- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
برهان امکان و وجوب که گاهى به اختصار از آن به برهان امکان تعبیر میشود، یکى از استوارترین براهین عقلى بر اثبات وجود خداوند است. این برهان در میان فلاسفه اسلامى از جایگاه بلندى برخوردار است، و به عنوان طریق فلاسفه در اثبات وجود خداوند یاد میشود. تقریر روشن این برهان به ابن سینا (متوفاى ۴۳۷ هجرى) باز میگردد. و از طریق وى در کلام مسیحى نیز راه یافته است. یکى از براهین توماس آکویناس (متوفاى ۱۲۷۴ میلادى) متکلم معروف مسیحى همین برهان امکان و وجوب است. وى این برهان را از موسى بن میمون (متوفاى ۱۲۰۴) متکلم یهودى آموخته و او آن را از ابن سینا اقتباس کرده است. استوارى این برهان سبب شده است که محقق طوسى در کتاب «تجرید العقاید» در اثبات وجود خداوند به آن بسنده نماید. عبارت وى چنین است.
«الموجود ان کان واجباً فهو المطلوب، و الا استلزمه دفعاً للدور و التسلسل؛(۱) اگر موجود (که در تحقق آن تردیدى نیست) واجب الوجود بالذات باشد، مطلوب ما ثابت است، و اگر چنین نباشد، مستلزم وجود واجب بالذات است، تا دور و تسلسل لازم نیاید».
مقدمات برهان
۱. در این که واقعیتى وجود دارد و هستى، امرى پندارى و خیالى نیست، تردیدى وجود ندارد؛ انکار این مطلب چیزى جز سفسطه نخواهد بود. و با قبول سفسطه راه هر گونه بحث و گفتگو مسدود میشود، و مجالى براى اثبات یا انکار وجود خداوند باقى نخواهد ماند.
۲. آنچه داراى واقعیت و هستى است، از نظر عقلى از دو قسم بیرون نیست، یکى این که واقعیت و هستى آن عین ذات او است، و در واقعیت خود به چیزى وابستگى و نیاز ندارد (= واجب الوجود بالذات). دیگرى این که در واقعیت و هستى خود وامدار موجودى دیگر است (= ممکن الوجود بالذات). قسم نخست همان است که الهیون مدعى آنند و مصداق آن را خداوند متعال میدانند و برهان امکان و وجود در پى اثبات آن است.
۳. موجودى که در واقعیت و هستى خود نیازمند دیگرى است، معلول است و وجود معلول بدون وجود علت محال است. بنابراین وجود معلول مستلزم وجود آن است.
۴. وجود علت، یا واجب الوجود بالذات است و یا ممکن الوجود بالذات. در فرض نخست، مطلوب، ثابت و حاصل است. و در فرض دوم، وجود علت، معلولِ موجودى دیگر خواهد بود.
۵. اگر موجودى که علت، معلولِ آن است، همان معلول باشد، در این صورت دور لازم میآید، یعنى یک شیء هم معلول شیء دیگر است و هم علت آن. شکى نیست که رتبه علت بر رتبه معلول مقدم است، بنابراین یک چیز نسبت به چیز دیگر هم بر آن تقدم دارد (چون علت آن است) و هم از آن تأخر دارد (چون معلول آن است) این تقدم و تأخر نیز در یک چیز یعنى اصل هستى موجود است. در نتیجه تناقض لازم میآید که محال ذاتى و بدیهى است.
به عبارت دیگر معلولِ معلول چیزى، معلول آن چیز است، چنان که علت علت چیزى، علت آن چیز است. در این جا (الف) معلول (ب) است و (ب) معلول (الف). پس (الف) معلول (الف) است. یعنى وجود (الف) نسبت به ذات خود هم تقدم دارد (چون علت است) و هم تأخر دارد (چون معلول است) و این تناقضى آشکار است.
۶. اگر موجودى که علت، معلولِ آن است، موجود دیگرى غیر از معلول باشد. و آن موجود نیز معلول موجود دیگرى باشد، و این رشته تا بینهایت ادامه یابد، یعنى به موجودى که معلول نیست، منتهى نگردد، در این صورت تسلسل علتها و معلولهاى غیر متناهى لازم میآید که از نظر عقل محال است. زیرا در این صورت مجموعه موجودات، ممکن الوجود و نیازمند خواهند بود، و از طرفى، موجود نیازمند، بدون موجودى که به آن هستى ببخشد، موجود نخواهد شد، بنابراین لازمه تسلسل این است که هیچ موجودى تحقق نداشته باشد، و این بر خلاف مقدمه نخست و باطل است، و اگر وجود آنها را مسلم بدانیم و در عین حال وجود علتى وراى آنها را انکار کنیم، اصل علیت را انکار کردهایم.
فرض تسلسل معلولها و علتهاى غیرمتناهى بسان این است که چراغهاى غیر متناهى فرض شود که بدون این که علتى وراى آنها، آنها را روشن سازد، خود به خود روشن شوند. یعنى معلول بدون علت.
از تقریر یاد شده روشن گردید که برهان امکان و وجوب یک تجزیه و تحلیل عقلانى درباره واقعیت و هستى است، و نقطه شروع آن، قبول اصل واقعیت است که به دو قسم واجب و ممکن تقسیم میگردد. و در هر دو صورت مطلوب (واجب الوجود بالذات) اثبات میشود. بنابراین، در این برهان نخست حالات یا صفات موجودات مطالعه نمیشود تا از طریق حدوث یا نظم یا حرکت آنها بر وجود خداوند استدلال شود. صفت امکان نیز اگر چه در این برهان مطرح میشود، ولى این صفت نیز، هم چون صفت وجوب، از طریق تحلیل عقلى به دست میآید، و نه از راه مشاهده حسى و تأمل در موجودات طبیعی. به همین جهت صدرالمتألهین گفته است:
«اگر حکماى الهى وجود عالم محسوس را هم مشاهده نکرده بودند، اعتقاد آنان در مورد وجود خدا و صفات و کلیات افعال او غیر از این اعتقادى که اکنون دارند نبود.»(۲)
پاسخ به شبهه برتراند راسل
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحى نیستم» میگوید:
«اولین دلیل عقلى اثبات وجود خدا، این است که هر چیزى که در این دنیا میبینیم علتى دارد، و به هر اندازه که سلسله علل سیر قهقرائى طى کند بایستى به اولین علت برسد و بالأخره به اولین علت، نام خدا داده میشود».
آنگاه در نقد این دلیل میگوید:
«اگر هر چیزى باید دلیل و علتى داشته باشد، پس وجود خداوند هم باید علت و دلیل داشته باشد و اگر چیزى بتواند بدون دلیل و علت وجود پیدا کند، بحث درباره وجود خدا بیفایده خواهد بود، زیرا وجود طبیعت نیز بدون علت ممکن میباشد».(۳)
پاسخ
پاسخ این شبهه، به شرط این که براى داوری هاى عقل در مباحث نظرى ارزش قائل شویم روشن است. زیرا عقل در احکام و داوری هاى خود تابع ملاکات و معیارهاى ثابت و روشن است و هیچ گاه به صورت گزاف و یا با استناد به ملاکهاى غیر استوار، حکم قطعى صادر نمیکند. ملاک حکم عقل در مورد علیت، یعنى نیازمندى موجودى به علت، این است که آن موجود در وضعیتى است که هستى و نیستى به لحاظ ذات او مساویاند، فرض تحقق چنین موجودى بدون وجود علت مستلزم تناقض است، یعنى هم هستى را ندارد و هم هستى را دارا میباشد، اگر نفى و اثبات هر دو به لحاظ ذات او باشد تناقض خواهد بود. حل تناقض به این است که بگوئیم هستى را به لحاظ خارج از ذات خود دارد، پس محتاج غیر (علت) است.
هر موجودى که این ملاک در او تحقق داشته باشد، نیازمند علت است، خواه مادى باشد یا غیر مادى، جوهر باشد یا عرض، ذهنى باشد یا خارجى و… ولى هر موجودى که ملاک مزبور در او یافت نمیشود، یعنى وجود و عدم نسبت به ذات او یکسان نیستند، بلکه وجود و ضرورت عین ذات و حقیقت اوست، دیگر سخن از علیت در مورد او نامعقول و مردود و بیمورد است.
و اما این که آیا چنین واقعیتى موجود است یا نه؟ پاسخ مثبت است، و دلیل آن نیز همان برهان وجوب و امکان و امتناع تسلسل میباشد، که بدون آن، جهان هستى قابل تبیین و تفسیر معقول نیست، یعنى نفى واجب الوجود بالذات مستلزم نفى اصل واقعیت و هستى (اعم از واجب و ممکن) است، و به عبارت روشنتر نفى واجب الوجود بالذات مستلزم نفى وجود منکر وجود خدا است.
در این جا یادآورى این نکته لازم است که مقصود از تبیین و تفسیر جهان بر پایه اعتقاد به واجب الوجود بالذات، آن چه از این دو واژه در مورد فرضیههاى علمى ارائه میشود، نیست. تفسیر فاکتها(۴) و حوادث طبیعى بر پایه فرضیهها هیچ گاه به یقین منطقى نمیرسد، زیرا درستى فرضیه با تحلیل منطقى و برهان عقلى اثبات نمیشود، بلکه راه اثبات آن آزمایش و تجربه حسى است و با توجه به محدودیت هاى روش تجربى احتمال خلاف بطور کامل منتفى نیست ولى تبیین هستى جهان با استناد به واجب وجود الوجود بالذات از طریق تحلیل منطقى و برهان عقلى به دست میآید که متکى به اصل امتناع تناقض است.
به عبارت روشنتر با فرض این که حرارت، علت انبساط فلزات نیست؛ تناقض لازم نمیآید. ولى فرض این که در سلسله هستى، واجب الوجود بالذات وجود ندارد، مستلزم تناقض است.
اصولاً، اگر بنا باشد هر چیزى نیازمند تعلیل باشد و آنچه تعلیل ناپذیر است نادرست باشد، میتوان از آقاى راسل پرسید مثلاً شما چرا کتاب را از قفسه کتابخانه برداشتید؟ یکى از پاسخهاى محتمل او این است که میخواستم مطالعه کنم و اگر سؤال شود چرا میخواستید مطالعه کنید، پاسخ میدهد: چون مطالعه را مفید و دوست داشتنى میدانم، اگر سؤال شود چرا چیز مفید و دوست داشتنى را طلب میکنید؟ گمان نمیکنیم که وى براى این سؤال پاسخى بیابد، در این صورت بر مبناى او که آنچه تعلیل ناپذیر است نادرست میباشد، لازم میآید که او شخصیت خود را انکار کند، زیرا نمیتواند این واقعیت را که شخصیت او کار مفید و خوب را دوست دارد، تعلیل نماید.(۵)
پى نوشت:
(۱) . کشف المراد، مقصد سوم، فصل اول.
(۲) . صدر المتألهین، شرح الهدایه الأثیریه، ص ۲۸۳.
(۳) . چرا مسیحى نیستم، ترجمه س. الف. س طاهرى، ص ۱۹.
(۴) . facts.
(۵) . اشکال اخیر از استاد محمد تقى جعفرى است، به کتاب برگزیده افکار راسل، ص ۷۱ رجوع شود.
منبع : عقاید استدلالى ، على ربانى گلپایگانى ،