- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را پیرامون امام کاظم (علیه السلام) سروده اند که در این نوشتار، بخش اول آن به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
مهر درخشنده
لبی ترکنم بلکه از حوض کوثر
کنم لب تر از مدح موسی بن جعفر
به مدح امامی که در برج هستی
درخشنده تر باشد از مهر خاور
همان پیشوایی که با خاندانش
ندارد ز خلق خدا کس برابر
امامی که با آن همه مشکلاتش
ز علمش جهان را نموده منور
امامی که بُد سالها کنج زندان
چو در قعر دریا شده همچو گوهر
امامی حلیف سجود و عبادت
به هر حال در ذکر حق بود اندر
به علم و عمل خلق را مقتدا بود
چه آزاد بود و چه در بند کافر
به آزار و زندان و تبعید تن داد
که در پیش ظالم نیارد فرو سر
بَه از این همه استقامت که تسلیم
به باطل نگردید سبط پیمبر
(علی) را نباشد غمی تا ولایش
به دنیا و عقبی ورا هست یاور
حامی دین
گردیده اشکبار و دل از غم مکدر است
اندر عزای حضرت موسی بن جعفر است
هفتم امام حضرت کاظم که نزد حق
پیش جلال او همه عالم محقر است
نوباوه مکرّم پیغمبر خدا
کز علم و دانشش همه عالم منوّر است
عمری ستم کشید و بلا دید و ظلم و جور
دور حیات او همه با رنج اندر است
جرمش چه بود و چیست گناهش که این چنین
در حبس و زجر روز و شب او مقرر است
هارون چرا نموده به او این همه ستم
کاینسان به فکر دشمنیش آن بداختر است
ای وا اسف عزیز خدا، سال های سال
در چاه حبس بسته به زنجیر کافر است
حبسی که روز و شب نتوانی ز هم شناخت
زنجیر یار او بود و خاک بستر است
آیا کسی که حامی دین خدا بود
او را چنین سزا و بدین گونه کیفر است
آری به جرم حق طلبی، دید آن بلا
در کنج حبس بی کس و بی یار و یاور است
گرم عبادت است و مناجات با خدا
در سجده و نماز بَرِ حى داور است
دشمن به آنچه کرد ستم اکتفا نکرد
باکش نه از حساب و نه روی پیمبر است
آخر شهید کرد به زهر ستم کسی
کو را در آن زمان نه کسی مثل و همسر است
خاموش کرد نور خداوند و شیعه را
آتش به دل زسوز غمش تا به محشر است
من شمه ای زماتم او کرده ام بیان
تا اشک ریزد آن که ورا دیده تر است
بر او ببر پناه (علی) گرچه ذره ای
حاجت از او بخواه که او ذره پرور است
چون مثل این شبی پدرم رفته از جهان
کز ماتمش هنوز مرا جان در آذر است
با جان و دل چو خدمت این خاندان نمود
او رهگشای این من مسکین به آن در است
امیدوارم آن که ز الطاف اهل بیت
او را سعادت ابدیت مقرر است [۱]
یوسف آل نبی
حضرت کاظم به زندان بی گناه افتاده است
یوسف آل بنی در قعر چاه افتاده است
پای او در بند و اندر گردنش زنجیر کین
نور چشم مصطفی با اشک و آه افتاده است
سال ها چون آفتابی زیر ابر حبس ها
از جفای ناکسان نور اله افتاده است
بر سریر ناز، هارون خفته و سبط نبی
روی خاک تیره، با حال تباه افتاده است
آه کز جور و جفای این خبیث رو سیاه
زاده زهرا بدین روز سیاه افتاده است
دید او ظلم فراوان و کسش یاری نکرد
گوشه زندان غریب و بی پناه افتاده است
عاقبت خاموش شد نور خدا و شد شهید
پیکرش بر دوش حمالان براه افتاده است
این بود عرش خدا اینک به دوش حاملین
یا به دست خاکیان یک پاره ماه افتاده است
نی غلط گفتم بود موسی بن جعفر کاین چنین
پیکرش بی یار بر این جایگاه افتاده است
رفت از دنیا و اندر گردنش زنجیر و این
بهر مظلومیتش بهتر گواه افتاده است
می زند بر سینه و سر در عزایش چون «علی»
هر که در سر عشق آن روحی فداه افتاده است [۲]
کانون آذر
امشب شب شهادت موسی بن جعفر است
دل ها ز سوز غصه چو کانون آذر است
شام شهادت خلف پاک مصطفی است
هفتم امام و نور دو چشمان حیدر است
از ما سوی بریده و دل بسته بر خدا
روی دلش به سوی خداوند اکبر است
اندر نماز و ذکر و سجودش گذشت عمر
غرق توجه به خدا پای تا سر است
با سجده ای نمود همه روز خود تمام
در سجده ای از اول شب تا به آخر است
آن ماه پر فروغ که از نور دانشش
دل های پیروان ره او منوّر است
امروز او وسیله و باب الحوائج است
هم او شفیع خلق به فردای محشر است
در راه دین کشیده ستم های بیکران
در رنج و در شکنجه ز خصم بد اختر است
بس سال ها به گوشه زندان فتاده بود
با آن تن ضعیف به بند ستمگر است
وقت نماز از حرم مصطفی به زور
بردند آن که صاحب محراب و منبر است
هارون ز بس نمود جفا و ستم بر او
جان در عذاب و لاغر و فرسوده پیکر است
بس ناسزا به حضرت او آن خبیث گفت
کو درد آن ز نیزه و شمشیر برتر است
تسلیم آن خلیفه بیدادگر نشد
کاینسان لوای عزت او سایه گستر است
آخر شهید زهر ستم شد (علی) کسی
کز سوی حق به خلق امام است و رهبر است
آه از دمی که زهر به کامش اثر نمود
او را به بر نه یاور و نه مام و خواهر است
جان داد آه گوشه ی زندان غریب و زار
آن کو طفیل هستیش از بحر تا بر است
جسم نحیف
روز وفات حضرت موسی بن جعفر است
کز ماتمش زمین و زمان در غم اندر است
روز شهادت مه برج امامت است
آن کو طفیل هستی او بحر تا بر است
روز عزای فیض خدا سبط مصطفی است
نور دو چشم فاطمه و جان حیدر است
هارون بدسرشت نمودش ز کین شهید
مسموم زهر از ستم آن بداختر است
عمری میان محبس و زندان بر او گذشت
در قید و بند و در غل و زنجیر اندر است
روزش چو شام تار و همه در بلا و رنج
جسمش نحیف گشته و قلبش مکدر است
آخر غریب گوشه ی زندان شهید شد
اینسان جفای خصم بر آل پیمبر است
جرمش چه بود و چیست گناهش در این جهان
با او چنین معامله از قوم کافر است
جرمش نبود غیر حمایت ز دین حق
زین رو اسیر این همه بیداد بی مر است
می خواست رستگاری و دینداری بشر
کز او سعادت دو جهانی مقدر است
زین روز اهل بغی و فساد و ستمگران
ایام عمر در الم و رنج یکسر است
تا بوده در مقابل حق بوده باطلی
هر جا که خوب هست بدی در برابر است
هارون چرا (علی) به جنابش ستم نمود
چون باطل است و دشمن سبط پیمبر است
ظلم هارون
آه که از ظلم هارون الرشید
حضرت موسی بن جعفر شد شهید
کنج زندان در غل و زنجیر بود
آن همه ظلم و ستم ها را کشید
روز او در حبس بُد چون شام تار
شام او رنج و بلایش شد مزید
سال ها عمرش بدین منوال رفت
بر وی انواع ستم ها می رسید
آن که در علم وعمل بُد یکه تاز
مثل او در زهد و تقوی کس ندید
گوشه زندان به جز ذکر و نماز
نی کسی دید و نه کس هرگز شنید
سجده طولانیش معروف بود
ساعت بسیار و طولانی کشید
این همه ظلم و ستم بر حضرتش
روز و شب از دشمن دین می رسید
او چو سد استواری ایستاد
دست از تسلیم با ظالم کشید
رنج ها دید و به آن حکام جور
پشت کرد و آن همه محنت چشید
عاقبت ظالم پس از آن ظلم ها
زهر داد و رشته عمرش برید
عالمی با ظلم خود محزون نمود
نی ز حق شرم و نه باکش از وعید
عده ای از قم برای دیدنش
منتظر بودند ناگه شد پدید
پیکری بر دوش حمالان عیان
گشت از زندان و از ره می رسید
ملتفت گشتند که مولایشان
رفته از دنیا غریب است و وحید
لاجرم مردم چو دانستند کیست
احتراماتی بجا شد زان شهید
باز هم اینجا که اندر کربلا
زینب از بهر حسین این هم ندید
ای «علی» بس کن که در این غصه ها
جامه صبر از عزا باید درید
در همین شب آیت اللهی بزرگ
حضرت صافی که بُد نور امید
رفت از دنیا و اندر ماتمش
اشک ها جاری شد و دل ها طپید
ای خدا ما را و او را از کرم
روز محشر کن ز فضلت رو سپید
حق گویی
حضرت موسی بن جعفر شد شهید
داد او را زهر هارون الرشید
همچو آباء گرام خویشتن
در ره احیا دین دید آنچه دید
غیر حق گویی دگر جرمی نداشت
بهر حق آن رنج ها بر جان خرید
سال ها در حبس و در تبعید و بند
بس الم دید او دلش از غم طپید
جسم او گردید، رنجور و نحیف
از فشار دشمنان قدش خمید
در عبادت روز و شب را کرد طی
گه دعا گه ذکر تا مرگش رسید
گوشه زندان برفت از این جهان
دور از یارانش، تنها و وحید
بس که در زندان بلا دید و ستم
جامه صبر و شکیبایی درید
مرگ خود را بادل و جان آن جناب
آرزو کرد از خداوند مجید
شد شهید آخر امام هفتمین
وا اسف با امر هارون پلید
گشت آسوده از آن رنج و تعب
رفت و جا در جنت الماوی گزید
زهر کینه زد به جان او شرر
مرغ روحش سوی قرب حق پرید
هر که دارد عشق آن حضرت به سر
ای (علی) او را به جنت ده نوید [۳]
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ: رجب ۱۴۰۸
[۲] . تاریخ ۲۴ رجب ۱۴۰۹
[۳] . تاریخ: ۲۱ رجب ۱۴۱۰
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۷۰۹-۷۲۱ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش