- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : محقق شماره 1
- 0 نظر
عنوان: درمان شوپنهاور
مولف: اروین د. یالوم
مترجم/ محقق: سپیده حبیب
ناشر: انتشارات قطره
سال نشر: ۱۳۹۵
نوبت نشر: نهم
محل نشر: تهران
همه ما زمانی ممکن است، به این فکر بیفتیم که در مواجهه به مرگ چه کار خواهیم کرد. ژولیوس که یک روان درمانگر است، پس از یک معاینه پزشکی، از سرطان درمان ناپذیر خود آگاه میگردد. مواجهه با مرگ، ژولیوس را به فکر بازنگری در زندگی و کار خود میاندازد. آیا او تغییر قابل تاملی در زندگی بیماران خود ایجاد کرده است؟ در مورد بیمارانی که در درمان آنها شکست خورده است چطور؟ چه اتفاقی برای آنها افتاده است؟ آیا اکنون آن قدر خردمند و پخته شده است که بتواند به آنها کمک کند؟
در تکاپوی بازبینی گذشته، ژولیوس با یکی از بیماران خود به نام فیلیپ مواجه میشود. فیلیپ را ۲۳ سال پیش برای اعتیاد جنسی، درمان میکرد. در آن زمان تنها روش ارتباط فیلیپ با سایر انسانها، ارتباطات جنسی بود که با زنان بیشماری برقرار میکرد و درمان ژولیوس برای او ناکام ماند.
حالا فیلیپ ادعا میکرد که خود را با مطالعه آثار فیلسوف بدبین و انسان گریز تاریخ «آرتو شوپنهاور» درمان کرده است. در نهایت شگفتی، فیلیپ مشاور فلسفی شده بود و در مقابل تعلیم روش شوپنهاور در درمان به ژولیوس، از او درخواست تاییده برای دریافت مجوز درمان داشت که نیازمند نظارت ژولیوس بر کار فیلیپ طی یک دوره بود.
ژولیوس بی میل بود، چطور ممکن بود که فیلیپ، درمانگر شود؟ او هنوز هم همان آدم مغرور، بی ملاحظه و خودمحوری بود که قبلا بود. بالاخره ژولیوس موافقت کرد ولی به شرطی که فیلیپ ابتدا برای ۶ ماه در جلسات گروه درمانی او شرکت کند، به این امید که فیلیپ در ارتباط با سایر بیماران گروه درمان متوجه رفتار انسان گریز خود گردد و مهارت های ارتباطی او برای درمان گر شدن بهبود یابد.
فیلیپ وارد گروه درمانی میشود اما او بیشتر سعی میکند تا فلسفه شوپنهاور را که به زعم او قادر به درمان همه است، به گروه بیاموزد. به زودی ژولیوس و فیلیپ که دو دیدگاه متفاوت در درمان استفاده میکنند، برای تصاحب قلب و ذهن اعضای گروه با هم رقابت میکنند. آیا این آواز قوی ژولیوس[کنایه از پایان کار] میگردد و منجر به متلاشی شدن گروه و به باد رفتن سالها کار میشود؟ یا اینکه اعضای گروه و فیلیپ دچار تحولی شگرف میگردند.
این داستان واقعیت و خیال را در هم میآمیزد و تصویر دقیقی از گروه درمانی در عمل ارائه میکند، به علاوه اینکه زندگی آرتور شوپنهاور و تاثیر آن در زندگی فیلیپ و تحول او را، به تصویر میکشد.
بخشهایی منتخب از کتاب درمان شوپنهاور
۱-هر نفسی که فرومیبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند، پس میزند… . در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقهی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همانجور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید.
۲-با استعداد همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر دیدنش نیستند.
۳-بنیانهای استوار جهانبینی ما و در نتیجه ژرف یا سطحی بودنش در سالهای کودکی شکل میگیرد. چنین دیدگاهی بعدها پیچیدهتر، مفصلتر و کاملتر میشود ولی بنیانش تغییر نمیکند.
۴- وقتی به ریزهکاریهای زندگی مینگریم، همهچیز چقدر مضحک به نظر میآید. مثل قطرهی آبی که زیر میکروسکوپ بگذاریم: یک قطرهی واحد مملو است از موجودات ذرهبینی تکیاختهای. چقدر به جنبوجوش مشتاقانهی این موجودات و ستیزشان با یکدیگر میخندم. این فعالیت وحشتناک چه آنجا و چه در مدت زمان کوتاه زندگی بشری، وضعیتی مضحک پدید میآورد.
۵- برترین خرد آن است که لذت بردن از زمان اکنون را والاترین هدف زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیتیست که وجود دارد و مابقی چیزی نیست جز بازیهای فکر. ولی میشود آن را بزرگترین بیخردی هم نامید زیرا آنچه تنها برای یک لحظه هست و بعد همچون رویایی ناپدید میشود، هرگز به کوششی جانفرسا نمیارزد.
۶- فردی با استعدادهای والا و نادر ذهنی که به حرفهای صرفاً مفید گمارده شود، مانند یک ظرف باارزش تزئینشده با زیباترین نقشهاست که بهجای دیگ آشپزخانه استفاده شود.
۷-دیگر هیچچیز نمیتواند او را بترساند یا متأثر کند. همهی آن هزاران رشتهی میل و اشتیاق که ما را به دنیا وصل میکند و بار رنجی مداوم (لبریز از اضطراب، ولع، خشم و ترس) به این سو و آن سو میکشاند، همه و همه را بریده است. لبخند میزند و با آرامش به خیالات گذرای این دنیا مینگرد، دنیایی که به بیاعتنایی یک شطرنجباز در پایان بازی، در برابر او ایستاده است.
۸-هر کس بر آنچه خود ندارد عاشق میشود.
۹- یکی از راههای معدود سرحال آوردن مردم این است که دربارهی مشکلی که بهتازگی گریبانتان را گرفته حرف بزنید یا بعضی از نقصهای شخصیتان را برایشان آشکار کنید.
۱۰- ما بیش از آنکه واقعیت را درک کنیم، آن را میسازیم.
۱۱- زندگی را میتوان به تکه پارچهای گلدوزیشده تشبیه کرد. هر کس در نیمهی نخست عمر، به تماشای رویهی آن مینشیند و در نیمهی دوم، پشت آن را مینگرد. پشتش چندان زیبا نیست ولی آموزندهتر است زیرا بیننده را قادر میسازد ببیند که چگونه رشتههای نخ به هم پیوستهاند.
۱۲-تنها یک درمانگر زخمی میتواند حقیقتاً درمان کند.
۱۳- دانش محدود است، فقط حماقت است که حدی ندارد!
۱۴- آنچه داریم اغلب صاحبمان میشود.
۱۵- ما محکوم شدهایم تا ابد با چرخ امیالمون بچرخیم: چیزی رو آرزو میکنیم، به دستش مییاریم و از لحظهی گذرای خشنودی لذت میبریم، لحظهای که خیلی زود به دلزدگی ختم میشه و بعد بیچونوچرا آرزوی بعدی و “میخواهم” بعدی از راه میرسه.
۱۶- پایانهای مرئی و مشهود همواره ما را به توقف وامیدارند. خوانندگان، هزاران صفحه از برادران کارامازوف را با اشتیاق و سرعت میخوانند ولی فقط تا دهبیست صفحهی آخر؛ از آنجا به بعد ناگهان از شتابشان میکاهند، هر بند را به آهستگی مزمزه میکنند و عصارهی هر عبارت و هر واژه را میمکند.
۱۷- اگر چشماندازمان را درست انتخاب کنیم، توجهمان را معطوف کنیم و دانشمان را وسعت ببخشیم، هر روز را با شگفتی و حیرتی ابدی نسبت به روزمرگیهایش آغاز میکنیم.
برگرفته شده از soheila-mr21.blog.ir