که بخش اخیر سخن استاد اشاره به سیاست تبلیغی مسیحیان برای استعمار شرق بوده و هست تا عده ای خودباخته و بی شخصیت در شرق اسلامی جنایت های بی حد و مرز آن ها را در سایه جنجال تبلیغاتی آن ها نبینند و به هوای چند گردو که در دامنشان می ریزند درد سرشکستگی را احساس نکنند!وگرنه این سیاست و روحیه را نه خود آن ها و به ویژه در جنگ های صلیبی و پس از آن تا به امروز عمل کرده اند و نه قرآن کریم مسیحیان را آنگونه که خود را برای ما می نمایانند، معرفی می کند.قرآن می گوید: یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله فامنت طائفه من بنی اسرائیل و کفرت طائفه فایدنا الذین آمنوا علی عدوهم فاصبحوا ظاهرین. «۱۲» قرآن مومنین را دعوت می کند که همچون مسیحیان مسلکی باشید و به یاری خدا و پیامبر خدا برخیزید و اگر عده ای سرپیچی کردند با آنان مبارزه کنید و بدانید که غلبه با شما خواهد بود. قرآن می گوید:ای مومنین یاران خدا باشید همانگونه که عیسی بن مریم به حواریون.یاران و اصحاب صمیمی.گفت: یاران من در راه خدا چه کسانی هستند؟حواریون در پاسخ گفتند:ما یاران خدائیم پس طایفه ای کفر ورزیدند و کسانی را که ایمان آورده بودند بر دشمنانشان یاری کردیم تا چیره شدند. و بنابر صریح عمل آن ها و صراحت قرآن کریم مسیحیان نیز از قاعده عمومی تولی و تبری خارج نیستند.
و البته در اسلام نیز قانون محبت است.قرآن پیامبر اکرم را رحمه للعالمین معرفی می کند…اما محبتی که قرآن دستور می دهد این نیست که با هرکسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم با او طوری رفتار کنیم که از خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هرکسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم،این محبت نیست بلکه نفاق و دوروئی است،محبت آن است که با حقیقت توام باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندن ها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی کند.چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آن ها علاقه می ورزد و آن ها چون این محبت را با تمایلات خویش مخالف می بینند به جای قدردانی دشمنی می کنند.بعلاوه محبت منطقی و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص.بسا خیر رساندن ها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است.» «۱۳»
«از بزرگ ترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربنای اصلی آن محبت است.از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه محبت و دوستی بوده است.تشیع مذهب عشق و شیفتگی است.» «۱۴» «و از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است.محبت،نیرو آفرین است،جبان را شجاع می کند.
یک مرغ خانگی تا زمانی که تنها است بال هایش را روی پشت خود جمع می کند،آرام می خرامد…از مختصر صدایی فرار می کند.در مقابل کودکی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی دهد.اما همین مرغ وقتی جوجه دار شد،عشق و محبت در کانون هستیش خانه کرد،وضعش دگرگون می گردد.بال های بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پائین می اندازد حالت جنگی به خود می گیرد حتی آهنگ فریادش قوی تر و شجاعانه تر می گردد.قبلا به احتمال خطری فرار می کرد اما اکنون به احتمال خطری حمله می کند.» «۱۵»
این است که وقتی محبت و جاذبه صادقانه باشد و متکی بر حقیقتی گشت،آنگاه نسبت به رقیب و مخالفش ایجاد کینه و دشمنی می کند.نمی توان هم به محبت شخصی دل بست و هم با موانع این محبت و عشق و دشمنان معشوق و محبوب سر آشتی داشت و در صلح و صفا زندگی کرد،
عشق از اول چرا خونی بود؟تا گریزد آنکه بیرونی بود.( عشق از اول قاتل و خونی بود تا گریزد آنکه بیرونی بود)
امام علی(علیهالسلام)،مظهر تولی و تبری
«علی (علیهالسلام) مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود.این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست.هر آدم مسلکی و هدفدار و مبارز و مخصوصا انقلابی که در پی عملی ساختن هدف های مقدس خویش است و مصداق قول خدا است که: یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم. «۱۶»
.در راه خدا می کوشند و از سرزنش سرزنش گری بیم نمی کنند. ناراضی ساز.و دشمن درست کن است.لهذا دشمنانش مخصوصا در زمان خودش اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند کمتر هم نبوده و نیستند.اگر شخصیت علی،امروز تحریف نشود و همچنانکه بوده ارائه شود،بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت…علی در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می ورزید و از کسی ملاحظه می کرد به خاطر خدا بود،قهرا چنین حالتی دشمن ساز است و روح های پرطمع و پرآرزو را رنجیده می کند و به درد می آورد.در میان اصحاب پیامبر هیچ کس مانند علی(علیهالسلام) دوستانی فداکار نداشت،همچنانکه هیچکس مانند او دشمنانی این چنین جسور و خطرناک نداشت.» «۱۷»
و شاید به خاطر همین ظهور و بروز جاذبه و دافعه در حضرت امیر (علیهالسلام) بود که حتی در زمان خود پیامبر اسلام(صلیالله علیه و آله)علی ملاک حق و باطل و ایمان و نفاق بود.از جابر بن عبد الله نقل شده است که:ما منافقین را جز با دشمنی علی تشخیص نمی دادیم. «۱۸» و پس از پیامبر نیز سیره و سنتش معیار تولی و تبری قرار گرفت.
پیامبر اسلام نیز که خداوند بر او منت نهاد و خطاب به او فرمود: در پرتو لطف خدا بود که تو نسبت به مسلمین اخلاق لّین و نرم و بسیار ملایمی داری. «۱۹» این ملایمت و نرمش«در مسائل فردی و شخصی بود نه در مسائل اصولی و کلی.در آنجا پیامبر صد در صد صلابت داشت،یعنی انعطاف ناپذیر بود…آیا اینکه می گوئیم پیامبر نرم بود مقصود چیست؟آیا یعنی اگر کسی شرب خمر می کرد پیامبر می گفت:مهم نیست،تازیانه به او نزنید مجازاتش نکنید؟!…آیا اگر کسی دزدی می کرد باز پیامبر می گفت مهم نیست،لازم نیست مجازات بشودابدا…پیامبر در سلوک فردی و در امور شخصی نرم و ملایم بود ولی در تعهدها و مسئولیت های اجتماعی نهایت درجه صلابت را داشت.» «۲۰»
بنی امیه و تحریف دین
اولین باری که مفهوم تولی.که به معنای پذیرش ولایت حق در متن زندگی و جامعه بود.به معنای درستی قلبی و جدای از تاثیر و واکنش ظاهری و رفتاری و به صورت یکسویه و بی ارتباط با تبری بکار گرفته شد،پس از سقیفه و تفسیر تحریف آمیز سخن پیامبر در غدیر خم بود که فرموده بود:(من کنت مولاه فهذا علی مولاه)و بیش از صد هزار مسلمان این کلمه را با همان معنای واقعی خود از زبان پیامبر شنیده بودند.با روی کار آمدن بنی امیه تفکر یکسونگری.یا بی تاثیر بودن دل و اندیشه در عمل و رفتار.توجیه عملی و فلسفی یافت و سیاست اموی براساس آن شکل گرفت.روایتی از حضرت صادق (علیهالسلام) در تبیین سیاست بنی امیه نقل شده است که بسیار دقیق و افشاگرانه است.حضرت می فرماید:ان بنی امیه اطلقوا للناس الایمان و لم یطلقوا الشرک لکی اذا صلحوهم علیه لم یعرفوه. «۲۱» بنی امیه راه آموزش و فهم ایمان را برای مردم باز نهادند اما راه شناخت شرک را باز نگذاشتند تا وقتی که مردم را به شرک فرا می خوانند تشخیص ندهند. آنان با دعوت مردم به ایمان و سلم و صلح و اینکه فقط از ایمان دم بزنید و به دوستی و هم گرایی و هماهنگی دعوت کنید و ضرورتی ندارد و شرک و مشرک را بشناسید و وقت خود را برای آن هدر!دهید و کینه و نفرت خود را نسبت به آنان ابراز و اظهار نمائید،مردم را نسبت به فسق و فجور خود بی تفاوت نموده و از رویارویی با جمعیت دینی و دفاع از انحراف و تحریف آنان راحت کردند.
مرجئی گری که ساخته و پرداخته همین سیاست بود معتقد بود که:«اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان که مربوط به قلب است مسلمان باشد.اگر ایمان که امر قلبی است درست بود مانعی ندارد که عمل انسان فاسد باشد.ایمان کفاره عمل بد است.رای و عقیده مرجئهء به نفع دستگاه حاکم بود یعنی موجب می شد که مردم اهمیت زیادی به را فسق و فجورهای آنان قائل نشوند و آن ها را با همه تبهکاری ها اهل بهشت بدانند.» «۲۲»
ابن ابی الحدید معتزلی در همین راستا می نویسد«اول من قال بالارجا و المحض معاویه و عمرو بن العاص کانا یزعمان انه لا یضر مع الایمان معصیه.و لذلک قال معاویه لمن قاله له: حاربت من تعلم و ارتکبت،تعلم!فقال:و ثقت بقوله تعالی:ان الله یغفر الذنوب جمیعا.» «۲۳»
اولین کسی که نظر به مرجئه را مطرح نمود معاویه و عمر و عاص بود.آنان معتقد بودند:«هیچ گناهی به ایمان انسان ضرر نمی زند و لذا در پاسخ کس که.در لحظات مرگ.به معاویه گفت:می دانی با چه کسی به جنگ برخاستی و چه جنایت ها مرتکب شدی؟معاویه گفت:من به این آیه دل بسته ام که:خداوند همه گناهان را می بخشد.
تصوف و انحرافی دیگر
در کنار این تفکر اموی که یکسویه نگری در فرهنگ اسلام را مطرح نمودند عده دیگری نیز بودند و هنوز هستند که به گفته شهید مطهری:«ربیع بن خثیمی فکر می کنند مثل خواجه ربیع فکر می کنند.اسلام برای این ها عبارت است از ذکر و دعا و نافله خواندن…اصلا کاری به دنیا ندارند کاری به زندگی ندارند.» «۲۴» «اسلام هرگز:نومن ببعض و نکفر ببعض را نمی پذیرد که بگوئیم این گوشه اسلام را قبول داریم ولی آن گوشه اش را قبول نداریم انحرافات در دنیای اسلام از همین جا پیدا شده و می شود.» «۲۵»
«در سوره مبارکه.«انا فتحنا»می فرماید: محمد رسول الله و الذین معه اشدا و علی الکفار رحماء بینهم. «۲۶» در اینجا چهره یک جامعه اسلامی ترسیم شده است و مسئله اولی که ذکر می کند معیت با پیامبر و ایمان به پیامبر است.مرحله دوم:اشداء علی الکفار،در مقابل بیگانگان محکم،قوی و نیرومند بودن است.پس این خشکه مقدس هایی که فقط پلاس مساجد هستند و هزار تایشان را یک سرباز جلو می اندازد و صدایشان در نمی آید،مسلمان نیستند.یکی از خاصیت های مسلمان و اولین خاصیتی که قرآن ذکر می کند،شدت و استحکام در مقابل دشمن است،اسلام مسلمان سست را نمی پذیرد…گردن را کج کردن،از گوشه لب آب ریختن،یقه باز بودن،یقه چرک بودن،خود را به ننه من غریبم زدن…این ها ضد اسلام است.ناله کردن،آه کشیدن ضد اسلام است…این ها از اسلام نیستند.اشداء علی الکفار در مقابل بیگانه،شدید،محکم،مثل سد اسکندر،آهنین.» «۲۷»
ربیع بن خیثم همان کسی است که در جریان جنگ صفین خود را به مقدس بازی و صلح طلبی زد و گفت:یا علی من چون در این جنگ و در توجیه آن شک دارم مرا به یکی از مرزهای کشور اسلامی بفرست تا آنجا با کفار بجنگم و بعد به مرزهای شرقی اسلام رفت.و از همفکران او حسن بصری است که شهید مطهری او را سرسلسله صوفی ها می داند. «۲۸» او نیز کسی بود که در جریان جنگ جمل به حضرت امیر (علیهالسلام) اعتراض داشت و در آن جنگ شرکت نکرد.روایت جالبی از این برخورد نقل شده است که فلسفه فکری او و همفکران امروزی او را تبیین می کند.مرحوم طبرسی در احتجاج نقل می کند که:وقتی حضرت امیر پیروزمندانه وارد بصره شد مردم گرد او جمع شدند و حسن بصری نیز بود و هرچه حضرت امیر می فرمود او یادداشت می کرد.حضرت با صدای بلند گفت:چه می کنی؟حسن بصری جواب داد:سخنان شما را می نویسم تا پس از شما نقل کنم. حضرت فرمود:اما ان لکل قوم سامری و هذا سامری هذه الامه اما انه لا یقول:لاساس.و لکن یقول:لا قتال. «۲۹» در هر امتی یکی سامری وجود دارد و سامری است اسلام این شخص است.و تفاوت او با سامری بنی اسرائیل این است که او«لا مساس» می گفت و این«لا قتال»می گوید،یعنی دم از جنگ و تبری نزنید.
صوفیان تا به امروز این سیاست«لا قتال»را حفظ کرده اند و در تاریخ معاصر یارانی نیز پیدا کرده اند.سیاست بازان مسیحی برای استعمار کشورهای دیگر از تحریف و تبدیل فطرت دم زدند و دعوت به محبت و جذب نمودند و به تقلید از آنان قادیانیها در هند و بابی ها در ایران جهاد و جنگ علیه کفار را لغو نموده و منادی علیه مشرکان را غیر ضرور و لغو می شمردند و امروز بازرگانان سیاست را پیامبر دین نافی خشونت قلمداد می کنند. «۳۰»
ولاء مثبت و منفی در اسلام
شهید مطهری در بحث ولاء و ولایت پس از توضیح معنای ولی و ولایت و کاربردهای مختلف آن در قرآن کریم می گوید: «آنچه مجموعا از تدبر در این کتاب مقدس بدست می آید این است که از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد:منفی و مثبت، یعنی از طرفی مسلمانان ماموریت دارند که نوعی ولاء را نپذیرند و ترک کنند و از طرف دیگر دعوت شده اند که ولاء دیگری.تولی یکدیگر.را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند.» «۳۱»
آنگاه در تبین ولاء منفی می گوید«اسلام نمی گوید کار محبت آمیز و کار نیکتان منحصرا درباره مسلمین باشد و به هیچ وجه خیری از شما به دیگران نرسد.دینی که پیامبرش«رحمه للعالمین»است کسی می تواند چنین باشد.ولی یک مطلب هست و آن اینکه مسلمانان آنان را غافل باشند.دیگران در باطن جور دیگری درباره آن ها فکر می کنند.تظاهر دشمن به دوستی یا مسلمانان آنان را غافل نکند و موجب نگردد که آنان دشمن را دوست بپندارند و به او اطمینان کنند…ولاء منفی در اسلام عبارت است از اینکه یک مسلمان همواره در مواجهه با غیر مسلمان بداند با اعضای یک پیکر بیگانه مواجه است… یعنی او را عضو پیکری که خود جزیی از آن است نشمارد و بیگانه وار با او رفتار کند. «۳۲»
آنگاه برای پیشگیری از بعضی ادعاهای دشمن شادکن می گوید:«پس منافاتی نیست میان آن که مسلمان به غیر مسلمان احسان و نیکی کند و در عین ولاء او را نپذیرد …همچنانکه منافاتی نیست میان ولاء منفی و اصل بشر دوستی و رحمت برای بشر بود.لازمه بشر دوستی این است که انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعی همه انسان ها علاقه مند باشد.به همین دلیل هر مسلمانی علاقه مند است که همه انسان های دیگر مسلمان باشند و هدایت یابند.اما وقتی که این توفیق حاصل نشد،دیگران را که چنین توفیقی یافته اند نباید فدای آنان که توفیق نیافته اند کرد.» «۳۳»
«اسلام دین بشر دوستی است.اسلام حتی مشرک را دوست دارد اما نه از آن نظر که مشرک است.بلکه از این نظر که مخلوقی از مخلوقات خدا است،و البته از آن جهت که در راه هلاکت و ضلالت افتاده است و راه نجات و سعادت را گم کرده است،ناراحت است،و اگر او را دوست نمی داشت و در مقابل شرک و بدبختی اش بی تفاوت می بود.» «۳۴» .
و سخن آخر اینکه«دشمنان اسلام در هر زمان سعی دارند ولاء منفی را تبدیل به ولاء اثباتی و ولاء اثباتی را تبدیل به نفیی نمایند،یعنی همه سعیشان این است که روابط مسلمین با غیر مسلمین روابط صمیمانه و روابط خود مسلمانان به بهانه های مختلف.از آن جمله اختلافات فرقه ای و از آن جمله اختلافات جتاحی و باندی و از آن جمله اختلافات سلیقه ای و… .روابط خصمانه باشد.در عصر خود،ما به وسیله اجانب در این راه فعالیت های فراوان صورت می گیرد،بودجه های کلان مصرف می گردد و متاسفانه در میان مسلمانان عناصری به وجود آورده اند که کاری جز این ندارند که ولاء نفیی اسلامی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی را تبدیل به نفیی نمایند.این بزرگ ترین ضربتی است که این نابکاران بر پیامبر اکرم(صلیالله علیه و آله)وارد می سازند،امروز اگر بر مصیبتی از مصیبت های اسلام باید گریست و اگر بر فاجعه ای از فاجعه های اسلام بایست خون بارید،این مصیبت و این فاجعه است.امیر المومنین علی (علیهالسلام) می فرماید:فیا عجبا.عجبا و الله یمیت و یجلب الهم من اجتماع هولاء القوم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم. «۳۵» شگفتا.شگفتا!به خدا قسم تعجب و حیرت از اجتماع دشمنان بر گرد باطل و تفرق و تشتت شما از اطراف حقیقتی که در میان شماست،دل را می می راند و اندوه را می کشاند. «۳۶»
پی نوشت:
(۱).برداشت از از سخنرانی شهید بزرگوار باهنر در سالگرد شهادت آیت الله مطهری.
(۲).سیری در سیره نبوی،ص۶۴.
(۳).همان،ص۷۷-۷۸.
(۴).همان،ص۶۵.
(۵).همان،ص۵۱.
(۶).همان،ص۸۰.
(۷).حماسه حسینی، ج۱ ، ص۱۳۲٫
(۸).جاذبه و دافعه،ص۱۹.
(۹).همان،ص۱۱.
(۱۰).همان،ص۱۱-۱۲.
(۱۱).همان،ص۱۳.
(۱۲). صف، ۱۴.
(۱۳).جاذبه و دافعه.ص۱۳-۱۵.
(۱۴).همان،ص۳۴-۳۵.
(۱۵).همان،ص۳۹.
(۱۶).مائده،۵۴.
(۱۷).جاذبه و دافعه،ص ۱۰۸-۱۱۰.
(۱۸).شرح نهج البلاغه،ج۴، ص۱۱۰.
(۱۹). آل عمران،۵۹.
(۲۰).سیری در سیره نبوی،ص۲۲۶.
(۲۱).اصول کافی،ج۲، ص ۴۱۵.
(۲۲).مجموعه آثار، ج۳، ص۷۶٫
(۲۳).شرح نهج البلاغه،ج۶، ص ۲۲۶٫
(۲۴).گفتارهای معنوی،ص۶۰.
(۲۵).همان،ص۶۵.
(۲۶). فتح،۲۹.
(۲۷).گفتارهای معنوی،ص۶۶-۶۷.
(۲۸).علوم اسلامی.عرفان، ص۲۰۵.
(۲۹).احتجاج، ج۱، ص ۲۵۱ چاپ نجف.
(۳۰).تیتر روزنامه خرداد در سالروز فوت مهندس بازرگان.
(۳۱).مجموعه آثار، ج۳، ص۲۵۷.
(۳۲).همان،ج۳، ص ۲۵۸.
(۳۳).همان.
(۳۴).همان، ج۳،ص ۳۶۰٫
(۳۵).نهج البلاغه،خطبه.۲۷.
(۳۶).مجموعه آثار، ج۳، ص ۲۶۶٫
منبع: پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری.( جمهوری اسلامی ۱۲/۲/۸۷، لطیفی، محمود)