- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
بیست و هشتم صفر یادآور شهادت بزرگ مردى از تبار آینه هاست. یادآور مظلومیت جانسوز سبط اکبر پیامبر اکرم(ص) و میوه دل زهراى اطهر (س) و على مرتضى(علیه السلام) است. مظلومیت حسن(علیه السلام) فراتر از مظلومیت پدر بزرگوارش بود چون علاوه بر یارانش همسرش نیز به او خیانت نمود.
یکی از علل اصلى ناموفق بودن قیامها و حتى جنگها، خیانت افراد خودى است که امروزه آن را با اصطلاح سیاسى، نظامى و امنیتیِ” ستون پنجم دشمن” مى نامند. نقش ستون پنجم در دوره امام حسن(علیه السلام) بسیار واضح است. اگر خیانت برخى از یاران و سپاهیان آن حضرت نبود، معاویه هرگز فرصت آن را پیدا نمىکرد که به اهداف شوم و ضد اسلامى خود برسد. در این میان اقدامات برخى از یاران و سپاهیان امام حسن مجتبى (علیه السلام) نه تنها جلوى معاویه را نگرفت، بلکه او را در رسیدن به اهداف شومش تحریض نمود.
خلافت امام حسن مجتبى(علیه السلام)
امام حسن(علیه السلام) امام دوم شیعیان در سال چهلم هجرى پس از شهادت امام على(علیه السلام) به خلافت ظاهرى رسید.[۱] دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت، همچون دوره خلافت امام على (علیه السلام) آکنده از فعالیت ستون پنجم دشمن است، که با فعالیتشان مانع از پیروزى قاطع امام على(علیه السلام) در برابر معاویه ستمگر شدند.
دوره خلافت امام حسن(علیه السلام)، دوره اى بود که فعالیت منافقان، خیانت کاران و جاسوسان در آن به حد اعلاى خود رسیده بود. از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن(علیه السلام) برخواسته بود و از سوى دیگر، در پى جنگهاى سه گانه امام على(علیه السلام) و به شهادت رساندن بیشترین یاران با وفاى اهل البیت(علیه السلام) در غارات مانند مالک اشتر و محمد بن ابى بکر و افراد دیگر اوضاع براى سپاه اسلام بسیار دشوار شده بود.
با وجود تمام این شرائط، امام حسن(علیه السلام) تصمیم نهایى برای جنگ با معاویه را در سخنرانى خود در مسجد کوفه اعلام نمود. اما مردم کوفه آنقدر در رفتن به جنگ سستى نمودند، تا اینکه عدى بن حاتم که پیرمردى بود به پا خواست و جملاتى به کوفیان گفت و به تنهایى و به اطاعت از فراخوان امام عازم (پادگان) نخیله شد و به دنبال او عده اى به ناچار از قبیله طى و دیگر قبایل به راه افتادند.[۲]
امام پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه جاسوسانى از سوى معاویه در کوفه و بصره شد، که پس از شناسایی این دو نفر دستور قتل آنان را صادر کرد و به دنبال آن در نامه اى به معاویه این چنین نوشت:
… گویا خواهان جنگ هستى، بزودى آن را دیدار خواهى کرد پس چشم به راه باش…[۳]
اما برنامه معاویه به طور دیگرى طراحى شده بود. گرچه در ظاهر او نیز سپاهى فراهم ساخته و به سوى کوفه حرکت کرده بود. نقشه معاویه آن بود که حضرت را مخفیانه به قتل برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد، به همین منظور چهار نفر تروریست منافق به نامهاى، عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و حجر بن الحارث و شبث ربعى را اغوا کرد و جداگانه به این کار مامور نمود. امام حسن(علیه السلام) خیلى زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباسهایش زره پوشید. یکى از منافقین، امام را در موقع نماز هدف قرار داد نتوانست کارى از پیش ببرد چون زره از نفوذ تیر در بدن امام جلوگیرى نمود.[۴] طرح دیگر معاویه استفاده از شگردى بود که در صفین او را به پیروزى رساند. به همین منظور سعى کامل نمود تا در میان یاران امام و سپاهیانش نفوذ کند.
یاران خائن
یاران امام در پیروزى بدون دردسر معاویه نقش اساسى را ایفاء نمودند. در این میان عملکرد یکى از کسانى که امام حسن (علیه السلام) به او اطمینان کامل نموده و فرماندهی سپاهش را به او واگذار کرده بود از دیگران به مراتب پررنگتر است. او کسى جز عبیدالله بن عباس نبود.
عبیدالله بن عباس فرمانده لشگر امام حسن (علیه السلام) نتوانست در برابر پیشنهادهای معاویه مقاومت کند و به راحتى فریب خورد و با عده ای زیادى از زیردستان خود در حدود هشت هزار نفر شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و سپاهیان امام را بدون فرمانده رها نمود.[۵] این درحالى بود که در دوره امام على (علیه السلام) فرستاده معاویه به مکه دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس را سر بریده بود.[۶] انتظار آن بود که عبیدالله نه به خاطر امام بلکه به خاطر دو فرزندى که معاویه از او کشته بود به معاویه نپیوندد، ولى دنیا طبى او تمام خاطرات تلخش را نیز به فراموشى سپرد.
صبحگاه وقتى سپاه امام براى نماز حاضر شدند، عبیدالله بن عباس غایب بود. ناچار شخص دومى که از سوى امام(علیه السلام) به عنوان جانشین عبیدالله منصوب شده بود و قیس بن سعد بن عباده انصارى نام داشت، فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و نماز جماعت را به جا آورد. وسوسههاى معاویه در خصوص قیس سازگار نشد. ولی معاویه که به مقصود نهایى خود نرسیده بود با شایعه سازى توسط جاسوسان خود در میان سپاه قیس باعث سردرگمى و کلافگى آنان شد.[۷]
با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن(علیه السلام) شرایط بسیار نامطلوبى پدید آمد، امام(علیه السلام) که براى جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده ای از سپاهیانش بر او شوریدند و به خیمه اش ریخته به غارت پرداختند، آنان حتى سجاده زیرپاى حضرت را ربودند و عبدالرحمن ازدى رداى آن حضرت را از دوشش کشید، حضرت بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شده و در ساباط به راه افتاد. همینکه به جاى تاریکى که مظلم ساباط خواندهاند رسید نااگاه یکى از خوارج به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت را گرفت و گفت حسن تو نیز همانند پدرت کافر شدى و خنجرى مسموم به ران مبارک حضرت زد که تا استخوان شکافته شد. [۸] این ضربت به طوری سهمگین بود که حضرت بسیار رنجور و بیمار گشت.[۹]
بالاخره همان عواملى که امام على (علیه السلام) و سپاهش را در مقابل معاویه متوقف ساخت دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن(علیه السلام) تحمیل ساخت. گرچه امام مقاومت زیادى نمود، ولى آن حضرت موقعى تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او را تنها گذارند.[۱۰] امام حسن(علیه السلام) پس انجام صلح با معاویه، حکومت کوفه را رها نموده و در مدینه پیامبر رحل اقامت افکند. با این حال معاویه آن حضرت را به حال خود رها نکرد و با تمام توان او را با جاسوسان و عمال خود زیر نظر گرفت و در نهایت با اغواى یکى از زنان آن حضرت بنام جعده، زهر به آن حضرت خورانید و دردانه زهراى اطهر را در بیست هشتم صفر به شهادت رساند.[۱۱]
منابع:
[۱] – محمد بن نعمان شیخ مفید، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، سیدهاشم رسولى محلاتى، تهران، علمیه اسلامى، ج۲، ص ۵
[۲] -ابى الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، کاظم المظفر،قم، دارالکتاب، چاپ دوم، ص ۳۹
[۳] – شیخ مفید، همان
[۴] – مجلس، محمد باقر؛ بحارالانوار بیروت ، الوفا، چاپ دوم ۱۴۰۳ ،ج۴۴ ،ص۳۳
[۵] – همان ،ص۵۱ و یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى فرهنگى، چاپ هشتم، ۱۳۷۸، ج۲، ص۱۴۱
[۶] – یعقوبى، همان، ج۲، ص۱۰۷
[۷] – ابوالفداء اسماعیل بن عمره بن کثیردمشقى، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۸، ص۱۵
[۸] – شیخ مفید، همان، ص۸ و ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالثراث۱۳۷۸، ج۵ ص۱۹۵
[۹] – یعقوبى، همان، ص۱۴۲
[۱۰] – طبرى ، همان
[۱۱] -شیخ مفید، همان، ص۱۲
منبع: پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام)