- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در اینجا فقط پایه و نیز ریشه قرآنى استدلال حکمای اسلامی را عرض مى کنم:
پایه استدلال حکما
به طور کلى درباب خدا یک بحث هست – که در گذشته هم ولو به اجمال این را گفته ایم – که آیا اگر ما بخواهیم بر خدا استدلال کنیم حتما باید به وسیله چیز دیگر بر خدا استدلال کنیم ، یا اینکه به وسیله چیز دیگر بر خدا استدلال کردن یک راه استدلال است و مى توان از خود خدا بر خود خدا استدلال کرد ؟ عده اى معتقدند که راه صدیقین همان راهى است که از خود خدا بر خود خدا استدلال مى کنند ، که ما در تعبیرات مذهبى هم در این زمینه زیاد داریم: «یا من دل على ذاته بذاته» (۱) یا امام حسین مى فرماید: «ا یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک» (۲) آیا غیر از تو از تو ظاهرتر است که من غیر تو را دلیل بر تو بگیرم ؟
پس عده اى معتقدند (اجمال را مى خواهیم اشاره بکنیم) که آن هم راهى است و اشرف هم هست (حالا تقریر و بیانش هر چه هست به جاى خود). مطلب دیگر این است: آیا مى توان از خدا بر چیز دیگر استدلال کرد یا نه ؟ یعنى ما خدا را معلوم قرار بدهیم و یک چیزى را مجهول ، به دلیل اینکه خدا هست پس فلان چیز هم بالضروره وجود دارد ، که آن معلومى که ما در برهان خودمان اتخاذ مى کنیم خود خدا باشد ، یعنى اگر ما نتوانیم خدایى اثبات بکنیم آن مجهول ما هم مجهول است ولى اگر خدا را اثبات کردیم ، به دلیل اینکه خدا هست فلان شىء هم هست یعنى این یک ضرورتى است که از وجود خداوند ناشى مى شود ؟ عده اى معتقدند که بله ، این هم خودش یک طرز استدلال است ، البته نه اینکه بر همه اشیاء بشود از این راه ، از طریق عقلى استدلال کرد ، ولى مى توان نظام کلى وجود و کلیات وجود را از راه شناختن خداوند کشف کرد. درباب نبوت عامه یک چنین استدلالى است ، نه استدلال از راه متکلمین که بر خداوند واجب است ، اگر نکند خداوند به تکلیف خودش عمل نکرده ، نه ، صحبت ضرورت است نه وجوب و تکلیف. خواسته اند بگویند چون خدا هست ، در خلقت خلا وجود ندارد یعنى اگر یک موجودى امکان یک رشد و یک کمال در او باشد و موانعى در کار نباشد ، قابلیت از طرف او تمام باشد ، از طرف خداوند آن کمال به او افاضه مى شود. بعد آمده اند درباب نوع انسان اینجور گفته اند: نوع انسان نیازمند به یک هدایتى هست ماوراى هدایت حس و عقل ، و امکان این هم که بشر بتواند این را از ماوراى خودش ، از عالم دیگر تلقى بکند – که نامش وحى هست – وجود دارد ، بشر مى تواند این را تلقى بکند ، پس با نیاز بشر به چنین هدایتى و با امکان اینکه بشر چنین تلقى اى بکند (که اینها را با مقدماتى ذکر مى کنند) از ناحیه خداوند این فیض بالضروره مى رسد.
این طرز بیانى است که ذکر کرده اند. حالا من یادم نیست که اینکه مى گویند (بیان حکماى اسلام) اول کسى که این را بیان کرده فارابى بوده است یا بوعلى ، فرصت نکرده ام ببینم. بوعلى که متعدد در کتابهاى خودش این مطلب را متعرض شده است و مثالهایى هم ذکر مى کند. این یک بیان کلى.
ریشه قرآنى بیان حکماى اسلام
حالا ما به این بیان خیلى کار نداریم ، ما مى خواهیم ببینیم اصلا خود قرآن هم از این راه رفته است یا نه ، این یک راهى است که ساخته و پرداخته متکلمین و حکماى اسلامى است ؟ اگر یک راهى صرفا ساخته و پرداخته حکما و متکلمین باشد ضرورتى ندارد که ما حساسیتى داشته باشیم ، حرفى است که بشرهایى گفته اند ، اشتباه کرده اند یا نکرده اند ، ولى اگر یک استدلالى در خود قرآن هم باشد ما بالاخره باید رویش فکر کنیم ببینیم قرآن روى چه مبنا و اساسى این را گفته است. ما در قرآن به آیاتى برمى خوریم که مى بینیم این اصل را تأیید مى کند.
مثلا در سوره انعام آیه ۹۱ در مقام انتقاد منکرین نبوت و وحى این جور مى گوید: «و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء».
بعد هم مى فرماید: «قل من انزل الکتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس».
اینجا دو نوع استدلال است: اول مى فرماید که «نشناخته اند خدا را آن چنان که باید بشناسند کسانى که مى گویند خدا بر بشرى وحى نکرده است». پس این مى خواهد بگوید که اگر کسى توحیدش درست باشد ، اگر کسى خدا را بشناسد و خدا را خدا شناخته باشد چنین حرفى نمى زند که خدایى باشد در جهان و خدا خدا باشد ولى بر بشرى وحى نفرستد. این همان استدلال از خداست بر وجود نبوت و وحى. این دیگر آئین نامه هم نیست که براى خدا معین شده باشد. در قسمت دوم استدلال مى کند بر امر موجود ، و مجموعا چنین مى شود : (نه خدا را شناخته است و نه این اثر موجود را تشخیص داده است که کتابهاى آسمانى باشد). از هر دو راه استدلال شده و به اصطلاح هم دلیل لمى آورده است (چون آن کسى که منکر بوده ، خدا را قائل بوده ، گفت خدا بر بشر چیزى نازل نکرده. مى گوید نه ، اگر تو خدا را شناخته بودى چنین حرفى نمى زدى (و هم دلیل انى ، زیرا بعد هم استناد مى کند به اثرشان ، به شاهد و دلیلشان که در خارج وجود دارد که کتاب آسمانى باشد.
آیه دیگر در سوره اسراء آیه ۹۵ است در جواب کسانى که مى گفتند اگر خدا مى خواست رسولى بفرستد و وحیى نازل کند و پیامى براى ما بفرستد چرا یک بشر را بفرستد ، باید یک فرشته را مى فرستاد. در جواب اینها جوابهاى مختلف و متعدد نوشته شده است که اگر ما فرشته را بر شما مى فرستادیم باز باید او را بشرى قرار مى دادیم (و جعلنا رجلا). به آن استدلال کار نداریم.
یک استدلال دیگر این است که: اگر در روى زمین فرشتگانى بودند آنوقت ما بر آنها رسولى از نوع فرشتگان مى فرستادیم. از این آیه فهمیده مى شود که چون شما بشر هستید خداوند براى شما هادى اى از نوع بشر مى فرستند: فرشتگانى در روى زمین نیستند ولى اگر فرشتگان در روى زمین مى بودند ما که خدا هستیم آنها را هم مهمل و بى هدایت نمى گذاشتیم ، باز آنها را هم از طریق یک فرشته اى هدایت مى کردیم ، یعنى ما که ما هستیم نه بشر را مهمل مى گذاریم در امر هدایت و نه فرشتگان را.
در آن جلسه این آیه را خواندم: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) (که قرآن به طور علت غایى بیان مى کند) یعنى ما پیغمبران را فرستادیم براى همین که عدالت در میان بشر برقرار بشود ، یعنى قرآن این مطلب را مسلم گرفته است که اگر پیغمبران در دنیا نمى آمدند عدالتى در زندگى بشر وجود نمى داشت ، ولى البته چون بنابر اجبار نیست ، همین مقدار که بشر وسیله داشته باشد ، وسیله اینکه عدالتى در کار باشد ، که وقتى وسیله بود لابد افراد زیادى به او مى گویند این کار خواهد شد. اگر این نیاز به قانونى که از طرف خدا وحى بشود و مردم به آن ایمان داشته باشند در کار نبود یا بشر از راه دیگر این را تهیه مى کرد ، این منطق قرآن منطق کاملى نبود که چون بشر به قانون و به عدالت نیاز دارد پس خدا پیغمبران را مى فرستند. این همان استدلال است ، چیز دیگرى نیست.
از این که بگذریم اگر یادتان باشد در مبحث توحید که ما بحث مى کردیم عرض کردیم که قرآن استدلال بر خدا را که از طریق مخلوقات مى کند ، از دو راه بلکه از سه راه مى کند ، ما از سه راه عرض کردیم: یکى اینکه اصلا این موجودات را حادث و مخلوق مى داند ، مى گوید اساسا کى اینها را به وجود آورده ؟ به دلیل اینکه نبوده اند و پیدا شده اند ، نیستند و تغییر و تبدیل مى پذیرند و پیدا مى شوند ، مى گوید خدا خالق است.
دلیل دیگر نظم موجودات است و این هم در قرآن زیاد تکرار شده است ، استدلال به نظم ماهرانه اى که نشان مى دهند ناظم مدبرى داشته است که از این نظر عالم حکم یک ساختمانى را دارد که وضع ساختمان و ترتیب اجزائش نشان مى دهد که عمدى در کار بوده است که هر چیزى را در جایى براى منظورى قرار بدهد ، همین طور که نوشته هاى یک کتاب ، ترتیب کلمات و حروف بر علم نویسنده آن دلالت مى کند ، و همچنین یک مصنوع مثل ماشین یا ساعت و یا ساختمان بر صانع آن دلالت مى کند.
یک استدلال دیگرى در قرآن است و آن غیر از این دوتاست و از راه هدایت و رهبرى موجودات است و این از مختصات قرآن است که تفکیک کرده است میان اصل نظم و اصل هدایت ، یعنى آن را یک چیز مى داند و این را چیز دیگر ، و همان جا باز عرض کردم من در میان کسانى که دیده ام متوجه این نکته شده اند اول کس ظاهرا فخرالدین رازى است که در تفسیر خودش مى گوید برخلاف آنچه که متکلمین خیال مى کنند ، قرآن ایندو را از یکدیگر تفکیک کرده است. چطور مى شود هدایت را از نظم تفکیک کرد ؟ ممکن است بگویید همان است ، چیز دیگرى نیست. اگر ساختمان موجود یک شىء براى راهى که مى رود کافى باشد ، آن دیگر هدایت علیحده اى ندارد ، مثل اینکه یک سفینه را طورى مى سازند که خود سفینه و آن ساختمان داخلى و ماشینى اش کافى است ، یعنى مجموع علل فاعلى که در آن گنجانده اند کافى است که او را پیش ببرد و هدایت کند ، همان نظمش هادى او هم هست. ولى گاه یک نوع هدایتهایى در شىء هست که این ساختمان براى آن هدایت کافى نیست ، یک چیز دیگرى غیر از ساختمان مادى اش باید باشد ، مثل یک کششى که از جلو دارد این شىء را مى کشد و مى برد. مى گویند علل فاعلى کأنه سائق است یعنى از پشت سر شىء را مى راند و به جلو مى برد ، علت غائى مثل قائد است که از جلو مى کشد ، مثل یک جذبه اى که یک شىء را به سوى خودش مى کشد. ما از قرآن چنین استنباط مى کنیم که گذشته از این نظم بسیار دقیقى که در اشیاء هست ، قوه هدایتى در اشیاء وجود دارد که اینها را مى کشاند. در آنجا ما بحث کردیم این هدایتهاى عجیبى که در اشیاء مخصوصا در جانداران هست ، نظم داخلى و نظم ماشینى شان ، براى چنین هدایتى کافى نیست خصوصا آنهایى که از نوع ابتکار است و حتى از نوع تطبیق دادن خود بر احتیاجات جدید و احتیاجات غیر پیش بینى شده است.
این یک اصلى است که در قرآن خیلى هم روى آن تکیه شده است ، اصل هدایت اشیاء ، و قرآن مى فرماید که ما هیچ چیزى را عارى از هدایت خلق نکردیم: ( ربنا الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى) (۳) (با (ثم) ذکر کرده است) در ساختمان هر چیزى آنچه که براى آن چیز لازم است قرار دادیم و سپس او را هدایت کردیم. آنچه که در اینجا من مى خواهم به آن استدلال کنم این (کل شىء) است ، یعنى هر موجودى ، در هر مرتبه اى ، به هر نوع هدایتى که نیاز دارد و در مسیر تکاملى آن قرار گرفته است آن هدایت به او داده شده است. بنابراین ما باید ببینیم که انسان در چه مرتبه اى و در چه مرحله اى از تکامل است و در آن مرحله به چه هدایتهایى نیازمند است. اگر ما نیازمندى را ثابت کردیم – ممکن است شما آن را قبول نکنید ، آن یک حرفى است ، ولى اگر نیازمندى بشر را به هدایت وحى قبول کردیم – به حکم قرآن که هیچ موجودى در مرتبه اى که احتیاج دارد به یک هدایت ، مهمل گذاشته نمى شود ، باید قبول کنیم چنین هدایتى وجود دارد.
باز نظیر این است: ( الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى) (۴). آنجا هم باز خلقت و تسویه و تعدیل و تکمیل (ساختمان شىء) علی حده ذکر شده ، و هدایت به عنوان یک امر علی حده ذکر شده است. ( و لکل وجهه هو مولیها) (۵) (این همان اصل غائیت است) هر چیزى در جهان یک وجهه اى ، یک طرفى دارد ، یک غایتى دارد که آن غایت را پیش مى گیرد یعنى اشیاء تنها از پشت سر رانده نمى شود که همین علل مادى باشد ، به سوى جلو هم کشیده مى شوند ، یک جاذبه اى هم در جلو دارند که راه خودشان را به واسطه آن جاذبه اى که از جلو آنها را مى کشد به سوى کمال آینده خودشان مى پیمایند. در مبحث (تکامل) هم اگر یادتان باشد بحث کردیم – و یک تعبیرى آقاى دکتر سحابى داشتند: (تکامل هدایت شده) – که علماى امروز هم رسیده اند به اینجا که برخلاف آنچه که داروین و بسیارى اشخاص دیگر مى پنداشتند که تکامل یعنى جمع شدن شرایط مادى ، این امر کافى نیست براى اینکه جاندارها به این تکاملى که پیدا کرده اند برسند ، در عین حال یک هدایتى هم هست ، یک کشیدنى هم هست که اینها را از این مسیرها دارد عبور مى دهد ، یعنى مجموع آن شرایط مادى کافى نیست که جاندار به آنجا برسد ، باز در میان این مجموع علل و شرایط ، دارد رهبرى و هدایت مى شود.
بنابراین وقتى که قرآن مسأله هدایت را به صورت یک اصل کلى به ما تلقین و القاء مى کند و مى گوید هیچ چیزى خالى از هدایت نیست ، پس اگر نیاز به یک هدایتى و نیز امکانش – به قول بوعلى – ثابت شد (بوعلى مى گوید صرف اینکه بگویید ما به چنین چیزى نیاز داریم پس باید باشد ، کافى نیست ، باید ببینیم امکانش هم در کار هست یا نه. وقتى امر محال شد که دیگر پیدا نمى شود) ، اگر ما نیاز بشر به هدایت نبوت و امکان وجود چنین هدایتى را – یعنى امکان اینکه بشر بتواند وحى را از خدا تلقى بکند – ثابت کردیم ، از ناحیه خداوند قصور و نقص و منع و بخلى در کار نیست ، قطعا چنین چیزى وجود دارد.
این ، سبک استدلال بر نبوت عامه است ، ولى از اینکه البته نمى شود استدلال کرد که موسى پیغمبر بوده ، عیسى پیغمبر بوده ، ابراهیم پیغمبر بوده ، حضرت رسول پیغمبر بوده اند ، چون این استدلال یک (کلى) است و به فرض اینکه تمام باشد فقط نشان مى دهند که در میان افراد نوع بشر وحیى وجود دارد اما آنها که وحى را تلقى مى کنند چه کسانى هستند ، آن را دیگر باید از راه آثار خصوصى و به قول خود قرآن از آیات و بینات هر پیغمبرى جداگانه به دست آورد.
پى نوشت:
۱. بحار ، ج ۸۷ / ص ۳۳۹.
۲. مفاتیح الجنان ، دعاى عرفه.
۳. طه / ۵۰.
۴. اعلى / ۲ و ۳.
۵. بقره / ۱۴۸.
منبع: کتاب نبوت استاد شهید مرتضى مطهرى