- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در علم اخلاق مکاتب فراوانى است که بسیارى از آنها انحرافى است و به ضدّ اخلاق منتهى مى شود، و شناخت آنها در پرتو هدایتهاى قرآنى کار مشکلى نیست؛ قرآن مى گوید:
وَأَنَّ هذا صِراطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیْلِه ذاکُمْ وَصَّاکُمْ بِه لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (سوره انعام، آیه ۱۵۳)
آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمّى از عقائد و برنامه هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى ده گانه اسلامى است، مى گوید: «به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید و از راههاى مختلف (و انحرافى) پیروى مکنید که شما را از راه حق دور مى سازد؛ این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»
مکتبهاى اخلاقى همانند سایر روشهاى فردى و اجتماعى از «جهان بینى» و دیدگاههاى کلّى درباره جهان آفرینش سرچشمه مى گیرد و این دو، یک واحد کاملًا به هم پیوسته و منسجم است.
آنها که «جهان بینى» را از «ایدئولوژى» (و «هستها» را از «بایدها») جدا مى سازند و مى گویند رابطه اى بین این دونیست زیرا جهان بینى و هستها از دلائل منطقى و تجربى سرچشمه مى گیرد در حالى که «بایدها» و «نبایدها» یک سلسله فرمانها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کرده اند، و آن این که: فرمانها و «بایدها» هنگامى حکیمانه است که رابطه اى با «هستها» داشته باشد، وگرنه امور اعتبارى بى محتوا و غیر قابل قبولى خواهد بود.
در اینجا مثالهاى روشنى داریم که این مطلب را کاملًا باز مى کند: هنگامى که اسلام مى گوید: «شراب نخورید!» و یا قوانین بین المللى مى گوید: «موادّ مخدّر ممنوع است!» اینها فرمانهاى الهى یا مردمى است که بى شک از یک سلسله هستها سرچشمه گرفته؛ زیرا، واقعیّت عینى چنین است که شراب و موادّ مخدّر تأثیر بسیار مخرّبى در روح و جسم انسان دارد به گونه اى که هیچ بخشى از آن، از شرّ این موادّ ویرانگر در امان نیست؛ این واقعیّت، سبب آن باید یا نباید مى شود.
این که مى گوئیم احکام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى گیرد، درست اشاره به همین رابطه است، و این که مى گوئیم «کُلَّما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ؛ هر کارى را عقل حکم به خوبى یا بدى آن کند، شرع نیز مطابق آن فرمان مى دهد!» نیز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ میان واقعیّتها و احکام (بایدها و نبایدها) مى باشد.
و این که در مجالس قانون گذارى در جوامع بشرى مى نشینند و پیامدهاى فردى و اجتماعى هر پدیده اى را بررسى و براساس آن قانون وضع مى کنند نیز دقیقاً در همین راستا است.
کوتاه سخن این که، محال است یک حکم حکیمانه بى ارتباط با واقعیّتهاى موجود در زندگى بشر باشد؛ در غیر این صورت، حکم و قانون نیست بلکه گزافه گوئى و خرافه و قلدرى است؛ و چون واقعیّت یکى بیش نیست طبیعتاً راه مستقیم و محکم و قانون صحیح هم بیش از یکى نمى تواند باشد و این مسئله سبب مى شود که ما تمام تلاش و کوشش خود را براى پیدا کردن واقعیّتها و احکام و قوانین نشأت گرفته از آن به کار گیریم.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاههاى کلّى در مجموعه هستى و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مى شود و منشأ پیدایش مکتبهاى مختلف اخلاقى نیز همین است.
ا. خلاق در مکتب خداپرستان
از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستیم و به سوى او بازمى گردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبه هاى معنوى است و پیشرفتهاى مادّى تا آنجا که راه را براى وصول به تکامل معنوى هموار مى سازد نیز هدف معنوى محسوب مى شود.
تکامل معنوى را مى شود بدین سان معنى کرد: «قرب به خداوند و پیمودن راهى که انسان را به صفات کمال او نزدیک مى سازد».
بنابراین معیار، اخلاق از این دیدگاه تمام صفات افعالى است که انسان را براى پیمودن این راه آماده مى سازد و نظام ارزش گذارى در این مکتب نیز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و کمال معنوى و قرب به خداست.
۲. اخلاق مادّیگرى
مى دانیم مادّیها شعبى دارند که یک شعبه معروف آن مادّیگرى کمونیستى است. از دیدگاه این مکتب که همه چیز را از دریچه مادّه مى نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ایمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاریخ نیز ماهیّت مادّى و اقتصادى قائل مى باشد، هر چیز که جامعه را به سوى اقتصاد کمونیستى سوق دهد اخلاق است، و یا به تعبیر خودشان «آنچه انقلاب کمونیسم را تسریع کند، اخلاق محسوب مى شود.» مثلًا این که راست گفتن یا دروغ گفتن کدام اخلاقى و یا غیر اخلاقى است با توجّه به تأثیر آنها در انقلاب ارزیابى مى شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت ببخشد، یک امر اخلاقى است و اگر راست تأثیر منفى بگذارد یک امر غیر اخلاقى محسوب مى شود!
شاخه هاى دیگر مادّیگرى نیز هرکدام طبق مسلک خود اخلاق را تفسیر مى کنند؛ آنها که اصل را بر لذّت و کام گرفتن از لذائذ مادّى نهاده اند چیزى به نام اخلاق قبول ندارند و یا به تعبیر دیگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى دانند که راه را براى وصول به لذّت هموار سازد.
و آنها که اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده اند و حتّى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مى شمرند که در مسیر منافع شخصى آنها باشد (همان گونه که در مکتبهاى سرمایه دارى غرب دیده مى شود) اخلاق را به امورى تفسیر مى کنند که آنها را به منافع مادّى و شخصى آنها برساند و همه چیز را در پاى آن قربانى مى کنند!
۳. اخلاق از دیدگاه فلاسفه عقلى
آن گروه از فلاسفه که اصالت را براى عقل قائلند و مى گویند غایت فلسفه این است که در وجود انسان یک عالَم عقلى بسازد همانند عالم عینى خارجى (صَیْرُورهُ الْانْسانِ عالَماً عَقْلِیّاً مُضاهِیاً لِلْعالَمِ الْعَیْنى )، در مباحث اخلاقى- اخلاق را به صفات و اعمالى تفسیر مى کنند که به انسان کمک کند تا عقل بر وجود او حاکم باشد نه طبایع حیوانى و خواسته هاى نفسانى.
۴. اخلاق در مکتب غیرگرایان!
گروه دیگر از فلاسفه که بیشتر به جامعه مى اندیشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسیر مى کنند که هدف غیر باشد؛ بنابراین، هر کارى که نتیجه اش تنها به خود انسان برگردد غیر اخلاقى است و کارهائى که هدفش دیگران باشد اخلاقى است.
۵. اخلاق از دیدگاه وجدان گرایان
گروهى از فلاسفه که اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، که مى توان از آنها به «وجدان گرا» تعبیر کرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» که در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را یک سلسله امور وجدانى مى دانند نه عقلانى که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال آنها را درک مى کند؛ مثلًا، انسان عدالت را خوب مى شمرد و ظلم را بد، ایثار و فداکارى و شجاعت را خوب مى داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مى بیند بى آنکه نیازى به استدلال عقلانى و تأثیر آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراین، باید وجدان اخلاقى را زنده کرد و آنچه را موجب تضعیف وجدان مى شود از میان برداشت؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخیص اخلاق خوب از بد خواهد بود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گرچه دم از عقل مى زنند ولى پیداست که منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مى گویند حسن احسان و قبح ظلم که دو فعل اخلاقى مى باشد بدون هیچ گونه نیاز به دلیل و برهان براى انسان سلیم النّفس آشکار است، و به این ترتیب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسیارى از آنها انکار نمى کنند که وجدان ممکن است درباره بعضى از امور ساکت باشد و ادراکى نداشته باشد، در اینجا باید دست به دامن شریعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غیر اخلاقى جدا سازد؛ بعلاوه اگر نسبت به آنچه عقل حاکم است تأییدى از سوى شرع باشد انسان با اطمینان بیشترى در راه آن گام مى نهد.
نتیجه:
با توجّه به اشاراتى که به مهم ترین مکاتب اخلاقى در این فصل آمد، امتیازات مکتب اخلاقى اسلام کاملًا روشن است: «اساس این مکتب اخلاقى، ایمان به خداوندى است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و کمال انسانها در این است که پرتوى از صفات جمال و جلال او را در خود منعکس کنند و به ذات پاکش نزدیک و نزدیکتر شوند.»
ولى این به آن معنا نیست که صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختیها بى اثر است؛ بلکه در یک جهان بینى صحیح اسلامى عالم هستى یک واحد بهم پیوسته است، واجب الوجود قطب این دایره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پیوسته و در عین حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراین، هر چیزى که سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چیز که در صلاح جامعه مؤثّر باشد در صلاح فرد نیز مؤثّر است.
به تعبیر دیگر، ارزشهاى اخلاقى تأثیر دوگانه دارد، هم فرد را مى سازد، هم جامعه را و آنها که تصوّر مى کنند همیشه مسائل اخلاقى چیزى است که هدف در آن غیر باشد نه خویشتن، در اشتباه بزرگى هستند زیرا مصلحت این دو در واقع از هم جدا نیست و جدائى این دو از یکدیگر تنها در مقاطع محدود و کوتاه مدّت است. شرح این سخن را قبلًا داشتیم و در مناسبتهاى دیگر خواهد آمد.[۱]
پی نوشت:
[۱]. برگرفته از: مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن(مکارم شیرازى)، ج۱، ص۶۳-۶۶، مدرسه الإمام علی بن أبی طالب (علیه السلام) – ایران – قم، چاپ: ۴، ۱۳۸۵ ه.ش.