- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره
امام سجّاد(علیه السلام) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان و سجده بود، مجاهد بزرگ فی سبیل اللّه بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه و معرفت بود، تواضع ویژهای داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابّهت خاصی داشت، دارای حلم و بردباری و سعه صدر مخصوصی بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات انسانی و ارزشهای والای معنوی، و زیبنده این شعر معروف بود که:
-
آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری
-
رخ زیبا ید بیضا دم عیسی داری
در این گفتار برآنیم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگی اشاره کنیم، به این امید که درسهای سودمند زندگی سالم و سازنده را از شیوه زندگی درخشان آن بزرگمرد فضایل بیاموزیم:
زینت پرستش کنندگان الهی
آن حضرت با عنوان زین العابدین و سجّاد خوانده میشود، چرا که او قبل از هر چیز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده های طولانی او، هر بیننده را به سوی خدا و پرستش خدا جذب میکرد.
خداوند در حدیث لوح ـ که آن نامهای از سوی خدا به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) است ـ او را چنین معرّفی کرده است: «سَیِّدُ الْعابِدِینَ وَ زَیْنُ اَوْلِیائیَ الْماضِینَ۱؛ او آقای عبادت کنندگان و زینت اولیای پیشین من است.»
یوسف بن اسباط میگوید، پدرم گفت: نیمه های شب به مسجد رفتم، جوانی را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین با خدا راز و نیاز میکرد: «سَجَدَ وَجْهِی مُتَعَفَّراً فِیالتُّرابِ لِخالِقی وَ حَقٌّ لَهُ؛ صورتم خاک آلود، برای آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.»
به محضرش رفتم، دریافتم امام سجّاد(علیه السلام) است، صبر کردم تا هوا روشن شد، به نزد ایشان رفتم و عرض کردم: «ای فرزند پیامبر! چرا آن همه به خود زحمت میدهی با این که خداوند تو را برتری بخشیده و تو در پیشگاه خدا مقام بسیار ارجمندی داری؟»
او با شنیدن این سخن منقلب شده و گریه کرد و فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «هنگامی که روز قیامت برپا گردد هر چشمی ـ جز چهار چشم ـ گریان است:
۱ـ چشمی که از خوف خدا بگرید؛
۲ـ چشمی که در راه (جهاد) برای خدا نابینا شده باشد؛
۳ـ چشمی که از حرامهای خدا پوشیده شده باشد؛
۴ـ چشمی که شب تا صبح در حال سجده بیدار باشد… .»۲
عبادت امام سجّاد(علیه السلام) پرستش کاملاً آگاهانه و بسیار عمیق بود، او با لذّت و شیفتگی مخصوص، آمیخته با عرفان کامل، خدا را عبادت میکرد. ارتباط و پیوند او با خدا به گونهای بود که روایت شده: شبی برای عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و هم چنان به ستارگان مینگریست ، و در اندیشه آفریدگار و آفرینش آنها فرو رفت، حیران و بهت زده در حالی که دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صدای اذان صبح را شنید.۳
فاطمه(سلام الله علیها) یکی از دختران امیرموءمنان علی(علیه السلام) از جابربن عبداللّه انصاری تقاضا کرد که نزد امام سجاد(علیه السلام) برود، به عنوان دلسوزی از آن حضرت بخواهد که جانش را از آسیب عبادت بسیار حفظ کند، زیرا او بر اثر عبادت بسیار، از ناحیه بینی و سر زانوها و کف دستها و پیشانی، آسیب سختی دیده بود، جابر نزد امام سجّاد(علیه السلام) رفت و آن حضرت را از تحمّل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) به او فرمود: «ای همنشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ! جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن قدر عبادت کرد که پاهایش ورم کرد، شخصی به او عرض کرد: چرا آنقدر به خود رنج میدهی؟ فرمود: «أَفَلا أَکُون عَبْداً شَکُوراً؛ آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم.»
جابر به امام سجّاد(علیه السلام) عرض کرد:
«جان عزیزت در خطر است، کمتر خود را در فشار قرار بده.» امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: «یا جابِرُ لا أزالُ عَلی مِنْهاجِ اَبَویَّ مُوءْتَسِیاً بِهِما حَتّی اَلْقاهُما؛۴ ای جابر همواره راه پدرانم (پیامبر و علی) را میپیمایم، و آنها را الگو قرار میدهم تا به آنها بپیوندم.»
صحیفه سجّادیه، یکی از نمادهای عرفانی و زاییده اندیشه های معرفت شناسی امام سجّاد(علیه السلام) است که به عنوان زبور آل محمّد(صلی الله علیه و آله) شناخته شده، و با مطالعه آن، میتوان به عظمت بیکران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.
توجّه عمیق به بینوایان
امام سجّاد(علیه السلام) به تأمین معاش زندگی افراد بیب ضاعت و مستمند، توجّه عمیق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر اینکه با نظم خاصّی از صد خانواده فقیر مدینه به طور مستمرّ سرپرستی میکرد، به بینوایان دیگر نیز توجّه داشت، او نان و آذوقه را در انبان میکرد و خودش آن را بر دوش میگرفت و به صورت ناشناس و محرمانه برای آنها میبرد، نیازمندان هرگاه او را میدیدند به همدیگر میگفتند صاحب الجَراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتی که فقیر را میدید نه تنها با نظر خشمگین یا تحقیرآمیز به او نگاه نمیکرد، بلکه با شادمانی میگفت: «مَرْحَباً بِمَنْ یَحْمِلُ زادی اِلَی الآخِرَهِ؛۵ آفرین به کسی که توشه مرا به سوی آخرت حمل میکند.»
یکی از شخصیتهای عصر آن حضرت به نام زُهْری میگوید: در یک شب سرد و تاریک زمستانی امام سجّاد(علیه السلام) را دیدم؛ بار آرد و هیزم بر پشت گرفته بود و عبور میکرد، پرسیدم: این بار چیست؟ فرمود: قصد سفر دارم، این توشه راه سفر است که آماده کردهام تا به محلّه حُرَیز ببرم.
غلامِ خود را به آن حضرت معرّفی نمودم و عرض کردم: «شما زحمت نکشید، این غلام من است که آن بار شما را حمل میکند.» فرمود: نه. عرض کردم: پس اجازه بدهید خودم آن را حمل کنم، فرمود: «من زحمتی را که موجب نجات من در سفر خواهد شد، و پیمودن راه سفر مرا نیکو کند، از خود دور نمیکنم.»
پس از چند روزی او را در مدینه دیدم، پرسیدم شما فرمودید به مسافرت میروم، پس چرا مسافرت نکردی؟ فرمود: ای زُهْری، منظورم از مسافرت، آن سفری که تو گمان کردی نبود، بلکه منظورم سفر مرگ بود که خود را برای آن آماده می ساختم، آنگاه فرمود:
«اِنَّما الاِسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرامِ وَ بَذْلَ النَّدی فِی الخَیْرِ؛۶ همانا آمادگی برای سفر مرگ، اجتناب از کارهای حرام، و بخشش عطایای نیک به مردم است.»
آن حضرت بر همین اساس از بیماران عیادت میکرد، و اگر با خبر میشد که آنها مقروض هستند، قرض آنها را ادا مینمود، چنانکه روایت شده شنید که «محمدبن اُسامه» بیمار و بستری شده، به عیادتش رفت، وقتی فهمید او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش، قرضهایش پرداخته شود، همه قرضهای او را برعهده گرفت و پرداخت.۷
پس از آن که آن بزرگوارِ مهربان، به شهادت رسید، هنگامی که پیکر پاکش را غسل میدادند، خراشهایی در پشت مبارکش دیدند، بعضی از حاضران از علّت آن پرسیدند، یکی از حاضران پاسخ داد: «این سیاهیها و خراشها از آثار انبانهای طعام است که آن حضرت آن را به طور مکرّر حمل میکرد و به خانه مستمندان میبرد، و نیز از آثار آبکشی آن حضرت از چاه است که برای همسایگان، از آن چاه آب میکشید، و اینک جای طناب آبکشی در پشتش باقیمانده است».۸
خوف از حساب روز قیامت
امام سجّاد(علیه السلام) در طول زندگی برای انجام مناسک حجّ و عمره بسیار به مکّه میرفت، با این که فاصله بین مدینه و مکّه حدود هشتاد فرسخ است، آن حضرت برای انجام عبادت بزرگ حجّ، گاهی این راه را پیاده می پیمود، و از این که برای انجام عبادت خدا، رنج میکشید، لذّت میبرد.
آن بزرگوار بیست بار (و به نقلی ۲۲ بار) سوار بر شترش شده و به مکّه میرفت، و پس از انجام مراسم عمره یا حجّ، به مکّه باز میگشت، او در این مدّت حتّی یک بار تازیانه بر شترش نزد، هرگاه میخواست شترش تندتر حرکت کند، تازیانهاش را بر بالای سر شتر به حرکت در میآورد، و میفرمود: «لَوْلا خَوْفُ الْقِصاصِ لَفَعَلْتُ؛۹ اگر ترس قصاص قیامت نبود، با زدن تازیانه بر شتر، آن را به تند حرکت کردن وادار میکردم.»
با توجّه به فاصله بین مکّه و مدینه که حدود هشتاد فرسخ بود، نتیجه می گیریم که بیست بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل ۳۲۰۰ فرسخ خواهد شد، آن بزرگوار در تمام طول این مدّت با این که تازیانه در دستش بود، از خوف قصاص قیامت، حتی یک بار تازیانهاش را بر شترش نزد، با این که شتر در میان مرکبها به پوست کلفتی معروف است، و تازیانه زدن به آن، رنجش چندانی برای او نخواهد بود.
در صفحه دیگری از زندگی امام سجّاد(علیه السلام) میخوانیم: او یکی از غلامان آزاد کردهاش را سرپرست رسیدگی به مزرعهای نمودهبود، روزی برای دیدن آن مزرعه به آن جا رفت مشاهده کرد که بر اثر سهل انگاری غلام آسیب فراوانی به آن مزرعه وارد شده است، ناراحت شد و برای تنبیه غلام، یک بار تازیانهای به او زد. پس از این کار پشیمان شد، وقتی که آن حضرت به خانه بازگشت، شخصی را نزد آن غلام فرستاد تا او را به حضورش بیاورد، آن شخص پیام امام را به او ابلاغ کرد، غلام به محضر امام سجّاد(علیه السلام) آمد، دید امام خود را برهنه کرده، و تازیانه اش را پیش رویش انداخته است. غلام گمان برد که امام میخواهد او را مجازات کند، از این رو به شدّت ترسید، ولی ناگاه دید امام سجّاد (علیه السلام) آن تازیانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: «ای مرد امروز کاری از من در مورد تو سرزد که سابقه نداشت، لغزشی بود که رخ داد، اینک این تازیانه را بگیر و همان گونه که به تو زدم به من بزن و از من قصاص کن.»
غلام گفت : سوگند به خدا جز این گمان نداشتم که مرا مجازات کنی که سزاوار آن هستم، تا چه رسد به این که من از تو قصاص کنم. امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: عزیزم! تازیانه را بردار و قصاص کن، غلام گفت: معاذَاللّه! هرگز چنین نکنم، تو را (اگر لغزشی بود) بخشیدم. این گفت و گو به طور مکرّر بین امام سجّاد(علیه السلام) و آن غلام ردّ و بدل شد، هنگامی که امام(علیه السلام) دید آن غلام از قصاص کردن خودداری میکند به او فرمود: «أَما اِذا أَبَیْتَ فَالضِّیعَهُ صَدَقَهٌ عَلَیْکَ؛۱۰ هان آگاه باش اکنون که از قصاص خودداری می کنی آن مزرعه را به تو انفاق کردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(علیه السلام) آن مزرعه را در اختیار آن غلام گذاشت.
همنشینی با مستضعفان
از شیوه های زندگی امام سجّاد(علیه السلام) این که: بسیار متواضع بود، نه تنها از همنشینی با تهیدستان و مستضعفان عار نداشت، بلکه مشتاقانه در کنار آنها مینشست و همچون دوست صمیمی با آنها هم صحبت میشد، بعضی این روش را از آن حضرت نپسندیدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پایین دست، انتقاد کردند، امام سجّاد(علیه السلام) در پاسخ آنها فرمود: «اِنّی اُجالِسُ مَن أَنْتَفِعُ بِمُجالِسَتِهِ فی دِینی؛۱۱ من با کسی همنشین میشوم که از مجالست او به نفع دینم بهرهمند گردم.»
یک روز امام سجّاد(علیه السلام) سوار بر مرکب از راهی میگذشت چشمش به جمعی از بیماران جذامی که در کنار هم نشسته بودند و غذا میخوردند افتاد، آنها وقتی که امام را دیدند او را دعوت به خوردن غذا کردند. امام(علیه السلام) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود: «اگر روزه نبودم، در کنار سفره شما مینشستم.» امام سجّاد(علیه السلام) آن روز به خانه خود بازگشت، دستور داد غذای مطبوعی آماده کردند، آنگاه همه آن جذامیان را به خانه خود دعوت کرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(علیه السلام) در کنار آنها نشست و با هم از غذا خوردند.۱۲
احترام به نامادری
امام سجّاد(علیه السلام) مادرش را به هنگامی که نوزادی بیش نبود از دست داد. از این رو، بانویی پرستاری آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان نامادری در حفظ آن حضرت کوشید، امام سجّاد(علیه السلام) وقتی که بزرگ شد، با نامادری اش در یک کاسه غذا نمیخورد، شخصی از آن حضرت پرسید: «با اینکه شما مادرت (نامادریت) را دوست داری، چرا در یک کاسه با او غذا نمیخوری؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنّی أَکْرَهُ أَنْ تَسْتَبِقَ یَدَیَّ اِلی ما سَبَقَتْ اِلَیْهِ عَیْنُها فَاَکُونَ عاقّاً لَها؛۱۳ من دوست ندارم که دستم به لقمهای سبقت گیرد که چشم مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاکار نسبت به مادرم گردم.»
به راستی وقتی که آن حضرت به نامادری این گونه احترام می گذاشت، برای مقام مقدّس مادر چقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
خشنودی به رضای الهی
امام باقر(علیه السلام) نقل کرد، پدرم امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: دچار بیماری سختی شدم، پدرم به من فرمود: چه میل داری؟ گفتم: میل دارم به گونه ای باشم که در برابر تدبیر و خواست خدا، خواسته دیگری نداشته باشم. پدرم فرمود: «اَحْسَنْتَ ضاهَیْتَ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ؛ احسن و آفرین که به ابراهیم خلیل(علیه السلام) شباهت یافته ای.» در آن هنگام که دشمنان میخواستند او را به درون آتش شعله ور بیفکنند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: آیا حاجتی داری؟ ابراهیم(علیه السلام) گفت: «لا اَقْتَرِحُ عَلی رَبّی، بَلْ حَسْبِیَ اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلِ؛۱۴ در برابر مقدّرات پروردگارم چیز دیگری درخواست نمیکنم، بلکه خدا مرا کفایت میکند، و او پشتیبان خوبیاست.»
پاسخ شدید به طاغوت عراق
امام سجّاد(علیه السلام) در تمام مصائب کربلا و اسارت، شرکت داشت، و سختترین و جانکاه ترین حوادث را تحمّل کرد، او و همراهانش را به صورت اسیر، در کوفه به مجلس عُبیداللّه بن زیاد حاکم عراق که طاغوتی سنگدل و بیرحم بود وارد نمودند. عُبیداللّه پس از گستاخیهای بسیار بیشرمانه متوجّه امام سجّاد(علیه السلام) شد، و گفت: «این شخص کیست؟» یکی از حاضران گفت: علی بن حسین(علیه السلام) است. عبیداللّه گفت: مگر خداوند علی پسر حسین(علیه السلام) را نکشت؟ امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: من برادری به نام علیبن حسین(علیه السلام) [علیاکبر [داشتم، مردم او را کشتند.
عبیداللّه با خشونت گفت: «بلکه خدا او را کشت.» امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: «أَللّهُ یَتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها؛۱۵ خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض میکند.»
عبیداللّه گفت: آیا تو جرئت پیدا کرده ای پاسخ مرا میدهی؟ سپس به مأموران جلاّدش گفت: برخیزید و گردنش را بزنید. حضرت زینب(سلام الله علیها) به دفاع برخاست، و پس از گفتاری، خطاب به عبیداللّه فرمود: «اگر بنا است علی بن الحسین(علیه السلام) را بکشی، مرا نیز با او بکش.» در این هنگام امام سجّاد(علیه السلام) به عمّه اش زینب(سلام الله علیها) فرمود: آرام باش، تا من با عبیداللّه سخن بگویم، سپس به عبیداللّه رو کرد و با صلابت و قاطعیّت فرمود: «اَبالْقَتْل تُهَدِّدُنِی یَابْنَ زِیادٍ أَما عَلِمْتَ انّ الْقَتْلَ لَنا عادَهٌ، وَ کَرامَتَنا الشَّهادَهُ؛۱۶ ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید میکنی و میترسانی، آیا نمیدانی که کشته شدن عادت ما است، و شهادت مایه کرامت و سرافرازی ما میباشد؟!»
دخالت در سیاست
ماجرای نهضت کربلا، یک حادثه بزرگ سیاسی بود، امام سجّاد(علیه السلام) در پیدایش آن و ابلاغ پیام شهیدان و پیگیری نتایج نهضت نقش اصلی را داشت، آن حضرت پس از ماجرای خونین عاشورا، چه هنگام اسارت، و چه هنگام بازگشت به مدینه، در هر فرصتی مردم را بر ضدّ طاغوت عصر، یزیدبن معاویه میشوراند، خطبه غرّا و کوبنده او در شام، یزید و حکومتش را رسوا نمود، و ماهیّت پلید حکومت خودکامه او را افشا کرد، با این که در جوّ خفقان آن عصر ، حتّی ذکر نام حسین(علیه السلام) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگین انگشترش چنین نوشته بودند: «خَزِیَ وَ شَقِیَ قاتِلُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیٍّ عَلَیْهِالسَّلامُ؛۱۷ رسوا و بدبخت شد قاتل حسین پسر علی(علیه السلام)». آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسین(علیه السلام) را یاد میکرد و میگریست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا میکشید، میگفتند بفرمایید غذا میل کنید، در پاسخ میفرمود: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ جائعاً، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشاناً؛۱۸ حسین(علیه السلام) فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گرسنه و تشنه کشته شد.»
کوتاه سخن آنکه آن حضرت اکثر بهره برداری را از نهضت امام حسین(علیه السلام) به عناوین گوناگون بر ضدّ طاغوتهای وقت نمود.
پس از بنی امیّه، هنگامی که خلفای بنی مروان روی کار آمدند، موضعگیری امام سجّاد(علیه السلام) در برابر آنها نیز نوع دیگری از رودر رویی شدید در برابر طاغوتیان بود. آن حضرت قیام مختار بر ضدّ بنی امیّه را تأیید کرد و با صراحت فرمود: «لاتَسُبُّوا الُْمخْتارَ فَاِنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنا وَ طَلَبَ ثارَنا؛۱۹ از مختار بدگویی نکنید، چرا که او قاتلان ما را کشت، و به خونخواهی از ما قیام کرد.»
آن حضرت قبل از قیام انقلابی پسرش «زید» که برضد حکومت هشام بن عبدالملک (دهمین طاغوت اموی) رخ داد، قیام او را تأیید میکرد و می فرمود: «پدرم از پدرش امیرموءمنان علی(علیه السلام) نقل کرد در پشت کوفه مردی قیام کند که او را «زید» میگویند… او و یارانش در قیامت با شکوهی بسیار باعظمت در کنار مردم عبور کنند، و فرشتگان به آنها اشاره کرده و میگویند: اینها جانشینان صالحان پیشین و دعوت کنندگان به حق هستند، آنگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آنها استقبال کند و خطاب به زید می فرماید: ای فرزندم! شما مسوءولیّت خود را به انجام رساندید، اکنون بدون حساب، وارد بهشت شوید.»۲۰
راز شهادت امام سجّاد (علیه السلام)
موضعگیری های قاطع و پر صلابت امام سجّاد(علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفهاموی) و عظمت روز افزون امام(علیه السلام) در میان مردم، به ویژه در میان مردم حجاز موجب شد که هشام به قتل امام سجّاد(علیه السلام) کمر بست، برادر او ولید بن عبدالملک، به دستور او، آن حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام، و مبارزه با طاغوتهای اموی و مروانی، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات سودی نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیّت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامی که پدرم امام حسین(علیه السلام) وفات کرد، ساعتی قبل مرا به سینهاش چسبانید و فرمود: «یا بُنَیَّ اِیّاک وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً اِلاّ اللّهَ؛ ای پسر جانم! بپرهیز از ستم کردن بر کسی که یاوری برای انتقام تو، جز خدا ندارد.»
نیز به پسرش امام باقر(علیه السلام) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصیّت میکنم که پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصیّت کرد: «یا بُنَیَّ اِصْبِرْ عَلَی الْحَقِّ وَ اِنْ کانَ مُرّا؛۲۱ ای پسر جان! در راه حقّ صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنجآور باشد.»
به این ترتیب آن امام هُمام بعد از نهضت عظیم امام حسین(علیه السلام) پس از حدود ۳۵سال مبارزه به صورتهای گوناگون، در ۷۵ سالگی به لقاءاللّه پیوست، و با خون سرخ خود پای نهضت خونین پدرش را امضاء کرد.
او در فرازی از صحیفه سجادیّه که از گنجینه های بزرگ معارف و عرفان است و از او به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض میکند:
«أللّهُمَّ اِنّی أَعْتَذِرُ اِلْیَکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرتی فَلَمْ اَنْصُرْهُ؛۲۲ خدایا! من از پیشگاه تو عذرخواهی میکنم در مورد مظلومی که در برابر من به او ستم شده، و من به یاری او نشتافتهام.»
«خدایا! به من دست و نیرویی ده تا بتوانم بر کسانی که به من ستم میکنند پیروز شوم، و زبانی عنایت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چیره شوم، و اندیشه ای ده تا نیرنگ فکری دشمن را درهم شکنم، و دست ستمگران را از تعدّی و تجاوز، کوتاه سازم.»۲۳
پی نوشت ها:
۱ ) محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۱، ص ۵۲۸٫
۲ )محدّث خبیر، عیسی اربلی ، کشف الغمّه ،ج ۲ ، ص ۲۹۴٫
۳ ) ریاض السالکین سیدعلی خان، طبق نقل ری شهری، بهترین راه شناخت، ص۳۴۸٫
۴ ) علاّمه سروی ، مناقب آل ابیطالب ، ج۴، ص۱۴۸و ۱۴۹٫
۵ )همان، ص ۱۵۳و۱۵۴٫
۶ ) همان، ص۱۵۳٫
۷ ) محمدبن یعقوب کلینی، روضه الکافی، ص۳۳۲٫
۸ ) علاّمه سروی، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۵۴٫
۹ ) و ۱۰ ) همان، ص ۱۵۵و ۱۵۸٫
۱۱ ) همان، ص۱۶۱٫
۱۲ ) محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۲، ص ۱۲۳٫
۱۳ ) محدّث قمی، انوار البهیّه، ص ۱۶۷٫
۱۴ ) همان، ص۱۶۶٫
۱۵ ) سوره زمر(۳۹) آیه ۴۲٫
۱۶ ) سیّد بن طاووس، اللهوف ، ص ۲۰۲٫
۱۷ ) محمدبن یعقوب کلینی، فروع کافی، ج ۶ ، ص ۴۷۴٫
۱۸ ) سیدبن طاووس، اللهوف، ص ۲۰۹٫
۱۹ ) علاّمه مجلسی، بحار، ج ۴۵، ص۳۵۱٫
۲۰ ) مقاتل الطالبیین، ص۹۴٫
۲۱ ) محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۳۳۱، و ۹۱٫
۲۲ و۲۳ ) صحیفه سجّادیه، دعای ۳۸ و دعای ۲۰٫