- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را پیرامون امام کاظم (علیه السلام) سروده اند که پیش از این، بخش اول آن منتشر گردید. اینک بخش دوم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
حجت هفتم
وا اسف کز ظلم هارون پلید
حضرت موسی بن جعفر شد شهید
حجت هفتم ولی حق که هست
درگه پر فیض او باب امید
آن امامی کو برای حفظ دین
آن ستم ها را به جان خود خرید
آن همه مدت ز عمر خویش را
گوشه زندان به آن زحمت خرید
دور از اهل عیال و اقربا
جز غل و زنجیر غمخواری ندید
روزهای عمر او بُد شام تار
چون شبش پر محنت و غم کس ندید
با همه آن حالت صبر و شکیب
در حوادث بود چون سد شدید
بس ستم دید و جفا از ناکسان
ابتلا و رنج او بس شد شدید
طاقت و تاب و توان از دست داد
خواست مرگ خود ز خلاق مجید
زهر دادش آن شقی بن شقی
کرد مسموم آن سعید بن سعید
گوشه زندان به عزت جان سپرد
مرغ روحش سوی قرب حق پرید
چار تن حمال جسم حضرتش
از درون سجن بیرون می کشید
باز بُد زنجیر اندر گردنش
این چنین از حبس جسمش شد پدید
این چنین از حبس هارون شد رها
در جوار رحمت حق آرمید
حق این باب الحوائج ای خدا
عاجلا درد (علی) درمان کنید [۱]
ماتم کاظم (علیه السلام)
امام عصر با قلبی مکدر
گرفته ماتم موسى بن جعفر
برای جد خود در آه وزاری است
زند در مرگ او بر سینه و سر
فتاده پیکرش در کنج زندان
غل و زنجیر او را گشته یاور
به دور عمر بس ظلم و ستم دید
ز هارون و ز اعوان ستمگر
امام هفتم ما عمر خود را
میان حبس ها آورده بُد سر
غریبانه ز دنیا رفت مسموم
از این دنیای دون سبط پیمبر
ز دنیا رفت و غل در گردنش بود
امان از ظلم آن قوم بد اختر
نبودی حضرت معصومه آنجا
که گیرد جسم باب خویش در بر
قضا را هم در این شب والد من
ز دنیا رفت سوی قرب داور
خداوندا به این باب الحوائج
به او و مومنین ده حظ اوفر
به حق او واجدادش (علی) را
ببخشا وز خطای جمله بگذر
نگهدار دین
خبر داری از حال موسى بن جعفر
عزیز خدا سبط پاک پیمبر
چه گویم من از آن امام همامی
که در کنج زندان شده عمر او سر
خبر داری از او که بُد سالیانی
اسیر ستم های بی حد و بی مر
جدا بود از خاندان شریفش
به تبعید و با حبس گه بود اندر
چه زندان، سیه چال تاریک تاریک
که روز و شبش بود تاریک یکسر
به آن هم نمی کرد ظالم قناعت
به کُند و به زنجیر کین بود اندر
در آخر هم از جور و بیداد هارون
شهیدش نمود و به جانش زد آذر
غریبانه جان داد در کنج زندان
به گردن غل و پای در بند کافر
نبُد جرم او جز هوا داری از حق
گناهش نبُد غیر رد ستمگر
بلی جرم آل پیمبر همین بود
که بودند دین را نگهدار و یاور
نکردند با اهل بیداد سازش
در این راه دادند هم جان و هم سر
مسلمانی ار راستی ای مسلمان
ره مصطفی گیر و آن آل اطهر
کریما خدایا به موسی کاظم (ع)
کرم کن به من، هم پدر هم به مادر
خصوصا مهین آیت الله عالم
گرامی پدر عالم علم پرور
در این روز باب گرامی من هم
به جنت شد از این سرای محقر
خدایا مرا و پدر را و مادر
ببخشا و بگذر از این زار مضطر
به حق امام شهید معظم
(علی) را کن از دوستانش مقرر
آتش زهر
دریغا کرد هارون ستمگر
شهید زهرکین موسی بن جعفر
به جانش زد شرر از آتش زهر
پس از آن ظلم های بی حد و مر
همه عمر شریفش بود محصور
گهی در حبس وگه تبعید اندر
از این زندان به آن زندان کشیدند
همیشه با غل و زنجیر همسر
ز نزد قبر پیغمبر به اجبار
ربودندش به امر آن بداختر
کسی کو نور چشم مصطفی بود
به حبس و زجر عمرش رفت بر سر
به زندانی جنابش بود در بند
که روز او بُدی با شب برابر
از آن در کنج زندانش نگهداشت
که از نورش نگردد کس منوّر
از آن می دید آن رنج و محن را
که او دین خدا را بود یاور
از این رو این همه ظلم و ستم را
روا می داشت بر سبط پیغمبر
به این ظلم و جفا و حبس و زندان
نگردیدند قانع قوم کافر
شهیدش کرد اندر کنج زندان
که بُد زنجیر یار و خاک بستر
«علی صافی گلپایگانی»
بریز اندر عزایش خاک بر سر
مصادف با چنین روزی ز دستم
پدر رفت آن که ما را بود سرور
فقیهی، عالمی، پرهیزکاری
که مثلش کم بُوَد امروز دیگر
ندیدم من نظیر او کسی را
رضا بر آنچه حق کرده مقدر
خداوندا به حق صاحب روز
نما او را ز انصارش مقرر
پناه خسته
به سوگ حضرت موسی بن جعفر
بریز اشک و بزن بر سینه و سر
امام هفتمین کز نور علمش
جهان را کرده آن حضرت منوّر
امام هفتمین باب الحوائج
پناه خسته و مظلوم و مضطر
امام هفتمین کاندر حریمش
پی تکریم بنهاده ملک سر
کسی کو وارث علم نبی بود
کسی کو بود با قرآن برابر
سلیل مصطفی شد در غریبی
شهید زهر هارون ستمگر
چراغ دین شده از ظلم خاموش
نمانده روشنی در مهر انور
به قعر چاه زندان سال ها ماند
تنی رنجور و در زنجیر اندر
دریغا دشمنان دین نمودند
جفا بر آل احمد بی حد و مر
ز بس دادند رنج آن نور دین را
ز بس آزار دید از قوم کا فر
ز انواع اذیت ها که او دید
دلش پر خون و جسمش گشت لاغر
نبد او را انیسی جز خداوند
حلیف سجده بود و ذکر یکسر
بریده از جمیع ما سوی دل
نجستی جز رضایش چیز دیگر
بدان شدت ندادی فرصت از دست
به راهش رهروان را بود رهبر
برای حب این دنیا نمودند
اهانت ها بر او جمعی بداختر
به زندانی در افکندند او را
که روزش همچو شب تار و مکدر
در آخر از شقاوت دشمن دون
به جانش زد ز زهر کینه آذر
شهید و بی کس و تنها به غربت
ز دنیا رفت فرزند پیمبر
به دوش چار تن بردند نعشی
که بُد چون جان زهرا روح حیدر
الا ای پیشوای اهل ایمان
الا ای سید و سالار و سرور
(علی) چون ذره ای باشد به لطفت
پناهش ده چو هستی ذره پرور [۲]
خاک غم
به سوگ حضرت موسی بن جعفر
بریزم خاک غم امروز بر سر
به سوگ آن امامی کز عزایش
دل صاحبدلان باشد مکدر
به سوگ آن امامی کز برایش
امام هشتمین شد در غم اندر
به سوگ آن که دخت نازنینش
دلش باشد ز مرگش اندر آذر
به سوگش حضرت زهرا به جنت
ز داغش می زند بر سینه و سر
به سوگ آن که ختم انبیا هم
به زاری شد برایش همچو حیدر
به سوگ حجت هفتم که بگذشت
به درد و رنج عمر او سراسر
گهی در حبس بود و گاه در بند
نبودش روز خوش سبط پیمبر
شهید زهر شد با امر هارون
میان سجن دور از یار و یاور
به تاریکی چنان بُد کنج زندان
که بُد روز و شبش با هم برابر
تمام این ستم ها دید و از حق
حمایت کرد ز اول تا به آخر
میان حبس و زیر کُند و زنجیر
نهال عمر او گردید پر پر
شهید زهر کین شد وامصیبت
ز دنیا رفت و شد آسوده دیگر
گروهی شیعیان رفتند از قم
پی دیدار آن فرخنده رهبر
که ناگه چار تن حمال دیدند
به دوش آرند نعشی را محقر
منادی چون ندا در داد دیدند
که می باشد همان مولا و سرور
ولی آمد سلیمان و به عزت
به زیر خاک رفت آن مهر انور
به یاد آورد از جدش که جسمش
به خاک کربلا افتاد بی سر
على صافی گلپایگانی
به سوگش گفت با این حال مضطر [۳]
نور خدا
افسوس کز زهر جفا موسی بن جعفر
در کنج زندان داد جان سبط پیمبر
آن سید و سالار دین از جور هارون
در حبس و در تبعید عمرش رفت بر سر
نور خدا را کرد خاموش و جهان کرد
غرق الم با آن ستم ها آن ستمگر
آن یوسف آل نبی در چاه زندان
در گردنش زنجیر و اندر بند اندر
بگذشت روزش همچو شام و شام او را
بُد کُند و زنجیر بلایش یار و یاور
از بهر چه او این همه ظلم و جفا دید
جایش به زندان از چه شد آن مهر انور
جز حق و حق گویی نبود او را گناهی
از دشمن دون گشت او بی بال و بی پر
آخر امام هفتمین تنهای تنها
رفت از جهان و زد به دل ها مرگش آزار
آه از دمی که بهر دیدارش برفتند
جمعی برای دیدن آن فیض داور
دیدند ناگه نعش او بر دوش حمال
کز دیدنش دادند آه و ناله را سر
اف باد بر آن مردمی کز بهر دنیا
بر آل احمد ظلم بنمودند بی مر
من این مصیبت تسلیت گویم به زاری
بر مصطفی و حیدر و زهرای اطهر
هم بر امام هشتمین نور دو عینش
هم خواهرش معصومه با این دیده تر
خواهد (علی صافی گلپایگانی)
ز آنان چه خیر این جهان چه روز محشر
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ: ۲۴ رجب ۱۴۱۳
[۲] . تاریخ: ۲۳ رجب ۱۴۰۶
[۳] . تاریخ ۲۳ رجب ۱۴۱۴
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۷۲۱-۷۳۲ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش