- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
از جمله تفسیرهای اجتهادی، شیوه های تفسیری فلسفی است که با گرایش و مذاقی فلسفی تدوین شده اند. در تفسیرهای فلسفی از اصول و قواعد فلسفی برای ادراک مفاهیم و مقاصد قرآن کمک گرفته می شود. چنین مفسرانی که با نگرش فلسفی به تفسیر آیات می پردازند معتقد به یکی از مکتب های فلسفی مانند مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعالیه هستند و با توجه به گرایش فلسفی خود، به تفسیر آیات اهتمام ورزیده اند.
تعریف تفسیر فلسفی
تفسیر فلسفى چندگونه تعریف شده است: ذهبى در تعریف این روش گوید: دو روش به نام تفسیر فلسفى شناخته شده اند: ۱. تأویل کردن نصوص دینى به گونه اى که با آراى فلسفى موافق شوند. ۲. شرح نصوص دینى طبق آرا و دیدگاه هاى فلسفى. [۱] برخى دیگر گفته اند: روش تفسیر فلسفى تطبیق آیات قرآن بر آراى فیلسوفان یونان است. [۲] ۲۳۸. بعضى دیگر از قرآن پژوهان نیز دو روش ذیل را براى تفسیر فلسفى بیان کرده اند: ۱. تلاش صرفاً عقلى در تأویل آیات براى استخراج مقاصد اساسى آیات با هدف تطبیق نظریات فلسفى یونان با قرآن کریم و مستند ساختن آراى فلسفى به آیات قرآنى. ۲. ژرف اندیشى و دقت زیاد عقلى در استخراج معانى آیات و ادراک مقاصد اساسى قرآن، مطابق با اصول و قواعد تفسیر.[۳]
به طور کلى با ملاحظه دیدگاه هاى مختلف مى توان گفت تفسیر فلسفى به سه معنا به کار مى رود:
. تفسیر فلسفى از قرآن، به معناى تطبیق آموزه هاى فلسفى بر قرآن مجید، با هدف جمع میان فلسفه و آموزه هاى دینى و ایجاد هماهنگى میان آن دو.
. فلسفى تفسیر کردن قرآن، به معناى آنکه آیات قرآن بر فلسفه تطبیق داده شوند. در این قسم مفسّر مى کوشد آیات قرآن را مطابق با آرا و اندیشه هاى فلسفى تفسیر کند، از این رو تأویل به نحوى چشمگیر و گسترده به تفسیر آیات راه مى یابد.
روش فلسفى در تفسیر قرآن؛ یعنى به کار گرفتن نهایت دقت عقلى براى فهم آیات قرآن؛ به عبارت دیگر روش فلسفه را در تفسیر قرآن به کار بگیریم و تفسیر را که جزو علوم نقلى و عقلایى است به روش عقلى و استدلال و برهان ریاضى بیان و در استخراج معارف آن ژرف اندیشى کنیم.
ریشه این نوع تفسیر فلسفى را کم و بیش در بسیارى از تفاسیرى که فلاسفه از آیات قرآن ارائه داده اند، به ویژه در تفسیر القرآن الکریم صدرالمتألهین شیرازى مى توان جست و جو کرد
پیشینه تفسیر فلسفى
شاید یعقوب بن اسحاق کندى (م. ۲۴۶ ق.) نخستین فیلسوف مسلمانى باشد که با نوشتن رساله الابانه عن سجود الجرم الاقصى و طاعته لله تعالى روش فلسفى را در تبیین کیفیت سجود افلاک بر خداوند متعالى به کار گرفته است. وى در این اثر خود آیه «والنَّجمُ والشَّجَرُ یَسجُدان» (الرحمن/۵۵،۶) را تفسیر کرده، سجود را به معناى تسلیم و اطاعت از امر الهى مى داند.. [۴]
پس از وى، ابونصر فارابى (م. ۳۳۹ ق.) در فصوص الحکم منسوب به او «لا اُحِبُّ الاَفِلین» (انعام/۶، ۷۶) را به ممکنات و موجودات باطل الذات تفسیر کرده [۵]و آیه کریمه «کُلُّ شَىء هالِکٌ اِلاّ وجهَهُ» (قصص/۲۸،۸۸) را چنین تفسیر کرده است که ماهیات باطل الذات اند، چون معلول بوده، در ذات خود نسبت به وجود و عدم یکسان اند؛ ولى این ماهیات از جهت انتساب به مبدأ و علت خود وجوب وجود بالغیر داشته، از این جهت مصداق «وجهه» هستند[۶] ذهبى در اثر خود به تبیین روش فارابى پرداخته است جمعیت سرى فیلسوفان اسماعیلى قرن چهارم معروف به اخوان الصفا نیز در رسائل خود روش فلسفى را در تفسیر و تأویل قرآن مجید به کار گرفته اند. اخوان الصفا که از طریق ترجمه آثار فلاسفه یونان، ایران و هند از جمله آثار افلاطون، ارسطو و نوافلاطونیان با فلسفه یونانى، ایرانى و هندى آشنا شده بودند با همین نگرش و اندیشه به تفسیر قرآن روى آورده، درصدد هماهنگ نشان دادن مبانى دینى با آراى فلسفى بودند. آنان مى کوشیدند معارف اسلامى را در قالب فلسفه یونان یا هند بریزند. اخوان الصفا از نظر مذهبى گرایش اسماعیلى داشتند و بر این باور بودند که قرآن به ظاهرش نیست، بلکه رموزى براى عارفان است؛ همچنین به اعتقاد آنان کتاب هاى آسمانى تنزلات ظاهرى حقایق اند؛ اما در شکل الفاظ قابل ادا و استماع و داراى تأویلات باطنى که همان مفاهیم و معانى عقلى اند. تأویلات اخوان الصفا شباهت زیادى به تأویلات باطنیان دارند؛ اما به باور بعضى، اخوان الصفا در مقایسه با باطنیان صورت علمى تر و عقلى ترى به تأویلات خود داده اند
مبانى تفسیر فلسفى
تفسیر فلسفى همانند سایر روش هاى تفسیرى داراىمبانى، ملاک ها، ضوابط و پیش فرض هایى گوناگون است که شکل دهنده و تعیین کننده نوع تفسیر فلسفى اند؛ مانند:
. مهم ترین دغدغه فلیسوفانى که به تفسیر فلسفى قرآن مجید روى آورده اند به ویژه ابن سینا و ابن رشد هماهنگى عقل و وحى و جمع بین فلسفه و قرآن بوده است. آنان فلسفه را مطالعه «کتاب تکوین» خداوند دانسته و تفسیر را مطالعه «کتاب تدوین» الهى و بین فعل خداوند در تکوین و قول خداوند در تشریع و تدوین هماهنگى و اتحاد مى دیده اند.
. به نظر برخى فلاسفه به ویژه ملاصدرا، قرآن مجید در پس این الفاظ داراى باطن و اسرارى است که باید با حفظ این الفاظ به آن باطن پى برد. در تفسیر و تأویل هرگز نباید از ظاهر قرآن عدول کرد، زیرا ظاهر و باطن قرآن با یکدیگر پیوند دارند[۷]
. برخى فلاسفه برآن اند که تفسیر قرآن نه واجب است و نه مستحب، بلکه کار خوب و باارزشى است؛ اما تأویل قرآن واجب است، مخصوصاً در برخى از آیات اعتقادى.[۸]
. براهین قطعى فلسفى که از مقدمات ضرورى حاصل شده باشند معصوم اند و احتمال خطا در آن ها نیست، مگر آنکه تنها صورت برهان و قیاس باشند نه حقیقت آن.
علت پیدایش تفسیر فلسفى
فیلسوفان در گزینش نام «حکمت» براى فلسفه، از قرآن مجید متأثر بوده، لفظ قرآنى «حکمت» و خیر کثیر بودن آن را بر دانشى که مادر همه دانش هاست قرار داده اند (بقره/۲،۲۶۹)؛ همچنین برخى فیلسوفان با استناد به چند روایت منسوب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) معتقدند که ارسطو پیامبر بوده است.[۹] از سوى دیگر آغاز پیدایش فلسفه را از هِرمِس دانسته، او را به لقب «والد حکما» ملقب کرده و معتقدند که وى همان حضرت ادریس(علیه السلام) است [۱۰].، بنابراین فلسفه را دانشى مى دانند که از پیامبران الهى گرفته شده است، از این رو فلسفه و عرفان نظرى را تفسیر انفسى قرآن مجید مى دانند.[۱۱] از دیگر اسباب روى آوردن به تفسیر فلسفى، اشتراک فلسفه و دانش تفسیر در برخى از مسائل است، چنان که در مباحث اعتقادى مربوط به خداشناسى و توحید ذاتى، صفاتى و افعالى، اسما و صفات خداوند، تسبیح موجودات، صفات پیامبران(علیهم السلام)، مباحث مربوط به نفس و معاد، انسان شناسى و جهان شناسى و… هم مفسران باید به شرح و تبیین و تحلیل و اثبات بپردازند و هم فیلسوفان و قهراً رویکرد فلسفى در تفسیر این گونه آیات پدید مى آید. افزون بر آنکه تفسیر و فلسفه در غرض و هدف اشتراک دارند و هریک در پى شناخت خداوند و افعال و کلام الهى هستند، چنان که مسائلى از علوم قرآن نیز بین این دو مشترک اند؛ مانند بحث از کیفیت وحى و نزول فرشته و کیفیت ارتباط عالم ماده با مجردات. ضمن آنکه ایجاد آشتى بین دین و فلسفه و عدم تعارض آن ها خود هدف والایى است که فلاسفه مسلمان و حتى غیر مسلمان از قدیم به آن توجه داشته اند.
بحث از برهان صدّیقین، تبیین ماهیت ملائکه و اصناف آن ها و جنّ، تفسیر معجزات به طورى که از قانون علیت خارج نباشند، علم غیب، ولایت تکوینى، حدوث و قدم جهان، علم خداوند به جزئیات و مادیات، کیفیت معاد جسمانى و… مسائلى هستند که هم در فلسفه از مهم ترین بحث ها بشمار رفته و آیات شریف قرآن نیز گاهى به صراحت و گاهى با ظهور و اشاره به آن ها پرداخته و هر فیلسوف مسلمان مى کوشد دانش فلسفى او از قرآن تخطّى نکند و هر مفسرى نیز مى خواهد که آیات را برخلاف براهین عقلى تبیین نکند.[۱۲]
آنچه ذکر شد مهم ترین عوامل رویکرد فیلسوفان به تفسیر فلسفى از قرآن اند. ضمناً باید توجه داشت که رابطه جهان با خداوند در رویکرد کلامى با اصطلاح «اثر و مؤثر» و در رویکرد عرفانى با نظریه «فیض و تجلى و ظهور» معرفى مى شود و در فلسفه با «قانون علیت»؛ مثلا در تفسیر آیه: «اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَى اللّه» (فاطر/۳۵، ۱۵) متکلم ملاک فقر را حدوث و عارف شأن و ظل و فىء بودن مى داند و فیلسوف مى گوید: هر چیزى چون ممکن است فقیر است، بنابراین با رویکرد خاص خود به شرح آیات و روایات مى پردازند.
پی نوشت:
- التفسیر والمفسرون، ج ۲، ص ۴۱۷ – ۴۱۸.
- اصول التفسیر و قواعده، ص ۲۳۲، ۲۳۷ ـ
- المفسرون حیاتهم و منهجهم، ص ۶۴.
- تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۳۸۱ – ۳۸۲؛ نیز ر. ک: بیان السعاده، ج ۴، ص ۱۳۲؛ کشف الاسرار، ج ۹، ص ۴۰۷.
- ر. ک: نصوص الحکم، ص ۱۰۲
- همان، ص ۳۲ – ۳۳.
- مفاتیح الغیب، ج ۱، ص ۱۶۱؛ ملاصدرا هرمنوتیک و فهم کلام الهى، ص ۶۲ – ۶۳.
- تفسیر المحیط الاعظم، ج ۱، ص ۲۳۷ – ۳۰۰.
- تفسیر صدرالمتألهین، ج ۳، ص ۱۰۵.
- نک: رساله فى الحدوث، ص ۱۵۳؛ تفسیر موضوعى، ج ۶، ص ۲۳۶
- تمهید القواعد، ص ۹ ، ۳۰؛ مجموعه مقالات، ص ۵۹ و براى نقد آن نک: شرح فصوص الحکم، ص ۴۸۹.
- نک: تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۲، ص ۱۹۵ – ۲۱۰.